کار بزرگ را 50 محقق برعهده گرفتند و موضوع آن تحقیق در باره رفتارهای رأی دهندگان بنابر درآمد، دارایی، سطح معلومات، منشاء قومی و دینی است. این کار را در باره مردم سالاری انجام دادهاند و در یک دوره طولانی، از 1948 تا 2020. مجله نوول ابسرواتوار (3 آوریل 2021) در باره این تحقیق، با توماس پیکتی که یکی از مدیران جمع محققان بوده است، مصاحبهای، در باره چرایی رویگردان شدن قشرهای کارگر و دیگر کسانی که از کار خود نان میخورند از چپ، به عمل آورده است. از آنجا که پدیده جهان شمول و مستمر است و در ایران امروز نیز، مردم از روحانیان حاکم و بسا غیر حاکم و سازمانهای سیاسی رویگردان شدهاند، نخست پاسخهای پیکتی را به روزنامه نگار نوول ابسرواتور میآوریم:
❋ چرا کارگران و مردم دیگری که از کار خود نان میخورند از چپ رویگردان شدهاند؟:
● به پرسش اول روزنامه نگار در این باره که از چه تاریخ قشرهای مردمی از چپ رویگردان شدهاند؟ پیکتی پاسخ میدهد: از 1950 تا 1980، در اغلب دموکراسیهای غربی، قشرهای مردمی، ملاک را که سطح معلومات و میزان درآمد و دارایی بگیریم، به حزبهای سوسیال دموکرات و بورژواها به حزبهای محافظه کار رأی میدادند. آنها هم که دیپلم متوسطه داشتند، اغلب به چپ و آنها که تحصیلات عالی داشتند، اغلب به محافظه کاران رأی میدادند. با اینکه حزب دموکرات امریکا و حزب کارگر انگلستان، و این حزب با حزب سوسیال دموکرات آلمان و آن با حزب سوسیالیست و کمونیست فرانسه، وجه شباهتی با یکدیگر ندارند. این همگرایی طبقاتی در طول سه تا چهار دهه، امری فرید است.
در فاصله سالهای 1980 تا 2000، هم در گروههای مرفه و هم در قشرهای مردمی تغییر تمایل روز افزون شد. آنها که بلحاظ درآمد، در رأس سلسله مراتب اجتماعی قرارداشتند، همچنان به راست رأی دادند؛ حال اینکه دارندگان تحصیلات عالی به چپ روی آوردند. این آن پدیده است که من آن را «چپ برهمن» میخوانم. (پیکتی این چپ را همانند کاست برهمن در هند مییابد).
● روزنامه نگار یادآور میشود که در فرانسه میگفتند چپ معرف اتحاد کارگران و معلمان و استادان هستند و پیکتی توضیح میدهد: خوشبختانه، رأی دهندگان هیچگاه یک نواخت و همخوان نیستند. در سالهای 1960 – 1970، رأی دهندگانی که تحصیلات بالا داشتند، بطور وسیع به راست رأی میدادند.
● روزنامه نگار میپرسد: در سطح قشرهای مردمی هم، تغییر جهتها مشاهده میشود؟ پیکتی پاسخ میدهد: بله، بدون شک، یک دلیل آن این که بسیاری از این رأی دهندگان احساس کردند که چپ هم آنها را به حال خود رها کرده است. این رویگردانی، نخست با سقوط مشارکت این قشرها در انتخابات همه کشورهای غربی، خود را نشان داد. آنها هم که به رأی دادن ادامه دادند، به انگیزههای دیگری دل بستند: در امریکا، به انگیزههایی چون مهاجرت و یا نژادی. در سالهای 1960- 1970، به حزب دموکرات هم قشرهای مردمی سفید و هم سیاه رأی میدادند. امروز، در پایین سلسله مراتب اجتماعی، سیاه و لاتین تبارها، بطور وسیع به حزب دموکرات رأی میدهند. حال اینکه سفیدهایی که سطح تحصیلاتشان پایین است، اغلب به حزب جمهوریخواه رأی میدهند. در اروپا، سفیدهای قشرهای مردمی به راست افراطی رأی میدهند. مثل اینگونه فرانسویها که به حزب راست افراطی بنام «اجتماع ملی» Rassemblement national رأی میدهند.
● روزنامه نگار میگوید: چپ مساوی است با مردم و راست مساوی است با بورژوازی که هنوز از ذهنها زدوده نشده است. پیکتی توضیح میدهد: بله، دوره اول آنقدر طولانی بود که اهل نظر را به این نتیجه رساند که تحول انجام گرفته است. اما در چپ، سعی میشود خود را قانع کنند، آنچه روی داده یک کابوس بد و گذرا است. دوباره به وضعیت پیشین باز میگردیم. در حقیقت، این تحولها بسیار عمیق هستند.
● روزنامه نگار یادآور میشود: برنامههای این «چپ برهمن»، در مقایسه با احزاب محافظهکار، توزیع کنندهتر درآمدها و دارائیها است. پس چرا دیگر قشرهای مردمی را جذب نمیکند؟ پیکتی پاسخ میدهد: تحولهای انجام یافته بغرنج هستند. من ادعا نمیکنم تنها یک توضیح وجود دارد. واقعیت این است که این احزاب مسئولیت بزرگی در این تحول داشتهاند. از سالهای 1980بدینسو، بخاطر عمل نکردن به برنامه خود در آنچه به توزیع برابرتر درآمدها و داراییها مربوط میشود، باخت بزرگی کردهاند. اگر بخواهند رأی قشرهای مردمی را از نو، بدست آورند، در بعضی موارد، باید به آنچه در گذشته کردهاند، بطور ریشهای، پشت کنند. رفع و رجوع های کوچک نتیجهای ببار نمیآورند. در سالهای 1990، احزاب وسط چپ (دموکراتها در حکومت کلینتون و حزب کارگر تحت رهبری بلر و سوسیال دموکراتها در آلمان و سوسیالیستها در فرانسه) در اصلاحاتی از نوع از قید مقررات بیرون بردن بازار مالی و آزاد کردن تحرکهای سرمایهها، بدون آنکه پیشاپیش مالیتها را همآهنگ کنند، بسیار دور رفتند. از آن زمان، این احزاب، پنداری حزبهایی پیروز در تحصیل «جهانی شدنی خوشبخت». در فرانسه، سوسیالیستها از سیاستهایی که در 1981 به اجرا گذاشتند، احساس بوری میکردند و در پی هویت سیاسی جدیدی بودند. آن را در طرح اروپایی، در پول واحد، یافتند. بدون آنکه پیآمدی را که نابرابریها در سطح اروپا هستند، به حساب آورند. منحصراً بر مبادلات سرمایهها و کالاها متمرکز شدند. حال اینکه، نخست باید تدابیر مالیاتی و اجتماعی به قصد عادلانه کردن توزیع درآمدها و دارایی را میسنجیدند و به اجرا میگذاشتند.
● روزنامه نگار میپرسد: آیا کشوری وجود دارد که چپ از افتادن در این دام حذر کرده باشد؟ پیکتی پاسخ میدهد: درواقع، نه. این یک تحولی در عمق بود که از جمله به سقوط کمونیسم و وهمزداییها که در پی آورد، ربط میجست. طرح اروپایی بر وفق ایدئولوژی جانبدار مالکیت خصوصی و رقابت عنان گسیخته، طراحی شد و به اجرا گذاشته شد. به این هم اکتفا نشد. خصوصی سازی نیز تحمیل شد. وضعیتی که شرکت دولتی برق و گاز فرانسه پیدا کرده است، نتیجه تصمیمی است که ده یا بیست سال پیش، گرفته شد که میتواند اروپا را متلاشی کند. همینطور است وضعیت کسریهای بودجهها و بدهیها. این وضعیت بسیار حساس است زیرا خطر آن را دارد که خدمتی دولتی را از بین ببرد که در نظر فرانسویان خوب عمل میکند و سودهای نبایسته به صاحبان سهام نمیرساند. در همانحال، اروپا از اقدام علیه گوگل و آمازون و دیگر ماوراءملیها که قدرتی جهانی دارند و برای آزادیهای فردی و ساختهای عمومی بسیار خطرناک هستند، ناتوان است. این وضعیت عسل به کام حزبهای ملیگرا (ملی گرا از نوع نژادپرستانه آن)ریختن است…
● روزنامه نگار میپرسد: آیا از ترس از هم پاشیدن اروپا است که حزبهای چپ وسط از هدف خود که توزیع برابر درآمدها و داراییها بود، چشم پوشیدهاند؟ پیکتی پاسخ میدهد: همواره انتخابهای ممکن وجود دارند. این انتخاب نکردن است که اروپا را تهدید به از هم پاشیدن میکند.از آن منظر، برکزیت (جدا شدن انگلستان از اروپا) نه تحقق یک خواست دولتیهای انگلستان که یک شکست اروپا است. اتحادیه اروپا نتوانست قشرهای مردمی انگلستان را که بطور وسیع به برکزیت رأی دادند، قانع کند. امر واقع این است که الگوی اروپایی کنونی بسود مرفهترین و متحرکترین مردم کشورهای اروپایی عمل میکند.
● روزنامه نگار میپرسد: آیا در آنچه بخصوص به آموزش و پرورش مربوط میشود، هدف چپ برخورداری هرچه بیشتر قشرهای مردمی از امکانات آموزش و پرورش نیست؟ پیکتی پاسخ میدهد: بنابر تاریخ، چپ جانبدار این فکر بود که آزاد شدن همه جانبه کاری است که از عهده آموزش و پرورش بر میآید. بدینخاطر بود که قشرهایی که از ایجاد امکان تعلیم و تربیت، سود جستند، به چپ روی آوردند. اما بخصوص در فرانسه، ریاکاری در کار آمد تا که مشاهده واقعیت را همانسان که هست، از چشمهابپوشاند. واقعیت این است که توزیع بودجه تعلیم و تربیت بس نابرابر است. و چپ حتی آن را به روی خود نیز نمیآورد. برای هر دانشجوی مدارس عالی، سه برابر بیشتر هزینه میشود تا برای هر دانشجو در دانشگاههایی که دانشجویان آنها از قشرهای مردمی هستند. در ابتدایی و متوسطه نیز وضع همین است…
● روزنامه نگار میپرسد: آیا چپ برهمن برای منافع خاص خود کار کرده است؟ پیکتی پاسخ میدهد: مسئله بسیار ظریفتر و حساستر از این است. چون دیگر قشرهای مردمی رأی نمیدهند و رأی دهندگان آموزش یافته و باسوادتر هستند، حزبهای چپ برنامههای خود را چنان تنظیم میکنند که درسخواندهترها را جذب کنند…
● روزنامه نگار میگوید: متفکری چون ترا نووا Terra Nova در 2011 توضیح داده است که، از این پس، آینده چپ دیپلمهها و جوانان و زنان و بیشتر قشرهای مردمی هستند. پیکتی توضیح میدهد: تردید وجود دارد. بله، رکود اندیشه وجود دارد و همه ما، شهروندان و روزنامه نگاران و اقتصاددانان و روشنفکران مسئول آن هستیم. درپی سقوط دیوار برلین، این رکود شدیدتر شده است. حال اینکه مسائل جدیدی که به جهانی کردن و تعلیم و تربیت ربط میجویند، نیازمند برنامه برابری جویانهتری هستند. از اندیشیدن در باره نظام اقتصادی بازایستادهایم. اما بعد از ضربهای با چنان وسعت، بازاندیشی، زمان می برد. خوشبختانه، بعد از بحران 2008، اندیشیدن بر محور سوسیالیسم دموکراتیک، سوسیالیسم جانبدار محیط زیست، سوسیالیسم جانبدار منزلت برابر زن، آغاز شده است. این تحرک فکری نسل جوان را امیدوار میکند.
❋ از گم کردن هویت تا استحاله در هویت ضد؟:
مصاحبه نوول ابسرواتور با توماس پیکتی میگوید که امرهای واقع مورد گفتگوی او، جهان شمول هستند. در کشورهای استبداد زده، گم کردن هویت، بدتر از آن، استحاله در هویت ضد، بس رایجتر است. در آنچه به ایران مربوط میشود:
1. موضوع کار روحانیان روح و معنویت است. اینان باید کوشش کنند که پیروان دین در مدار بسته مادیت زندانی نشوند. و اینک، روحانیانی روند استحاله را تا ضد خود طی کرده و نمادهای مادیتی بس خشن، خونریز وخائن و فاسد شدهاند. این استحاله، موجب رویگردانی مردم از آنها شده است. این رویگردانی زورپرستان رقیب را بر آن داشته است که قشرهای مردمی را به خود متمایل کنند.
هرگاه روحانیانی که خود را به استحاله نسپردهاند، از روحانیانی که به بندگی قدرت درآمدهاند، بیزاری میجستند، به یک چوب رانده نمیشدند. تاریخ میگوید این نوع استحاله مرگبارترین و ویرانگرترین و پرفسادترین نوع استحاله است: روحانیت مسیحی دوران قرون وسطی که استبداد فراگیر برقرار کرد، رهبران حزب کمونیست روسیه که استبداد فراگیر برقرار کردند، لیبرالهای انگلیس وقتی به قدرت رسیدند و… و روحانیان ایرانی که در جریان انقلاب به اصول راهنمای آن گرویدند و دولت خونریز و خیانت و فساد را بازسازی کردند. در تمامی موارد، دین و مرامی را از خود بیگانه کردند که از آن مشروعیت میگرفتند. ایناست که رویگردانی هم از خود آنها و هم از دین یا مرام شد. پیکتی به سقوط «شوروی» و اثر آن بر رویگردانی از احزاب کمونیست، اشاره میکند. حال اینکه این امر واقع بس مهم و سزاوار تشریح است.
2. پیکتی چپ امروز کشورهای غرب را «چپ برهمن» میخواند. برهمنها در هند که خود را برترین طبقه میخوانند. برآنند که عنان «عوام» باید در دست آنها باشد. راستی ایناست که خود نخبه و رهبر انگاری، قائل شدن به تحول از بالا را ناگزیر میکند. اما تحول از بالا، طرزفکر و عمل، راستگراها است و قدرتگرایی را ناگزیر میکند. بدینسان، «چپ برهمن» پس از گم کردن هویت خود، در آنچه به تحول مربوط میشود، با راست همهویت بوده و یا شده است.
در آنچه به چپ ایران مربوط میشود، یک چپ، چپی است که یکی از سه تمایل ایرانیان در طول تاریخ بودهاست. چپ دیگر چپی است که مرام و سازماندهی را از روسیه اخذ کرده است. این چپ، در همانحال که قائل به رهبری قشرهای مردمی بوده از قدرت خارجی مستقل نبوده است. این چپ گرفتار انشعابها گشته و انشعاب کنندگان خود رهبر انگار بودهاند و شماری از آنها روند استحاله در ضد خود را تا آخر رفتهاند. رویگردانی قشرهای مردمی از این چپ و بریدگی این چپ از آن قشرها، هنوز روی آوردن قشرهای مردمی به چپی که یکی از سه تمایل تاریخی ایران است، نگشته است. این چپ پیوند با نهضت ملی ایران را نبریده است.
3. پیکتی نیز از رکود اندیشه سخن میگوید. پیش از او، اندیشمندان بنام غرب نیز از بنبست اندیشه سخن گفته بودند. در آنچه به کشورهایی مربوط میشود که از غرب اندیشه تغذیه میکنند، این بنبست کامل است. تغذیه کنندگان خود را زندانی ذهنیتی که کردهاند که پر از این و آن مرام اعتبار به تجربه باخته و توسط قدرت از خود بیگانه شده است. بیتفاوت شدن شماری بزرگ و استحاله جمعی دیگر، بخاطر این بنبست است.
در حقیقت، وقتی دینها در بیان قدرت از خود بیگانه شدهاند و مرامها که بیان قدرت بودهاند، همه توجیهگر قدرت بودهاند و قدرت و قدرتمداری وضعیت امروز غرب و جهان را ببار آورده است، این قدرت، بنابراین، «تحول از بالا» است که باید زیر سئوال برود. توزیع برابرتر درآمدها و داراییها، هرگاه برعهده قدرت گذاشته شود، با توجه به این امر که قدرت از نابرابری پدید میآید و نابرابری ساز است، نابرابریها و تبعیضهای پرشمار را بازسازی میکند.
این امر در جامعههای مختلف، از جمله ایران، بارها، از جمله، ایران دوران انقلاب، آزموده شده است. جهتیابی اقتصاد در دوران مرجع انقلاب، با بازسازی استبداد، به جهت یابی که پیش از انقلاب داشت، بازگشت.
بدینقرار، برای بیرون رفتن از بنبست اندیشه، این برای قدرت بمثابه تنظیم کننده رابطهها و فعالیتها است که باید جانشین جست. این جانشین جز حقوق پنجگانه نمیتواند باشد. چراکه قدرت فرآورده خلاء حقوق است. تحول از پایین ممکن نیست مگر با وجدان قشرهای مردمی به حقوق، همه حقوق خود و تنظیم رابطهها و فعالیتها با حقوق. به یمن وجدان و عمل به حقوق، بالایی که باید قدرت را تصرف کند و آن را به سود پایین بکار اندازد، بیمحل میشود. در برابر، کسانی محل عمل پیدا میکنند که الگوهای رشد میشوند و راه و روشهای رشد را به جامعه حقوندان پیشنهاد میکنند.
در حال حاضر، قشرهای مردمی نسبت به حقوق ذاتی حیات خویش لاقید هستند چون گرفتار نگرانیها بابت کار و درآمد و هزینه زندگی و نیازهای اولیهای هستند که برآورده نشدهاند. بدینخاطر که نمیدانند که برخورداری از کار و درآمد و برآورده شدن نیازهای اولیه بعلاوه توزیع امکانها به ترتیبی که هر شهروند از امکانهای ضرور برای کار و رشد برخوردار شود، در شمار حقوق آنها هستند.
4. پیکتی بر این است که از سال 2008، اندیشمندان درکار بیرون آوردن اندیشه از رکود شدهاند و بر محور « سوسیالیسم دموکراتیک، سوسیالیسم جانبدار محیط زیست، سوسیالیسم جانبدار منزلت برابر زن»، میاندیشند. هرچند اندیشه راهنمایی که بیان استقلال و آزادی و دربردارنده حقوق باشد، مهمترین موضوع برای اندیشیدن است، اما منزه بودن اندیشه راهنمای پیشنهادی، همه کار نیست. زیرا تا وقتی قدرتی که از ویرانی پدید میآید و ویران میکند، در تنظیم فعالیتها و رابطهها نقش دارد، هر اندیشه راهنمایی را از خود بیگانه میکند و سوسیالیستهای جدید را نیز «چپ برهمن» میگرداند. توزیع قدرت (پیکتی به توزیع مالکیت خصوصی قائل است)، ممکن نیست چرا که قدرت از قانون تمرکز و بزرگ شدن پیروی میکند. راهکار بسا تابع مالیکت شخصی کردن مالکیت خصوصی است.
در آنچه به ایران مربوط میشود، نقد دین بمثابه اندیشه راهنما با هدف بازیافت بیان استقلال و آزادی، انجام گرفته است. حقوق پنجگانه تدوین و پیشنهاد شده است. این واقعیت که هیچ دین و مرامی مصون از خود بیگانه شدن توسط قدرت نیست. بنابراین، جانشین کردن قدرت با حقوق است که باید موضوع اندیشیدن بگردد.
امر واقع جهان شمول و مستمر این است که در جامعهها هم اندیشههای راهنما وجود داشته و در قید از خود بیگانه شدن و هم قدرت از خود بیگانه ساز. تدابیر گوناگون نیز سنجیده شدهاند اما وقتی به اجرا گذاشته شدهاند، استخدام اندیشه راهنما توسط قدرت را ببارآوردهاند (تجربه لائیسیته در فرانسه). جز این ممکن نبوده است. زیرا قدرت (= دولت و احزاب سیاسی) نیازمند اندیشه راهنمایی است که آن را دائم توجیه کند و این اندیشه راهنما را از خود بیگانه، میان تهی میکند. چاره تغییر نظام اجتماعی از نیمه بسته به باز و بازتر شونده است تا مگر، قدرت بیمحل و حقوق با محل شوند.
این بحث مهم و اساسی را پی خواهیم گرفت.