هموطنان عزیزم
نوروز بر شما مبارک باد. باشد که به یمن عزم شما به زیستن در استقلال و آزادی، این جشن همان بگردد که، در آغاز، شد. درباره چرائی و چونی تأسیس جشن نوروز گفتهاند:
● نوروز، روز پیدایش انسان بر این کره خاکی است و بدینخاطر، ایرانیان این روز را، همه ساله، جشن گرفتند. تولدهای دیگری را هم علت تأسیس جشن نوروز گفتهاند: تولد آدم، تولد زرتشت، تولد سیاوش، تولد…
● اهریمن بر ایران چیره شد و ایران را گرفتار خشکسالی و مردم ایران را دچار قحطی کرد. جمشید، جم روشنی جسته از خرد، بر او پیروزشد. درختان سبز شدند و ایران سبزهزار گشت و بدین مناسبت، جشن نوروز تأسیس شد؛
● ایرانیان بدان زندگی توانا شدند که، در آن، پیری نبود و جوانی بود، مرگ نبود و زندگانی بود، گرسنگی نبود و سیری بود، بیماری نبود و تندرستی بود، غم نبود و شادی بود، ناامیدی نبود و امید بود، ناحقها نبودند و حقها بودند. در این دوران، روز نخست سال را جشن میگرفتند. ضحاک برایران چیره شد و آن دوران به سرآمد. اما،
● کاوه آهنگر درفش آهنگری برافراشت و ایرانیان به جنبش همگانی برخاستند و ضحاک و دولت او را از میان برداشتند. ایرانیان این پیروزی را جشن گرفتند و این جشن تجدید پیمان با خود شد و ماند: همپیمان شدند برای بازساختن دورانی که زندگی در شادی و امید و توانائی و بهروزی بود و انسان رشد میکرد و طبیعت آبادان میگشت؛
● پیروزی کیخسرو بر افراسیاب و ایمن گشتن مرزهای شرقی کشور و رهائی از تجاوزها از هر سو، بر کشوری که بیشترین همسایگان را میدارد، سبب تأسیس جشن نوروز شد؛
● تقارن غدیر خم با نوروز سال دهم هجری، پیروزی مشروطه خواهان بر محمد علیشاه در نوروز 1289 شمسی و 29 اسفند، روز ملیکردن صنعت نفت ایران یا آغازِ پایان دوران امپراطوری انگلستان، به یمن جنبش همگانی مردم ایران و نخستین نوروز ایران، نوروز سال 1358، که ولایت مطلقه شاه، پس از یک دوران بس طولانی استبداد، به همت مردمی که معجزه جنبش همگانی خودانگیخته را پدیدآوردند و برای مدتی بس کوتاه، ولایت از آن جمهور مردم شد. بدینسان،
● با پیدایش انسان و آگاهی او بر حقوقمندی زندگی و با پیام حق را گزاردن و فراخواندن به عمل به حقوق، روز انسانها نوروز شد. با پیروزی داد و دادگری بر ستم و ستمگری و حق بر مصلحت، روز نوروز شد. نو شدن زندگی به یمن رشد را ایرانیان نوروز خواندند و جشن گرفتند. آنروز را نوروز خواندند و جشن گرفتند که ایرانیان زندگی ملی را از کام مرگ بیرون کشیدند. نوروزی که ما جشن میگیریم، آن نوروز بود. آن جشن دیرمیپاید زیرا همواره باید طبیعت ایران را از کام بیابان بدرآورد و حیات ملی را از زیر دندانهای زندگی خوارانی بیرون کشید که با ویران کردن طبیعت و تحمیل فقر و قهر بر جامعهها ، مرگ و ویرانیها را بر هم میافزایند.
ایرانیان!
در سببهای تأسیس جشن نوروز که تأمل کنیم، چهار امر واقع مستمر را میبینیم که پوشانده میشوندو این چهار امر چهار درس بزرگ هستند که هر نسل نیاموزد و بکارشان نبرد، نوروز را به خود نخواهد دید:
1. نوروز روز تولد بدیل است: پیدایش انسان، بالیدن جمشید، جنبش همگانی که کاوه بیرق آنرا برافراشت، زایش زرتشت، پرورش کیخسرو، زمامداری علی (ع) و… و نمادهای مقاومت که ستارخان و باقرخان شدند، نماد استقلال و آزادی که مصدق شد، بدیل استقلال و آزادی که، از انقلاب بدینسو، وفای به عهدش با استقلال و آزادی به زلالی آب است و ایستادگیش بر سر به نتیجه رساندن انقلاب ایران، خدشهناپذیر ؛
2. هربار نماد حق در نماد قدرت از خود بیگانه شدهاست، طبیعت بکام بیابان رفتهاست و حیات ملی ایرانیان در کام مرگ شدهاست. چشمان حقیقت بین خود را بر واقعیتهای زیر بگشائید:
● جمشید از خود بیگانه شد و برآن شد که خویشتن را خدای مجسم بپندارد. از آن پس، او که نماد حق و خورشیدوش بود، نماد قدرت شد؛
● کیخسرو، سلطنت را رها کرد و از دیدهها پنهان شد و جانشینان او نمادهای قدرت گشتند؛
● علی (ع) شهید شد و معاویه جانشین او شد و خلافت اموی را تأسیس کرد؛
● رهبران انقلاب مشروطیت از میان برداشته شدند و رضاخان، سلطنت استبدادی وابسته را تأسیس کرد و خود نماد قدرت گشت؛
● برضد حکومت ملی مصدق کودتا شد و فرزند رضا خان استبداد وابسته را بازساخت و خویشتن را قدرت مجسم انگاشت. و
● مرجع دینی، خمینی، که میدانست دین عهد است، عهد خویش با دین، با انقلاب و مردم ایران و مردم جهان، بشکست و نماد زور شد وقتی کودتا کرد و گفت: 35 میلیون بگویند بله من میگویم نه.
طرفه اینکه از افلاطون تا امروز، اهل اندیشه نسبت به دگردیسی رهبران هشدار دادهاند. میوه ممنوعهای که آدم خورد و فرزندان او میخورند، جز این دگردیسی نبود. دینها، به استمرار، به انسانها نسبت به خطر استحاله هشداردادهاند. شگفتا! دینها خود نیز، توسط بنیاد قدرت محور و قدرتمدار دین، در بیان قدرت از خود بیگانه شدند؛
3. هربار که مصلحتها تنظیم کننده زندگی شدهاند، ایران گرفتار سیل فنا گشتهاست. مهلکهها و افتادن ایرانیان در آنها، فرآوردهِ مصلحتهای قدرت فرموده، بودهاند. این مصلحتها جانشین حقوقی شدهاند که انسانها دارند. بر این امر واقع مستمر که تبدیل شدن انسانها به دستگاه تولید و مصرف مصلحت است، نور بتابانید تا واقعیتهای زیر را نیک ببینید:
● جمشید مصلحت را جانشین حق کرد و بجای عمل به حق، به مصلحتهائی عملکرد که قدرت مقرر میکرد. اسطورهای که دوران جمشید است، بیانگر این واقعیت است: وقتی رابطهها رابطههای حق با حق هستند، وطن بهشت میگردد و شهروندان بهشتیان میشوند. اما اگر از حقوق خود و عمل به آنها غافل شوند، خود وسیله تبدیل بهشت زندگی به شورهزار مرگآور میشوند. این زمان، حقوق از یادها میروند و مردم به مصلحت ساختن برای تنظیم رابطه با قدرت، معتاد میشوند؛
● آنها که برحق ایستادند و تن به استحاله ندادند، حذف شدند: علی (ع) و سیاوش و کیخسرو … و قائم مقام فراهانی و امیر کبیر و مصدق و خالقان معجزهای که انقلاب ایران بود، انقلابی که، درآن، گل برگلوله پیروز شد. جز اینکه، هربار که بدیل خود خویشتن را حذف نکرد و وفای به عهد را رویهکرد، برجا ماند و روز انسانها را نوروز کرد و میکند.
4. لحظه جنبش همگانی که، بدان، ایرانیان زندگی را بازمییابند، لحظه بدرآمدن از غفلت از حقوق و جانشین کردن مصلحت تسلیم شدن به قدرت با حق، بنابراین، رهاشدن از اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت است:
● تسلیم شدن به ضحاک، با توسل به مصلحت، توجیه شد. خوراندن مغزهای جوانان به مارهای روئیده بر شانههای او نیز با توسل به مصلحت توجیه شد. با قیام ایرانیان، مصلحت بیمحل شد و حق با محل گشت؛
● دوره قاجار، دوره به زیر سلطه رفتن ایران است. در این دوره، بنابر مصلحت، امتیازفروشی به قدرتهای نوخاسته، روسیه و انگلستان، کار همه روزه، شاهان مستبد شد. امتیازهای بهرهبرداری از رو و زیر زمین ایران به اتباع قدرتهای بیگانه فروخته شدند. انقلاب مشروطیت و بهدنبال آن، جنبش ملیکردن صنعت نفت، باهدف بازیافتن استقلال و آزادی و برخوردارشدن ایرانیان از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی، رویدادند. همچنان، مصلحت بیمحل شد و حقوق با محل گشتند؛
● شاخص دوره پهلویها، اقتصاد مصرف و رانت محور زیر سلطه است. حقوق نمیتوانستند توجیهگر آن استبداد و این اقتصاد باشند. مصلحتها توجیهگر بودند. و مصلحتها را قدرت میساخت. اما غفلت از حقوق و تنظیم رابطه با قدرت و تراشیدن مصلحتها برای توجیه آن، کار مردم ایران بود. از جنبش همگانی بخاطر ملیکردن صنعت نفت تا انقلاب ایران، تقابلها، تقابلهای حقوق با مصلحتها بودند. انقلاب ایران، پیروزی حق بر مصلحت شد. باوجوداین،
● بنام مصلحت، ستونپایههای قدرت ساخته شدند. آقای خمینی در جبار از خود بیگانه شد. اما مردم ایران چرا از حقوق خویش غافل شدند؟ در خرداد 60، چرا بر حق نایستادند و مصلحت را در تسلیم شدن به نماد زوری دیدند که به صراحت گفت: سی و پنج میلیون نفر بگویند بله من میگویم نه؟
● از آن روز تا امروز، بخشی از مردم، به این عذر که گرفتار بد و بدترند، مصلحت را در این دیدند که از ترس بدتر به بد رأی بدهند. چهار سال پیش از این، بنابر همین مصلحت، بخشی از رأی دهندگان، به پای صندوقهای رأی رفتند، حق ولایت (= شرکت در اداره امور کشور برپایه دوستی و برابری ) را از خود سلب کردند و در همانحال که به بقای رژیم ولایت مطلقه فقیه رأی دادند، از بیم بدتری به بدی رأی دادند. اینک، دوماه پیش از «انتخابات» ریاست جمهوری، آقای خامنهای، در حضور آقای روحانی، میگوید: برنامه اقتصاد مقاومتی اجرا نشدهاست. آقای روحانی جرأت آنرا ندارد به او بگوید: در کشوری که شما بر آن ولایت مطلقه دارید و این ولایت جز در اعمال قدرت کاربردی ندارد، هیچ برنامه اقتصادی درخور این عنوان قابل اجرا نیست. افزون براین، «برنامه اقتصاد مقاومتی» که شما به من ابلاغ کردهاید، برنامه اقتصاد تولید محور مثله شدهاست. این برنامه، اگرهم ولایت مطلقهای نبود که جز اعمال قدرت نمیکند، باز قابل اجرا نبود. ایران بیابان و جامعه ملی شورهزار آسیبهای اجتماعی گشته و اقتصاد مصرف و رانت محور عامل انتقال ثروتهای کشور به بیرون از ایران شدهاست و مردم ایران همچنان چاره را در عمل به مصلحت میبینند!
● شماری از مردم ایران نه قدرت که دین را مسبب وضعیتی میبینند که کشور در آناست. فرض کنیم کار رژیم ولایت فقیه از خود بیگانهکردن دین و قربانی اول آن اسلام نیست و به اسلام عمل میکند. اما مصلحتهایی که مردم ایران، از جمله اسلام ستیزان، میسنجند و همه روز بکار میبرند را با کدام اندیشه راهنما توجیه میکنند؟ دائم میپرسند راهحل چیست و درس تاریخ را آویزه گوش نمیکنند؟ آیا جشن نوروز نمیگوید و به صراحت که اگر مصلحت را با حق جانشین کنید، روز شما، نوروز میشود؟
آن واقعیت که قدرت انسان را از دیدنش ناتوان میکند، این واقعیت است: بیان استقلال و آزادی، اندیشه راهنما میشود هر بار که مردمی به جنبش همگانی روی میآورند. چراکه حقوق را این اندیشه راهنما در بردارد و انسانها را این اندیشه راهنما از اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت، رها میکند. هرگاه نسل امروز از شرکت کنندگان در انقلاب بپرسند، پاسخ خواهند شنید که در بحبوحه انقلاب، چون دیگر نیاز به تنظیم رابطه با قدرت نیست، نه تنها مصلحتها ساخته نمیشوند، بلکه عقلهای شرکت کنندگان به یاد حقوق میافتند و مصلحتزدائی میکنند.
هموطنان!
از فراوان رابطهها، یکچند آنها رابطه با دولت جباران است. هرگاه شما رابطه با خود و با یکدیگر را مستقیم بگردانید، به سخن دیگر، بایکدیگر رابطه قوا برقرار نکنید، عقلهای خود را مستقل و آزاد میکنید. دستگاههای مصلحت ساز، عقلهای خودانگیخته میشوند و راهحلی که همه تجربههای تاریخ، جشن نوروز، میآموزد، را مییابید و در مییابید که راهکار تا بخواهید آسان و در دسترس همگان است: مصلحت را از دست فروگذارید و حقوق خویش را بشناسید و به آنها عمل کنید. اندیشهای که همه جنبشهای ایرانیان را راهنما بودهاست و توانائی را به یاد مردم این سرزمین آوردهاست و، بدان، این مردم وطن را از دهان بیابان و جامعه ملی را از حلقوم مرگ بیرون کشیدهاند، جانشین ناکردنی است. قدر آنرا بشناسید و اینبار، مانع از آن شوید که این اندیشه وسیله توجیه قدرت بگردد و تباه شود.
نوروز جشن زندگی در توانائی و شادی و امید است و این زندگی در خور شهروندان برخوردار از عقلهای مستقل و آزاد است. درس این جشن ایناست: تا عقل از استقلال و آزادی خود غفلت نکند، بنده قدرت و مصلحت ساز نمیشود. پس، هر توجیه ناقض استقلال و آزادی، مصلحت قدرت فرمودهاست و باید از آن اجتناب کرد. ویژهگی مصلحت ایناست که بر اساس خودناتوان انگاری ساخته میشود. امید و شادی میستاند و آدمی را گرفتار غم و ناامیدی فزاینده میکند.
روز خود را با ترک مصلحت ساختن و بکاربردن، با بکاربردن چهار درس نوروز، با شناختن و عمل به حقوق، نوروز کنیم. با خویشتن را زندانی مدار بسته نکردن و مصلحت را در تسلیم شدن به حکم جبار ندیدن، با حق ولایت را از آن خود دانستن و با حاضر نشدن در وعدهگاهها که رژیم ما را بدانها میخواند و مدارهای بسته تودرتو هستند و ما را گرفتار بد و بدتر و بدترین میکنند، روز ما نوروز میشود. نترسیم و تجربه کنیم و خود خالق نوروز بگردیم.
شادیها و کامیابیها در انتظار آنند که به یمن عمل به حقوق، شما را فراگیرند.
برای شنیدن صدا آن، اینجا را کلیک کنید