back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هامقاله تحلیلی ابوالحسن بنی صدر و محمود دلخواسته در هافینگتون پست درباره...

مقاله تحلیلی ابوالحسن بنی صدر و محمود دلخواسته در هافینگتون پست درباره انقلاب 57

پس از ۳۵ سال، زمان آن فرا رسیده است که به روح دموکراتیک انقلاب ایران باز گردیم

انقلاب 35 سال پیش ایران با دو انگیزه متضاد، که می توان گفت در میراث دوگانه خمینی، “خمینی دمکرات و خمینی مستبد”، خود را می نمایاندند، همراه بود. این میراث های دوگانه تا به امروز نیز گویای عمده ترین تنش های موجود در جامعه ایران هستند.

در برهه اول انقلاب ایران، که با بکار گیری الگوی خشونت زدائی برای تغییر (که با عنوان “پیروزی گل بر گلوله” شناخته شد) به مدل های انقلابی مسلحانه و خشونت آمیز قرن بیستم در روسیه، چین و دیگر نقاط جهان مهر باطل زد، رژیم شاه سرنگون شد، آزادیها برقرار گشت و اولین انتخابات های دمکراتیک نیز صورت گرفتند. انقلاب های نرم کشورهای اروپای شرقی، در دوران پایانی جنگ سرد، الگوی انقلاب ایران را به کار گرقتند. اما پس از سرنگونی من از ریاست جمهوری، “کودتا در انقلاب” میراث خونینی از عدم تحمل و سرکوب برجای گذارد. امروز می توان ریشه های خشونت سیاسی در بخش بزرگی از دنیای اسلامی –  که گروه های مختلف مذهبی در تلاش هستند تا با در دست گرفتن کنترل دولت اعتقادات خود را بر جامعه تحمیل کنند –  را  در پرده دوم انقلاب ایران ردیابی کرد. در دوران معاصر آیت الله خمینی اولین رهبر مذهبی بود که  خشونت را به نام اسلام تکریم و تقدیس کرد.

خمینی، به عنوان یک آیت الله العظمی، بدون هیچ تردیدی میدانست که بر اساس قرآن کشتن یک انسان بیگناه برابر “کشتن همه بشریت” است. او هم چنین به خوبی می دانست که یکی از اصول فقه اسلامی حکم می کند که بهتر آن است یکصد گناهکار از مجازات معاف شوند تا اینکه یک بیگناه مجازات شود. با این حال، وی که در پی کسب قدرت کامل بر جامعه بود، قضاتی شرعی بر می گزید که اعدام بیگناهان را با این توجیه که در صورت بیگناهی به بهشت خواهند رفت توجیه می کردند. بدین ترتیب او فرمان اعدام هزارها نفر را صادر کرد،  چشم هایش را بر شکنجه های سیستماتیک در زندانها بست و موجب طولانی شدن جنگ ایران و عراق گشت که بیش از دو میلیون کشته، معلول و زخمی بر جای گذاشت. بدون تردید ایدئولوژی های خشونت بار گروه هائی چون القاعده، که در این دوران بسیار فعال هستند، خوانش های “سنی گرای”ایدئولوژی “شیعه گرای” خمینیسم هستند.

خمینی “دمکرات”:

در دوران انقلاب خمینی آن چنان خود را با اصول دمکراتیک شناسانده بود که برخی از فرانسویها  وی  را “آیت الله آزاده” لقب داده بودند. او، در بیش از 120 مصاحبه، اسلام را به عنوان یک سیستم اعتقادی بر پایه آزادی،  که قدرت سیاسی را از آن  مردم می داند، توصیف کرد. همانگونه که همگان می دانند او  گفت که در اسلام “میزان رای ملت است”. در همان دوران خمینی به صراحت گفت که هیچ نقش رهبری در سیاست ایران به عهده نخواهد گرفت، روحانیون در امور دولت مداخله نخواهند کرد، و قدرت بخشیدن به مردم نه تنها آزادی های دمکراتیک را تضمین می کند بلکه به برابری زن و مرد نیز خواهد انجامید. همه این تعهدات، تا اندازه بسیار زیادی، در پیش نویس قانون اساسی سال 1358، گنجانده شده بود، که نه تنها مورد تائید خمینی قرار گرفته بود بلکه بیشتر از آن، وی خواستار آن بود که این پیش نویس به رفراندم  گزارده شود.

در آن دوران خمینی به غیر از اصول راهنمای انقلاب، یعنی  استقلال، آزادی، عدالت و رشد، و تعهد به بیانی معنوی و غیر تئوکراتیک از اسلام، که همه این اصول را در بر می گرفت، را ابراز نمی کرد. یکی از دلائل مشارکت بسیار بالای مردم در انقلاب 1357 نیز این واقعیت بود که اکثریت جامعه با این اصول احساس این همانی می کردند و از دریچه آنها آینده ای بهتر را قابل دستیابی می دیدند.

خمینی “مستبد”:

نقطه عطف مهلک رو در روئی آزادیخواهان و مستبدان در روزهای پر آشوب سال 1981، که ما درصدد آن بودیم تا           از درون هرج و مرج انقلاب نظمی سیاسی ایجاد کنیم، فرا رسید. زمانی که در اعمال حق قانونی خود به عنوان رئیس جمهور خواستار برگزاری رفراندوم شدم، تا مردم تصمیم بگیرند آیا از اصول دموکراتیک انقلاب، که من طرفدار آن بودم، حمایت می کنند یا از استبداد دینی، که روحانیت حاکم در پی استقرار آن بود، آشکار بود که من پیروز خواهم شد. خمینی که از به حاشیه رانده شدن روحانیت در دولتی مردمسالار نگران شده بود همه تعهدات خود را زیر پا گداشت و اعلام کرد: «اگر 35 میلیون بگویند آری، من میگویم نه».

در خرداد 1360، پیش از آنکه با برگزاری رفراندوم بتوان به مردم مراجعه کرد، خمینی، پس از اندکی تامل، به طرفداری از روحانیون تشنه قدرت، با کودتا بر علیه من موافقت کرد و به عنوان قدرت نهائی رای خود را بر علیه قدرت مردم به اجرا گذارد. 

پس از خمینی:

هر چند سال ها از مرگ خمینی می گذرد اما میراث او، همراه با روش های کنترل زمان او، باقی مانده اند. هرج و مرج سیاسی مصیبت باری که ایران از  آغاز انقلاب بدان گرفتار گشته و کشور را از بحرانی به بحرانی دیگر می کشاند زائیده نیروهای مستبدی هستند که همواره از کمترین حمایت و مشروعیت مردمی برخوردار بوده اند. این نیروها، از ابتدای انقلاب تا امروز، همواره بر آن بوده اند که، با ایجاد و حفظ جو بحرانی ستیز با قدرت های غربی و خود را مدافعان سرزمین  مادری نمایاندن، کاهش حمایت و مشروعیت مردمی خود را جبران کنند. 

با توجه به تجربه روحانیت حاکم، و نیز واقعیت حضور مافیای قدرتمند مالی- نظامی، تردیدی وجود ندارد که با پایان یافتن بحران هسته ای، این رژیم باز هم نیازمند ایجاد بحرانی تازه خواهد بود. تا روزی که ایرانیان عزم آن کنند که کشور را از چنگال روحانیت حاکم به در آورند، این روند هم چنان ادامه خواهد داشت. و برای آنکه چنین تحولی بتواند هر چه سریعتر به واقعیت بپیوندد، چندین امر، از جمله امور زیر، بایستی صورت بگیرند:

اول، تحریم های اقتصادی وضع شده بر علیه ایران می بایستی برچیده شوند. این تحریم ها، نه تنها موجب تضعیف قشرهای میانی و جامعه مدنی ایران، یعنی نیروهای اجتماعی پشتیبان خواست های تاریخی آزادیخواهانه مردم ایران می گردند بلکه برای سرداران سپاه نیز بهترین فرصت ها را فراهم کرده اند تا با بهره گیری از بازار سیاه و قاچاق به ثروت های افسانه ای غیر قابل تصور دست یابند. 

دوم، تهدید به مداخله نظامی ایران بایستی بطور کامل کنار گذارده شود. ایرانیان، علیرغم مخالفت شدید با رژیم  حاکم، تا زمانی که احساس کنند حاکمیت ارضی ایران مورد تهدید قرار گرفته است، بر علیه رژیم بپا نخواهند خواست.

سوم، در جبهه داخلی، بایستی به باور امکان اصلاح پذیری رژیم نیز پایان بخشید. طبیعت، ساختار و تاریخ این نظام به وضوح می گویند این رژیم توانائی پذیرش اصلاحات دمکراتیک را ندارد. پذیرش هر گونه کوششی برای کاستن از قدرت ستون خیمه رژیم، ولایت مطلقه فقیه، تنها به سقوط همه جنبه خواهد انجامید.

از اینروست که هر گونه تلاشی برای به زیر سوال بردن قدرت مطلقه “رهبر” سرکوب می گردد. بدون مقابله با قدرت مطلقه “رهبر”، بعنوان اصلی ترین مانع، هر گونه جنبش اصلاح طلبانه به شکست خواهد انجامید، همانگونه که جنبش سبز در سال 1388 انجامید.

35 سال پس از انقلاب تنها امید ایران در این است که جوانان این سرزمین خود را از توهم اصلاح پذیری رژیم و نیز ترس از انقلابی دیگر آزاد سازند. بسیاری از جوانان نگران آن هستند آنچه که پس از انقلاب 1357 صورت گرفت تکرار شود و همانگونه که توضیح دادم دیکتاتوری دیگری به مراتب سرکوبگرتر از دیکتاتوری شاه مستقر شد. اما آنها نمی دانند که آنچه صورت گرفت نه عاقبت اجتناب ناپذیر انقلاب، که نتیجه کودتای اقلیتی فناتیک و فرصت طلب بر ضد همان اصول دمکراتیک انقلاب بود که خمینی نیز در اوان انقلاب آنها را بیان می کرد. آگاهی از این واقعیت می تواند تاثیر بسزائی در اشکال مبارزه داشته باشد و شاید نیز بتواند به آن بیان از اسلام، که در دوره اول انقلاب اصول گرائی و انحصار دولت و جامعه توسط روحانیت را به چالش کشیده بود، حیات دوباره ببخشد.

تجربه انقلاب 1357 برای ایرانیان جایگاهی ویژه در جهان اسلام ایجاد کرده است. تجربه زندگی در “حکومت اسلامی” به بیشتر ایرانیان آموخت که دولت دینی دین را به خشونت می کشد و جامعه را از معنویت تهی می کند. آنان آموخته اند که مردمسالاری دینی ناممکن است و نتها راه، جدائی دین از دولت می باشد. در درون جامعه مدنی ایران امروز، به دور از رسانه های عمومی عمده و ورای نظام حاکم، انقلابی فرهنگی در جریان است که خواهان ترویج هر چه بیشتر مدارا و تحمل دینی و احترام عمیق به حقوق انسان ها می باشد.

ایران امروز، بر خلاف ایران  35 سال پیش، که تنها اقلیتی کوچک از فرهیختگان دمکرات داشت، دارای طبقه متوسط بسیار وسیع و تحصیلکرده است که خواهان جدائی دین از دولت است و از آن دفاع خواهد کرد. نیروئی گسترده و به اندازه کافی قدرتمند که قادر خواهد بود خلاء های قدرتی که بوجود می آیند را پر کند. بازگشت به اهداف و اصول راهنمای انقلاب 1357 به استقرار یک مردمسالاری واقعا پویا و بومی، به دست مردم ایران و نه با تحمیل قدرت های مسلط خارجی، خواهد انجامید. در باره اثرات چنین تحولی بر منطقه، دنیای اسلامی و همه جهان، بدون گزافه گوئی، بسیار می توان گفت.   

 

این مقاله، 21 بهمن 1392 در سایت هافینگتون پست منتشر شده است.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید