پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر
تا اینجا دانستیم که الگو، هم بدینخاطر که به حق عمل میکند و هم بدین جهت که آینده را در وجود او میتوان شفاف دید و هم بدین لحاظ که انسانها را از باورهای قدرت فرموده رها میکند و فعالیت برهم افزایش میگوید حالت انتظار نه از فعلپذیری که از فعال گشتن حاصل میشود و هراندازه فعالیت بیشتر، حالت انتظار قویتر میگردد و هم از این نظر که به جمهور مردم خاطر نشان میکند تا تغییر نکنند تغییر نمیدهند و این خود آنها هستند که میباید بدیل خویش در گذار از تنظیم رابطه با قدرت به تنظیم رابطه با حق بگردند و هم بدین جهت که الگوی زیست در توحید (= نفی خداهائی که صور قدرت هستند و قبول خدای یگانه) نقش تعیین کنندهای دارد. بسیار کوشیده و باز میکوشم استعدادها را به الگو گشتن بخوانم و آنها را به تمرین دستجمعی فرا خواندهام. سختی کار خود گویای اهمیت بس تعیین کننده الگو در جامعههااست.
همانطور که پرسش کنندگان و خوانندگان گرامی توجه کردهاند، پرسشها دربردارنده باورهائی هستند اغلب حرکت ستان و خود میگویند چرا جامعههای مسلمان فعل پذیر شدهاند. پاسخها که به پرسشها میدهم در واقع انتقاد باورهائی هستند که بنمایه پرسشهایند به امید روی دادن انقلاب در طرزفکرهائی که این یا آن بیان قدرت هستند و بازیافتن بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما:
٭ پرسش هفتم:
7- چرا باید برای اصلاح جهان منتظر فرد بود؟ فلسفه ظهور یک فرد، برای اصلاح بشر آیا نشان از ناتوانی نوع بشر ندارد؟ اینکه فردی از جانب خداوند و منتخب او، پس از قرنها و شاید هزارهها و تجربههای گوناگون بشر، جهان را پر از داد خواهد کرد، آیا این خود به گونهای به ثنویت و فعل پذیری بشر در رسیدن به جامعه آرمانی نخواهد انجامید؟
● پاسخ پرسش هفتم:
7 – در پرسش، «جهان پر از داد» آرمان است. به سخن دیگر، عدل آرمانی است که در «آخر الزمان» میتواند متحقق بگردد. اما عدل میزان است. این دربیانهای قدرت است که عدل هدف میشود. زیرا بیان قدرت با عدل بمثابه میزان در تضاد قرار میگیرد. بیان قدرت رابطه قوا را توجیه میکند و قدرت جز رابطه قوا نیست. هرگاه قرارباشد عدل میزان بگردد، هر پندار و هر گفتار و هرکرداری را میباید بدان سنجید. هر رابطهای را باید با آن سنجید. بنابراین که خط عدل حق را از ناحق تمیز میدهد، بکاربردنش بمثابه میزان، هم درآغاز، زدن مهر باطل میشود بر بیان قدرتی که بعنوان اندیشه راهنما پیشنهاد میشود و رابطههای قوا را توجیه میکند. بدینقرار، هدف شدن عدالت خود میگوید که دین در بیان قدرت از خود بیگانه گشتهاست. ادعا متناقض، بنابراین، دروغ است.
در اینجا، به یک ویژگی دیگر الگو پی میبریم: الگو نماد حق و گویای میزان بودن حق و توحید الگو و عدل است. پس آن اندیشه راهنمائی بیان استقلال و آزادی است که، درآن، عدالت تعریف دقیق خویش را بعنوان میزان مییابد و به انسانها امکان میدهد با بکاربردن این میزان، رابطه با قدرت را با رابطه با حق جانشین کنند. الگوئی که،بدو، انسانها بکاربردن عدل را بمثابه میزان میآموزند، باید بکار همه روز بیاید و برانگیزنده انسانها به فعالیت بر میزان عدل باشد. به ترتیبی که حالت انتظار آنها را فعالتر و کار گذار از رابطه با قدرت به رابطه با حق را شتابگیرتر کند. بیرون بردنش از زندگی و مأموریت عدل گستری به او دادن در آیندهای نامعلوم، فعلپذیر کردن انسانها، از خود بیگانه کردن بیان استقلال و آزادی در بیان قدرت و ناممکن کردن تحقق آرمان شهری، همه دادگری، است. زیرا انسانها را درجا بینقش و فعل پذیر میکند و چون بنا است دنیا پر از ظلم و جور و فساد بگردد تا منجی ظهور کند، فرجام نه انقلاب رهائی بخش که مرگ در ویرانی میگردد.
در دینامیکها توضیح دادهام چرا فرجام جبری وجود ندارد و دینامیکها میتوانند به دینامیک انقلاب برای نجات زندگی و یا دینامیک مرگ بیانجامند. برای اینکه به دینامیک انقلاب بیانجامند، انسانها هستند که میباید فعال شوند. وجدان همگانی آنها، با سیراب شدن از وجدان تاریخی و وجدان علمی و وجدان اخلاقی، وجدان بر حقوق بگردد و آنها با برگزیدن بیان استقلال و آزادی، و به یمن وجود الگو، گذار از رابطه با قدرت به رابطه با حق را آغاز کنند. بدینسان، آرمان شهر، شهری میشود که، در آن، رابطهها، رابطههای حقوقمندها با یکدیگر میگردند. بدیهی است که در تمام طول این تحول، الگو صاحب نقش است.
پرسش بازگویای این باور است که خداوند کسی را برگزیده و او غایب است و مأمور است روزی بیاید و جهان را پر از عدل کند. حق با پرسش کنندهاست. چنین باوری انسان را فعلپذیر و خالی از احساس مسئولیت و بینقش در زندگی خویش میگرداند. و صد البته، آن آرمان شهر هرگز متحقق نمیگردد. هرگاه بخواهیم تناقض را رفع کنیم و به باورمندان کمک کنیم خویشتن را از باور غلط رها کنند، بایدمان گفت که وجودی باید دارنده تمامی ویژگیهای امام بمثابه الگوئی که دروجود او، آرمان شهر را میتوان شفاف دید. این الگوی دائمی بکار آن میآید که، در هر زمان، استعدادها خویشتن را الگو کنند و به یمن این الگوها، انسانها فعال شوند و در جریان ساختن آرمان شهر، از نسلی به نسلی، حالت انتظار نیرومندتر و کوششها فزونتر و پر شتابتر بگردند. برهیچکس چنین الگوئی شدن ممنوع نشدهاست. از هرکس نیز خواسته شدهاست الگو بگردد و روش امام شدن نیز در اختیار همگان قرار گرفتهاست. هر انسان نیز امام بدنیا میآید و بر او است که به حقوق ذاتی خویش عمل کند و از راه بکار انداختن استعدادها و فضلهای خویش امام بالفعل و الگوی ماندگار بگردد. آنها که روش را بکار نمیبرند و زحمت الگو شدن را به خود نمیدهند، در مقام انکار برمیآیند و غافلند که استعداد رهبری و دیگر استعدادها و فضلها و حقوق و توانائیهای خود را انکار میکنند. هرگاه بر آن شوند الگو بگردند، هم الگوی کامل را درک میکنند و هم در مییابند آن کس که به صفت دوام الگو میشود، تمام ویژگیهای امام را مییابد و چهار کار مهم دیگر را نیز میکند:
7.1. نه کسی میتواند مدعی شود که امام زمانی که مأمور بود جهان را پر از عدل کند، او است و آمدهاست. زیرا تغییر را جمهور مردم باید بکنند و الگوئی که بکار این تغییر میآید، حاضر است و تغییر کاری مداوم با شرکت مردم است. و
7.2. نه کسی میتواند بنام او و یا با ادعای برگزیده شدن از سوی خداوند، مدعی ولایت برمردم، ولایت بمعنای بسط ید بر جان و مال و ناموس مردم، بگردد. زیرا در تغییر کردن و تغییر دادن، محل عملی برای چنین ولایتی وجود ندارد. چنین ادعائی انکار توحید است.
7.3. کسانی که به خود زحمت الگو شدن را میدهند، میدانند که خودانگیختگی ویژگی بارز امام الگو است. خالی شدن از زور و پرشدن از حق، ایناست آن کار که داوطلب الگو شدن باید بکند. مبارزه با کیش شخصیت، ایناست آن کار که داوطلب الگو گشتن باید بکند. هرگاه امام الگو بخواهد با انسانها رابطه آمر و مأمور برقرارکند، خود را بمثابه الگو نفی کردهاست.
7.4. امام وقتی اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی است، کسی است که زندگی او نفی خداها و قبول خداوند یگانه: خودانگیختگی کامل یا زیست در توحید.
اینک میتوانیم از دینسالاران بطور خاص و از آنها که خویشتن را مروج دین میانگارند، بپرسیم: اگر شما در خالی شدن از قدرت و پرشدن از حق و در رشد الگو میشدید، اینک جامعههای مسلمان چگونه جامعههائی بودند و جامعه بشری چگونه جامعهای بود؟
٭ پرسش هشتم:
8- شما فرمودید که هنگامیکه حدیث و یا واقعه تاریخی درباره زندگی پیامبر و امامان با قرآن سازگاری نداشت آنها را دروغ بدانیم، حال هنگامی که با کسانی که مخالف اسلام یا مخالف طرز فکر ما هستند بحث میکنیم، ما را به برداشت گزینشی از تاریخ متهم میکنند، که تا حدودی حق با آنان است، زیرا شناخت ما از بزرگانی چون اسطوره تاریخ، علی (ع) نیز از راه همین تاریخ است، حال راهکار و پیشنهاد شما چیست؟
● پاسخ به پرسش هشتم:
به این پرسش، پیش از این پاسخ دادهام. با اینحال، واقعیتهای زیر را خاطر نشان میکنم:
8.1. نیاز به مراجعه به تاریخ دوران پیامبر (ص) نیست. در دوران کنونی که «عصر اطلاعات» خوانده میشود، در روز، بیشمار دروغ ساخته و پخش میشوند. بخصوص در باره آنها که الگو میشوند. آیا این دروغها تاریخ زندگی آنها را میسازند؟ این پرسش عبرت آموز آدمی را از اهمیت الگو و نیز چرائی تقلای زورپرستان در تخریب الگوها در جامعهها آگاه میکند. برای مثال، مصدق یک الگو است. الگوی زندگی در استقلال و آزادی و مبارزه برای آنکه ایرانیان در استقلال و آزادی زندگی کنند. او دو تاریخ دارد: یکی تاریخ آنسان که روی دادهاست و دیگری تاریخی که مثلث زورپرست، باساختن و انتشار دادن دروغها ساختهاند. زورپرستها تا بخواهی وسائل ارتباط جمعی در اختیار داردند و دروغهای خود را آنقدر تکرار میکنند که راست گمان رود و پذیرفته شود. بدینقرار، «برداشت گزینشی از تاریخ» وقتی محل پیدا میکند که آدمی دروغها را تاریخ بپندارد و بخواهد این یا آن نوع دروغ را برگزیند. وگرنه، تاریخ وقتی هماناست که روی دادهاست، یک تاریخ بیشتر نیست. و تاریخ شناس کسی است که این تاریخ را مییابد و در اختیار همگان قرار میدهد:
8.2. امرها دو گونهاند: امرهای واقع زودپا (دروغها از این نوعند) و امرهای واقع دیرپا، تاریخ خالی از دروغ، تاریخی است که امرهای واقع دیرپا، در رابطه با یکدیگر، بیان میکنند. هرانسانی، یک امر واقع دیرپا است بدینخاطر که میگوید تاریخ جامعهاو، از گذشته تا او، چگونه جریان یافتهاست.
تاریخ آنسان که واقع شدهاست، تاریخ امرهای واقع مستمر است وقتی بایکدیگر در رابطه قرار میگیرند و تاریخی را باز میگویند که واقع شدهاست. حال اگر پرسش این باشد که علی کیست؟ نه دروغهای ساخته دوران خلافتهای اموری و عباسی و دیگر تخریب کنندههای الگوئی که امام علی (ع) بود که امرهای واقع مستمر است. این واقعیت که انسانهای الگو، از ابن سینا تا مولانا و از او تا بانیان اصالت انسان و از آنها تا انقلابیان دوران معاصر در جامعههای مسلمان، بطور مستمر، او را امام و الگوی خویش شناختهاند، یک امر واقع مستمر است. نقش او در زندگی جامعههای اسلامی و نیز جامعه بشری، یک امر واقع مستمر است. او هیچگاه، الگوی جباران نگشتهاست. هیچ ستمگری نگفتهاست در ستمگری به او اقتدا میکند. اما آنها که خویشتن را بمثابه انسانهای خودانگیخته و در رشد بازشناختند و جنبش کنندگان برضد ستم گشتند، بطور مستمر، او را الگو کردهاند.
8.3. محک دیگری نیز وجود دارد: هرگاه پرسش کنندگان و دیگران برآن شوند که بیان استقلال و آزادی را اندیشه راهنما کنند و بخواهند الگو بگردند، خود محک درستی تاریخ آنطور که روی دادهاست میشوند. علاوه بر این که به زندگی خویش معنی میدهند، الگوئی کارآمد برای زمان خویش و بسا زمانهای آینده میگردند.
٭ پرسشهای نهم و دهم:
9- پرسش بسیار مهم دیگر در باب حدیث سلسله الذهب است. حضرت امام رضا (ع) در نیشابور فرمودند: “کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی“. سپس فرمودند: “بشروطها و انا من شروطها” (عیون اخبارالرضا؛ ص 143). معنای این حدیث چیست؟ چرا حضرت خود را شرط توحید معرفی کردند؟ (این حدیث به سبب اینکه راویان آن همه معصوم بودهاند سلسله الذهب (سلسله طلا) نام گرفت. و همچنین روایت است که برای کتابت 24000 قلم ودوات آوردهشد.)
10- حضرت محمد (ص) فرمودند: “هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است.”، به نظر شما معنای این حدیث چیست؟ تقاضا دارم بطور کامل توضیح بفرمایید.
● پاسخ پرسش نهم:
9.1. دلیل صحت هر سخنی در خود آن سخن است. برفرض که راست باشد که راویان «همه معصوم بودهاند»، اگر سخن حق باشد، دلیل آن باید در گفته باشد و نه در گوینده. پس بنگریم که جمله چه میگوید و گفتهاش حق هست یا نیست؟:
9.2. جمله «لااله الاالله»، دو قسمت دارد، لااله و الاالله. میدانیم که امام شرک نمیگوید. پس او از شروط یگانگی خداوند نیست. میماند «لااله» . امام نمیتواند شرط «خدا نیست» باشد اگر جمله را همانطور معنی کنیم که روش کنندگان منطق صوری معنی میکند: خدا نیست مگر الله. اما شرطی از شروط میشود اگر به سراغ قرآن برویم و بپرسیم خداها که واقعیت ندارند و قائل شدن به آنها شرک و یا انکار خدا میشود، کدامها هستند. فصل اول کتاب اصول راهنمای اسلام به اصل توحید اختصاص یافته و اینگونه خداها که باید نفی شوند تا توحید بمثابه اصل اول تحقق بجوید، از زبان قرآن، معرفی شدهاند. در اینجا، خاطر نشان میکنم که بنابر قاعده، همواره خلاء را قدرت (= زور) پر میکند. هرکس تجربه کند، درجا در مییابد که «خدا نیست» یعنی قدرت هست. از اینرو، انکار خدا، انکار استقلال و آزادی انسان است. چرا که خدا نیست، تعین و جبر، بنابر این قدرت (= زور) هست معنی میدهد. جبر هست یعنی آدمی استقلال و آزادی ندارد. بدینقرار، دعوی ولایت مطلقه، بمعنای قدرت مطلق کسی بر دیگران، دعوی وجود قدرتی است که پیش از رابطه قوا وجود ندارد و انکار خدا است.
با این توضیح، یکی دیگر از عملکردهای بس مهم امام بمثابه الگو را باز میشناسیم: وجود امام نفی ولایت بمثابه «قدرت بر» است. پس وجود امام، نفی هرگونه اربابی و ولایت (= قدرت بر) بر انسانها و شرطی از شروط توحید میشود. شرطهای دیگر، نفی دیگر خدایان دروغین هستند که اگر نیک درآنها بنگری، صورگوناگون قدرت (= زور) بیش نیستند.
● پاسخ پرسش دهم:
باز خاطرنشان میکنم که دلیل حقانیت هرسخن باید درخود آن باشد. با توجه به این ویژگی حق گوئیم:
10.1. ویژگی دوران جاهلیت، قدرت پرستی است. بیانهای قدرت، صورگوناگون قدرت را خدا میباورانند و انسانها را به پرستش آنها میخوانند (آیههائی که اهل جهل و جاهلیت را معرفی میکنند). بنابراین که بیرون آمدن از ظلمات شرک و کفر و ورود در نور توحید، به جانشین بیانهای قدرت کردن بیان استقلال و آزادی بعنوان اندیشه راهنما و رها شدن از قدرت باوری است، زندگی در استقلال و آزادی، بیرون آمدن از جاهلیت و ورود در زندگی در توحید میشود.
10.2. بدینقرار، جمله چنین معنی میدهد: هرگاه کسی توحید را بمعنای نفی خداها و تصدیق خدای یگانه نشناسد، در جاهلیت میزید. روشن است که چنین کسی، امامی که به پندار و گفتار و کردار، الگوی زیست در توحید است را نمیشناسد. زندگی او زندگی در جاهلیت میشود و مرگ او مرگ کسی میشود که در جاهلیت زیستهاست. افزون براین، امام آینده را در وجود خود حال میکند، یعنی وجود او میگوید که آرمان تحقق یافتنی است. کسی آرمان ندارد، نمیزید میمیرد و مرگ او مرگ در جاهلیت است. جامعه بدون آرمان، جامعه بدون آینده و ناتوان از رشد، بنابراین میرا است.
و هرکس برآن شود که خود الگوی زیست در توحید بگردد، به میزان توفیق در نزدیک شدن به مثال کامل الگو، امام زمان خویش و بسا زمانهای آینده میگردد.
گرچه پرسش کنندگان دانستهاند معانی که، در بیان قدرت، از جملههای موضوع پرسشهای 9 و 10 جستهاند، تناقضها در بردارند، هرکس دیگر هم به سراغ آن معانی برود، خواهد دید آنها پرتناقض هستند و اگر به خود زحمت رفع تناقضها را بدهد، به این معنی میرسد.