پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر
٭ پرسش هفتاد و یکم:
71- شما فرمودید ایرانیان واضع یا کاشف موازنه عدمی بوده اند، بر چه اساسی و با چه مبانی تاریخی میفرمایید؟ و اساسا آیا آیینهای توحیدی از آغاز نمیبایست همین اصل راهنما را میداشته اند؟
● پاسخ پرسش هفتاد و یکم:
هرگاه تاریخ را مجموعه امرهای واقع مستمر بدانیم، لاجرم اصل تداوم حیات ملی در کشوری چون ایران که بطور مداوم در معرض تجاوزها بودهاست، نیز یک امر واقع مستمر باید باشد و هست. در منطقه، ملتهای دیگری هم بودهاند که از میان رفتهاند. آنان اگر هم این اصل را میشناخته و راهنمای عقل خویش میکردهاند (از جمله سومریها)، لاجرم زمانی میباید از آن غافل شده باشند تا انسجام خویش را از دست داده و مجموعهای از عوامل داخلی و خارجی، سبب از میان رفتنشان شدهباشند.
امر واقع مستمر دوم، ویژگیهای ایرانیت است. حاصل تحقیق من در باره این ویژگیها، نوبت به نوبت که کاملتر شدهاست، انتشار یافتهاست. این ویژگیها ترجمان موازنه عدمی هستند. در طول تاریخ، دینهایی که در ایران پذیرش همگانی یافتهاند، با این ویژگیها خوانائی داشتهاند. هر زمان این خوانائی را از دست دادهاند، یا به یمن انقلاب در دین، با این ویژگیها خوانائی جستهاند و یا از میان رفتهاند.
امر واقع مستمر سوم اندیشههای راهنما و نیز جنبشهائی از نوع جنبشهای عیاران و اهل فتوت و نیز عرفان ایرانی مبلغ خودانگیختگی انسان، بنابراین ترجمان موازنه عدمی هستند. و
و امر واقع مستمر چهارم نوروز و دیگر جشنهای ایرانی هستند. ایرانیان جشن سلطهگری و پیروزی در جنگ و موقعیت جوئی زورمدارانه ندارند. جشن زندگی و نو به نو کردن آن به یمن رشد را دارند.
و امر واقع مستمر پنجم جبرگریزی است. نه تنها طرز فکرهائی بر اساس جبرباوری در ایران همگانی نگشتهاند، بلکه در زندگی روزانه نیز تن ندادن به جبر است که ادامه حیات در ایران را میسر کردهاست.
و امر واقع مستمر ششم بیگانه شمردن دولت استبدادی است. در طول تاریخ ایران، هربار هم که ایرانیان دولتی مطلوب جستهاند،بمحض گرایش آن به استبداد، بدو صفت ستمگر و بیگانه و نامحرم دادهاند. توصیف فردوسی از جامعه ایرانی، دوران جمشید، توصیف وضعیت یک جامعه است وقتی موازنه عدمی، اصل راهنما میشود. اما چون جمشید از خود بیگانه میشود و دم از خدایی میزند، دولت بیگانه و ضحاکی میگردد.
و امر واقع مستمر هفتم جنبشهای سیاسی ایرانی هستند: جنبش همگانی و خودانگیخته سازمان یافته ابتکار ایرانیان است. از جنبش کاوه تا انقلاب 57، همه جنبشهای همگانی و خودانگیخته سازمان یافته بودهاند. فوکو، فیلسوف فرانسوی، میخواست بداند چگونه چنین جنبشی میسر گشتهاست. با او از موازنه عدمی سخن گفتم و…
و امر واقع مستمرهشتم، دو دین زردشتی و اسلام هستند. این دو دین، پیش از خود بیگانه کردنشان در بیان قدرت، انسان را مستقل و آزاد میشناختهاند و بر این بودهاند که هر کس خود خویشتن را رهبری میکند. انقلاب ایران، به یمن انقلاب در دین و باز یافت آن بمثابه بیان استقلال و آزادی میسر گشت.
و امر واقع مستمر نهم استقرار نخستین دموکراسیها در بخشهائی از ایران، دموکراسی بر اصل مشارکت (نگاه کنید به جلد اول کتاب ارکان دموکراسی) است.
و امر واقع مستمر دهم شیوه تولید در ایران است: آن بخش از فعالیتهای اقتصادی که پایه بحسابند، چه در اقتصاد روستائی و خواه در اقتصاد ایلی، نیاز به اجماع در نظر و همکاری و تعاون در عمل دارد.
و امر واقع مستمر یازدهم، سیر اندیشه فلسفی و نیز اخلاق در ایران است: سه خط سیر مداوم، یکی مستقل از فلسفه یونانی و دیگری مقلد این فلسفه و سومی دستکاری در این فلسفه قابل مشاهدهاند.
و امر واقع مستمر دوازدهم، تفاوت اساسی نگرش در تضاد و توحید است: فلسفه قدرت تضاد را در درون میبیند. حتی وقتی هم توحید را میپذیرد، آن را توحید اضداد میانگارد و فلسفه آزادی، توحید را در درون و تضاد را وقتی وجودمند میبیند که عامل و یا عواملی از درون با عامل و یا عواملی از بیرون سازشی ناسازگار با مجموعه میکنند. شاهنامه فردوسی بیانگر این دیدگاه است.
و امر واقع مستمر سیزدهم، رابطه با طبیعت است: رابطه مردم این سرزمین با طبیعت و رابطه استبدادیان با طبیعت یکسان نیستند. در تاریخ طبیعت ایران، این دوگانگی در حد تضاد را باز جسته و به قلم درآوردهام. هم فردوسی و هم گنجوی و هم… قدرتمندان را عامل نازا گشتن زمین دانستهاند. در واقع، امر واقع مستمر تاریخ ایران را بازگفتهاند. ایران در چهار سو منطقه سبز بود. ایجاد زمینهای سوخته و ستمگری قدرت استثمارگر به بیابانش بدل گرداند. و
و امر واقع مستمرچهاردهم نامهایی هستند که ایرانیان بر شهرها و روستها و رودها و بخشهای مختلف کشور نهادهاند. اسمی که بنمایه ای از زور داشته باشد، نمیتوان یافت. اگرهم قدرتمدارها نامگذاری کرده باشند، بمحض از میان رفتنشان، نامها تغییر یافتهاند.
و امر واقع مستمر پانزدهم اینکه 5 اصل راهنمای اسلام – که هرمجموعه هستیمند از آنها برخوردار است – اصول راهنمای دین زردشت نیز بود. این اصول ترجمان موازنه عدمی هستند.
و امر واقع مستمرشانزدهم کرامتمند شمردن همه آفریدهها (بنابر قرآن و نیز فرهنگ ایرانیان) و وجود عناصر جهان شمول در فرهنگ ایرانیان است که سبب شدهاست که در فرهنگهای دیگر پذیرفته گردد. به سخن دقیق، ایرانیان از طریق جریان آزاد عناصر فرهنگها میکوشیدهاند مرزهای تخاصمها را از میان بردارند و جهان صلح و سلم پدید آورند. بدینخاطر است که ایرانیان، هربار که به جبش همگانی در میآیند، نقش خویش را بمثابه قلب، در بزرگترین حوزه تمدنی جهان، باز مییابند. بنگرید به اثر جنبش همگانی مردم ایران بر جامعههای دیگر.
این امور واقع، دچار گسست نیز شدهاند. زمانهای گسست، زمانهای انحطاط بودهاند. چنانکه، در ایران، از عصر قاجار بدینسو، میزان غفلت ایرانیان از ویژگیهای ایرانیت میزان انحطاط را گزارش میکند. زمانهای جنبشهای همگانی نیز گویای بدرآمدن از غفلت و بازجستن اراده حیات هستند.
٭ پرسش هفتاد و دوم:
72- شما در اسلام و دموکراسی فرمودید: “که هر کس که از زور خالی شود به او وحی میشود، ما هم اگر خالی شویم به ما هم میشود”، حال این سئوال مطرح است که آیا ائمه هدی از زور خالی نبودند که به آنها وحی نمیشده است؟ آیا این تعریف درست است یا ضوابطی دیگر نیز دارد؟ آیا میشود گفت که میشده، ولی وحی تشریعی نبوده است؟ مثلا آنگونه که خداوند در قرآن نیز از وحی به زنبور عسل نیز سخن گفته اند.
● پاسخ پرسش هفتاد و دوم:
پرسش کننده خود به پرسش خویش پاسخ دادهاست. باوجود این، یادآور میشوم که کتاب عقل آزاد، روشهائی را که، با بکار بردنشان، عقل از خودانگیختگی خویش غافل نمیشود را آوردهام. هرگاه اصل راهنمای عقل موازنه عدمی بگردد، به ترتیبی که مدار عقل او بطور کامل باز باشد، استقلال و آزادی او کامل و توانائی خلق را پیدا میکند. پس بر پرسش کننده و هرکسی که این نوشته را میخواند است که خلق کردن را تمرین کند. به یمن این تمرین، عقل او خودانگیختگی طبیعی خویش را باز مییابد. لحظه خلق، لحظه کمال استقلال و آزادی است. در این لحظهاست که عقل آدمی با هستی هوشمند اینهمانی پیدا میکند. چنانکه پنداری این آن هستی است که از طریق عقل او دارد خلق میکند. حالت دریافت وحی چنین حالتی است. هرکس به میزانی که میتواند عقل خویش را از محدودکنندهها برهاند، گیرنده او وحی خداوندی ناشر در هستی را دریافت میکند.
امر بسیار مهمی که هیچگاه نباید از آن غافل بود ایناست که حالت دریافت پیام، حالت خلق است. عقل زورمدار و توجیهگر چون خویشتن را از خلق کردن، بنابراین، از استقلال و آزادی و رشد در استقلال و آزادی محروم میکند، عقل در سانسور است و پیام دوست را نمیشنود: استقلال و آزادی و رشد از یکدیگر جدائی ناپذیرند.
٭ پرسش هفتاد و سوم:
73- با پذیرفتن استقلال و آزادی انسان و اینکه رشد در فراخنای لا اکراه همراه با اینهمانی جستن با هستی هوشمند که خداوند است خواهد بود، ولی آیا کسی که اعتقادی به خدا ندارد نمیتواند مستقل و آزاد بگردد؟ مثلا یک انسان غربی که وجود خدا را قبول ندارد ولی در علم، هنر، … رشد میکند چه؟
● پاسخ پرسش هفتاد و سوم:
هم اکنون، در غرب، رشد زیر علامت سئوال است. زیرا به جای انسان، قدرت و از راه ویرانگری رشد کردهاست. صحبت از ضرورت رشد منفی است. اما مهم اینکه استقلال و آزادی بمثابه پایه رشد و اینکه این انسان است که باید رشد کند، از سوی صاحب نظران غرب دارد پذیرفته و مطرح میشود. اما آیا اگر کسی گفت من خدا را قبول ندارم، عقل او نمیتواند خودانگیختگی خویش را از یاد نبرد و یا دستکم، بگاه خلق از یاد نبرد؟ پاسخ ایناست که خودانگیختگی عقل طبیعت او است. هرگاه از آن غافل نشود، بطور طبیعی خلاق میماند. پس دانشمندی که دانشی را میجوید، عقل خلاق دارد. هراندازه مدار عقل او بازتر باشد، توانائی خلق او بیشتر است. و بنابراینکه لحظه خلق، لحظه رها شدن عقل از هر محدودکنندهای است، پس عمل خلق میگوید هستی نامتعین هست. قول سارتر را به یاد میآورم: او آزادی را بیرون رفتن از متعین به نامتعین میداند. و باز تکرار میکنم هرگاه نامتعین نباشد، عقل آدمی چگونه میتواند به آن درآید؟ این بکنار، چون عقل مستقل و آزاد است که توان خلق دارد و عقل غافل از آن، این توان را از دست میدهد، پس هرخلقی شهادتی است بر وجود هستی هوشمند و خلاق و… ولو، دانشمند بمحض اینکه از حالت خلق بدرآمد، بگوید خدا نیست. راست بخواهی، کسی که خلق میکند، خودانگیخته با خدا است و کسی که زور میگوید ولو خویشتن را خداباور بخواند و مدعی بشود بخاطر خدا زور میگوید، از خدا بیخبر است.
٭ پرسش هفتاد و چهارم:
74- شما در مصاحبه با آقای ابراهیم نبوی فرمودید:” ما کوشش عظیم کردیم که استقلال، آزادی، رشد و… بر پایه جدیدی تعریف بشوند که تزاحم و تضاد نداشته باشند.” اندکی از این کوشش عظیم برایمان توضیح بفرمایید. اینکه چگونه از اندیشه های دیگر عبور کردید و به این نوآوریهای بزرگ دست یافتید؟ وآیا اساسا کارهای خود را نوآوری میدانید؟
● پاسخ پرسش هفتاد و چهارم:
به این پرسش پیش از این پاسخ دادهام و در چند نوبت. از اینرو، پاسخ را کوتاه میدهم: باکودتای 28 مرداد، جنگ «تقدم»ها شدت پیداکرد: «ترقی مقدم است» رژیم پهلوی و عدالت اجتماعی مقدم است چپها و آزادی مقدم است لیبرالها و استقلال ملی مقدم است ملیگراها و اسلام مقدم است روحانیانی که بزعامت آقای خمینی وارد عرصه سیاسی شدند. اینجنگ شدت نیز میگرفت. موازنه عدمی امکان داد که اصلهایی که بر یکدیگر مقدم تصور میشدند، نقد شوند و بنمایه قدرت (=زور) را از دست بدهند. چون چنین شد، اصلها یکدیگر را ایجاب کردند. و اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی گشت که این اصلها را در بر میگیرد و رشد یابنده را نه قدرت که انسان میشناخت.
رسیدن به این اندیشه راهنما افزون بر دو دهه کار برد. از کارها، یکی ترتیب دادن بحثهای آزاد و دیگری، پیشنهاد راهبردها و کاربردها و سومی تألیف کتابها و نوشتن مقالهها و انتشار آنها بودند.
اما آیا این کارها نوآوری هستند؟ پاسخ ایناست: نقد بیانهای قدرت بقصد بازیافتن بیان استقلال و آزادی هستند. به سخن دیگر، نوآوری از نوع ماندن در محدوده بیان قدرت و پیشنهاد کردن بیان قدرتی نو نیستند. بیرون رفتن از آن، به یمن نقد اصل راهنما و اصولی که از آن نشأت میگیرند و یافتن و پیشنهاد کردن بیان استقلال و آزادی هستند.
٭ پرسش هفتاد و پنجم:
75- اصولا بیان اندیشه های شما و اسلام بیان آزادی برای افرادی که حتی اهل کتاب یا مطالعه هستند، کمی سنگین و مشکل مینماید و از آنجایی که تغییر اندیشه های استبدادی، به ویژه در حوزه اندیشه های اسلامی، یک امر ضروری است؛ راهکار شما برای بازگو کردن این اندیشه ها برای عموم، یا به بیانی، عمومی سازی بیان آزادی چیست؟
● پرسش پاسخ هفتاد و پنجم:
وقتی ذهن به بیان قدرت خو کرد و وقتی زبانی که آدمی بکار میبرد، زبان قدرت شد، بیان استقلال و آزادی و زبان آزادی را مشکل و بسا غیر قابل فهم میانگارد. حال اینکه هم بیان استقلال و آزادی، بدین خاطر که حقوقی را خاطر نشان میکند که ذاتی حیات انسان و جامعههای انسانی هستند و استعدادها و فضلهایی را یادآور میشود که هر انسان از آنها برخوردار است و بدین لحاظ که هر حقی خود روش عمل به خویش است، بسیار آساناست. بخصوص که با شکل و محتوای روش ارائه شود. زبان آزادی نیز از زبان زور آسانتر است. زیرا نیاز دارد به برخورداری از استعدادها و فضلها و حقوق و نیاز ندارد به حالت عصبانی یا غافل شدن از خودانگیختگی و استعدادها و فضلها و حقوق. باوجود این، معتاد به تنظیم رابطه با قدرت، آن را بسیار مشکل مییابد. آیا زندگی بدون اعتیاد به مواد مخدر آسانتر نیست؟ اما معتاد از ترس سختی ترک اعتیاد، حاضر به ترک آن نمیشود. حال آنکه ترک اعتیاد آسان است. تنها نیاز به غافل نشدن از استعدادها و فضلها و حقوق و تمرین زندگی بدون مصرف ماده مخدر دارد. در حقیقت، بدن معتاد یاخته به یاخته، اطلاعات غلط را در فعالیتهای خود بکار میبرند. این اطلاعات قابل حذف نیستند و باید آنها را، از اساس، تصحیح کرد. یعنی اطلاعات صحیح را جانشین آنها کرد. روش کردن جانشین کردن اطلاعات یا تمرین زندگی بدون مصرف ماده مخدر زمان میخواهد و در طول زمان، هرگاه معتاد از از خودانگیختگی خویش غافل نشود و زندگی را عمل به حقوق کند و استعدادها و فضلهای خویش را نیز بکاراندازد، بدن خود تصحیح اطلاعات غلط را تصدی میکند. بسا اگر معتادان این روش را بکاربرند، ترک اعتیادشان دائمی میشود.
باوجود این، میتوان اندیشه راهنما و نیز روشهای پیشنهادی برای آنکه عقل همواره مستقل و آزاد باشد را ساده کرد. کسانی نیز به این مهم پرداختهاند. از دید من، هرگاه آنها که میتوانند بیان استقلال و آزادی را بکاربرند و زبان خویش را زبان آزادی کنند، خویشتن را الگو بگردانند، بهترین روش را در دسترس همگان قراردادن آن اندیشه و این روش را جستهاند و بکاربردهاند. بعنوان الگو میتوانند برای دیگران توضیح بدهند بیان استقلال و آزادی را چگونه روش کردهاند و چسان، با ممارست، زبان خویش را زبان آزادی کردهاند.
و کار دیگری که انجام شدنی است و انجام نیز میشود، «قابل فهم» همگان کردن اندیشه راهنما و روشها و انتشار آناست. البته مراقبت میخواهد که ساده سازی به از خود بیگانه کردن آن بیان در بیان قدرت راه نبرد. در اینکار، هرگاه، موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما با جمهور مردم در میان گذاشته شود، بهترین کار است به ترتیبی که
1. بدانند که اصل راهنما را انسان خود انتخاب میکند و از آزادیهای او یکی آزادی انتخاب اصل راهنما است. وقتی اندیشه راهنما بیان قدرت است، از شیرخوارگی، اصل راهنمای این بیان، در همه ابعاد زندگی، به کودک آموخته میشود بیآنکه او بداند عقل او، ثنویت را اصل راهنمای خود میکند. در واقع، شیوه غذا دادن و روش تنظیم خواب و بیداری او و آموختن زبان و طرز زندگی، ترجمان اصل راهنمائی هستند که به کودک القاء میشود. و
2. پس هرکس باید در همه ابعاد زندگی خویش تأمل کند و کار مستقل و آزاد شدن را با تغییر اصل راهنما آغاز کند. هرگاه موازنه عدمی را انتخاب کرد و، با ممارست، این اصل را جانشین کرد، نوبت به تغییر زندگی در همه ابعاد میرسد. بدینسان، انسان نو، مستقل و آزاد، ولادت مییابد.
٭ پرسش آقای دلخواسته:
سلام آقای بنی صدر
اخیرا آقای ادیب برومند شرط عضو جبهه ملی بودن را شیعه بودن دانستهاند و قول مصدق را آوردهاند که گفتهاست: «من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هر چه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه میکنم». نظر شما چیست؟
با احترام محمود دلخواسته
● پاسخ پرسش آقای دلخواسته:
1. این سخن واکنش است نسبت به آن ادعا که گویا مصدق لائیک و یا سکولار بود. آن ادعا دروغ و حاصل فهم نکردن لائیسیته و سکولاریسم است. توضیح اینکه لائیک و سکولار – که با یکدیگر تفاوت نیز دارند – صفت دولت است. دولت باید مرامی جز حقوق نداشته باشد تاکه هر شهروند بتواند هر مرام یا دینی را که خواست، برگزیند. هرگاه قرار بر لائیک و یا سکولار شدن انسان بشود یعنی او خویشتن را از داشتن اندیشه راهنما ممنوع کند، نوعی از استبداد زندگی سوز پدید میآید که استبدادهای فراگیر نیز هیچگاه به استقرارش موفق نشدهاند.
باشد که ایران از افراط و تفریط برهد.
2. ایرانیت ویژگیهایی دارد که اگر آن ویژگیها در دینها و مرامها که به ایران راه مییابند، نباشند، مقبولیت پیدا نمیکنند. اما آیا ممکن نیست که غیر از مذهب شیعه، مذهب و مرام و دین دیگری این ویژگیها، دستکم، بخشی از آنها را که از لحاظ زیست در استقلال و آزادی، اهمیت بتمام دارند، داشته باشند؟ چرا. به این دلیل که در ایران وجود دارند. و دارندگان آنها نیز میخواهند در استقلال و آزادی زندگی کنند. دینها و مرامهائی که این ویژگیها را داشته باشند و در جریان از خود بیگانه شدن از دست بدهند، با ایرانیت ناسازگار میشوند. چنانکه ولایت فقیه فاقد ویژگیهای ایرانیت و محکوم به زوال است. و
3. معنی سخن مصدق ایننیست که جبهه ملی نمیتواند عضو غیر شیعه داشته باشد. معنیش ایناست که مصدق چون مسلمان بود، بعنوان مسلمان برای اسلامیت و ایرانیت تا زنده بود مبارزه کرد. یک زردشتی، بعنوان زردشتی، برای دین زردشت و ایرانیت مبارزه میکند و یک سنی بعنوان سنی برای مذهب سنت و ایرانیت مبارزه میکند و یک سوسیالیست برای سوسیالیسم و ایرانیت مبارزه میکند. یک یهودی برای یهودیت و ایرانیت و یک مسیحی برای مسیحیت و ایرانیت مبارزه میکنند.
بدینخاطر است که اگر مذهب یا دین و یا مرامی فاقد ویژگیهای ایرانیت بگردد، دارنده آن، نسبت به ایرانیت، بنابراین بقای ایران لاقید میشود و میتواند بگوید: ایران از بین برود مهم نیست، مهم اسلام است!. از اینجا،
4. پیام مصدق در واقع این دو هشدار مهم را در بردارد:
4.1. دین یا مرام و ایرانیت را نمیتوان از یکدیگر جدا کرد و یکی را مقدم بر دیگری شمرد. زیرا ایرانیت مقدم است (ما قبل از آنکه مسلمان باشیم ایرانی هستیم) سخن دروغ است. چراکه ویژگیهای ایرانیت اندیشه راهنما و متعلق به اندیشه راهنمااست. ایرانیت میان تهی وجود ندارد. پس ایرانیت مقدم است، دروغی است برای پوشش مرامی که مدعی میخواهد جانشین کند. چنانکه پهلویها ایدئولوژی استبداد در وابستگی را جانشین میکردند. مرامی که ناقض ایرانیت در همه ویژگیهای آن بود.
و اما اسلام و یا… مقدم است نیز دروغ است. زیرا بمعنای خالی بودن اسلام یا… از ویژگیهای ایرانیت است. مدعی با این ادعا، اسلام و… را ناپذیرفتنی میکند. زیرا چنین اسلام یا… بکار زندگی در ایران مستقل و آزاد نمیآید. و
4.2. جبهه ملی بنابر قول مصدق، جای سازمانهائی است که هریک مرام خود را دارند و در مشترکات بایکدیگر همکاری میکنند. پس ایرانیت مشترک همه گرایشهای دینی و مرامی است که دین و مرامشان واجد ویژگیهای ایرانیت است.