back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هااگر ترک اعتیاد کامل نباشد؟

اگر ترک اعتیاد کامل نباشد؟

 banisadrParchamIran

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر

 

٭ پرسش نود و ششم:

96- به نظر شما آیا عصمت در قرآن وجود دارد؟ علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، در رابطه با آیه تطهیر (بخشی از آیه ۳۳ سوره احزاب) دلایل محکمی ارایه  کرده­اند. آیا پیامبر نمی­باید در مقام دریافت و ابلاغ وحی، معصوم باشد؟ بر پایه­ی روایات از پیامبر (ص) و امام صادق (ع)، که فرمودند سخن از ما رسیده، که با قران تطابق ندارد را نپذیرید، می­توان این استنباط را داشت که آن بزرگواران،  سخن خلاف قرآن نمی­زدند، آیا این می­تواند دلیلی بر عصمت ایشان باشد؟ اگر عصمت آن پنج بزرگوار را بر پایه­ی آیه­ی تطهیر بپذیریم، عصمت بقیه­ی امامان را چگونه اثبات کنیم؟

 

● پاسخ پرسش نود و ششم:

    به این پرسش، پیش از این پاسخ دادهام. باوجود این، یادآور میشوم که:

1. نظریه عصمت ضرور هر بیان قدرت، خاصه بیان قدرتی از نوع توتالیتاریسم است. بدینخاطر بود که فرعون از خطا مصون انگاشته میشد و به تدریج که کلیسا به استبدادفراگیر گرایش مییافت، پاپ نیز معصوم میگشت. هیتلر نیز میگفت: دست پیشوا خطا نمیکند. بنابر استالینیسم نیز حزب پیشآهنگ طبقه کارگر مصون از خطا بود. بدینقرار، این نظریه، با اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی، خوانائی ندارد. از اینرو است که، در جای جای قرآن، اشتباههای پیامبر در موردی خطائی (داستان قرانیق) که هرگاه پیامبر مرتکب میشد، هرگز بخشیده نمیشد، به یاد او آورده شدهاست. و

2. آیه 33 سوره احزاب خطاب به همسران پیامبر است. درآیه، اراده خداوند اظهار میشود بر زدودن رجس (پلیدی و حرام و لعنت و کفر و نجاست و وسوسه و عذاب و…معانی هستند که بنابر قاموس، کلمه دارد) و تطهیر که پاک و منزه کردن است. هرگاه تطهیر یعنی عصمت می‌بود، همین کلمه بکار می‌رفت.

    بدیهی است که وقتی موازنه عدمی اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار آدمی میشود، ممکن است آدمی اشتباه کند اما مرتکب عملی  نمی‌شود که او را گرفتار پندار و گفتار و کرداری کند که رجس باشد . غفلت از اصل موازنه عدمی نیز متصور است. بگاه غفلت، آدمی بسا رابطه قوا نیز برقرار میکند، اما هرگاه به یمن مداومت در تمرین اندیشیدن و سخن گفتن و عمل کردن بر اصل موازنه عدمی، عقل انسانی تا ممکن است از استقلال و آزادی خویش غافل نشود، فعال مایشاء نسبی که او است، به یمن لطف خداوند که فعال مایشاء مطلق است، از رجس مصون میماند. روش او تجربی میشود و، به اشتباه، پیش از ارتکاب، پی میبرد و نمیکند. اگرنه، در جریان عمل، تصحیح میکند.و

3. نخست پیامبر (ص) و آنگاه خاندان او، الگو و بهترین الگو هستند. الگو وقتی بکار میآید که دیگران بتوانند آنرا سرمشق کنند. معصوم بدین معنی که خداوند اراده فرموده باشد، پندار و گفتار و کردار کسی حتی از اشتباه نیز خالی باشد، خود مانع از آن میشود که پیامبر (ص) الگو بگردد. راستی ایناست که، به اقتضای لطفش، خداوند نمیخواهد هیچ آفریده او پلید بگردد، پس این انسان است که هرگاه از او غافل و درجا بنده زور شد، پلید میشود و پلیدی بر پلیدی می‌افزاید. الگو و بهترین الگوی پاک از رجس کسی است که بر اصل موازنه عدمی، عقل خودانگیخته او از خداوند غافل نمیشود و گرفتار پلیدی نمیشود. و

4. اما آقای طباطبائی، معصوم را اینسان معنی کردهاست:

    « مراد از بردن رجس، عصمت از اعتقاد و عمل باطل است ، و مراد از تطهیر در جمله ((یطهرکم تطهیرا(( که با مصدر تطهیر تاکید شده ، زایل ساختن اثر رجس به وسیله وارد کردن مقابل آن است، و آن عبارت است از اعتقاد به حق، پس تطهیر اهل بیت عبارت شد، از اینکه ایشان را مجهز به ادراک حق کند، حق در اعتقاد، و حق در عمل.»

    هرگاه مراد از عصمت مصون ماندن از باور و عمل ناحق و، در همانحال، عمل به حق باشد، محل ایراد نمیشود. الا اینکه بهتر بود صاحب المیزان، نخست تعریف عصمت را در استبداد فراگیر خاطر نشان میکرد و از کوشش برای اینکه این تعریف از سرها بدررود، دریغ نمیکرد و آنگاه، تعریف خود را، عمل به حق و اجتناب از ناحق، را، با تأکید که این تعریف، آن تعریف نیست، به عمل میآورد. و

5. قول امام صادق (س) صریح و شفاف و محض ابطال سخنانی است که از قول ایشان و دیگر امامان نقل میشود که اغلب جعلی هستند و قدرت پرستان، برای پیشبرد مقاصد خود میسازند – نمونهای از آن که هم اکنون مردم ایران بدان گرفتارند، استقرار ولایت مطلقه فقیه بر پایه روایتی که از قول ایشان نقل میشود و به قول آقای منتظری نیز دلالت بر ولایت فقیه ندارد چه رسد به ولایت مطلقه فقیه که باز از دید او، از مصادیق شرک است – و پخش میکنند. ضابطهای که امام صادق (ع) بدست میدهد، شفاف و دقیق است: روایت را به قرآن باید سنجید، اگر نخواند، به دورش باید انداخت. اما معانی آیههای قرآن شفاف و سر راست میشوند، هرگاه بر وفق اصول راهنمای قرآن، همانسان که قرآن خود تعریف میکند، معنی شوند. ضابطه صحت معنی هر آیه، پیدا نشدن تناقض در معنی و پیدا نشدن تناقض معنی با آیههای دیگر قرآن است. و

 

6. امامان دیگر و همه آنهایی الگوی پندار و گفتار و کردار حق میشوند،که براصل موازنه عدمی، عقلی خودانگیخته دارند. بنابراین،از پلیدیها پاک میمانند.

 

٭ پرسش نود و هفتم:

97- شما در کتاب حقوق انسان، به بحث ارتداد پرداختید و ثابت کردید که به عنوان جرم عقیده، کسی را نمی­توان کشت، ولی در قرآن، آنگونه که در داستان حضرت خضر و موسی (ع) آمده است، حضرت خضر، فرزند کافری را به این سبب که پدر و مادرش را از راه خداپرستی خارج نکند، می­کشد، آیا این عمل، کشتن کسی به جرم عقیده نیست؟ بنا بر این داستان، چرا در این جهان کسی هست که حق چنین عملی را داشته باشد و اساسا اتفاقات آن داستان را چگونه ارزیابی می­کنید؟

 

● پاسخ پرسش نود و هفتم:

    به این پرسش نیز پیش از این پاسخ نوشتهام. آیههای قرآن نیز روشن میگویند که، برانسان، حتی بر موسی (ع) نیست که جرم عقیده را مجازات کند. و

1. بنابر آیههای 60 تا 82 سوره کهف، کارهائی که علم خداوندی میطلبند، از انسان، حتی پیامبری که موسی (ع) است، ساخته نیستند. پس انسانها، نباید به خود اجازه اینگونه کارها را بدهند.

 

2.  خضر به جرم بطلان عقیده نکشت، برای آنکه پدر و مادر را گرفتار طغیان و کفر (پوشاندن حق) نکند «کشت». باوجود این، بنابر این که هرکس خود خویشتن را رهبری میکند، چرا باید فرزند را از بیم گرفتار طغیان و کفر نکردن پدر و مادر کشت؟ تناقض دومی نیز مشاهده کردنی است: چرا ساختن یکی نیاز دارد به تخریب دیگری؟ این نیز با موازنه عدمی نمیخواند. با آیههای بسیار دیگر نیز تناقض دارد. با دلیلی که خضر می‌آورد نیز تناقض دارد. زیرا چرا خداوند همان کودک را اصلاح نکند و او را بکشد و بجایش کودک صالحی را خلق کند؟.با دو عمل دیگر خضر (شکستن کشتی و تعمیر دیوار) نیز تناقض دارد. زیرا، در این دو کار، خیر با شر همراه نیست. در مورد کشتی، او شاه ستمگر غاصب را نمیکشد اما نوجوان طغیانگر را میکشد. این دو رفتار نیز متناقض است. تناقضها را چگونه باید حل کرد؟

2.1. حل تناقض را آیه 81 سوره کهف بدست میدهد: بدل کردن او به فرزندی مایه خیر. در آیه، فعل «یبدلهما» بکار رفتهاست. پس هرگاه خضر، با برانگیختن نوجوان به بازیافتن فطرت خویش، شر را میرانده و خیر را زنده کرده باشد، عمل او همه خیر میشود. و کار او درسی می‌شود به پیامبری که موسی (ع) بود. عمل او عمل عقل آزاد است که با تخریب شروع نمی‌کند و با ساختن آغاز می‌کند.  توجه باید داشت که قتل وقتی به خداوند نسبت داده می‌شود، از دفع شر و لعن تا شفا نیز معنی می‌دهد. بنابر این که عمل خضر عمل به اراده خداوند است، شفا مناسب‌ترین معنی می‌شود. بدینسان، تناقضها رفع میشوند و عمل او آموزشی بس بزرگ میشود به انسان:

2.2. از خود بیگانه شدن و زورمدارگشتن را با خود یگانه شدن و از بندگی زور بدرآمدن، کاری نیست که بتوان نیمه کاره انجامش داد. کامل باید انجامش داد: مرگ بیگانگی باخود، یگانگی باخود میشود. چنانکه ترک اعتیاد نصفه کاره سبب از سرگیری اعتیاد میشود. پس از ترک کامل اعتیاد نیز همچنان باید در «عمل به حق» (= خیر) کوشید تا مگر اعتیاد بازنگردد. 

    و خضر توضیح میدهد که سه کرده ارشاد خداوندی است. یعنی اینکه مردن در طغیان و کفر برای زنده شدن در حق‌مداری و آشکار کردن حق و عمل به آن، نیاز به مدار باز مادی معنوی، دارد:

2.3. بنابراین که عمل خضر ترجمان اراده خداوند بودهاست، هدایت او به حق، در مقام فعال مایشاء مطلق، همیشگی است. پس، از این سو، از سوی انسان، فعال مایشاء نسبی، است که هرگاه عمل به حق کند، رابطه حق با حق، برقرار و  توحید حق تحقق میجوید.

 

٭ پرسش نود و هشتم:

98- اگر قرآن حق است و روش را نیز در خود دارد (همانطور که فرمودید روش حق، حق است)، لزوم عترت آن­طور که پیامبر در حدیث ثقلین فرمودند چیست؟

 

● پاسخ پرسش نود و هشتم:

    درکتاب بیان استقلال و آزادی، پاسخ این پرسش نیز داده شدهاست. کوتاه آن پاسخ ایناست: انسانها و جامعههائی که تشکیل میدهند، هرگاه بخواهند از خودانگیختگی، بنابراین، از رشد برمیزان عدالت اجتماعی غافل نشوند، به اندیشه راهنمائی نیازدارند که بیان استقلال و آزادی باشد که مدار عقل آدمی را باز نگاه دارد و او را به عمل به حقوق خویش، در اندیشیدن و عمل کردن، توانا کند. و نیز، نیاز به الگوها دارد که پندار و گفتار و کردارشان ترجمان اندیشه راهنمائی باشد که بیان استقلال و آزادی است.

    بدینقرار، جامعههائی که به این دو اهمیت بایسته را نمیدهند، در خلاء زندگی نمیکنند، در بندگی قدرت زندگی میکنند. به سخن دیگر، اندیشه راهنمای آنها بیان قدرت و الگوهایشان زورمدارها هستند.

    برای آنکه از اهمیت الگو چنانکه باید آگاه بگردیم، قاعده و امر واقع مستمری را به یاد میآورم: در جامعهها، قاعده تغییر کن تا تغییر دهی ، نخست، با تغییراقلیت کوچکی از هر جامعه آغاز میگیرد، ایان اقلیت مبشر اندیشه راهنمای جدید و الگوی آن میشود. هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد و افراد اقلیت، بسا یک فرد، الگوی عمل به آن اندیشه راهنما باشند، تغییر کامل انجام میگیرد. وگرنه، تغییر ناقص بعمل میآید و ساختار قدرتمدار و بیان قدرت بازسازی میشوند. بدینخاطر است که نباید نگران گذاشتن و رفتن آنها شد که اعتیاد به قدرتمداری را باز مییابند و از الگو شدن ناتوان میشوند. گاندی به این مهم توجه کرده بود که حسین (ع) و اندک شمار کسانی که بر حق ایستادند، آموزگار ایستادن برحق و پیروز شدن بر قدرت عظیم شدند و ماندند. توجه او کامل میشد هرگاه توجه میکرد که شب عاشورا، در تاریکی شب، خطاب به جمعیتی که با او همراه شده بودند، فرمود: آنها که نمیخواهند کشته شوند، با استفاده از تاریکی، راه خویش گیرند و بروند. روز عاشورا، روز کسانی بود که نامزد الگوی عمل به حق، قرآن ناطق، میگشتند و میماندند. بدینسان، در همه جامعهها، عامل تغییر آنها میشوند که برحق میایستند، استوار و نستوه میایستند. اینان الگوهای تغییر در همه زمانها میگردند.

 

٭ پرسش پاسخ نود و نهم:

99- اندکی از چرایی زمان و مکان، و چرایی نزول قرآن در جامعه آن روز عربستان توضیح بفرمایید.

 

● پاسخ پرسش نود و نهم:

     کتاب استقلال و آزادی از آغاز تا پایان پاسخ این پرسش است. فایده این پرسش میتواند این باشد که برای نسل امروز، اینگونه پرسشها مطرح هستند و پاسخهای درخور میطلبند. باوجود اینیادآوریها میتوانند بیفایده نباشند:

1. جامعه عرب آن روز، در مقیاس جهان، جامعه رها شدهای بود. یعنی در قلمرو هیچیک از دو ابرقدرت آن روزگار، ایران و روم، قرار نداشت چرا که این دو ابر قدرت در حال انقباض بودند. در عینحال، میان دو ابرقدرت قرار داشت. پس مناسبترین موقعیت را برای بعثت پیامبر میداشت. نه تنها به این دلیل که بیان استقلال و آزادی ارائه شد، بلکه الگو و نیز جامعه الگوها، «مردم سالاری شورائی» نیز ساخته شدند. و

2. ساختار اجتماعی جامعه عرب، بدینخاطر که اقلیت مسلط، نمیتوانست خویشتن را دست نشانده این یا آن ابر قدرت کند. تک پایه بود و توان ایجاد تعادل با پایه خارجی را نداشت. لذا، دربرابر اراده تغییر، مقاومت لازم را نداشت. و

3. همانسان که در آغاز سوره روم خاطر نشان شدهاست، دو ابر قدرت، ایران و روم، در حال انحطاط و انحلال بودند. بنابراین، توان انبساط نداشتند. با آنکه اقلیت صاحب امتیاز دست بدامن امپراطوری روم نیز شد، اما آن ابرقدرت توانائی حمایت از او را نیافت. و

4. اقلیت حاکم توانایی سانسور را از دست داده بود. انحصارها، انحصار تبلیغ، انحصار قضاوت، انحصار قانونگذاری، را از دست میداد.

5. در جهان آن روز، اندیشههای راهنما، در بیانهای قدرت از خود بیگانه شدهبودند. تا بدانحد که توانائی بازیافتن خویش را بمثابه بیان استقلال و آزادی، از دست داده بودند. در قلمرو دو امپراطوری، شرائط مناسب برای اظهار و اجرای چنین بیانی نیز فراهم نبود. به این دلیل که این بیان در آن قلمرو اظهار نشد. و

6. در گذشته، اندیشه راهنمای «دموکراسی بر اصل مشارکت» و این دموکراسی، در خطی از عربستان تا هند که از عراق امروز و ایران عبور میکرد، وجود میداشتند. الگوئی چون ابراهیم و جامعه او وجود میداشت و راهنما نیز میبود. و

7. جامعه عربستان جوان میشد و نظام اجتماعی بسته توانا به خنثی کردن نیروهای محرکه نبود. بنابراین، نیروهای محرکه میتوانستند در تغییر نظام اجتماعی بکار افتند و بکار افتادند. از جمله،

8. زنان و جوانان، غافل و محروم از حقوق، بمثابه نیروی محرکه تغییر وارد عمل شدند. نیاز به پیامبر و پیامبری باید برآورده میشد و برآورده شد. و

9. اقلیت حاکم هم انسجام خویش را از دست داده بود و هم اندیشه راهنمائی که او را به حفظ موقعیت و منافعش توانا کند، نداشت. و

10. فسادها و نابسامانیها و آسیبهای اجتماعی فراگیر شده بودند. الا اینکه وجدان همگانی به مرگآور شدن آنها نیز پدیدار گشته بود. این وجدان را وجدانهای اخلاقی و تاریخی و علمی سیراب میکردند. توضیح اینکه آنچه علم انگاشته میشد، نزد جمهور مردم اعتبار از دست داده بود. و آنچه اشرافیت عرب آن روز اخلاق میخواند، قول زور بود و بیاعتبار شده بود. و تاریخ ساختگی قریش نیز اسطوره و داستان بود و جامعه عرب در مییافت که دین آباء او، بت پرستی نبوده و نظام اجتماعی او، طبقاتی و بسته نبودهاست. پیامبران توحید، از پی یکدیگر، پیامآور بیان استقلال و آزادی بوده و جامعههای باز با مدیریت شورائی پدید آورده بودهاند. و

 

11. وسائل تفتیش عقیده و سرکوب و ترور گروه‌بندی حاکم کارآئی خود را از دست داده بود. هم ترور را بکارگرفت و هم گرفتن و شکنجه کردن را اما کارساز نبودند. حزب حاکم، در یک رأس در اختلاف ناچیز بود. بدنه بس سستی داشت. و

12. طرفه اینکه اقلیت حاکم انعطاف پذیر نبود. این بود که تنها میتوانست بشکند و شکست. و 

13. غفلت از حقوق ذاتی انسان به جای خود، هیچگونه حقی امکان اظهار نداشت. زور تنظیم کننده رابطهها و تبعیضها بس پرشمار بودند. و

14. الگوی جدید، مبلغ و مبشر و منذر، و اسلام، بمثابه بیان استقلال و آزادی  نیز، در صحنه، حضور مییافت. بدین‌قرار، اسباب جنبش فراهم بود و جنبش روی داد.

    برای آنکه انقلاب موفقی انجام بگیرد، دست کم، عوامل بر شمرده را میباید پدید آورد.

 

٭ پرسش صدم:

100- اینکه خداوند در قرآن فرمودند تا تغییر نکنید خداوند چیزی را در شما تغییر نمی­دهد، اگر مردم تغییر کنند نقش خداوند چیست؟ خداوند چه چیز را تغییر می­دهد؟

 

● پاسخ پرسش صدم:

    به این پرسش، هم در پاسخ به پرسش نود و پنجم و هم در پاسخ به پرسش نود و هفتم، پاسخ دادهام. باوجوداین، این یادآوریها میتوانند بیفایده نباشند:

1. غفلت از خدا، اصل تغییرکن تا تغییر دهی را بیمحل و ناممکن میکند. زیرا، چه بگوئی خدا هست اما قدرت (= زور) مطلق است و چه بگوئی خدا هست اما کاری به کار انسان ندارد و چه بگوئی که خدا نیست، تعین هست معنی میدهد و مدار عقل، مدار بسته مادی مادی میشود. در این مدار، دیگر ابتکار نه با انسان که با قدرت است. لذا، قاعده تغییرکن تا تغییر یابی و تغییر دهی، در تغییر دهنده قدرت است و چه بخواهی و خواه نخواهی تو را تغییر میدهد ، از خود بیگانه میشود. بیانهای قدرت توتالیتر، بدون استثناء، مبلغ تغییر دهنده‌ای هستند که قدرت است. و

2. تغییر کن تا تغییر دهی، جهت و هدف میخواهد. هرگاه هدف حق مطلق و جهت وصول به او نباشد، بنابر بند 1، تغییرکن ناممکن میشود. در عوض، بگذار قدرت تغییرت بدهد میسر میگردد و، به جبر، در جهت بندگی قدرت تغییرت میدهد. و

3. تغییر کن تا تغییر دهی نیاز به اندیشه راهنما، در بردارنده حقوق و آموزنده روش تغییر کردن دارد. هرگاه به جای آن، بیان قدرت در سر باشد، آدمی نمیتواند تغییر کند تا تغییر یابد و تغییر دهد. در حقیقت،

4. تغییر کن تا تغییر یابی و تغییر دهی نیازمند استقلال و آزادی در رهبری خویشتن است. زیرا نبود این استقلال، بود رهبری از بیرون، یعنی رهبری توسط قدرت است. اما استقلال و آزادی در رهبری، نیازمند مدار باز انسان و خدا است. و

5. تغییرکن تا تغییریابی و تغییر دهی نیاز به غافل نشدن از حقوق خویش و عمل به این حقوق، بنابراین، به میزان عدل، تمیزدهنده حق از ناحق دارد. و

6. هرگاه پنج کار بالا انجام بگیرند، فعال مایشاء مطلقی که از او جز حق صادر نمیشود، فعال مایشاء نسبی را که انسان است، به خود جذب میکند. نشانه آن، شتاب گرفتن در رشد و در عین نماد حق گشتن است.

 

12 دی 1393

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید