بنام حضرت دوست
جناب آقاى بنىصدر، رئیس جمهور اسبق جمهورى اسلامى ایران
سلام علیکم
مدتهاست که نوشته هایتان را در نشریه انقلاب اسلامى مىخوانم تا هرچه بیشتر با افکار و نظرات جدیدتان آشنا شوم. پیش از آن هم، هر آنچه از نوشته هایتان در ایران در دسترس بود، مطالعه کردم.
اول بگذارید خودم را معرفى کنم: جوانى هستم 40 ساله! به همین خاطر، با گذشته شما آشنا هستم و در جریان قضایاى سالهاى 57 تا 60 هستم. روز 14 اسفند 59 هم در دانشگاه تهران بودم (1) و از نزدیک شاهد تمام حوادث و وقایعى بودم که شما را به راه خطا راند. همه آنچه که همگان در آن نقش داشتند و از همه بیشتر باند کثیف و خیانتکار رجوى. (2)
با گذشت بیش از 20 سال از آن وقایع، من هنوز در تعجبم که انسانى متفکر و اندیشمند چون شما که اهل بحث و تعقل است، چگونه به آن سادگى در دام توهمات خیالى و پوچ کسى چون رجوى افتاد؟! (3)
قبول کنید که سادگى شما جاى تعجب دارد. کسى که میلیونها رأى ملتى پشت سرش بود، با خود چنان کند که با تروریستترین افراد مملکت بگریزد (4) و بعد نیز هر آنچه که خود بهتر مىدانید و از همه بدتر ازدواج دخترتان با آن خبیث زن باره (5). شمائى که تا امروز، اهل جنگ و جدل نبودهاید و یا از آن مهمتر باوجود مبارزه تان در خارج از ایران، بهیچوجه رهبرى و طراحى کودتاهاى خونبار و وابسته به بیگانگان را برعهده نداشتهاید و هر آنچه بوده اظهار نظرات و آرایتان بوده و احساس وظیفه و دلسوزیتان نسبت به وطن. هنوز براى من معلوم نشده که شما از چه چیز گریختید و به کجا پناه بردید؟ (6) البته انتشار خاطرات آقاى هاشمى رفسنجانى – بخصوص بخشهائى که به آخرین روزهاى حضور شما در ایران مربوط مىشود – بخوبى نشان مىدهد که در این طرف چه کسانى نمىخواستند شما در مسند کار باقى بمانید. (7)
بگذارید خاطره جالب و مهمى را برایتان تعریف کنم: شهید على صیاد شیرازى در خاطراتش دارد که: یک بار، پس از آنکه بنىصدر مرا از مسئولیت خلع کرده بود و به وساطت بعضى آقایان، نزد امام رفتم که علل مسائل پیش آمده را توضیح بدهم. کلاً 16 دقیقه پهلوى امام بودم. 15 دقیقه من حرف زدم و فقط یک دقیقه امام سخن گفت. من هرچه گفتم، امام در نهایت گفت: “آقاى بنىصدر الان فرمانده کل قواست و شما از فرمان مافوق خود تخطى کردهاید و باید تنبیه شوید و من هم کارى به این ندارم که شما کى هستید و چه سوابقى دارید”. (8) و پس از اینکه من گفتم که اصلاً با شخص بنىصدر مشکل دارم و خواستم در باره او حرف بزنم، امام مرا به سکوت امر کرد و گفت: “پشت سر ایشان غیبت نکنید. اگر در باره او حرفى دارید، صبر کنید ده دقیقه دیگر ایشان مىآید اینجا. بیا و جلویش حرفهایت را بزن.” (9) و از همه مهمتر اینکه وقتى از اتاق امام بیرون آمدم، آیهالله بهشتى که در دفتر بود، مرا به کنارى کشید و گفت: “آقاى صیاد شیرازى، نبینم یک وقت مىروى در مساجد و جلسات سخنرانى کنى علیه بنىصدر حرفى بزنى”. من با تعجب گفتم: آخه آقاى بهشتى او در مورد شما تهمتهاى زیادى زدهاست و… آن وقت شما مىگوئید که بهیچوجه در مورد او حرف نزنم؟ که شهید بهشتى گفت: “چون تو یک فرد نظامى هستى و او فرمانده کل قواست، پس باید از او اطاعت کنى و حق ندارى در مورد او سخنى بگوئى. بحثى هم که با او داریم، بین خودمان است و مسئله سیاسى است که ربطى به مسائل دیگر ندارد. شما باید مراقب باشید که اختلافى در کار جنگ پیش نیاید…” (10)
حالا متوجه شدید که من از چه اینقدر متعجب شدهام که شما امام را که مىگفت بیست سال است شما را مىشناسد و نسبت به شما مطمئن است، گذاشتید و خود را سپردید به کثافات و خائنینى مثل رجوى و باند تروریست او. حد اقل انتظار من این بود که شما حق رفاقت و معرفت را نسبت به امام ادا مىکردید (11). منافقین به امام نه بدهکارى داشتند و نه طلبکار بودند. آنها گروهى بودند که از قبل از انقلاب هم اعتقادشان این بود که با ترور و آدمکشى، به اهدافشان برسند و امام کاملا با روش مسلحانه مخالف بود. (12) و اگر قرار بود مشى مسلحانه را تأیید کند، اول از همه فدائیان اسلام نواب صفوى و سید على اندرزگو را تأیید مىکرد که بهیچوجه عمل نظامى آنان را تأیید نکرد. (13) خودتان هم بهتر مىدانید که امام در زمینه کار مسلحانه به کسى مساعدت نکردند. چرا که امام به همراهى مردم معتقد بود و با همین روش هم انقلاب پیروز شد. (14) همانطور که شما با آراى مردم بالا آمدید نه با گلوله منافقین!
بگذارید خاطرهاى مهم در باره خود شما بگویم: یک بار، یکى از آقایان که الان هم هست، تعریف کرد: “مدتى بود که بنىصدر به امام هتاکى مىکرد. من رفتم پهلوى امام تا از ایشان مجوز ترور بنىصدر و همچنین فرح پهلوى را بگیرم. در باره فرح گفتم که او غالبا شبهاى جمعه به سر قبر شاه در قاهره مىرود و همراه او، به جز دو بچه که بستگانش هستند، دو نفر پلیس مصرى به عنوان محافظ، مىروند. گروهى مصرى قصد دارند تا با موتورسیکلت به آنها نزدیک شده و با پرتاب نارنجک آنها را بکشند. امام به فکر فرو رفت و گفت: “اگر این زن (فرح پهلوى) فاسد و فاسق است و از نظر شرعى هم به شما ثابت شده و مراجع قضائى تشخیص دادهاند که حکمش اعدام است، او را اعدام کنید. (15) ولى تکلیف دو بچه و دو پلیس همراه او چه مىشود؟ آنها که جرمى ندارند.” و امام اصلا به اینکه او همسر شاه است، اشاره نکرد و با چیزى که ایشان گفت، مسئله منتفى شد. سپس به امام گفتم که عدهاى مىخواهند بنىصدر را ترور کنند. امام علت را پرسید. گفتم که او پس از فرار از ایران، در روزنامه انقلاب اسلامى در هجرتش، شدید به شما اهانت مىکند و علیه تان مطلب مىنویسد. امام خندید و گفت: «مگر هرکس به من اهانت کرد باید کشته شود؟ عیبى ندارد. ولى اگر او به مسلمات دین اسلام اهانت کرده و اصولى را زیر سئوال برده و یا مثلا حجاب و… را و تشخیص دادید که حکمش اعدام است، این کار را بکنید و گرنه توهین به من دلیل برکشتن کسى نمىشود» (16)
جالب است. نه؟ حالا دیدید که چه بى فایده از ایران گریختید. کیست که بخواهد شما را بعنوان خائن محاکمه کند؟ کدام خیانت؟ اگر بحث شکست عملیات هویزه باشد که على شمخانى، وزیر دفاع جمهورى اسلامى ایران در این رابطه، در مقدمه کتاب هویزه چاپ سال نوشته است: “اینکه مىگویند در قضیه هویزه بنىصدر خیانت کرد و خیانت او باعث شکست عملیات بود، من قبول ندارم. بنىصدر آن روزها، فرمانده کل قوا بود و نیاز داشت که در کارش به پیروزى هائى دست یابد و خودى نشان بدهد. به همین لحاظ هم بشدت دنبال این بود که عملیات با موفقیت انجام شود.” (17)
مگر نه اینکه شما فرمانده کل قوا بودهاید و از امام حکم داشتهاید؟ خب دیگر چه هراسى؟ فرمانده کل قوا براى خودش تزى داشته و معتقد به آنگونه جنگیدن بوده است. هرکس که به روش بهترى معتقد بود، مىتوانست بیاید و ادامه دهد. همانگونه که تا آخر جنگ دیدیم. (18)
خیانت یعنى چه؟ مگر در شکست عملیات والفجر مقدماتى، کربلاى چهار و… خیانت نشد؟ مگر خیانت شاخ و دم دارد؟ تو کجا مثل کیانورى و حزب وابستهاش اسناد و اطلاعات ارتش را به روسیه دادى که منجر به قتل عام بسیجیان در والفجر مقدماتى در فکه شود؟ کجا تو مثل منافقین گراى موشکهاى 9 مترى را به عراق دادى تا فجایعى مثل موشکباران پناهگاه شیرین در کرمانشاه و قتل عام دهها زن و بچه را به همراه داشته باشد؟ کجا تو به دستبوسى صدام در عراق رفتى و به دستور آن کثیف جنایتکار، بر روى مردم خودت اسلحه کشیدى و شدى سرباز صدام؟ کمى تفکر کن. شما آن نیستى که اکنون سعى مىکنى باشى. نگذار در تاریخ ایران از شما به عنوان “خیانتکار” نام برده شود. بگذار حداکثر بگویند “خطاکار” (19). نام خودت را با آنان که از شرق و غرب پول گرفتند و چاپلوسى کرده و مىکنند بلکه روزى بیشتر به حیاتشان در خارج ادامه دهند، کنار هم قرار نده و چون آنان نباش. تو مسلمانى و روحانى زاده و درد دین و وطن دارى نه مقام و پول که منجر به خیانتى سیاه گردد. (20)
هنوز هم دیر نشده. مىشود گذشته را جبران کرد. شرایطت را اعلام کن و به خانه باز گرد. (21) خیلى ببخشید، مگر شما از این منافقینى که دستشان تا آرنج غرق خون شهداست و امروزه به عنوان تواب به ایران باز مىگردند و به راحتى با نوشت یک توبه نامه نزد خانواده شان مىروند، کمترید؟ مگر نه اینکه اگر قرار باشد شما را محاکمه کنند، اول باید آنانى را که به شما رأى داده و شما را بر مسند ریاست جمهورى نشاندند، بازخواست کرد؟ (22). ساز من بعنوان یک مسلمان، گفتن بود. خواه شما بپذیرید و خواه نپذیرید که براى من جاى تأسف و ناراحتى دارد. بگذار همواره به عنوان مسلمانى که از کودکى بر آن پایبند بودى، محسوب شوى. مسلمانى ایرانى و نهایتش با خطاهائى چند. مگر کم مسلمانان خطا کردهاند که شما از هر خطا و اشتباهى برى باشید؟ (23).
منتظر پاسختان هستم. 1382/4/12 یک بسیجى مسلمان ایرانى
یا على (ع)
پاسخ بنىصدر به «یک بسیجى مسلمان ایرانى»:
با سلام
نوشتهاید نوشتههاى اینجانب را مىخوانید و آنچه از نوشته هایم در ایران در دسترس بود را نیز خواندهاید. اما در ایران، تنها کسى که در سانسور کامل است، بنىصدر است. آثار مارکس و انگلس و لنین و استالین… حق ترجمه و انتشار دارند، اما نوشتههاى بنىصدر از این حق محروم هستند. لوس آنجلس تایمز از سانسور سایتها توسط رژیم ملاتاریا نوشته بود و سانسور سایت بنىصدر را مثال آوردهبود. نشریه انقلاب اسلامى نیز سانسور است. مىدانم که مىتوان سانسور را بى اثر کرد و لابد شما چنین مىکنید. اما اى کاش به خواندن نوشتههاى اینجانب اکتفا نمىکردید و آنها را بعنوان روش بکار مىبردید. بیشترین کار اینجانب در روش است و هدف آزاد کردن عقل است در به خود راه دادن اطلاعات، در بى طرفانه ارزیابى کردن اطلاعات و بخصوص در اندیشیدن.
* از اصل راهنما شروع مىکنم. اگر شما نوشتههاى اینجانب را خوانده و بعنوان روش بکار مىبردید، بر اصل ثنویت تک محورى که قدرت (= زور) مدارى مطلق است، نامه خویش را نمىنوشتید. دو محور تصور کردهاید. یکى محور خیر (آقایان خمینى و بهشتى و…) و دیگرى محور شر (آقاى رجوى و گروه او). اینجانب را میان این دو محور قرار داده و حکم بر «سادگى» اینجانب فرمودهاید. اینک به قرآن باز گردید و بنگرید که در ماجراى سرکشى شیطان و تمامى ماجراها که در قرآن آمده، انذارند به انسان نسبت به ثنویت تک محورى و روش هستند براى آزاد شدن از آن. تردید ندارم که اگر به عقل خود رجوع کنید، متوجه مىشوید بسیارى دروغها را حقایق پنداشتهاید، بسیارى از حقایق را نرفتهاید بشناسید. در همین نامه 22 مورد احکام خطا هستند. چون نامه بر اصل ثنویت تک محورى نوشته شدهاست، تناقضهاى آشکار را ندیدهاید. به قرآن باز گردید تا بیاموزید این آموزش مهم را: هر حکم ناحق که بدهى، بنا بر قاعده، ناگزیر مىشوى خود آن را تکذیب کنى. پیش از آنکه به آن 22 مورد بپردازم، خطاى دوم و مهم عقلى را مىآورم که بر اصل ثنویت تک محورى، مرتکب شدهاست:
* نامه را با «یا على (ع)» به پایان بردهاید. اما على (ع) دائم فریاد مىکرد: (اى مسلمان! مرد را به حق بسنج نه حق را به مرد». او نیز چون فرزندش قربانى سنجش حق به مرد شد. در نامه شما، بنىصدر به حق سنجیده نمىشود. به خمینى و رجوى سنجیده مىشود. و اگر کارهاى بنىصدر را مطالعه کرده بودید، خاصههاى 12 گانه حق را مىیافتید. در کنگرهاى در ایتالیا، تعریف حق و خاصه هایش را با تعریف حق در غرب، مقایسه کردم، فیلسوف ایتالیائى و بتازگى فیلسوفى آلمانى، زبان به تصدیق گشودند. افسوس که جامعه اسلامى نه تعریف حق و نه خاصههاى آن را مىشناسد. بر انسان مسلمان نیست که جانبدار این یا آن شخص باشد، بلکه بر او است که اندیشه، پندار ، گفتار و کردار خویش را حق بگرداند.
* از جمله خاصههاى حق اینست که از خود هستى دارد. بنا بر این خاصه حق، قاعدهاى بوجود آمده که اینست: روایت در مقام معارضه با درایت، از اعتبار ساقط است. آنچه شما نقل مىکنید، روایت است. آنچه روى داده است، درایت است. بر شماست که از خود بپرسید چرا نخواستید ببینید؟
در باره حقایقى که در نوشته شما اشارهاى به آن نیز وجود ندارد، کتاب خیانت به امید، سه جلد کتاب در باره سیاست امریکا در ایران (دو جلد آن در باره اکتبر سورپرایز و ایران گیت) و توطئه آیه اللهها و توانائى و ناتوانائى و فراوان مصاحبه و مقاله نوشتهام و نامه شما گواهى مىدهد که جملهاى از آنهمه را نخواندهاید. با وجود کوهى از دلایل و مدارک، از نامه شما بیرون نمىروم و در 22 مورد، کوتاه، پاسخها را مىآورم:
1 – نوشتهاید روز 14 اسفند در دانشگاه بودهاید. آن روز، بعنوان بسیجى در دانشگاه بودید یا بعنوان کسى که آمدهاست سخنان بنىصدر را بشنود؟ پاسخ شما را نمىخواهم. خود به وجدان خویش پاسخ بدهید. اگر بعنوان بسیجى آمده بودید، چرا نپرسیدید چرا باید رفت و مانع از سخنرانى منتخب مردم ایران شد؟ اگر بعنوان یک جوان 17، 18 ساله آمده بودید، بر شما بود پیش از صدور حکم، دست کم به کتاب غائله 14 اسفند مراجعه مىکردید. دست کم آگاه مىشدید که خطاکار آنها بودند که مىخواستند بضرب گلوله و چماق و با تحمیل خشونت به همه، قدرت را قبضه کنند. خود این کتاب 1000 صفحهاى سندى پایدار از دستگاه قضائى، آلت فعل استبداد خون ریزى است، که چون آن، ایران کم بخود دیدهاست. دستگاه قضائى که مىباید بى طرف باشد، 1000 صفحه کتاب انتشار مىدهد که، در آن، این دستگاه طرفى است که از هیچ کار روى گردان نیست. دستگاهى که باید میزان حق باشد، در صفحات 488 و 489 مىنویسد: «گفتیم که گروه عظیمى از حزب الله، از صبح روز چهارده اسفند در دانشگاه فعالانه حضور داشتند. دستهاى که فعالتر بودند، به سردستگى حاجى ع.ع حتى تا پاسى از شب نیز در صحن و اطراف دانشگاه به فعالیت مشغول بودند. کمیتهها، بخصوص از کمیته 11، کمیته ولى عصر،… آن روز فعالانه علیه بنىصدر در تکاپو بودند». پس از اینکه بدین سان تصریح مىکند، از پیش، غائله را تدارک دیدهاند و در این تدارک، مسئول کمیتهها و مجلس (رشیدیان از سردستههاى چماقداران بود) شرکت داشتهاند، در صفحه 492، حکمى بس شگرف صادر مىکند که تنها درخور دستگاه قضائى ملاتاریا است:
«آنانى که پس از چهاردهم اسفند به دفاع از نهادهاى انقلابى برخاسته و حضور آنان را در دانشگاه کتمان مىکردند، بى راههاى غیر معقول انتخاب نموده بودند. زیرا شرکت نهادهاى انقلابى برعلیه بنىصدر، با عنایت به حرکات و مخالف خوانیهاى ایشان و تدارکى که از پیش براى 14 اسفند پرداخته شده بود و از دید حزب الله مخفى نمانده بود، نه اینکه امرى بسیار طبیعى مىنمود، بلکه سازنده بود.
اگر چهاردهم اسفند بدون حضور نهادهاى انقلابى و پرخاش آنان، اگر بدون نعرههاى حزب الله سرانجام مى یافت، اگر بیست پنجم خرداد 60 بدون یورش فدائیان انقلاب سپرى مىشد و اگر و اگر… مسلما در این اوج از گذرگاه انقلاب گام بر نمىداشتیم.»
بدین قرار، جاى چون و چرا نمىگذارد. اعترافى است صریح بر این واقعیت که: بانى خشونت در 14 اسفند نه گروه رجوى که «حزب الله» و «کمیتهها» و و افرادى از «سپاه» و دستگاه قضائى بودهاند. چون بنا بر کودتا بود و مراحل کودتا را یک به یک طى مىکردند.
2 – در آن روز، گروه رجوى، نقشى جز این نداشت که وقتى از جمعیت خواستم بدون خشونت چماقداران را از دانشگاه بیرون کنند، همراه دیگران، در این کار شرکت کردند. در آن روز، دو تن که مأمور ترور اینجانب شده بودند، خود را با اسلحه معرفى کردند. به «قوه قضائیه» معرفى شدند. اما هنوز که هنوز است خبرى در باره آنها انتشار نیافتهاست. اى بسا مجازات نیز شدهاند که چرا به نداى وجدان خود گوش دادهاند. آن روز، اوراق هویت افراد کمیته را که با لباس شخصى چماقدارى مىکردند، خواندم تا در تاریخ سیاسى این کشور بماند و ماند.
3 – بر اصل ثنویت تک محورى و بى آنکه خود را نیازمند پرسش بدانید، حکم صادر کردهاید که اینجانب “به آن سادگى در دام توهمات خیالى و پوچ کسى چون رجوى افتادهام”. پس بدانید: الف – اینجانب از آقاى خمینى مىخواستم تن به روشى بدهد که قرآن مىآموزد: ابتلى و تجربه. مىگفتم: با این گروه و گروههاى دیگر خشونت لازم نیست. مىباید آنها را به ابتلى کشاند تا از حجاب ناشناختگى بدر آیند. پس از آن، بى خطر مىشوند.اما او مدار بستهاى مىخواست تا بدان، باز سازى استبداد را توجیه کند. از او خواستم دست کم تأمین بدهد تا این گروه و گروههاى دیگر اسلحه خود را تحویل بدهند. مىگفت: شما تأمین بدهید بعد خواهیم دید! آقاى رجوى به او نامه نوشت و این تقاضا را بعمل آورد، آقاى خمینى در سخنرانى خود گفت: اول اسلحه را تحویل بدهید!
ب – کودتا در خرداد 1360 روى داد. اینجانب تا روزى بعد از انفجار مقر حزب جمهورى، هیچگونه ارتباطى با آقاى رجوى و گروه او نداشتم. در خانه مرحوم لقائى، بود که دو تن به دیدارم آمدند و نخستین پرسشم از آنها این بود که آیا انفجار کار شما بود؟ گفتند نه. اینجانب نیز اعلامیه در محکوم کردن آن انفجار که تا امروز ملاتاریا نگذاشته است معلوم شود بانى آن چه کس یا کسانى بودند، صادر کردم. بنا بر این، طرفى که شما «خیر» یافتهاید، کودتا را انجام داده بودند و علت کودتا نیز عدم همکارى اینجانب با کودتاچیان در استقرار استبداد بود که ، از راه زد و بند پنهانى با گروه ریگان – بوش (اکتبر سورپرایز) عملى کردند.
ج – گروه رجوى بسوى اینجانب آمد ولى اگر هم نمىآمد، اینجانب بسراغ آن گروه مىرفتم. زیرا نسل ما انقلاب را فرزند خود مىشمرد و مىشمارد. مىکوشید و مىکوشد که این تجربه به سرنوشت دو تجربه پیشین (انقلاب مشروطیت و نهضت ملى کردن صنعت نفت) گرفتار نشود. بنا بر این، وقتى کودتا روى داد، سه هدف براى خویش معین کردم: 1 – افشاى روابط پنهانى ملاتاریا با حکومت ریگان – بوش به قصد ویران کردن پایه اصلى استبدادى که با کودتا مىخواست مستقر شود و 2 – رها نکردن تجربه انقلاب و اصول راهنماى آن و بنا بر این، 3 – جلوگیرى از بوجود آمدن مدار بستهاى که بعد از 28 مرداد، رژیم شاه با حزب توده بوجود آورد. این شد که
د – به آقاى رجوى گفتم: به آقاى خمینى بیش از پدر علاقه داشتم. به او صد در صد اعتماد داشتم این چنین از آب درآمد. به شما صد در صد بى اعتمادم. با شما وارد یک ابتلى مىشویم. اگر شما موفق شدید، چه بهتر و اگر نه، پیشاپیش، شناخته مىشوید و شر شما از سر مردم کوتاه مىشود. از وجدان خود بپرسید: اگر این ابتلى که آموزش قرآن است انجام نمىگرفت، مردم ایران چگونه این گروه را مىشناختند؟ دو روش، یکى روش بکار انداختن ماشین اعدام که آقاى خمینى بکار برد و دیگرى روش ابتلى که خون از دماغى نیز نیاورد، باید به مسلمان ایرانى بیاموزد آنچه را طى قرون نیاموخته است.
4 و 6 – شما که خود را «مسلمان ایرانى» مىخوانید آیا نمىدانید تاریخ مسلمانان هجرى است؟ و نمىدانید که کافران هجرت پیامبر را فرار مىخواندند؟ هرچند خاطرهها که نقل کردهاید روایتها هستند و درایتها آنها را از اعتبار ساقط مىکنند، اما شما مىدانید (زیرا نوشتهاید) که اگر تنها سکوت مىکردم، رئیس جمهورى مىماندم و از خرداد 60 تا امروز، در شرائط سخت ترور زندگى نمىکردم. از اتفاق، با همکاران خود بشور نشستیم. اینجانب موافق خروج از کشور نبودم. اما قرآن روش را مىآموخت: آدمى نمىباید به زمین بچسبد. صحنه مبارزه را او باید معین کند. سه کارى که هدف کرده بودم، ایجاب مىکرد به جائى برویم که صحنه اصلى بود. با توجه به سازش پنهانى ملاتاریا با حکومت ریگان – بوش و حکومت تاچر، عرصه اصلى مبارزه جائى بود که آمدم و در نخستین مصاحبه نیز گفتم: براى افشاى روابط ارگانیک ریگانیسم با خمینیسم آمدهام. افشاى اکتبر سورپرایز و ایران گیت و ترورها و فسادها و روابط پنهانى با حکومتهاى غربى، گواه که درست تشخیص داده بودیم و در کار خویش موفق بودهایم.
و اینجانب به هیچ جا پناه نبردهام. تقاضاى پناهندگى نکردم هم به این علت که منتخب یک ملت بودم و هم به این دلیل که به صحنه مبارزه آمده بودم. اینست که از امتیازهاى یک پناهنده نیز محروم هستم.
5 – «مسلمان ایرانى» مىباید طرز فکر خویش را نسبت به زن تغییر دهد. زن را مستقل و آزاد و صاحب حقوق انسانى بداند. خداوند ایجاب را حق زن دانستهاست. دختر اینجانب در پاسخ به پدر گفت: او نیز روش ابتلى را برگزیدهاست و استقلال و آزادى و آشتى ملى را شروط همسرى گرداندهاست. آقاى رجوى اصول سه گانه میثاق را، با سازش با رژیم صدام نقض کرده بود. او و گروهش که در ابتلى، رد شده بودند، همچون ملاتاریا، 750 صفحه کتاب برضد اینجانب انتشار داد. تنها به این جرم که گفته بودم: رفتن به عراق خود کشى است. اما چون عازم بغداد شد، فیروزه بنىصدر که امروز پزشکى دانشمند است، بخاطر نقض اصلها، از او جدا شد. او بود که حجت را بر آقاى رجوى و گروه او تمام کرد. زیرا محلى براى تردید نگذاشت که او پیمان خویش را با استقلال ایران و با آزادى و با آشتى ملى گسسته است. دنیاى اسلام را زنى آزاد از تحقیر قرون، داراى شخصیت مستقل و رفتارى برابر اصول و حقوق باید تا روزگارش دیگر شود.
7 – به کتاب «عبور از بحران» آقاى هاشمى رفسنجانى استناد کردهاید. اما آیا ندیدید که ناقض خاطرهها و حکمهاى شماست؟:
8 – آیا آقاى صیاد شیرازى نوشته بود که سرگرد بود و مرحوم دکتر چمران او را به اینجانب معرفى کرده بود. دو درجه ارتقاء به او دادم و دو لشگر در اختیارش گذاشتم و مأمور کردستانش کردم. با آنکه فرماندهان ارتش مخالف بودند، مىگفتم بلکه راست باشد و او مردى با جوهر باشد. تا اینکه در کردستان مصیبت بر مصیبت افزود و مصیبت آخرى که ببار آورد، غیر قابل اغماض شد: یک گروه 500 نفرى را به سردشت برده و 450 تن از آنها را به کشتن داده و روحیه نظامیان را بکلى خراب کرده بود. به تهران احضار شد. از او در باره فاجعهاى که ببار آورده بود، توضیح خواستم. پاسخ داد به بهشت مىروند! خشکم زد! پرسیدم مگر خداوند شما را مأمور فرستادن جوانان مردم به بهشت کردهاست؟ دستور برکنارى و محاکمه نظامى او را دادم. آنچه شما نوشتهاید روایت است. اما درایت اینست که برخلاف دستور فرماندهى کل قوا، او بجاى اینکه محاکمه شود، در این و آن نماز جمعه، سخنران پیش از نماز شد و در این و آن مجلس سخنرانى کرد. آقاى خمینى بطور کامل در جریان امر بود و توضیحات رئیس ستاد ارتش و فرمانده نیروى زمینى را نیز شنیده بود و اطلاعات ارتش سوابق این افسر را نیز به اطلاع او رسانده و او، با برکناریش، موافق بود. بنا بر این، مىباید بر محاکمه شدن او تأکید مىکرد. اینها بکنار، اگر روایت شما صحت دارد، افسرى که بقول آقاى خمینى متمرد بوده و حکم متمرد در زمان جنگ را نیز مىدانست، چگونه شد که بعد از کودتاى خرداد 60، در زمان آقاى خمینى، این شخص فرمانده نیروى زمینى شد؟ مىبینید که قاعده صحیح است و درایت روایت را از اعتبار ساقط مىکند.
9 – دوباره، به «عبور از بحران» رجوع کنید تا ببینید غیبت از بنىصدر، در حضور او، کارى به رواج بودهاست. از این بدتر، آقاى خمینى نه تنها به آقاى گرمارودى مشاور فرهنگى اینجانب گفته بود به اعتماد رئیس جمهورى خیانت کند و جاسوس او نزد اینجانب بشود، بلکه بنا بر نامه او به آقاى خمینى و پاسخ آقاى خمینى به او (آقاى گرمارودى)، وقتى گفته بود آبرویم مىرود، پاسخ شنیده بود:” دیگران بخاطر اسلام جان مىدهند شما از آبروى خود بگذرید.” آرى، اسلام «محور خیر» شما، بر خلاف نص قرآن، مسلمانى بر مسلمارا ن دیگرى جاسوس مىکند و بکارى وا مىدارد که مىداند آبروى او را مىبرد! شما به آغاز و پایان قرآن مراجعه کنید ببینید در کدام آیه مسلمان را به کارى مىخواند که آبرو مىبرد؟
10 – روایتى را نقل کردهاید که در آن، آقاى صیاد شیرازى قول آقاى بهشتى را نقل مىکند. اما چرا به «درایت» دو نوارى که از آقاى بهشتى در دست است، مراجعه نکردید؟ اگر مراجعه مىکردید، مىدیدید در یکى از آنها، دستور العملهایى براى فلج کردن بنىصدر مىدهد و در دیگرى، مىگوید: «از گروگانها باید بمنزله آتو بر ضد بنىصدر و کارتر استفاده کرد»!
ضربه هشدار این جمله بود. تا گوش دادن به نوار سخنان آقاى بهشتى خطاب به «محارمش»، گزارشهائى در باره تماسهاى پنهانى ملاتاریا با گروه ریگان – بوش، نامزدهاى ریاست و معاونت ریاست جمهورى امریکا، دریافت کرده بودم. در خانه آقاى مهدوى کنى، در جلسه شوراى انقلاب، آقاى بهشتى از من خواسته بود نامهاى را امضاء کنم که اگر آنها مسئله گروگانها را حل کردند، حق اعتراض نداشته باشم. اما همه آنچه واقع شد و اکتبر سورپرایز نام گرفت، در این جمله است: گروگانها را، بر ضد کارتر، جز به یک ترتیب نمىشد بکار برد و آن آزاد نکردن گروگانها تا انتخابات ریاست جمهورى بود. اما از گروگانها چگونه ممکن بود بر ضد بنىصدر استفاده کرد؟ با سازش پنهانى با ریگان رقیب کارتر، ممکن بود، تدارک کودتا در ایران را نیز دید؟ این بود که خواستم روابط پنهانى با گروه ریگان – بوش از نزدیک تعقیب شود. حال شما عقل خود را آزاد کنید و آنگاه قاضى بگردانید تا به شما بگوید هیچ صورت عملى، جز آنچه روى داد، به عقل نمىآید. هیچ عقلى نمىتواند چنین جملهاى را که بازگو کننده سازشى پنهانى است بسازد، مگر اینکه خواسته باشد با استفاده از گروگانها، مانع پیروزى کارتر در انتخابات بشود و با استفاده از سازش پنهانى، در ایران، دست به کودتا بقصد استقرار استبداد بزند. بنا بر این، وقتى در بیانیه 22 خرداد 1360، آنچه را پس از آن روى داد (سقوط بهاى نفت، استقرار امریکا در خلیج فارس، طولانى شدن جنگ، حمله اسرائیل به لبنان. این یکى را عرفات در تهران خبر داد و گفت با استفاده از جنگ ایران و عراق قرار بر اجراى طرح آکاردئون است)، غیب گوئى نمىکردم. و وقتى آقاى هاشمى رفسنجانى، در روز (13 آبان 1359) انتخابات ریاست جمهورى امریکا گفت: “در آینده به ما خواهند گفت شما باعث انتخاب ریگان شدید”، مىدانست چه مىگوید.
11 – تعجب از شماست آیا شما سخنان آقاى خمینى را، در چند نوبت، نشنیدید که مىگفت: من با کسى عقد اخوت نبستهام؟ او بر اینجانب هیچ حقى نداشت اما اینجانب بر او حق بسیار داشتم. وضع او نه در محیط قم خوب بود و نه در محیط نجف. طى دو دهه، از صداقت و صمیمیت و کوشش شبانه روزى، هیچ دریغ نکردم. مرجعیت او را درس خواندههاى جدید به قم و نجف تحمیل کردند و پاداشى که از او دیدند را تاریخ هرگز از یاد نخواهد برد. نه اندیشه راهنماى انقلاب از او است و نه پاسخهایى که او در مصاحبهها مىداد، از او بودند. عینه! موجود است: آنچه او پیش از آمدن به پاریس گفته و نوشته است (غیر از آنها که به واسطه نظر مىخواست) و آنچه بعد از بازگشت به تهران گفتهاست، موجودند. اگر با آنچه در نوفل لوشاتو، گفتهاست، یکى بودند، بیان نوفل لوشاتو از او است. اگر نه، نه. او با ریاست جمهورى اینجانب نیز موافق نبود. مىگفت به سه دلیل نباید به ریاست جمهورى برسم. پس از آنکه گفتگوها شد، به او گفتم: رئیس جمهورى مىباید متکى به مردم باشد. بنابر این، شرط شرکت اینجانب در انتخابات اینست که شما نفى و اثبات نداشته باشید و از اختیار تصویب صلاحیت نامزدها استفاده نکنید. پذیرفت و جز در یک مورد، نقض عهد نکرد( مورد رجوى
با وجود این، علاقه اینجانب به او اندازه نداشت. با تمام توان کوشیدم او معنویت نابى بماند و بدین معنویت، جهان اسلام به دوران خفت و خوارى پایان ببخشد. و… و تا آخر نیز اینجانب با او نبریدم. «عبور از بحران» مىگوید که او برید. اگر موازنه عدمى را شناخته بودید، وارونه واقعیت را نمىنوشتید:
بنا بر موازنه عدمى، در پى عهد، نقض عهد نیست. در پى وصل، فصل نیست. ایستادگى بر حق یا اصولى است که بر سرشان عهد بمیان آمدهاست. اگر یک طرف عهد با آن اصول را شکست، ایستادگى بر سر اصول، ناگزیرش مىکند میان بازگشت به حق و یا جدائى جستن انتخاب کند. نسل ما، نخستین نسل ایرانى است که با مثلث زورپرست، یکجا روبرو شدهاست. رأس پهلوى طلب در 28 مرداد 1332، به مردم ایران گفت: ممکن نیست حقوق ملى او را به کارگزارى قدرت خارجى رجحان دهد. اما خطر شناساندن دو رأس دیگر مثلث زور پرست را اینجانب و دوستانم و همکارانم بر عهده گرفتیم و از عهده برآمدیم. با این تفاوت، که به آقاى خمینى علاقه و اطمینان کامل داشتیم و از او انتظار خیانت به اعتماد و امید خود را نداشتیم. در مهر ماه 1359، در کار نامه (روزها بر رئیس جمهور چگونه میگذرد که 7 جلد کتابش بر روى سایت موجوداست )، به او هشدار دادم که رفتن به راه استبداد، کار را بجائى مىرساند که بگوید: تمام ملت بگوید بله من مىگویم نه. مرز دقت قاعده را ببین! در 6 و 25 خرداد 60، دو بار چنین گفت.
12 و 13 – باز اگر موازنه عدمى را شناخته بودید، مىدانستید که کسى مىتواند جنبش همگانى مردم را بتصور آورد که موازنه عدمى را اصل راهنما کرده باشد. تا پیش از انقلاب، اثرى از آقاى خمینى که نظر شما را تأیید کند نیست. در عوض، سابقه همکارى او با فدائیان اسلام و تیره شدن روابطش با آیه الله بروجردى هست. پیش از انقلاب، آقاى بهشتى مىگفت: مرجع داریم (آقاى خمینى) و ایدئولوگ داریم (بنىصدر و شریعتى) و بازوى نظامى نیز داریم (مجاهدین خلق). آقاى هاشمى رفسنجانى به نجف رفت تا از آقاى خمینى بسود مجاهدین خلق، تأییدیه بستاند. او نداد. علت مخالفت او با مبارزه مسلحانه نبود، بلکه مخالفت با ایدئولوژى التقاطى این سازمان بود. در این باره نیز، او مدیون کوشش نظرى ما بود که روش شناخت استالین را که آن سازمان، روش شناخت خود کرده بود و کارهاى دیگر را نقد کردیم. البته وقتى هم که یکى از اعضاى آن سازمان مدت یک ماه در نجف گذراند و آقاى خمینى را توجیه کرد، پاسخ شنید این نظر ربطى به اسلام ندارد. ترور منصور و این واقعیت (به قول آقاى ناطق نورى) که سلاح را آقاى هاشمى رفسنجانى تهیه کرده بود، درایت دیگرى است ناقض روایت شما. با وجود این، نقض روایت شما، در نامه شما موجود است:
15 – روایت دوم شما در باره اجازه «اعدام» فرح پهلوى و بنىصدر، آئینه ایست که در آن، شما باید عقل خود را در آن، ببینید: محور این عقل قدرت مساوى با زور است. عقل خویش را از این محور آزاد کنید. چرا که نه تنها تروریسم را، در واقعیت خویش، پذیرفته است، بلکه آن را تحسین نیز مىکند. توضیح اینکه اگر قرار بر این بود که شما شخص را به حق بسنجید، نخست تعریف روشنى از ترور مىپذیرفتید و آنگاه، آن را محک مىکردید و قول و فعل اشخاص را با آن مىسنجیدید. از سرزنشى که از گروه رجوى بعمل مىآورید، ترور را عبارت مىدانید از اینکه کسانى مرامى را حق مطلق بیانگارند و بنام آن، به خود اجازه بدهند، کس یا کسانى را غیابى محاکمه و محکوم به اعدام کنند و حکم را بدون اطلاع محکوم و بطور غافل گیرانه به اجرا بگذارد. حال اگر با این محک در روایت شما بنگریم، آقاى خمینى تروریست مىشود.
اما الف – اینجانب کتابى در باره اصول راهنماى قضاوت و حقوق انسان در قرآن نوشتهام. این کتاب به اغلب زبانها منتشر شدهاست. جز در قلمرو یک میلیارد مسلمان که حاکمان جائر مانع از انتشار آن شدهاند. در این کتاب، آیههاى قرآنى را آوردهام و با تورات مقایسه کرده و مسلم کردهام که در اسلام، «جرم عقیده» یک قاضى دارد و آن خدا است و در قیامت به این جرم رسیدگى مىکند. در این جهان، جرم عقیده وجود ندارد. قرآن، جاى جاى، جرم شناختن باور را به فرعونیت نسبت مىدهد. در تشریح فرعونیت، در توضیح رفتار روحانیان یهود با حضرت عیسى (ع)، در توصیف و تحلیل رفتار قریش با پیامبر، و… تفتیش عقیده و مجازات بعذر جرم عقیده را مردود مىگرداند. در مسیحیت نیز نخست ارتداد جرم نبود. بنا بر تاریخ تفتیش عقیده، ( ladictature de la foiL’inquisition ouتفتیش عقیده یا استبداد دینى) در قرن چهارم، با اخذ از فلسفه یونانى، ولایت پاپ به کلیسا راه پیدا کرد. در همین قرن، جرم ارتداد و کفر پیدا شد. کار به «ترجیح کافر بر منحرف» و تفتیش عقیده به قصد تحکیم سلطه کلیسا بر اروپا کشید. بنا بر این، بهنگام طلوع اسلام، در دو دین یهودى و مسیحى، «تفتیش عقیده یا استبداد دینى» وجود داشت. در قرآن، 14 آیه در باره ورود و خروج از دین و پذیرفتن بعض از دین و نپذیرفتن بعض دیگر وجود دارند و در یکى از آنها، آن را جرم نشناخته است. اگر مىشناخت، الف – اعتراف کرده بود نیازى به اسلام نبودهاست و ب – اعتراف کردهاست روش حق ،زور (ضد حق) است. اینست که فرمود «در دین اکراه نیست». ملاتاریا مىگوید در دین اکراه نیست یعنى آزادى آن را بپذیرى اما اگر پذیرفتى، آن وقت تحت نظام ولایت مطلقه فقیه، اگر کج قدم بردارى، به زور راست مىشوى! غافل از اینکه از خاصههاى حق اینست که خود روش خویش است. چنانکه تا هدف قدرت (= زور) نباشد، زور بمثابه روش به تصور نیز نمىآید. چه رسد به تباه کردن نیرو در زور و بکار بردنش. به سخن دیگر، بکار بردن زور، در آنچه به عقیده مربوط مىشود، زورپرستى را جانشین خدا پرستى مىکند. عارف به آزادى مىداند که غفلت از آزادى فطرى انسان، غفلت از خدا است و آزاد زیستن، با خدا و در خدا زیستن است و نیاز به نبود زور دارد.
بدین قرار، در خشونت کورى که امروز در دنیاى اسلامى رواج پیدا کردهاست، ملاتاریا مسئولیت مستقیم دارد. آن روحانى که از یونان زدگى آزاد شده باشد و حقیقت اسلام را دریافته باشد، مىداند که در گوشه اطاقى نشستن و به کسى مجوز دادن که اگر دیدى کسى ضرورتى از ضرورتهاى دین را منکر شد، حکمش قتل است او را بکش، اسلام را در اصول راهنمایش انکار کرده و باب ترور و تروریسم را گشودهاست.
16 – اما قولى را که نقل کردهاید، نخست خطا است: آقاى هادى خسروشاهى که نماینده رژیم در واتیکان بود، مصاحبهاى با نشریهاى عربى بعمل آورده و گفته بود، به استناد انتشار مقاله هائى در انقلاب اسلامى بر ضد ولایت فقیه، از آقاى خمینى خواسته است اجازه ترور بنىصدر را بدهد و او پاسخ دادهاست: بنىصدر مسلمان است. مخالفت با ولایت فقیه نیز جرم نیست. بسیارى از علماء نیز مخالف هستند. جز این، الف – رویه اینجانب هیچگاه هتاکى نبودهاست. کسى که همه روز از سوى ملاتاریا و روشنفکرتاریا و استالین مسلکها و پهلوى طلبها زیر بمباران ناسزا و دروغ است، بر سر پا ماندن خود و عقب نشاندن مثلث زورپرست را مدیون استوارى بر اصول راهنماى انقلاب ایران و رها نکردن تجربه این انقلاب بزرگ مىداند و همه عمر بر وفق اصول اخلاقى که قرآن مىآموزد رفتار کردهاست، نیاز به ناسزا گفتن ندارد. و ب – اما روایت شما با درایت نمىخواند. در ایران، دست کم دو تن اعدام شدند بجرم اینکه به آقاى خمینى ناسزا گفته بودند. یکى از آنها اختلال دماغ نیز داشت. صدور حکم اعدام براى کسى که گفته بود ستاره فیلم ژاپنى را بر حضرت فاطمه (ع) ترجیح مىدهد و صدور حکم اعدام سلمان رشدى، دو درایت دیگرى هستند ناقض روایتى که شما نقل کردهاید. او درایت بى خدشه و بس شگفت، سخن آقاى خمینى در دیدار با «نمایندگان» بود: آقایان مهندس بازرگان و احمد سلامتیان، در میزان و انقلاب اسلامى دو مقاله نوشته بودند. عنوان مقاله آقاى مهندس بازرگان، «بن بست» بود و عنوان مقاله آقاى احمد سلامتیان، «انتخاب مکتبى». در این مقاله، خطر ظاهر مکتبى آراستن به قصد فریب را یادآور شده بود. آقاى خمینى خطاب به آقاى مهندس بازرگان گفته بود: «شما در بن بست هستید» و خطاب به آقاى سلامتیان گفته بود: مکتبى را مسخره مىکنى! یا نمىدانى چه مىگوئى و یا مىدانى. در این صورت، زنت بر شما حرام مىشود. بدینسان، همسر کسى که سخن در خیر انقلاب و کشور گفته و هشدار داده و از کسى نیز نامى نبرده بود، را بر او حرام کرد!
شگفتا! امام برحق، على (ع)، وقتى زنى به او ناسزا گفت و خواستند آن زن را تنبیه کنند، فرمود: ناسزا گفته و پاسخ ناسزا ناسزا است و این پاسخ را نیز نمىدهم. آنوقت، مظاهر محبت و عشق خدائى را اینسان به نمادهاى خشونت برگرداندن، رسم وفا به فاطمه و على نیست، جفا به آنهاست.
17 و 18 – «شکست هویزه» و خیانتى که سبب آن شد!؟ آیا شما مىدانید وزیر دفاع انگلیس در حکومت تاچر در دادگاه ایران گیت انگلیسى گفت: «جنگ ایران و عراق در سود انگلستان و غرب بود و اسباب ادامه آن را فراهم کردیم»؟. پیش از شروع جنگ، آقاى بهشتى طرح انحلال ارتش و… را به شوراى انقلاب آورده بود و ملاتاریا، به بهانه کودتاى نوژه، به جان ارتش افتاده و سازمان آن را برهم زده بود. با وجود این، سازماندهى مردم سالار ارتش، به قول سران 8 کشور اسلامى، در تهران، نا ممکن را ممکن کرد و نه حماسه که معجزه ساخت. در فروردین سال 60، شورایعالى دفاع و آقاى خمینى، پیشنهاد 4 کشور عدم تعهد را پذیرفت. کشورهاى خلیج فارس حاضر به پرداخت غرامت به ایران نیز شدند. اما همانطور که در «عبور از بحران» آمدهاست، بنىصدر مىخواست جنگ به پایان برسد و آنها که سازش پنهانى با حکومتهاى ریگان و تاچر کرده بودند، نمىخواستند جنگ به پایان برسد. پس مىباید پیش از پذیرش رسمى پیشنهاد از سوى دو دولت، کودتا انجام مىگرفت و گرفت. بر هر مسلمان ایرانى مسئول است که از خود بپرسد: با آنکه مسلم است از تابستان 60 ببعد، رژیم صدام حاضر به ترک جنگ بود، حکومتهاى انگلیس و امریکا بدست چه کسانى در رژیم خمینى، جنگ را بمدت 8 سال طولانى کردند؟ اگر بنا بر این بود که شخص را با حق بسنجید، مىباید مىپرسیدید: چرا 8 سال جنگ بطول انجامید و یک نسل ایرانى نفله شد؟ چرا آقاى خمینى جام زهر سرکشید و نوشت: چون و چرا نکنید؟ مگر اسلام دین چون و چرا نیست؟
اما ماجراى جنگ در کرخه کور: صبح حمله شد و قواى ما مواضع قواى عراق را تصرف کرد. افرادى از سپاه، بدون اطلاع فرمانده لشگر 16، جلو رفته بودند براى گرد آوردن و بردن اسلحه بجا مانده، اوائل بعد از ظهر، گارد جمهورى عراق وارد عمل شد و دست به حمله متقابل زد. اینجانب در یک زره پوش بودم که خبر دادند آقاى خامنهاى شتابان محل را ترک گفته و افراد لشگر در حال فرارند. وقتى از زره پوش بیرون آمدم، افسر ترک زبانى را دیدم که در برابر کامیونهاى سربازان ایستاده و گریه کنان از آنها مىخواهد به مواضع خود بازگردند. با تهدید به مسلسل، او را کنار زدند و کامیونها راه افتاد. سوار جیپ شدم و دورتر، جیپ دور زد و در برابر کامیونها ایستاد. پیاده شدم و خطاب به سربازان گفتم: براى اینکه فرار از میدان شرف را کامل کنید، از روى منتخب مردم ایران نیز عبور کنید. به گریه افتادند و به جبهه بازگشتند. آن روز تا 12 شب، مشغول بازگرداندن افراد به جبهه و باز سازى جبهه بودیم. شب هنگام، هدف خمسه خمسههاى عراقى شدیم. افسرى خود را به روى اینجانب انداخت و بر زمینم خواباند. نامهاى به آقاى خمینى نوشتم و از آنهمه مداخلههاى روحیه کش کسانى که شعارشان این بود “نیمى از ایران برود بهتر از آنست که بنىصدر پیروز بشود”، شکایت کردم. او نیز در سخنان روز بعد خود، به آنها “تشر زد”. بنا بر این، اگر امرى مىباید موضوع رسیدگى شود، رفتار آن روز آقاى خامنهاى و اثر فاجعهآمیز آنست. اما ملاتاریا خیانتهاى خود را به دیگرى نسبت دادن و خدمتهاى دیگران را به پاى خود نوشتن را روش کردهاست.
19 – اگر موازنه عدمى را اصل راهنما کنید، معناى این هشدار قرآن را نیز در مىیابید: تاریخ را آدمیان میسازند. تاریخ ایران را ایرانیان مىنویسند. تاریخ زندگى هر کس را خود او مىسازد. اگر نیک کردار باشد، بحکم آنکه عمل برخود افزاست، تا قیامت، نیکى بر نیکى مىافزاید و اگر زشت کردار باشد، تا قیامت، زشتى بر زشتى افزوده مىشود. پس بهوش باش و پندار و گفتار و کردار خویش را صالح بگردان. خارج از عمل من و شما تاریخى ساخته نمىشود. بنا بر این، مىباید بکوشیم تا انقلاب ایران به هدف برسد و ایران استقلال و ایرانیان آزادى و در آزادى و استقلال، در فضاى باز لاکراه و معنویتى که اسلام بمثابه ترجمان آزادى و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد است، رشد کنند. این آن تاریخى است که ما داریم مىسازیم. خداوند اینجانب را از خطا حفظ فرمود اما اشتباهها را در خیانت به امید آوردهام. و اشتباه وقتى معنى مىدهد که تجربه را روش و اشتباه را تصحیح کنى. از اشتباهها که تصحیح کردم، یکى از شدت علاقه به آقاى خمینى، بکار نبردن سنجش او به حق بود.
20 و 21 – کسى که درد دین و وطن دارد و خیانت نمىکند، چرا از خرداد 60 تا امروز، تحت تهدید روزمره به ترور زندگى مىکند؟ چرا مصادره شدهاست؟ و شما بدانید، آقاى خمینى، سه ماه پیش از آنکه جام زهر شکست را سرکشد و مک فارلین شادى کند که “خمینى در برابر امریکا زانو زد”، دو نوبت، کس نزد اینجانب فرستاد. با جملهاى نظیر جمله شما و دعوت به بازگشت و این وعده که بیا هرچه بخواهى مىکنیم. از آنجا که فرستاده او ویزاى ورود به فرانسه را نداشت، از وزارت کشور فرانسه دو مأمور او را از فرودگاه نزد اینجانب آوردند. بار نخست، پاسخ دادم: الف – شرط اینجانب آزادى و استقلال است. ب – نیاز به یک انفجار معنوى است و حاصل نمىشود مگر به اینکه، شما آقاى خمینى، در برابر مردم ایران ظاهر شوى و به درگاه خدا توبه کنى و از مردم ایران پوزش بخواهى. فرستاده او مىخواست که بنویسم. گفتم: آمدن شما مسلم مىکند که آقاى خمینى جنگ را باخته است و نیاز به مشروعیت دارد. اما آمدن اینجانب به ایران، به او مشروعیت نمىدهد و نامه نوشتنم نیز. پیش از این، یکبار نوارى را براى او فرستادم و بار دیگر نامهاى به او نوشتم که پیش از آنکه اسلام و ایران قربانى قدرتمدارى شود، شجاعت کنار رفتن را بجوى و با استعفا و بازگردان ولایت به جمهور مردم (همان عهد که در نوفل لوشاتو با مردم ایران در برابر دنیا بستى و بر خلاف نص قرآن، شکستى)، بزرگى از سر گیر. و نشنید. شگفت اینکه فرزند او، آقاى احمد خمینى نیز ماهى پیش از مرگش، کس فرستاد و خواست که حلال کنم. پاسخ دادم: حقوق شخصى هرچه بود حلال کردم اما حق مردم را خداوند نیز حلال نمىکند. اسرار را در سینه نگاه ندار و با افشاى آنها، نسبت به مردم اداى حق کن. افسوس…
22 – رژیم کنونى رژیم جنایت و خیانت و فساد است. دین خدا را که روش خشونت زدائى است به روش خشونتى بدل کردهاست که مانند آن تنها در رژیمهاى فرعونى دیده شدهاست. هیچ کار واجبتر از آزاد کردن دین خدا از دست ضد خداهائى که بنام دین تیشه به ریشه دین مىزنند نیست. هیچ کارى واجبتر از نجات وطن از رژیمى که موجودیت ایران را به خطر افکندهاست نیست. هیچ کارى بجاتر ازاستقامت در باز ستاندن حق دین و حق وطن و حقوق انسان نیست و ایستادهایم و به فضل خداوندى، به ایران آزاد و مستقل باز خواهیم آمد.
شاد و پیروز باشید.
24 تیر 1382
و خطاب به جوانان عرض مىکنم: این پاسخها، پاسخهاى همه آنهائى است که این نوع پرسشها را دارند و راست مىگویند که پرسش دارند. با اینهمه، این تذکر جا دارد که انسان مسئول است که حقیقت را بجوید. پیشاپیش و یک طرفه حکم صادر نکند. دست کم بر او است که سانسور را علامت بى حقى بر قرار کننده سانسور بشمارد. وگرنه، تاریخى را که آنها با رشد خویش باید بسازند، سلطه گران و همدستان زورپرست شان، با ویرانى وطن و با تخریب حیات فردى و جمعى آنها مىنویسند. چنانکه در ایران و عراق تحت استبداد نوشتهاند و مىنویسند: