back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هانامه «يك بسيجى مسلمان ايرانى» به بنى‏صدر:

نامه «یک بسیجى مسلمان ایرانى» به بنى‏صدر:

بنام حضرت دوست

جناب آقاى بنى‏صدر، رئیس جمهور اسبق جمهورى اسلامى ایران‏

سلام علیکم‏

مدتهاست که نوشته هایتان را در نشریه انقلاب اسلامى مى‏خوانم تا هرچه بیشتر با افکار و نظرات جدیدتان آشنا شوم. پیش از آن هم، هر آنچه از نوشته هایتان در ایران در دسترس بود، مطالعه کردم.

اول بگذارید خودم را معرفى کنم: جوانى هستم 40 ساله! به همین خاطر، با گذشته شما آشنا هستم و در جریان قضایاى سالهاى 57 تا 60 هستم. روز 14 اسفند 59 هم در دانشگاه تهران بودم (1) و از نزدیک شاهد تمام حوادث و وقایعى بودم که شما را به راه خطا راند. همه آنچه که همگان در آن نقش داشتند و از همه بیشتر باند کثیف و خیانتکار رجوى. (2)

با گذشت بیش از 20 سال از آن وقایع، من هنوز در تعجبم که انسانى متفکر و اندیشمند چون شما که اهل بحث و تعقل است، چگونه به آن سادگى در دام توهمات خیالى و پوچ کسى چون رجوى افتاد؟! (3)

قبول کنید که سادگى شما جاى تعجب دارد. کسى که میلیونها رأى ملتى پشت سرش بود، با خود چنان کند که با تروریست‏ترین افراد مملکت بگریزد (4) و بعد نیز هر آنچه که خود بهتر مى‏دانید و از همه بدتر ازدواج دخترتان با آن خبیث زن باره (5). شمائى که تا امروز، اهل جنگ و جدل نبوده‏اید و یا از آن مهمتر باوجود مبارزه تان در خارج از ایران، بهیچوجه رهبرى و طراحى کودتاهاى خونبار و وابسته به بیگانگان را برعهده نداشته‏اید و هر آنچه بوده اظهار نظرات و آرایتان بوده و احساس وظیفه و دلسوزیتان نسبت به وطن. هنوز براى من معلوم نشده که شما از چه چیز گریختید و به کجا پناه بردید؟ (6) البته انتشار خاطرات آقاى هاشمى رفسنجانى – بخصوص بخشهائى که به آخرین روزهاى حضور شما در ایران مربوط مى‏شود – بخوبى نشان مى‏دهد که در این طرف چه کسانى نمى‏خواستند شما در مسند کار باقى بمانید. (7)

بگذارید خاطره جالب و مهمى را برایتان تعریف کنم: شهید على صیاد شیرازى در خاطراتش دارد که: یک بار، پس از آنکه بنى‏صدر مرا از مسئولیت خلع کرده بود و به وساطت بعضى آقایان، نزد امام رفتم که علل مسائل پیش آمده را توضیح بدهم. کلاً 16 دقیقه پهلوى امام بودم. 15 دقیقه من حرف زدم و فقط یک دقیقه امام سخن گفت. من هرچه گفتم، امام در نهایت گفت: “آقاى بنى‏صدر الان فرمانده کل قواست و شما از فرمان مافوق خود تخطى کرده‏اید و باید تنبیه شوید و من هم کارى به این ندارم که شما کى هستید و چه سوابقى دارید”. (8) و پس از اینکه من گفتم که اصلاً با شخص بنى‏صدر مشکل دارم و خواستم در باره او حرف بزنم، امام مرا به سکوت امر کرد و گفت: “پشت سر ایشان غیبت نکنید. اگر در باره او حرفى دارید، صبر کنید ده دقیقه دیگر ایشان مى‏آید اینجا. بیا و جلویش حرفهایت را بزن.” (9) و از همه مهمتر اینکه وقتى از اتاق امام بیرون آمدم، آیهالله بهشتى که در دفتر بود، مرا به کنارى کشید و گفت: “آقاى صیاد شیرازى، نبینم یک وقت مى‏روى در مساجد و جلسات سخنرانى کنى علیه بنى‏صدر حرفى بزنى”. من با تعجب گفتم: آخه آقاى بهشتى او در مورد شما تهمتهاى زیادى زده‏است و… آن وقت شما مى‏گوئید که بهیچوجه در مورد او حرف نزنم؟ که شهید بهشتى گفت: “چون تو یک فرد نظامى هستى و او فرمانده کل قواست، پس باید از او اطاعت کنى و حق ندارى در مورد او سخنى بگوئى. بحثى هم که با او داریم، بین خودمان است و مسئله سیاسى است که ربطى به مسائل دیگر ندارد. شما باید مراقب باشید که اختلافى در کار جنگ پیش نیاید…” (10)

حالا متوجه شدید که من از چه اینقدر متعجب شده‏ام که شما امام را که مى‏گفت بیست سال است شما را مى‏شناسد و نسبت به شما مطمئن است، گذاشتید و خود را سپردید به کثافات و خائنینى مثل رجوى و باند تروریست او. حد اقل انتظار من این بود که شما حق رفاقت و معرفت را نسبت به امام ادا مى‏کردید (11). منافقین به امام نه بدهکارى داشتند و نه طلبکار بودند. آنها گروهى بودند که از قبل از انقلاب هم اعتقادشان این بود که با ترور و آدمکشى، به اهدافشان برسند و امام کاملا با روش مسلحانه مخالف بود. (12) و اگر قرار بود مشى مسلحانه را تأیید کند، اول از همه فدائیان اسلام نواب صفوى و سید على اندرزگو را تأیید مى‏کرد که بهیچوجه عمل نظامى آنان را تأیید نکرد. (13) خودتان هم بهتر مى‏دانید که امام در زمینه کار مسلحانه به کسى مساعدت نکردند. چرا که امام به همراهى مردم معتقد بود و با همین روش هم انقلاب پیروز شد. (14) همانطور که شما با آراى مردم بالا آمدید نه با گلوله منافقین!

بگذارید خاطره‏اى مهم در باره خود شما بگویم: یک بار، یکى از آقایان که الان هم هست، تعریف کرد: “مدتى بود که بنى‏صدر به امام هتاکى مى‏کرد. من رفتم پهلوى امام تا از ایشان مجوز ترور بنى‏صدر و همچنین فرح پهلوى را بگیرم. در باره فرح گفتم که او غالبا شبهاى جمعه به سر قبر شاه در قاهره مى‏رود و همراه او، به جز دو بچه که بستگانش هستند، دو نفر پلیس مصرى به عنوان محافظ، مى‏روند. گروهى مصرى قصد دارند تا با موتورسیکلت به آنها نزدیک شده و با پرتاب نارنجک آنها را بکشند. امام به فکر فرو رفت و گفت: “اگر این زن (فرح پهلوى) فاسد و فاسق است و از نظر شرعى هم به شما ثابت شده و مراجع قضائى تشخیص داده‏اند که حکمش اعدام است، او را اعدام کنید. (15) ولى تکلیف دو بچه و دو پلیس همراه او چه مى‏شود؟ آنها که جرمى ندارند.” و امام اصلا به اینکه او همسر شاه است، اشاره نکرد و با چیزى که ایشان گفت، مسئله منتفى شد. سپس به امام گفتم که عده‏اى مى‏خواهند بنى‏صدر را ترور کنند. امام علت را پرسید. گفتم که او پس از فرار از ایران، در روزنامه انقلاب اسلامى در هجرتش، شدید به شما اهانت مى‏کند و علیه تان مطلب مى‏نویسد. امام خندید و گفت: «مگر هرکس به من اهانت کرد باید کشته شود؟ عیبى ندارد. ولى اگر او به مسلمات دین اسلام اهانت کرده و اصولى را زیر سئوال برده و یا مثلا حجاب و… را و تشخیص دادید که حکمش اعدام است، این کار را بکنید و گرنه توهین به من دلیل برکشتن کسى نمى‏شود» (16)

جالب است. نه؟ حالا دیدید که چه بى فایده از ایران گریختید. کیست که بخواهد شما را بعنوان خائن محاکمه کند؟ کدام خیانت؟ اگر بحث شکست عملیات هویزه باشد که على شمخانى، وزیر دفاع جمهورى اسلامى ایران در این رابطه، در مقدمه کتاب هویزه چاپ سال نوشته است: “اینکه مى‏گویند در قضیه هویزه بنى‏صدر خیانت کرد و خیانت او باعث شکست عملیات بود، من قبول ندارم. بنى‏صدر آن روزها، فرمانده کل قوا بود و نیاز داشت که در کارش به پیروزى هائى دست یابد و خودى نشان بدهد. به همین لحاظ هم بشدت دنبال این بود که عملیات با موفقیت انجام شود.” (17)

مگر نه اینکه شما فرمانده کل قوا بوده‏اید و از امام حکم داشته‏اید؟ خب دیگر چه هراسى؟ فرمانده کل قوا براى خودش تزى داشته و معتقد به آنگونه جنگیدن بوده است. هرکس که به روش بهترى معتقد بود، مى‏توانست بیاید و ادامه دهد. همانگونه که تا آخر جنگ دیدیم. (18)

خیانت یعنى چه؟ مگر در شکست عملیات والفجر مقدماتى، کربلاى چهار و… خیانت نشد؟ مگر خیانت شاخ و دم دارد؟ تو کجا مثل کیانورى و حزب وابسته‏اش اسناد و اطلاعات ارتش را به روسیه دادى که منجر به قتل عام بسیجیان در والفجر مقدماتى در فکه شود؟ کجا تو مثل منافقین گراى موشکهاى 9 مترى را به عراق دادى تا فجایعى مثل موشکباران پناهگاه شیرین در کرمانشاه و قتل عام دهها زن و بچه را به همراه داشته باشد؟ کجا تو به دستبوسى صدام در عراق رفتى و به دستور آن کثیف جنایتکار، بر روى مردم خودت اسلحه کشیدى و شدى سرباز صدام؟ کمى تفکر کن. شما آن نیستى که اکنون سعى مى‏کنى باشى. نگذار در تاریخ ایران از شما به عنوان “خیانتکار” نام برده شود. بگذار حداکثر بگویند “خطاکار” (19). نام خودت را با آنان که از شرق و غرب پول گرفتند و چاپلوسى کرده و مى‏کنند بلکه روزى بیشتر به حیاتشان در خارج ادامه دهند، کنار هم قرار نده و چون آنان نباش. تو مسلمانى و روحانى زاده و درد دین و وطن دارى نه مقام و پول که منجر به خیانتى سیاه گردد. (20)

هنوز هم دیر نشده. مى‏شود گذشته را جبران کرد. شرایطت را اعلام کن و به خانه باز گرد. (21) خیلى ببخشید، مگر شما از این منافقینى که دستشان تا آرنج غرق خون شهداست و امروزه به عنوان تواب به ایران باز مى‏گردند و به راحتى با نوشت یک توبه نامه نزد خانواده شان مى‏روند، کمترید؟ مگر نه اینکه اگر قرار باشد شما را محاکمه کنند، اول باید آنانى را که به شما رأى داده و شما را بر مسند ریاست جمهورى نشاندند، بازخواست کرد؟ (22). ساز من بعنوان یک مسلمان، گفتن بود. خواه شما بپذیرید و خواه نپذیرید که براى من جاى تأسف و ناراحتى دارد. بگذار همواره به عنوان مسلمانى که از کودکى بر آن پایبند بودى، محسوب شوى. مسلمانى ایرانى و نهایتش با خطاهائى چند. مگر کم مسلمانان خطا کرده‏اند که شما از هر خطا و اشتباهى برى باشید؟ (23).

منتظر پاسختان هستم. 1382/4/12 یک بسیجى مسلمان ایرانى‏

یا على (ع)

 

پاسخ بنى‏صدر به «یک بسیجى مسلمان ایرانى»:

 

با سلام

نوشته‏اید نوشته‏هاى اینجانب را مى‏خوانید و آنچه از نوشته هایم در ایران در دسترس بود را نیز خوانده‏اید. اما در ایران، تنها کسى که در سانسور کامل است، بنى‏صدر است. آثار مارکس و انگلس و لنین و استالین… حق ترجمه و انتشار دارند، اما نوشته‏هاى بنى‏صدر از این حق محروم هستند. لوس آنجلس تایمز از سانسور سایتها توسط رژیم ملاتاریا نوشته بود و سانسور سایت بنى‏صدر را مثال آورده‏بود. نشریه انقلاب اسلامى نیز سانسور است. مى‏دانم که مى‏توان سانسور را بى اثر کرد و لابد شما چنین مى‏کنید. اما اى کاش به خواندن نوشته‏هاى اینجانب اکتفا نمى‏کردید و آنها را بعنوان روش بکار مى‏بردید. بیشترین کار اینجانب در روش است و هدف آزاد کردن عقل است در به خود راه دادن اطلاعات، در بى طرفانه ارزیابى کردن اطلاعات و بخصوص در اندیشیدن.

* از اصل راهنما شروع مى‏کنم. اگر شما نوشته‏هاى اینجانب را خوانده و بعنوان روش بکار مى‏بردید، بر اصل ثنویت تک محورى که قدرت (= زور) مدارى مطلق است، نامه خویش را نمى‏نوشتید. دو محور تصور کرده‏اید. یکى محور خیر (آقایان خمینى و بهشتى و…) و دیگرى محور شر (آقاى رجوى و گروه او). اینجانب را میان این دو محور قرار داده و حکم بر «سادگى» اینجانب فرموده‏اید. اینک به قرآن باز گردید و بنگرید که در ماجراى سرکشى شیطان و تمامى ماجراها که در قرآن آمده، انذارند به انسان نسبت به ثنویت تک محورى و روش هستند براى آزاد شدن از آن. تردید ندارم که اگر به عقل خود رجوع کنید، متوجه مى‏شوید بسیارى دروغها را حقایق پنداشته‏اید، بسیارى از حقایق را نرفته‏اید بشناسید. در همین نامه 22 مورد احکام خطا هستند. چون نامه بر اصل ثنویت تک محورى نوشته شده‏است، تناقضهاى آشکار را ندیده‏اید. به قرآن باز گردید تا بیاموزید این آموزش مهم را: هر حکم ناحق که بدهى، بنا بر قاعده، ناگزیر مى‏شوى خود آن را تکذیب کنى. پیش از آنکه به آن 22 مورد بپردازم، خطاى دوم و مهم عقلى را مى‏آورم که بر اصل ثنویت تک محورى، مرتکب شده‏است:

* نامه را با «یا على (ع)» به پایان برده‏اید. اما على (ع) دائم فریاد مى‏کرد: (اى مسلمان! مرد را به حق بسنج نه حق را به مرد». او نیز چون فرزندش قربانى سنجش حق به مرد شد. در نامه شما، بنى‏صدر به حق سنجیده نمى‏شود. به خمینى و رجوى سنجیده مى‏شود. و اگر کارهاى بنى‏صدر را مطالعه کرده بودید، خاصه‏هاى 12 گانه حق را مى‏یافتید. در کنگره‏اى در ایتالیا، تعریف حق و خاصه هایش را با تعریف حق در غرب، مقایسه کردم، فیلسوف ایتالیائى و بتازگى فیلسوفى آلمانى، زبان به تصدیق گشودند. افسوس که جامعه اسلامى نه تعریف حق و نه خاصه‏هاى آن را مى‏شناسد. بر انسان مسلمان نیست که جانبدار این یا آن شخص باشد، بلکه بر او است که اندیشه، پندار ، گفتار و کردار خویش را حق بگرداند.

* از جمله خاصه‏هاى حق اینست که از خود هستى دارد. بنا بر این خاصه حق، قاعده‏اى بوجود آمده که اینست: روایت در مقام معارضه با درایت، از اعتبار ساقط است. آنچه شما نقل مى‏کنید، روایت است. آنچه روى داده است، درایت است. بر شماست که از خود بپرسید چرا نخواستید ببینید؟

در باره حقایقى که در نوشته شما اشاره‏اى به آن نیز وجود ندارد، کتاب خیانت به امید، سه جلد کتاب در باره سیاست امریکا در ایران (دو جلد آن در باره اکتبر سورپرایز و ایران گیت) و توطئه آیه الله‏ها و توانائى و ناتوانائى و فراوان مصاحبه و مقاله نوشته‏ام و نامه شما گواهى مى‏دهد که جمله‏اى از آنهمه را نخوانده‏اید. با وجود کوهى از دلایل و مدارک، از نامه شما بیرون نمى‏روم و در 22 مورد، کوتاه، پاسخها را مى‏آورم:

1 – نوشته‏اید روز 14 اسفند در دانشگاه بوده‏اید. آن روز، بعنوان بسیجى در دانشگاه بودید یا بعنوان کسى که آمده‏است سخنان بنى‏صدر را بشنود؟ پاسخ شما را نمى‏خواهم. خود به وجدان خویش پاسخ بدهید. اگر بعنوان بسیجى آمده بودید، چرا نپرسیدید چرا باید رفت و مانع از سخنرانى منتخب مردم ایران شد؟ اگر بعنوان یک جوان 17، 18 ساله آمده بودید، بر شما بود پیش از صدور حکم، دست کم به کتاب غائله 14 اسفند مراجعه مى‏کردید. دست کم آگاه مى‏شدید که خطاکار آنها بودند که مى‏خواستند بضرب گلوله و چماق و با تحمیل خشونت به همه، قدرت را قبضه کنند. خود این کتاب 1000 صفحه‏اى سندى پایدار از دستگاه قضائى، آلت فعل استبداد خون ریزى است، که چون آن، ایران کم بخود دیده‏است. دستگاه قضائى که مى‏باید بى طرف باشد، 1000 صفحه کتاب انتشار مى‏دهد که، در آن، این دستگاه طرفى است که از هیچ کار روى گردان نیست. دستگاهى که باید میزان حق باشد، در صفحات 488 و 489 مى‏نویسد: «گفتیم که گروه عظیمى از حزب الله، از صبح روز چهارده اسفند در دانشگاه فعالانه حضور داشتند. دسته‏اى که فعالتر بودند، به سردستگى حاجى ع.ع حتى تا پاسى از شب نیز در صحن و اطراف دانشگاه به فعالیت مشغول بودند. کمیته‏ها، بخصوص از کمیته 11، کمیته ولى عصر،… آن روز فعالانه علیه بنى‏صدر در تکاپو بودند». پس از اینکه بدین سان تصریح مى‏کند، از پیش، غائله را تدارک دیده‏اند و در این تدارک، مسئول کمیته‏ها و مجلس (رشیدیان از سردسته‏هاى چماقداران بود) شرکت داشته‏اند، در صفحه 492، حکمى بس شگرف صادر مى‏کند که تنها درخور دستگاه قضائى ملاتاریا است:

«آنانى که پس از چهاردهم اسفند به دفاع از نهادهاى انقلابى برخاسته و حضور آنان را در دانشگاه کتمان مى‏کردند، بى راهه‏اى غیر معقول انتخاب نموده بودند. زیرا شرکت نهادهاى انقلابى برعلیه بنى‏صدر، با عنایت به حرکات و مخالف خوانیهاى ایشان و تدارکى که از پیش براى 14 اسفند پرداخته شده بود و از دید حزب الله مخفى نمانده بود، نه اینکه امرى بسیار طبیعى مى‏نمود، بلکه سازنده بود.

اگر چهاردهم اسفند بدون حضور نهادهاى انقلابى و پرخاش آنان، اگر بدون نعره‏هاى حزب الله سرانجام مى یافت، اگر بیست پنجم خرداد 60 بدون یورش فدائیان انقلاب سپرى مى‏شد و اگر و اگر… مسلما در این اوج از گذرگاه انقلاب گام بر نمى‏داشتیم.»

     بدین قرار، جاى چون و چرا نمى‏گذارد. اعترافى است صریح بر این واقعیت که: بانى خشونت در 14 اسفند نه گروه رجوى که «حزب الله» و «کمیته‏ها» و و افرادى از «سپاه» و دستگاه قضائى بوده‏اند. چون بنا بر کودتا بود و مراحل کودتا را یک به یک طى مى‏کردند.

2 – در آن روز، گروه رجوى، نقشى جز این نداشت که وقتى از جمعیت خواستم بدون خشونت چماقداران را از دانشگاه بیرون کنند، همراه دیگران، در این کار شرکت کردند. در آن روز، دو تن که مأمور ترور اینجانب شده بودند، خود را با اسلحه معرفى کردند. به «قوه قضائیه» معرفى شدند. اما هنوز که هنوز است خبرى در باره آنها انتشار نیافته‏است. اى بسا مجازات نیز شده‏اند که چرا به نداى وجدان خود گوش داده‏اند. آن روز، اوراق هویت افراد کمیته را که با لباس شخصى چماقدارى مى‏کردند، خواندم تا در تاریخ سیاسى این کشور بماند و ماند.

3 – بر اصل ثنویت تک محورى و بى آنکه خود را نیازمند پرسش بدانید، حکم صادر کرده‏اید که اینجانب “به آن سادگى در دام توهمات خیالى و پوچ کسى چون رجوى افتاده‏ام”. پس بدانید: الف – اینجانب از آقاى خمینى مى‏خواستم تن به روشى بدهد که قرآن مى‏آموزد: ابتلى و تجربه. مى‏گفتم: با این گروه و گروههاى دیگر خشونت لازم نیست. مى‏باید آنها را به ابتلى کشاند تا از حجاب ناشناختگى بدر آیند. پس از آن، بى خطر مى‏شوند.اما او مدار بسته‏اى مى‏خواست تا بدان، باز سازى استبداد را توجیه کند. از او خواستم دست کم تأمین بدهد تا این گروه و گروههاى دیگر اسلحه خود را تحویل بدهند. مى‏گفت: شما تأمین بدهید بعد خواهیم دید! آقاى رجوى به او نامه نوشت و این تقاضا را بعمل آورد، آقاى خمینى در سخنرانى خود گفت: اول اسلحه را تحویل بدهید!

ب – کودتا در خرداد 1360 روى داد. اینجانب تا روزى بعد از انفجار مقر حزب جمهورى، هیچگونه ارتباطى با آقاى رجوى و گروه او نداشتم. در خانه مرحوم لقائى، بود که دو تن به دیدارم آمدند و نخستین پرسشم از آنها این بود که آیا انفجار کار شما بود؟ گفتند نه. اینجانب نیز اعلامیه در محکوم کردن آن انفجار که تا امروز ملاتاریا نگذاشته است معلوم شود بانى آن چه کس یا کسانى بودند، صادر کردم. بنا بر این، طرفى که شما «خیر» یافته‏اید، کودتا را انجام داده بودند و علت کودتا نیز عدم همکارى اینجانب با کودتاچیان در استقرار استبداد بود که ، از راه زد و بند پنهانى با گروه ریگان – بوش (اکتبر سورپرایز) عملى کردند.

ج – گروه رجوى بسوى اینجانب آمد ولى اگر هم نمى‏آمد، اینجانب بسراغ آن گروه مى‏رفتم. زیرا نسل ما انقلاب را فرزند خود مى‏شمرد و مى‏شمارد. مى‏کوشید و مى‏کوشد که این تجربه به سرنوشت دو تجربه پیشین (انقلاب مشروطیت و نهضت ملى کردن صنعت نفت) گرفتار نشود. بنا بر این، وقتى کودتا روى داد، سه هدف براى خویش معین کردم: 1 – افشاى روابط پنهانى ملاتاریا با حکومت ریگان – بوش به قصد ویران کردن پایه اصلى استبدادى که با کودتا مى‏خواست مستقر شود و 2 – رها نکردن تجربه انقلاب و اصول راهنماى آن و بنا بر این، 3 – جلوگیرى از بوجود آمدن مدار بسته‏اى که بعد از 28 مرداد، رژیم شاه با حزب توده بوجود آورد. این شد که

د – به آقاى رجوى گفتم: به آقاى خمینى بیش از پدر علاقه داشتم. به او صد در صد اعتماد داشتم این چنین از آب درآمد. به شما صد در صد بى اعتمادم. با شما وارد یک ابتلى مى‏شویم. اگر شما موفق شدید، چه بهتر و اگر نه، پیشاپیش، شناخته مى‏شوید و شر شما از سر مردم کوتاه مى‏شود. از وجدان خود بپرسید: اگر این ابتلى که آموزش قرآن است انجام نمى‏گرفت، مردم ایران چگونه این گروه را مى‏شناختند؟ دو روش، یکى روش بکار انداختن ماشین اعدام که آقاى خمینى بکار برد و دیگرى روش ابتلى که خون از دماغى نیز نیاورد، باید به مسلمان ایرانى بیاموزد آنچه را طى قرون نیاموخته است.

4 و 6 – شما که خود را «مسلمان ایرانى» مى‏خوانید آیا نمى‏دانید تاریخ مسلمانان هجرى است؟ و نمى‏دانید که کافران هجرت پیامبر را فرار مى‏خواندند؟ هرچند خاطره‏ها که نقل کرده‏اید روایت‏ها هستند و درایت‏ها آنها را از اعتبار ساقط مى‏کنند، اما شما مى‏دانید (زیرا نوشته‏اید) که اگر تنها سکوت مى‏کردم، رئیس جمهورى مى‏ماندم و از خرداد 60 تا امروز، در شرائط سخت ترور زندگى نمى‏کردم. از اتفاق، با همکاران خود بشور نشستیم. اینجانب موافق خروج از کشور نبودم. اما قرآن روش را مى‏آموخت: آدمى نمى‏باید به زمین بچسبد. صحنه مبارزه را او باید معین کند. سه کارى که هدف کرده بودم، ایجاب مى‏کرد به جائى برویم که صحنه اصلى بود. با توجه به سازش پنهانى ملاتاریا با حکومت ریگان – بوش و حکومت تاچر، عرصه اصلى مبارزه جائى بود که آمدم و در نخستین مصاحبه نیز گفتم: براى افشاى روابط ارگانیک ریگانیسم با خمینیسم آمده‏ام. افشاى اکتبر سورپرایز و ایران گیت و ترورها و فسادها و روابط پنهانى با حکومتهاى غربى، گواه که درست تشخیص داده بودیم و در کار خویش موفق بوده‏ایم.

   و اینجانب به هیچ جا پناه نبرده‏ام. تقاضاى پناهندگى نکردم هم به این علت که منتخب یک ملت بودم و هم به این دلیل که به صحنه مبارزه آمده بودم. اینست که از امتیازهاى یک پناهنده نیز محروم هستم.

5 – «مسلمان ایرانى» مى‏باید طرز فکر خویش را نسبت به زن تغییر دهد. زن را مستقل و آزاد و صاحب حقوق انسانى بداند. خداوند ایجاب را حق زن دانسته‏است. دختر اینجانب در پاسخ به پدر گفت: او نیز روش ابتلى را برگزیده‏است و استقلال و آزادى و آشتى ملى را شروط همسرى گردانده‏است. آقاى رجوى اصول سه گانه میثاق را، با سازش با رژیم صدام نقض کرده بود. او و گروهش که در ابتلى، رد شده بودند، همچون ملاتاریا، 750 صفحه کتاب برضد اینجانب انتشار داد. تنها به این جرم که گفته بودم: رفتن به عراق خود کشى است. اما چون عازم بغداد شد، فیروزه بنى‏صدر که امروز پزشکى دانشمند است، بخاطر نقض اصلها، از او جدا شد. او بود که حجت را بر آقاى رجوى و گروه او تمام کرد. زیرا محلى براى تردید نگذاشت که او پیمان خویش را با استقلال ایران و با آزادى و با آشتى ملى گسسته است. دنیاى اسلام را زنى آزاد از تحقیر قرون، داراى شخصیت مستقل و رفتارى برابر اصول و حقوق باید تا روزگارش دیگر شود.

7 – به کتاب «عبور از بحران» آقاى هاشمى رفسنجانى استناد کرده‏اید. اما آیا ندیدید که ناقض خاطره‏ها و حکمهاى شماست؟:

8 – آیا آقاى صیاد شیرازى نوشته بود که سرگرد بود و مرحوم دکتر چمران او را به اینجانب معرفى کرده بود. دو درجه ارتقاء به او دادم و دو لشگر در اختیارش گذاشتم و مأمور کردستانش کردم. با آنکه فرماندهان ارتش مخالف بودند، مى‏گفتم بلکه راست باشد و او مردى با جوهر باشد. تا اینکه در کردستان مصیبت بر مصیبت افزود و مصیبت آخرى که ببار آورد، غیر قابل اغماض شد: یک گروه 500 نفرى را به سردشت برده و 450 تن از آنها را به کشتن داده و روحیه نظامیان را بکلى خراب کرده بود. به تهران احضار شد. از او در باره فاجعه‏اى که ببار آورده بود، توضیح خواستم. پاسخ داد به بهشت مى‏روند! خشکم زد! پرسیدم مگر خداوند شما را مأمور فرستادن جوانان مردم به بهشت کرده‏است؟ دستور برکنارى و محاکمه نظامى او را دادم. آنچه شما نوشته‏اید روایت است. اما درایت اینست که برخلاف دستور فرماندهى کل قوا، او بجاى اینکه محاکمه شود، در این و آن نماز جمعه، سخنران پیش از نماز شد و در این و آن مجلس سخنرانى کرد. آقاى خمینى بطور کامل در جریان امر بود و توضیحات رئیس ستاد ارتش و فرمانده نیروى زمینى را نیز شنیده بود و اطلاعات ارتش سوابق این افسر را نیز به اطلاع او رسانده و او، با برکناریش، موافق بود. بنا بر این، مى‏باید بر محاکمه شدن او تأکید مى‏کرد. اینها بکنار، اگر روایت شما صحت دارد، افسرى که بقول آقاى خمینى متمرد بوده و حکم متمرد در زمان جنگ را نیز مى‏دانست، چگونه شد که بعد از کودتاى خرداد 60، در زمان آقاى خمینى، این شخص فرمانده نیروى زمینى شد؟ مى‏بینید که قاعده صحیح است و درایت روایت را از اعتبار ساقط مى‏کند.

9 – دوباره، به «عبور از بحران» رجوع کنید تا ببینید غیبت از بنى‏صدر، در حضور او، کارى به رواج بوده‏است. از این بدتر، آقاى خمینى نه تنها به آقاى گرمارودى مشاور فرهنگى اینجانب گفته بود به اعتماد رئیس جمهورى خیانت کند و جاسوس او نزد اینجانب بشود، بلکه بنا بر نامه او به آقاى خمینى و پاسخ آقاى خمینى به او (آقاى گرمارودى)، وقتى گفته بود آبرویم مى‏رود، پاسخ شنیده بود:” دیگران بخاطر اسلام جان مى‏دهند شما از آبروى خود بگذرید.” آرى، اسلام «محور خیر» شما، بر خلاف نص قرآن، مسلمانى بر مسلمارا ن دیگرى جاسوس مى‏کند و بکارى وا مى‏دارد که مى‏داند آبروى او را مى‏برد! شما به آغاز و پایان قرآن مراجعه کنید ببینید در کدام آیه مسلمان را به کارى مى‏خواند که آبرو مى‏برد؟

10 – روایتى را نقل کرده‏اید که در آن، آقاى صیاد شیرازى قول آقاى بهشتى را نقل مى‏کند. اما چرا به «درایت» دو نوارى که از آقاى بهشتى در دست است، مراجعه نکردید؟ اگر مراجعه مى‏کردید، مى‏دیدید در یکى از آنها، دستور العمل‏هایى براى فلج کردن بنى‏صدر مى‏دهد و در دیگرى، مى‏گوید: «از گروگانها باید بمنزله آتو بر ضد بنى‏صدر و کارتر استفاده کرد»!

     ضربه هشدار این جمله بود. تا گوش دادن به نوار سخنان آقاى بهشتى خطاب به «محارمش»، گزارشهائى در باره تماسهاى پنهانى ملاتاریا با گروه ریگان – بوش، نامزدهاى ریاست و معاونت ریاست جمهورى امریکا، دریافت کرده بودم. در خانه آقاى مهدوى کنى، در جلسه شوراى انقلاب، آقاى بهشتى از من خواسته بود نامه‏اى را امضاء کنم که اگر آنها مسئله گروگانها را حل کردند، حق اعتراض نداشته باشم. اما همه آنچه واقع شد و اکتبر سورپرایز نام گرفت، در این جمله است: گروگانها را، بر ضد کارتر، جز به یک ترتیب نمى‏شد بکار برد و آن آزاد نکردن گروگانها تا انتخابات ریاست جمهورى بود. اما از گروگانها چگونه ممکن بود بر ضد بنى‏صدر استفاده کرد؟ با سازش پنهانى با ریگان رقیب کارتر، ممکن بود، تدارک کودتا در ایران را نیز دید؟ این بود که خواستم روابط پنهانى با گروه ریگان – بوش از نزدیک تعقیب شود. حال شما عقل خود را آزاد کنید و آنگاه قاضى بگردانید تا به شما بگوید هیچ صورت عملى، جز آنچه روى داد، به عقل نمى‏آید. هیچ عقلى نمى‏تواند چنین جمله‏اى را که بازگو کننده سازشى پنهانى است بسازد، مگر اینکه خواسته باشد با استفاده از گروگانها، مانع پیروزى کارتر در انتخابات بشود و با استفاده از سازش پنهانى، در ایران، دست به کودتا بقصد استقرار استبداد بزند. بنا بر این، وقتى در بیانیه 22 خرداد 1360، آنچه را پس از آن روى داد (سقوط بهاى نفت، استقرار امریکا در خلیج فارس، طولانى شدن جنگ، حمله اسرائیل به لبنان. این یکى را عرفات در تهران خبر داد و گفت با استفاده از جنگ ایران و عراق قرار بر اجراى طرح آکاردئون است)، غیب گوئى نمى‏کردم. و وقتى آقاى هاشمى رفسنجانى، در روز (13 آبان 1359) انتخابات ریاست جمهورى امریکا گفت: “در آینده به ما خواهند گفت شما باعث انتخاب ریگان شدید”، مى‏دانست چه مى‏گوید.

11 – تعجب از شماست آیا شما سخنان آقاى خمینى را، در چند نوبت، نشنیدید که مى‏گفت: من با کسى عقد اخوت نبسته‏ام؟ او بر اینجانب هیچ حقى نداشت اما اینجانب بر او حق بسیار داشتم. وضع او نه در محیط قم خوب بود و نه در محیط نجف. طى دو دهه، از صداقت و صمیمیت و کوشش شبانه روزى، هیچ دریغ نکردم. مرجعیت او را درس خوانده‏هاى جدید به قم و نجف تحمیل کردند و پاداشى که از او دیدند را تاریخ هرگز از یاد نخواهد برد. نه اندیشه راهنماى انقلاب از او است و نه پاسخهایى که او در مصاحبه‏ها مى‏داد، از او بودند. عینه! موجود است: آنچه او پیش از آمدن به پاریس گفته و نوشته است (غیر از آنها که به واسطه نظر مى‏خواست) و آنچه بعد از بازگشت به تهران گفته‏است، موجودند. اگر با آنچه در نوفل لوشاتو، گفته‏است، یکى بودند، بیان نوفل لوشاتو از او است. اگر نه، نه. او با ریاست جمهورى اینجانب نیز موافق نبود. مى‏گفت به سه دلیل نباید به ریاست جمهورى برسم. پس از آنکه گفتگوها شد، به او گفتم: رئیس جمهورى مى‏باید متکى به مردم باشد. بنابر این، شرط شرکت اینجانب در انتخابات اینست که شما نفى و اثبات نداشته باشید و از اختیار تصویب صلاحیت نامزدها استفاده نکنید. پذیرفت و جز در یک مورد، نقض عهد نکرد( مورد رجوى

     با وجود این، علاقه اینجانب به او اندازه نداشت. با تمام توان کوشیدم او معنویت نابى بماند و بدین معنویت، جهان اسلام به دوران خفت و خوارى پایان ببخشد. و… و تا آخر نیز اینجانب با او نبریدم. «عبور از بحران» مى‏گوید که او برید. اگر موازنه عدمى را شناخته بودید، وارونه واقعیت را نمى‏نوشتید:

بنا بر موازنه عدمى، در پى عهد، نقض عهد نیست. در پى وصل، فصل نیست. ایستادگى بر حق یا اصولى است که بر سرشان عهد بمیان آمده‏است. اگر یک طرف عهد با آن اصول را شکست، ایستادگى بر سر اصول، ناگزیرش مى‏کند میان بازگشت به حق و یا جدائى جستن انتخاب کند. نسل ما، نخستین نسل ایرانى است که با مثلث زورپرست، یکجا روبرو شده‏است. رأس پهلوى طلب در 28 مرداد 1332، به مردم ایران گفت: ممکن نیست حقوق ملى او را به کارگزارى قدرت خارجى رجحان دهد. اما خطر شناساندن دو رأس دیگر مثلث زور پرست را اینجانب و دوستانم و همکارانم بر عهده گرفتیم و از عهده برآمدیم. با این تفاوت، که به آقاى خمینى علاقه و اطمینان کامل داشتیم و از او انتظار خیانت به اعتماد و امید خود را نداشتیم. در مهر ماه 1359، در کار نامه (روزها بر رئیس جمهور چگونه میگذرد که 7 جلد کتابش بر روى سایت موجوداست )، به او هشدار دادم که رفتن به راه استبداد، کار را بجائى مى‏رساند که بگوید: تمام ملت بگوید بله من مى‏گویم نه. مرز دقت قاعده را ببین! در 6 و 25 خرداد 60، دو بار چنین گفت.

12 و 13 – باز اگر موازنه عدمى را شناخته بودید، مى‏دانستید که کسى مى‏تواند جنبش همگانى مردم را بتصور آورد که موازنه عدمى را اصل راهنما کرده باشد. تا پیش از انقلاب، اثرى از آقاى خمینى که نظر شما را تأیید کند نیست. در عوض، سابقه همکارى او با فدائیان اسلام و تیره شدن روابطش با آیه الله بروجردى هست. پیش از انقلاب، آقاى بهشتى مى‏گفت: مرجع داریم (آقاى خمینى) و ایدئولوگ داریم (بنى‏صدر و شریعتى) و بازوى نظامى نیز داریم (مجاهدین خلق). آقاى هاشمى رفسنجانى به نجف رفت تا از آقاى خمینى بسود مجاهدین خلق، تأییدیه بستاند. او نداد. علت مخالفت او با مبارزه مسلحانه نبود، بلکه مخالفت با ایدئولوژى التقاطى این سازمان بود. در این باره نیز، او مدیون کوشش نظرى ما بود که روش شناخت استالین را که آن سازمان، روش شناخت خود کرده بود و کارهاى دیگر را نقد کردیم. البته وقتى هم که یکى از اعضاى آن سازمان مدت یک ماه در نجف گذراند و آقاى خمینى را توجیه کرد، پاسخ شنید این نظر ربطى به اسلام ندارد. ترور منصور و این واقعیت (به قول آقاى ناطق نورى) که سلاح را آقاى هاشمى رفسنجانى تهیه کرده بود، درایت دیگرى است ناقض روایت شما. با وجود این، نقض روایت شما، در نامه شما موجود است:

15 – روایت دوم شما در باره اجازه «اعدام» فرح پهلوى و بنى‏صدر، آئینه ایست که در آن، شما باید عقل خود را در آن، ببینید: محور این عقل قدرت مساوى با زور است. عقل خویش را از این محور آزاد کنید. چرا که نه تنها تروریسم را، در واقعیت خویش، پذیرفته است، بلکه آن را تحسین نیز مى‏کند. توضیح اینکه اگر قرار بر این بود که شما شخص را به حق بسنجید، نخست تعریف روشنى از ترور مى‏پذیرفتید و آنگاه، آن را محک مى‏کردید و قول و فعل اشخاص را با آن مى‏سنجیدید. از سرزنشى که از گروه رجوى بعمل مى‏آورید، ترور را عبارت مى‏دانید از اینکه کسانى مرامى را حق مطلق بیانگارند و بنام آن، به خود اجازه بدهند، کس یا کسانى را غیابى محاکمه و محکوم به اعدام کنند و حکم را بدون اطلاع محکوم و بطور غافل گیرانه به اجرا بگذارد. حال اگر با این محک در روایت شما بنگریم، آقاى خمینى تروریست مى‏شود.

   اما الف – اینجانب کتابى در باره اصول راهنماى قضاوت و حقوق انسان در قرآن نوشته‏ام. این کتاب به اغلب زبانها منتشر شده‏است. جز در قلمرو یک میلیارد مسلمان که حاکمان جائر مانع از انتشار آن شده‏اند. در این کتاب، آیه‏هاى قرآنى را آورده‏ام و با تورات مقایسه کرده و مسلم کرده‏ام که در اسلام، «جرم عقیده» یک قاضى دارد و آن خدا است و در قیامت به این جرم رسیدگى مى‏کند. در این جهان، جرم عقیده وجود ندارد. قرآن، جاى جاى، جرم شناختن باور را به فرعونیت نسبت مى‏دهد. در تشریح فرعونیت، در توضیح رفتار روحانیان یهود با حضرت عیسى (ع)، در توصیف و تحلیل رفتار قریش با پیامبر، و… تفتیش عقیده و مجازات بعذر جرم عقیده را مردود مى‏گرداند. در مسیحیت نیز نخست ارتداد جرم نبود. بنا بر تاریخ تفتیش عقیده، ( ladictature de la foiL’inquisition ouتفتیش عقیده یا استبداد دینى) در قرن چهارم، با اخذ از فلسفه یونانى، ولایت پاپ به کلیسا راه پیدا کرد. در همین قرن، جرم ارتداد و کفر پیدا شد. کار به «ترجیح کافر بر منحرف» و تفتیش عقیده به قصد تحکیم سلطه کلیسا بر اروپا کشید. بنا بر این، بهنگام طلوع اسلام، در دو دین یهودى و مسیحى، «تفتیش عقیده یا استبداد دینى» وجود داشت. در قرآن، 14 آیه در باره ورود و خروج از دین و پذیرفتن بعض از دین و نپذیرفتن بعض دیگر وجود دارند و در یکى از آنها، آن را جرم نشناخته است. اگر مى‏شناخت، الف – اعتراف کرده بود نیازى به اسلام نبوده‏است و ب – اعتراف کرده‏است روش حق ،زور (ضد حق) است. اینست که فرمود «در دین اکراه نیست». ملاتاریا مى‏گوید در دین اکراه نیست یعنى آزادى آن را بپذیرى اما اگر پذیرفتى، آن وقت تحت نظام ولایت مطلقه فقیه، اگر کج قدم بردارى، به زور راست مى‏شوى! غافل از اینکه از خاصه‏هاى حق اینست که خود روش خویش است. چنانکه تا هدف قدرت (= زور) نباشد، زور بمثابه روش به تصور نیز نمى‏آید. چه رسد به تباه کردن نیرو در زور و بکار بردنش. به سخن دیگر، بکار بردن زور، در آنچه به عقیده مربوط مى‏شود، زورپرستى را جانشین خدا پرستى مى‏کند. عارف به آزادى مى‏داند که غفلت از آزادى فطرى انسان، غفلت از خدا است و آزاد زیستن، با خدا و در خدا زیستن است و نیاز به نبود زور دارد.

     بدین قرار، در خشونت کورى که امروز در دنیاى اسلامى رواج پیدا کرده‏است، ملاتاریا مسئولیت مستقیم دارد. آن روحانى که از یونان زدگى آزاد شده باشد و حقیقت اسلام را دریافته باشد، مى‏داند که در گوشه اطاقى نشستن و به کسى مجوز دادن که اگر دیدى کسى ضرورتى از ضرورتهاى دین را منکر شد، حکمش قتل است او را بکش، اسلام را در اصول راهنمایش انکار کرده و باب ترور و تروریسم را گشوده‏است.

16 – اما قولى را که نقل کرده‏اید، نخست خطا است: آقاى هادى خسروشاهى که نماینده رژیم در واتیکان بود، مصاحبه‏اى با نشریه‏اى عربى بعمل آورده و گفته بود، به استناد انتشار مقاله هائى در انقلاب اسلامى بر ضد ولایت فقیه، از آقاى خمینى خواسته است اجازه ترور بنى‏صدر را بدهد و او پاسخ داده‏است: بنى‏صدر مسلمان است. مخالفت با ولایت فقیه نیز جرم نیست. بسیارى از علماء نیز مخالف هستند. جز این، الف – رویه اینجانب هیچگاه هتاکى نبوده‏است. کسى که همه روز از سوى ملاتاریا و روشنفکرتاریا و استالین مسلکها و پهلوى طلبها زیر بمباران ناسزا و دروغ است، بر سر پا ماندن خود و عقب نشاندن مثلث زورپرست را مدیون استوارى بر اصول راهنماى انقلاب ایران و رها نکردن تجربه این انقلاب بزرگ مى‏داند و همه عمر بر وفق اصول اخلاقى که قرآن مى‏آموزد رفتار کرده‏است، نیاز به ناسزا گفتن ندارد. و ب – اما روایت شما با درایت نمى‏خواند. در ایران، دست کم دو تن اعدام شدند بجرم اینکه به آقاى خمینى ناسزا گفته بودند. یکى از آنها اختلال دماغ نیز داشت. صدور حکم اعدام براى کسى که گفته بود ستاره فیلم ژاپنى را بر حضرت فاطمه (ع) ترجیح مى‏دهد و صدور حکم اعدام سلمان رشدى، دو درایت دیگرى هستند ناقض روایتى که شما نقل کرده‏اید. او درایت بى خدشه و بس شگفت، سخن آقاى خمینى در دیدار با «نمایندگان» بود: آقایان مهندس بازرگان و احمد سلامتیان، در میزان و انقلاب اسلامى دو مقاله نوشته بودند. عنوان مقاله آقاى مهندس بازرگان، «بن بست» بود و عنوان مقاله آقاى احمد سلامتیان، «انتخاب مکتبى». در این مقاله، خطر ظاهر مکتبى آراستن به قصد فریب را یادآور شده بود. آقاى خمینى خطاب به آقاى مهندس بازرگان گفته بود: «شما در بن بست هستید» و خطاب به آقاى سلامتیان گفته بود: مکتبى را مسخره مى‏کنى! یا نمى‏دانى چه مى‏گوئى و یا مى‏دانى. در این صورت، زنت بر شما حرام مى‏شود. بدینسان، همسر کسى که سخن در خیر انقلاب و کشور گفته و هشدار داده و از کسى نیز نامى نبرده بود، را بر او حرام کرد!

     شگفتا! امام برحق، على (ع)، وقتى زنى به او ناسزا گفت و خواستند آن زن را تنبیه کنند، فرمود: ناسزا گفته و پاسخ ناسزا ناسزا است و این پاسخ را نیز نمى‏دهم. آنوقت، مظاهر محبت و عشق خدائى را اینسان به نمادهاى خشونت برگرداندن، رسم وفا به فاطمه و على نیست، جفا به آنهاست.

17 و 18 – «شکست هویزه» و خیانتى که سبب آن شد!؟ آیا شما مى‏دانید وزیر دفاع انگلیس در حکومت تاچر در دادگاه ایران گیت انگلیسى گفت: «جنگ ایران و عراق در سود انگلستان و غرب بود و اسباب ادامه آن را فراهم کردیم»؟. پیش از شروع جنگ، آقاى بهشتى طرح انحلال ارتش و… را به شوراى انقلاب آورده بود و ملاتاریا، به بهانه کودتاى نوژه، به جان ارتش افتاده و سازمان آن را برهم زده بود. با وجود این، سازماندهى مردم سالار ارتش، به قول سران 8 کشور اسلامى، در تهران، نا ممکن را ممکن کرد و نه حماسه که معجزه ساخت. در فروردین سال 60، شورایعالى دفاع و آقاى خمینى، پیشنهاد 4 کشور عدم تعهد را پذیرفت. کشورهاى خلیج فارس حاضر به پرداخت غرامت به ایران نیز شدند. اما همانطور که در «عبور از بحران» آمده‏است، بنى‏صدر مى‏خواست جنگ به پایان برسد و آنها که سازش پنهانى با حکومتهاى ریگان و تاچر کرده بودند، نمى‏خواستند جنگ به پایان برسد. پس مى‏باید پیش از پذیرش رسمى پیشنهاد از سوى دو دولت، کودتا انجام مى‏گرفت و گرفت. بر هر مسلمان ایرانى مسئول است که از خود بپرسد: با آنکه مسلم است از تابستان 60 ببعد، رژیم صدام حاضر به ترک جنگ بود، حکومتهاى انگلیس و امریکا بدست چه کسانى در رژیم خمینى، جنگ را بمدت 8 سال طولانى کردند؟ اگر بنا بر این بود که شخص را با حق بسنجید، مى‏باید مى‏پرسیدید: چرا 8 سال جنگ بطول انجامید و یک نسل ایرانى نفله شد؟ چرا آقاى خمینى جام زهر سرکشید و نوشت: چون و چرا نکنید؟ مگر اسلام دین چون و چرا نیست؟

اما ماجراى جنگ در کرخه کور: صبح حمله شد و قواى ما مواضع قواى عراق را تصرف کرد. افرادى از سپاه، بدون اطلاع فرمانده لشگر 16، جلو رفته بودند براى گرد آوردن و بردن اسلحه بجا مانده، اوائل بعد از ظهر، گارد جمهورى عراق وارد عمل شد و دست به حمله متقابل زد. اینجانب در یک زره پوش بودم که خبر دادند آقاى خامنه‏اى شتابان محل را ترک گفته و افراد لشگر در حال فرارند. وقتى از زره پوش بیرون آمدم، افسر ترک زبانى را دیدم که در برابر کامیون‏هاى سربازان ایستاده و گریه کنان از آنها مى‏خواهد به مواضع خود بازگردند. با تهدید به مسلسل، او را کنار زدند و کامیونها راه افتاد. سوار جیپ شدم و دورتر، جیپ دور زد و در برابر کامیونها ایستاد. پیاده شدم و خطاب به سربازان گفتم: براى اینکه فرار از میدان شرف را کامل کنید، از روى منتخب مردم ایران نیز عبور کنید. به گریه افتادند و به جبهه بازگشتند. آن روز تا 12 شب، مشغول بازگرداندن افراد به جبهه و باز سازى جبهه بودیم. شب هنگام، هدف خمسه خمسه‏هاى عراقى شدیم. افسرى خود را به روى اینجانب انداخت و بر زمینم خواباند. نامه‏اى به آقاى خمینى نوشتم و از آنهمه مداخله‏هاى روحیه کش کسانى که شعارشان این بود “نیمى از ایران برود بهتر از آنست که بنى‏صدر پیروز بشود”، شکایت کردم. او نیز در سخنان روز بعد خود، به آنها “تشر زد”. بنا بر این، اگر امرى مى‏باید موضوع رسیدگى شود، رفتار آن روز آقاى خامنه‏اى و اثر فاجعه‏آمیز آنست. اما ملاتاریا خیانتهاى خود را به دیگرى نسبت دادن و خدمتهاى دیگران را به پاى خود نوشتن را روش کرده‏است.

19 – اگر موازنه عدمى را اصل راهنما کنید، معناى این هشدار قرآن را نیز در مى‏یابید: تاریخ را آدمیان میسازند. تاریخ ایران را ایرانیان مى‏نویسند. تاریخ زندگى هر کس را خود او مى‏سازد. اگر نیک کردار باشد، بحکم آنکه عمل برخود افزاست، تا قیامت، نیکى بر نیکى مى‏افزاید و اگر زشت کردار باشد، تا قیامت، زشتى بر زشتى افزوده مى‏شود. پس بهوش باش و پندار و گفتار و کردار خویش را صالح بگردان. خارج از عمل من و شما تاریخى ساخته نمى‏شود. بنا بر این، مى‏باید بکوشیم تا انقلاب ایران به هدف برسد و ایران استقلال و ایرانیان آزادى و در آزادى و استقلال، در فضاى باز لاکراه و معنویتى که اسلام بمثابه ترجمان آزادى و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد است، رشد کنند. این آن تاریخى است که ما داریم مى‏سازیم. خداوند اینجانب را از خطا حفظ فرمود اما اشتباه‏ها را در خیانت به امید آورده‏ام. و اشتباه وقتى معنى مى‏دهد که تجربه را روش و اشتباه را تصحیح کنى. از اشتباهها که تصحیح کردم، یکى از شدت علاقه به آقاى خمینى، بکار نبردن سنجش او به حق بود.

20 و 21 – کسى که درد دین و وطن دارد و خیانت نمى‏کند، چرا از خرداد 60 تا امروز، تحت تهدید روزمره به ترور زندگى مى‏کند؟ چرا مصادره شده‏است؟ و شما بدانید، آقاى خمینى، سه ماه پیش از آنکه جام زهر شکست را سرکشد و مک فارلین شادى کند که “خمینى در برابر امریکا زانو زد”، دو نوبت، کس نزد اینجانب فرستاد. با جمله‏اى نظیر جمله شما و دعوت به بازگشت و این وعده که بیا هرچه بخواهى مى‏کنیم. از آنجا که فرستاده او ویزاى ورود به فرانسه را نداشت، از وزارت کشور فرانسه دو مأمور او را از فرودگاه نزد اینجانب آوردند. بار نخست، پاسخ دادم: الف – شرط اینجانب آزادى و استقلال است. ب – نیاز به یک انفجار معنوى است و حاصل نمى‏شود مگر به اینکه، شما آقاى خمینى، در برابر مردم ایران ظاهر شوى و به درگاه خدا توبه کنى و از مردم ایران پوزش بخواهى. فرستاده او مى‏خواست که بنویسم. گفتم: آمدن شما مسلم مى‏کند که آقاى خمینى جنگ را باخته است و نیاز به مشروعیت دارد. اما آمدن اینجانب به ایران، به او مشروعیت نمى‏دهد و نامه نوشتنم نیز. پیش از این، یکبار نوارى را براى او فرستادم و بار دیگر نامه‏اى به او نوشتم که پیش از آنکه اسلام و ایران قربانى قدرتمدارى شود، شجاعت کنار رفتن را بجوى و با استعفا و بازگردان ولایت به جمهور مردم (همان عهد که در نوفل لوشاتو با مردم ایران در برابر دنیا بستى و بر خلاف نص قرآن، شکستى)، بزرگى از سر گیر. و نشنید. شگفت اینکه فرزند او، آقاى احمد خمینى نیز ماهى پیش از مرگش، کس فرستاد و خواست که حلال کنم. پاسخ دادم: حقوق شخصى هرچه بود حلال کردم اما حق مردم را خداوند نیز حلال نمى‏کند. اسرار را در سینه نگاه ندار و با افشاى آنها، نسبت به مردم اداى حق کن. افسوس…

22 – رژیم کنونى رژیم جنایت و خیانت و فساد است. دین خدا را که روش خشونت زدائى است به روش خشونتى بدل کرده‏است که مانند آن تنها در رژیمهاى فرعونى دیده شده‏است. هیچ کار واجب‏تر از آزاد کردن دین خدا از دست ضد خداهائى که بنام دین تیشه به ریشه دین مى‏زنند نیست. هیچ کارى واجب‏تر از نجات وطن از رژیمى که موجودیت ایران را به خطر افکنده‏است نیست. هیچ کارى بجاتر ازاستقامت در باز ستاندن حق دین و حق وطن و حقوق انسان نیست و ایستاده‏ایم و به فضل خداوندى، به ایران آزاد و مستقل باز خواهیم آمد.

شاد و پیروز باشید.

24 تیر 1382

 

و خطاب به جوانان عرض مى‏کنم: این پاسخها، پاسخهاى همه آنهائى است که این نوع پرسشها را دارند و راست مى‏گویند که پرسش دارند. با اینهمه، این تذکر جا دارد که انسان مسئول است که حقیقت را بجوید. پیشاپیش و یک طرفه حکم صادر نکند. دست کم بر او است که سانسور را علامت بى حقى بر قرار کننده سانسور بشمارد. وگرنه، تاریخى را که آنها با رشد خویش باید بسازند، سلطه گران و همدستان زورپرست شان، با ویرانى وطن و با تخریب حیات فردى و جمعى آنها مى‏نویسند. چنانکه در ایران و عراق تحت استبداد نوشته‏اند و مى‏نویسند:

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید