برای شنیدن مصاحبه اینجا را کلیک کنید
بنی صدر: حق را باید به ویژگ هایش شناسائی کرد. در عمل هر چیز را بخواهند بشناسند ویژگی هایش را مشخص می کنند. 26 ویژگی را برای حق تحقیق کرده ام که عبارتند از:
ویژگی اول این است که حق از خود هستی مند است. دومین ویژگی اش این است که حق خالی از تنافض است و با حقی دیگر تضاد ندارد. از زور خالی و با نیرو همراه است حق توانائی است قدرت به معنی زور نیست. ویژگی پنجم این است که حق، خالی از تبعیض است. ویژگی ششم این است که جهان شمول است، همه مکانی و همه زمانی است، مثل حقوق انسان. هر انسانی در هر جای جهان ، در هر تاریخی از زمان، این حقوق را داراست. ویژگی هفتم این است که نسبت آن به دارنده نسبت ذاتی است، یعنی: قابل جدا کردن از او نیست. ویژگی هشتم آن این است که، با واقعیت ها رابطه برقرار میکند، حق با مجاز و با دروغ رابطه برقرار نمیکند. ویژگی نهم این است که یک مجموعه را تشکیل میدهد. یعنی: حقوق یک مجموعه است. ویژگی دهم این است که، حق (یا حقوق)، حق نه محدود است و نه محدود کننده است. ویژگی یازدهم این است که، نه ویران میشود و نه ویرانی به بار می آورد. ویژگی دوازدهم این است که، علم خالی از ظن است. ویژگی سیزدهم این است که: خود انگیخته و خود جوش است. ویژگی چهاردهم این است که، قابل تجزیه نیست. ویژگی پانزدهم این است که، قابل انتقال نیست. ویژگی شانزدهم این است که موازنه آن عدمی است، یعنی با حق نمیتوان روابط قوا برقرار کرد. هقدهم اینکه تکلیف و مصلحت در بیرون حق قرار نمی گیرند. ثابل انتقال نیست و ثابل تجزیه نیست. ویژگی بیستم آن این است که خود روش خویش است. وبژگی بیست و یکم آن این است که، یک تعریف بیشتر ندارد. ویژگی بیست و سوم این است که، جاذبه و دافعه دارد، یعنی جاذب حق است و دافع نا حق است. ویژگی بیست و چهارم این است که، شادی و امید و شکیبایی و اینگونه صفات معنوی است که ویژگی های حق را تشکیل میدهند. ویژگی بیست و پنج این است که، حق زیباست. از امید و شادی و شجاعت پر است. ویژگی بیست و ششم این است که، رشید است یعنی دائما در حال رشد است. ویژگی بیست و هفتم این است که اندازه سنج است مانند وقتی که غذا می خورید اندازه آنرا می سنجید اگر بیشتر بخورید زیانبخش می شود و تجاوز می شود به حق و کمتر هم بخورید باز زیانبخش می شود و تجاوز می شود به حق بدن.
این ها ویژگی های حق هستند. حال حسین بن علی بر حق ایستاد! یعنی چه؟ اول باید بگویم که قدرت از قوانینی پیروی میکند. از میان این قوانین 3 قانون آن برای همگان قابل شناخت و شناسایی است. قانون اول این است که قدرت همواره باید بزرگ و متمرکز بشود. قانون دوم ان این است که قدرت برای بوجود آمدن، بزرگ شدن و متمرکز شدن (مراحل رشد)، باید تضاد ایجاد کند و در نتیجه تخریب انجام بدهد. قانون سوم آن این است که هر گاه ، هر گاه مانع تخریب بشوی، قدرت شروع به تخریب و اضمحلال میکند. بعبارت دیگر با استقامت از پا در میآید. اگر استقامت در جلوی راه خود نبیند، قدرت میتواند همچنان با افزایش تخریب، به بزرگ شدن و متمرکز شدن خود ادامه بدهد. پس یک دستگاه ستمگری، اگر بخواهد از بین برود و انسان ها از شر او خلاص بشوند، باید در برابر او مقاومت ایجاد شود. مقاومن یعنی اینکه شخص، خود را تخریب نکند و مانع تخریب آن شخص هم شد. حال دستگاه یزدی، چرا دستگاه ستمگری بوده است؟ فراوان داستان در میان است که این دستگاه بسیاری از ویژگی های قدرت را داشته است. اما، ما بهتر است آنچه واضح و ملموس هست و حتی امروز هم میشود آن را مشاهده کرد(امر مستمری که در تاریخ تکرار شده است)، را باید مبناء قرار بدهیم. وگر نه تبدیل میشود به اتفاقی در گذشته و به کار امروز دیگر نمیخورد. آن امر مستمری که مقاومت در برابر دستگاه ظالم است کدام است؟ مهمترین مسئله این است که دستگاه زور مدار، انسان را از حق و حقوق خویش (استقلال و آزادی)، محروم میکند. آیا این کار را یزید با امام حسین کرده است؟ بله . چگونه؟! امام حسین در مدینه زندگی خود را میکرده است، مامور برای او گماردند که باید با خلیفه بیعت کنی! این خود خلاف حق است یعنی استقلال و آزادی انسان ایجاب میکند که این خود شخص باشد که انتخاب میکند و نه غیر! خود شخص باشد که تصمیم میگیرد، خود شحص باشد که انتخاب میکند. خلیفه گفته است که اگر حسین، بیعت نکرد او را بکشید! پس، تجاوز به حقوق، آشکار است. این امر واقع و مستمر است، یعنی در طول تاریخ بطور مستمر تکرار شده است. هر استبدادی در هر تاریخی، این کار را میکند. در ایران امروز، ولایت مطلقه فقیه، ناقض حق انسان است. ناقض حقوق شهروندی، ملی و استقلال و آزادی مردم ایران است. تجاوز به این حق ، ایجاب میکند استقامت در برابر آن را. پس اولا خود باید به این حقوق عمل کنید یعنی نباید خود را تخریب کرد(حقوق خود را نادیده گرفت) ، دوما در مقابل تجاوزگر به حق و حقوق مقاومت کرد. به همین جهت میگویند که همه جا کربلاست و همه روز عاشوراست! چون این امر تجاوز به حق و حقوق مستمر است. وگرنه چه معنی داشته است که آن امام به مکه برود، در آن جا تهدید به قتل بشود، آن هم نه تنها صحبت به قتل بلکه اقدام به قتل او بشود، بعد قصد مهاجرت به ایران کند که از دستگاه خلافت دور بشود. در راه این مهاجرت راه را بر او ببندند، آنجا به او بگویند، یا بیعت کن و یا کشته شو؟! آن امام که جنگی را آغاز نکرد! یزدیان بودند که راه را بر او بستند! اتمام حجت بر او کردند! یا بیعت یا مرگ. خوب حالا درآن جا چه باید کرد؟! قبلا گفتیم که قانون سوم قدرت چیست، و اگر بر حق بایستی و مقاومت کنی و تسلیم زورگو نشوی، قدرت شروع به از بین رفتن خواهد کرد. حتی اگر جمع قلیل و کمی باشد. این آن درس بزرک کربلا به بشریت بوده است . این درس حسین بن علی به همه انسانیت در تمام تاریخ بشر هست و خواهد بود. به همین دلیل است که گاندی، در انیدشه راهنمایی که به جامعه هندی پیشنهاد کرد، به این آموزش حسین بن علی هم تکیه کرده است. گاندی گفت: حسین به ما و انسان ها آموخت ، چگونه یک اقلیت میتوانند با ایستادگی بر حق، بر اکثریت بزرگ پیروز بشوند. در واقع آن حادثه کربلا، صحت این قانون را در معرض دید همه انسان ها در همه زمان قرار میدهد. درست به همین دلیل است که شهید، به معنای الگوی دائمی ( ایستادگی بر حق )، حسین و جمع او را شامل میشود. حال از خود بپرسیم که این مراسمی را که درآن ، دهه اول محرم و خصوصا روزهای تاسوعا و عاشورا ، بر پا میکنند ، آیا رجوع و نگاه به این قانون پیروی از زورگوی و پیروی از حق ، را در نظر دارد؟! خیر. این از خودبیگانگی است! ظلم است در حق خود و در حق حسین بن علی ، ظلم است در حق همه کسانی که در عالم بر حق ایستادند. در خود وطن ما. چند شب پیش من دکتر حسین فاطمی را در خواب دیدم، او هم شهیدی است که بر حق ایستاد و توسط کودتای، زاهدی اعدام شد. (19 آبان) این فروهرها، دوستم من نواب، همکاران من که اعدام شدند، همه آن های که بر حق به استقامت ایستادند و کشته شدند و یا بر حق ایستاده اند و هنوز هم ادامه دارد، اینها همه شهید هستند و شهادت میدهند بر پیروزی حق بر قدرت ، بنابر قانون سومی که قدرت از آن پیروی میکند. خوب شما یک مراسمی بر پا کنید که در آن نه از حق سخنی بکار رود و نه از ایستادگی بر حق سخن است و نه از تقابل حق با قدرت در آن سخنی هست، خوب این مراسم در واقع، ستم کردن به الگو است و به بدیل که حسین بن علی و یاران او بودند و بر همه الگو ها و بدیل های که بر حق ایستاده اند! نه تنها در ایران بلکه در هر جای جهان.
حال میرسیم به سوال دوم شما. پرسیده اند که اسلام با دمکراسی غربی ناسازگار است؟ من خود چه دمکراسی را قبول دارم؟ آیا این تضاد را میپذیرم؟ و یا این تضاد نیست؟ به حضور شما عرض کنم:
کتاب ارکان دموکراسی در دو جلد منتشر شده و تمام تعریفها از دموکراسی که از گذشته های خیلی دور تا به امروز به عمل آمده است،در این دو جلد کتاب جمع شده است. سه نوع از این دموکراسی ها به عمل درآمده اند. یکی دموکراسی بر اصل مشارکت که بنا بر یافته های تاریخی و باستانشناسی ، نخست در سومر تجربه شده است . منطقه ای بوده در جنوب عراق کنونی. البته در منطقه ایلام ما هم یعنی ایلام ایران هم این نوع تجربه شده است . یک نوع دیگر دموکراسی بر اصل انتخاب است که هم اکنون در کشورهای غرب و بعضی کشورهای غیر غرب هم اجرا می شود این دموکراسی ها چون بنا بر یکی از ویژگی های حق که گفتیم،غیر قابل انتقالیش است. این حق ذاتی من است و نمیشود انتقال داد مثلا من نمیتوانم این حق را از خودم بکنم و به دیگری بدهم. حق ذاتی را نمیشود کند و به دیگری داد. پس آمده و ناسیون و یا ملت را فرض کرده وآنرا صاحب حق حاکمیت کرده اند.و آن نمایندگانی را که مردم انتخاب می کنند، آن حق حاکمیت متعلق به ملت را اعمال می کنند که این فرضی است. یک نوع دموکراسی سومی هم، همراه با آن دموکراسی نوع دوم، تجربه شده است که به اصطلاح به آن می گویند دموکراسی مستقیم و بانی آن روسو است که از طریق رفراندوم انجام می گیرد. در قانون اساسی فرانسه این دو باهم است،هم دموکراسی بر اصل انتخاب است و هم مراجعه به آرای عمومی. یک نوع دموکراسی هم دموکراسی شورایی است، بنا بر اینکه اگر در اصل دموکراسی را به فارسی ترجمه کنید،حکومت مردم بر مردم نیست، مشارکت مردم در اداره خویش است. به این معنای حتی این دموکراسی های بر اصل انتخاب هم ،تحولی که کرده اند به لحاظ نزدیک شدن به همین معنا است که تحول کرده اند. به این ترتیب که در حال حاضر فرض این است که تصمیم را مردم می گیرند. چون برنامه هایی به مردم پیشنهاد می شود و مردم هم بین آنها انتخاب می کنند. آن برنامه ای که اکثریت می آورد به اجرا در می آید. البته برای اینکه آن بحث قبلی ما در باره حسین ابن علی، هم کامل بشود و هم این سئوالی که شده است جواب دقیق پیدا کند، اقلیت حق نظارتش را دارد. اکثریت نمیتواند به حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی او تجاوز کند. اینها در قانون اساسی قید میشود. این طور نیست که اگر یک اکثریتی حاصل شد او ،صاحب اختیار می شود که هر حقی را بتواند از دارندگان آن سلب بکند. بنا بر این در کربلا، فرض هم اگر بر این بود که اکثریت، آزادانه ،خود انگیخته یعنی مستقل و آزاد، یزید را به خلافت بر گزیده بودند، حق حسین بن علی بود که بگوید من بر نمی گزینم و کسی حق نداشت او را به مرگ تهدید کند که تو باید تسلیم بشوی. خوب، حالا یک نوع دیگر دموکراسی که در مدینه تجربه شد که این تاریخ دارد و قرآن در واقع تمام مشخصات آن دموکراسی را به دست می دهد. این آقایانی که در ایران می گویند آخر صحیح نیست،غیر عاقلانه است که خداوند فکری به حال اداره جامعه انسانها نکرده باشد و در قرآن چیزی راجع به دولت نیامده باشد،بنا بر این ولایت فقیه آمده است! خوب نیامده است،دموکراسی شورایی آمده و تمام مشخصاتش هم در قرآن هست.اگر قرار بود آن فکر،ولایت مطلقه فقیه باشد خوب آن می باید در قرآن امده باشد در حالی که در قرآن نفی شده و فرعونیت عنوان گرفته است. اگر آقای منتظری هم گفت ولایت مطلقه فقیه از مصادیق شرک است به این جهت است که قرآن، اختیار یک کسی را بر جامعه ای مصداق فرعونیت میداند.خوب این دموکراسی شورایی. دموکراسی شورایی با دموکراسی بر اصل مشارکت فرق دارد . در اینجا بر اساس جمهوری شهروندان است که تصمصم و اجرا را شورا ها تصدی می کنند. حالا شما که می شنوید فورا نروید بر روی اینکه در این جامعه های به این بزرگی چگونه میشود این کار را کرد؟ نه در سطح خانواده،در سطح گروه های کوچک میتوانید بکنید. در سطح شهر ها و روستا ها میتوانید بکنید و اگر هم این کار را کردید،یعنی جامعه مدنی این دموکراسی شورایی را به عمل در آورد،آن وقت دولت کار گزار او میشود،آن وقت اگر دموکراسی بر اصل انتخاب هم داشته باشید تصمیم گیرنده شما مردم می شوید و دولت میشود مجری تصمیم شما. این رابطه بین تصمیم و اجرا دقیق می شود . این را هم در مدینه پیامبر به عمل آورده است . در تاریخی که بشر به خودش دیده،دموکراسی شورایی که تاریخمند است و ویژگی هایش در اختیار است ،همان دموکراسی مدینه است.جامعه دموکراسی شورایی مدینه است. خود پیامبر هم ،بنا بر صریح قرآن،در مقام مجری منتخب است. منتخب همان شورا است. تصمیم هار را شورا می گیرد. حالا بسته به اینکه آن شورا مجری را پیامبر معین کند و یا غیر پیامبر،آن مجری عمل می کند. حالا بنا بر قرآن آن شورا ،پیامبر را انتخاب کرد و خداوند هم امضا کرد،قبول کرد.پس، این راجع به دموکراسی. حالا آیا چون آن تجربه،دموکراسی شورایی است و پیامبر آن تجربه را در مدینه اجرا کرده است ،این با دموکراسی از نوع مشارکت و یا حتی از نوع انتخاب، در تضاد قرار دارد؟ خیر. تضادی ندارد. کاملتر است. گفتم که شما در سطح واحد های کوچک میتوانید دموکراسی شورایی را اجرا کنید، در سطح کشور هم میتوانید دموکراسی بر اصل انتخاب داشته باشید. اگر این دوتا را با هم داشته باشید، طبیعتا همواره تصمیم گیرنده مردم خواهند بود، مجری هم همیشه دولت خواهد بود. چنین نمیشود که دولت،در گرفتن تصمیم جانشین مردم بشود و بنا بر طبع قدرت که گفتم میل به بزرگ شدن و متمرکز شدن دارد خودش را صاحب اختیار کشور بکند. دموکراسی هایی که می گویند در غرب، در آلمان ،خوب دموکراسی بود، از جاهای دیگر هم پیشرفته تر بود، شد توتالیتاریزم نازی. این چطور ممکن شد؟ برای اینکه وقتی آن جامعه حق تصمیم را از دست داد، آن خود انگیختگی را از دست داد،دموکراسی از راه انتخاب آسیب پذیر می شود.زود میتواند از میان بر خیزد. این است که نظریه سازان این نوع دموکراسی،مراقبت از فساد که یکیش همین است که تصمیم از دست مردم خارج بشود و آنرا بزرگترین فساد دانسته اند می کنند. فسادهای دستگاه های اداری هم متصور است، اینکه به تدریج آن منتخبان حقوق انسانی حقوق شهروندی ،حقوق ملی را رعایت نکنند، اینها همه فساد هایی است که دموکراسی میتواند بپذیرد. از این جهت است که این جدیدی ها به اصطلاح، یک هشدار نامه ای تنظیم کرده اند که،این هشدار نامه در واقع رابطه جامعه مدنی را به معنی جمهور مردم تنظیم می کند.نه تنها به معنای بنیاد ها و نهاد هایی که غیر دولتی هستند. به معنای جمهور مردم. می گوید اگر این سازمانهای سیاسی،یعنی احزاب سیاسی،در درون جامعه مدنی باشند ،توسط جامعه مدنی و احزاب سیاسی، دولت قابل مهار است. هرگاه این احزاب سیاسی از جامعه مدنی جدا بشوند و با دولت یکی بشوند ،آن وقت دیکتاتوری پیش می آید. به این جهت خطر همیشه هست. پس این جامعه مدنی است که می باید مراقب حقوق انسانی شهروندان، حقوق شهروندی شهروندان و حقوق ملی خود به عنوان جامعه باشد. هیچ وقت این حقوق را از دست ندهد برای این حقوق همواره بایستد. هیچ تجاوزی به این حقوق را تحمل نکند و اجازه ندهد. هر گاه آن جامعه مدنی چنین کرد،سازمانهای سیاسی، ناگزیر،در درون آن جامعه می مانند. چون اگر بخواهند از آن جامعه بیرون بیایند حذف می شوند و خیلی راحت بدون عضو می شوند. چون فرض بر این است که آن جامعه روی حقوقش ایستاده است،پس اعضای این سازمانهای سیاسی هم، از آن شهروندان هستند، تجاوز به حقوق خودشان را تحمل نمیکنند. وقتی اینها هم در آن جامعه مدنی ماندند دولت قابل مهار می شود …