پاسخ من به این پرسش ایناست: چون بنابر دموکراسیها بر اصل انتخاب نیز، رأی دادن وسیله بکاربردن حق حاکمیت است. پس هرگاه شهروندان کشوری از این حق غافل و محروم باشند، رأی دادن تصدیق این دروغ میشود که شهروندان فاقد حق حاکمیت هستند. تصدیق حق نداشتن بر حاکمیت و بدتر از آن، تصدیق تعلق حق حاکمیت به غاصب این حق میشود. توضیح این مختصر ایناست:
خواه آنها که دموکراسی بر اصل انتخاب را دیکتاتوری بورژوازی میخوانند و برآنند که، انتخاب، آنهم با رأی مخفی، سالب حق حاکمیت شهروندان است ( مارکس و پیش از او روسو که حق حاکمیت را قابل انتقال نمیدانستند) و خواه آنها که این دموکراسی را انتقاد میکنند بدینخاطر که شهروندان وجدان فردی و جمعی بر برخورداری از حق تصمیم پیدا نمیکنند و عادت میکنند که وسیله زورآزمائی میان گروهبندیهای نخبه بگردند، حق دارند وقتی میگویند: شرکت در انتخابات، زمانی بجا است که تصمیمگیرندگان شهروندان باشند و منتخبان تنها مجریان تصمیم آنها باشند. این انتقادها بیاثر نبودهاند. چراکه در دموکراسیها، ارائه برنامهها و تصویب آنها توسط رأی دهندگان، برسمیت شناخته شدن تعلق داشتن حق تصمیم به شهروندان است. بنابر فرض و نه در عمل، برنامهای که اکثریت بدست میآورد، به اجرا گذاشته میشود و برنامهای که اقلیت شهروندان بدان رأی میدهند، برنامه بدیل میشود.
باوجود شناخته شدن نظری حق تصمیم، در دموکراسیها بر اصل انتخاب، بیتفاوتها و معترضها که در انتخابات شرکت نمیکنند، درصد مهمی از رأی دهندگان را تشکیل میدهند. در واقع، رأی اول را دارند. با توجه به قوت گرفتن گرایشهای راست و راست افراطی که فرآورده عدم وجدان به حق حاکمیت و تصمیم و نیز وجود مدارهای بسته خشونت و وجود مداوم تهدید و تحدید آزادیها، هستند، دموکراسیها در معرض خطر قرارگرفتهاند.
وقتی در غرب که مردمش از «فرهنگ دموکراسی» برخوردارند، وضعیت بدین منوال است، در کشوری چون ایران که، برابر قانون اساسی، حق حاکمیت شهروندان از آنها سلب شده و به «رهبر» داده شدهاست، رأی دادن وسیله عمل به کدام حق میشود؟ برفرض که انتخابات بطور کامل آزاد باشد، یعنی هم آزادی نامزدشدن وجود داشته باشد و هم آزادی بیان و آزادی اجتماع و آزادی وسائل ارتباط جمعی و آزادی نامزدگزینی به یمن برخورداری از حق اطلاع و شفافیت انتخابات، آیا رأی دادن کاری جز تسلیم شدن به قدرت (= زور) سالب حق حاکمیت و برگزیدن کارگزار برای «رهبر» میشود؟
٭ اثرات شرکت در انتخابات وقتی رأی دهندگان فاقد حق حاکمیت هستند:
در ایران، انتخابات نه تنها آزاد نیست که با بیشترین تحقیر رأی دهندگان همراه است. چراکه «رهبر» نظارت استصوابی شورای نگهبان منصوب خود را «حقالناس» میخواند. یعنی نه آزادی نامزد شدن وجود دارد و نه آزادی رأی دادن. چون شرکت در دادن رأی فاقد هرگونه توجیه است، تحقیر مضاعف میشود با ایجاد ترس و یأس و ناتوانی. توضیح اینکه رأی دهندگان از ترس «بدترها» باید به پای صندوقهای رأی بروند و به «بد»ها رأی بدهند. باوجود این، تحقیر سومی دو تحقیر پیشین را تشدید میکند: حذف نامزدهائی که، بخاطر گرم کردن تنور انتخابات، صلاحیتشان تصویب شدهاست، اما نباید انتخاب شوند. هم در انتخابات مجلس اول و هم از آن پس، «استصواب مضاعف» بر انتخابات حاکم شد. یکبار پیش و یکبار پس از رأی دادن. بدینسان، اثرات شرکت در دادن رأی در چنین «انتخاباتی» بس ویرانگر است:
1. پیداکردن عقده حقارت و جانشین کردن احساس توانائی و امید با احساس ناتوانی و یأس. آنها که از دموکراسی اصولمند شناخت دارند، میدانند که بدون وجود احساس توانائی و امید نزد شهروندانِ برخوردار از حقوق شهروندی، نه تنها چنین دموکراسی ناممکن میشود، بلکه دموکراسیهای کنونی نیز در خطر قرار میگیرند. اینان، به حق، سربرآوردن نازیسم در دموکراسی آلمان را یادآور میشوند و نسبت به قوت گرفتن تمایل راست افراطی، هشدار میدهند. هشدار میدهند که این قوت گرفتن فرآورده کاهش روزافزون احساس توانائی و امید در شهروندان است. جامعه امروز ایران جامعه گرفتار احساس ناتوانی و یأس نیست؟ و
2. غلبه ترس بر شهروندان و فراموش شدن شجاعت طبیعی انسان. اگر در ایران امروز، در روابط شخص با شخص و گروه با گروه، زور نقش اول را پیدا کردهاست، نه از راه اتفاق است. بخاطر سلطه انواع ترسها بر روان ایرانیان است. این ترسها احساس ناتوانی و یأس را تشدید میکنند و بنوبه خود، براثر این احساس، شدت میگیرند. و
3. کاهش شدید میزان خودانگیختگی در جامعه و بسا از یادبردن آن. خودانگیختگی، بمعنای استقلال در تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم. در نتیجه، کاهش میزان ابتکار و ابداع و خلاقیت، بنابر این، فقر فرهنگی. از علائم بارز آن، کاهش عقلانیها و افزایش غیر عقلانیها (خرافهها بخصوص) است: رشد از رشد ماندگی که ایران امروز گرفتار آناست، همین است. و
4. منزلت جوئی از راه مصرف که هم فرآورنده اقتصاد مصرف محور است و هم فرآورده این اقتصادِ سازگار با استبداد حاکم است. و
5. رواج انواع آسیبها و نابسامانیهای اجتماعی، بخصوص دروغ و فقر فکری ناشی از فراموش کردن استعداد خلق و توجیهگر شدن عقول شهروندان. در نتیجه،
6. فراگیر شدن انواع خشونتها که حاصل آن بیابان شدن سرزمین وطن و بیابان اخلاق شدن جامعه ایرانی است. و
7. محور رابطهها گشتن رابطه انسان با قدرت بجای رابطه او با حقوق ذاتی حیات و حقوق شهروندی و حقوق ملی او. بنابراین،
8. فعلپذیر شدن ایرانیان که بیتفاوتی بدترین نوع آناست. بنابراین که جامعه ایران جوان است، این اثر تا بخواهی ویرانگر است. بخصوص بخاطر
9. از یاد بردن این واقعیت که انسان است که تغییر میکند و با تغییر خود نظام اجتماعی خویش را باز و تحولپذیر میکند. ماندن در مدار بسته استبداد، شهروندان ایرانی را از تدبیر گریزان و به قضا و قدر دمخور و به انتظار ناجی و تغییر دهنده نشستن، معتاد میکند. بنابراین،
10. ناتوان شدن جامعه مدنی از پرورش بدیل برای برخورداری از جمهوری شهروندان.
٭ تحریم انتخابات بدرآمدن از فعلپذیری و فعال شدن به یمن بازیافتن توانائی و امید است:
تا این زمان، نشنیدم و نخواندم موافقان شرکت مردم در رأی دادن، واقعیتهای بالا را انتقاد بمعنای صحیح کلمه، یعنی جدا کردن سره از ناسره و پیشنهاد جانشین برای ناسره، کرده باشند. یا گفته را مسکوت میگذارند و در تخریب گوینده روش تخریبی بکار میبرند و یا دلیلی میآورند متناقض. برای مثال، میگویند و مینویسند:
1. هرگاه مردم در دادن رأی شرکت نکنند، «اقتدارگراها» دو قوه مقننه و مجریه را تصرف میکنند. آقای احمدی نژاد را ضربالمثل و مایه عبرت کردهاند. راست نمیگویند زیرا با «انتخاباتی» که حکومت خاتمی انجام داد، آقای احمدی نژاد به ریاست جمهوری گمارده شد و دو قوه مجریه و مقننه بدست «اقتدارگراها» افتاد (تناقض اول). سازندگان این «دلیل» پرتناقض، بنابراین دروغ، این واقعیت را نمیبینند و مانع از دیده شدنش توسط مردم میشوند:
در مداربسته ولایت مطلقه فقیه، بهترین کسان در موضع بدترین کسان باید عمل کنند. بنابراین، یا باید کنار بروند و یا حذف شوند (تناقض دوم). آیا نمایندگان «اصلاح طلب» مجلس ششم، سرنوشتی جز این یافتند؟ آیا آقایان میر حسین موسوی و کروبی در حصر نیستند و بسیاری از همکاران آنها به زندان محکوم نشدند؟
2. میگویند: تحریم فعلپذیری است. رأی ندهید و در خانه بمانید، عمل نیست، بیعملی است. ادعا نه تنها متناقض که وارونه واقعیت است. چراکه رأی دادن وقتی حق حاکمیت از رأی دهنده سلب شدهاست، بیعملی و فعلپذیری است. درحقیقت، وقتی حقی از مردم سلب شدهاست که رأی دادن وسیله آناست، تحریم همان معنی را ندارد که وقتی این حق سلب نشده اما قدرت حاکم مانع از برگذار شدن انتخابات آزاد است. تازه، وقتی هم حکومت آزادی انتخابات را سلب میکند، مردم حق دارند روی به جنبش آورند. تحریم وقتی به جنبش سرباز میکند، تحول را قطعی میگرداند. در مورد ایران، هم حق حاکمیت مردم ایران سلب شدهاست و هم انتخابات آزاد نیست. پس تحریم انتخابات، اقدامی اساسی برای بازیافتن حق حاکمیت است. هرگاه این اقدام در شکل یک جنبش همگانی انجام بگیرد، درجا، گزارش میکند:
2.1. وجدان همگانی بر حق حاکمیت و برخاستن برای بازیافتن این حق را و
2.2. سلب مشروعیت از رژیم سالب حق حاکمیت و مانع برخورداری ایرانیان از حقوق شهروندی را. و
2.3. محدود کردن عرصه عمل رژیم ولایت مطلقه فقیه را. و
2.4. بازداشتن رژیم از فعال مایشائی در درون و بیرون مرزها و فعلپذیر شدنش و فعال شدن مردم کشور را. و
2.5. رها شدن از عقده حقارت و بازیافتن احساس توانائی و امید را. و
2.6. بناگذاشتن بر اصل تغییرکن و تا تغییر دهی و روی آوردن به تدبیر تقدیر ساز را. و
2.7. رها شدن از مدار بسته قدرت و تنظیم رابطه با قدرت را. بنابراین،
2.8. امکان دوست شدن شهروندان با یکدیگر و روی آوردن به رابطه حق با حق را. و
2.9. بیمحل گشتن خشونتها و بیمحل شدن ترسها، از جمله ترس از تجزیه را. و
2.10. رهاشدن از مدارهای بسته و بازیافتن مدار باز استقلال و آزادی و بازجستن خودانگیختگی و بارورکردن فرهنگ استقلال و آزادی را. و
2.11. قوت گرفتن بدیل مردم سالار و ممکن گشتن گذار از استبداد به جمهوری شهروندان را.
3. محل عمل احزاب و سازمانها و «شخصبیتهای سیاسی جامعه مدنی، بمثابه جمهور شهروندان است. زیرا علت وجودیشان دفاع از حقوق مردم و اداره دولت به نمایندگی از مردم بر وفق حقوق آنها است. پس هرگاه محل عمل اینان دولت بگردد – که بنابر اصل ولایت مطلقه فقیه، تنها محل عمل است -، دیگر نه نماینده مردم که نماینده قدرت میشوند. نه تنها نظارت استصوابی یعنی این که دولت ولایت مطلقه فقیه مطیعهای خود را، بعنوان کارگزار، دست چین میکند، بلکه چون محل عمل آنها محل اطاعت از ولایت وطلقه است، کاری جز کارگزاری قدرت بر ضد حقوق مردم، از دستشان بر نمیآید. ازاینرو، رأی دادن، یعنی بیگانه را بر خود حاکم کردن. نه تنها به این دلیل که قدرت حاکم بیگانه از حقوق مردم و ضد این حقوق است، بلکه بدینخاطر نیز که رأی دادن، اعلان هیچکارگی ملت و همه کارگی دولت ولایت فقیه و بازگذاشتن کامل دست چنین دولتی در وابستگی به شماری از قدرتهای خارجی و ستیز و سازش با شماری دیگر است. باوجود این، بحرانهای بس زیانبار (گروگانگیری و جنگ و اتم و سه جنگ) گرچه ساختههای کانون قدرت بیگانه با ملت است، اما ملت نیز، با وجدان همگانی پیدا نکردن بر حقوق چهارگانه (حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق بمثابه عضو جامعه جهانی) و تابعیت فعلپذیرانه، به این کانون و دولت در اختیار او امکان دادهاست، راهحل در درون، یعنی توسط جمهور مردم را ناممکن و مشکل استواری خود را، در بیرون، از راه وابستگی و ستیز و سازش حل کند. چون از کارپذیری مردم آسوده خاطر است، هربار، کوه عظیم هزینههای بحران را بر دوش آنها میگذارد.
امیدوارم آنها که در مقام اعتراض هستند، به غصب حق حاکمیت ملت اعتراض کنند و آن را در اعتراض به این و آن شخص ناچیز نکنند و آنها که به مطالبه بر میخیزند، به مطالبه حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق ایرانیان بمنزله عضو جامعه جهانی بر خیزند.
امیدوارم همگان بدانند تحریم بمثابه وجدان همگانی به حق حاکمیت، نه یک «واکنش اجتماعی» است و نه هدف از آن برانگیختن چنین واکنشی است. تحریم «انتخابات» یک کنش برای استقرار ولایت شهروندان ایران است.
امیدوارم موافقان شرکت در انتخابات مدعی باور به دموکراسی، برای یکبار هم شده، تن به بحث آزاد بدهند و این کار را با نقد این نوشته انجام دهند. هرگاه چنین کنند، من برعهده میگیرم نقد آنها را نقد کنم و این کار را تا رسیدن به اشتراک نظر ادامه دهم.