عصر جدید: شما دین و دین ستیزی در حهان امروز را چگونه بررسی می کنید؟
برای شنیدن مصاحبه اینجا را کلیک کنید
بنی صدر: قدرت یک رابطه است. یکی می شود زیر سلطه و یکی دیگر سلطه گر. در قدرت مرام بکار نمی رود. هیچ مرامی بکار نمی رود. برای اینکه محل عمل ندارند. علم محل عمل دارد. مثلا وقتی که یک اسلحه را می بینید در آن هم علم هم فن هم مواد و هم پول بکار رفته است و هم خودش وسیله زور است. اما مرام بکار نرفته مثلا بگوئید چه چیز خوب است و چه چیز بد است یا این حرام و آن واجب است در آن ترکیب محل پیدا نمی کند، اما در توجیه محل پیدا می کند و نقشش منحصر بفرد است. یعنی هیچ توجیه کننده دیگری که آن رابطه و بکار بردن این ترکیب را در آن رابطه بتواند توجیه کند نیست و این کار مرام است. اگر مرام بیان قدرت بود این توجیه را راحت انجام می دهد مثلا این نظریه هائی که می گویند هگل می گوید ایده به اروپا آمده و منزل گزیده برای اینکه مردم سرزمینهای دیگر لایق آن نبوده اند که منزلگاه ایده بشوند و چون آنها این لیاقت را نداشته اند نمی شود همانگونه که ما با خودمان رفتار می کنیم رفتار کنیم. مثلا برای خودمان حقوق قائلیم برای آنها هم حقوق قائل بشویم. بدین ترتیب فلسفه او توجیه می کرد رابطه مسلط و زیر سلطه و بکار بردن آن ترکیب را در این رابطه برای اینکه می گفت با آنها باید همان طور رفتار کرد که هستند یعنی باید آن ترکیب را بکار برد که اینها در موقعیت زیر سلطه بمانند. یا فرض کنید ایدئولوژیهای دیگر حتی ایدئولوژی لیبرالیسم که توجیه کننده رابطه قوا در سطح فرد است. بنابراین بکار بردن آن ترکیب را هم توجیه می کند چنانکه سرمایه داری را توجیه می کند. حال اگر انسانها در این مدار بسته رابطه مسلط و زیر سلطه ماندند چه می شود؟ میشود این وضعیتی که دنیای ما پیدا کرده. در غرب چون در آن مدار مسلط زیر سلطه مانده طی چند قرن طبیعتا حقوق معنوی خود را ار یاد برده! صحبت از حقوق انسان می کند اما عمل به حقوق انسان غیر از حرف زدن در این باره است . چون مدار اندیشه و عقل آدمی باز نیست انسانها خود انگیختگی خود را ازدست می دهند و گرفتا رفرایند یا فراگرد یا جریان شی شدن می شوند که سرمایه داری انسان را بدان گرفتار کرده و سرانجام این انسان به تنگ می آید ولی راه دررو ندارد. آینده تاریک،جای امید ، توانائی و شادی که اینها ذاتی حیاتند را غم و احساس ناتوانی و ناامیدی می گیرد. کار که به اینجا رسید و اندیشه راهنماها که بیانگربیان قدرت بودند از کار افتادند که وضعیت امروز غرب است نتوانستند توجیه کنند که چه پیش می آید . این سئوال پیش می آید این انسان اگر خود را تغییر دهنده نداند اگر باور نکند که اوست که باید تغییر کند و تغییر بدهد خوب تغییر دهنده کیست اگر خود انسان نیست؟ آن مداری که توضیح دادم به شما می گوید. اگر خود انسان باور نکند که تغییر دهنده اوست بیرون او آن رابطه است و آن ترکیبی که در این رابطه بکار می رود. ارتش تغییر دهنده آنها هستند که او را تغییر بدهند در جهت شی شدن. پس این انسان یا باید تن به مرگ بدهد شی بشود. و سرانجام محیط زیست را آلوده کند و از بین ببرد و منابع تمام شود و این انسانها نیستند که به زندگی خود معنا می دهند از طریق مصرف است که به زندگی خود معنا می دهند و این مصرف هم یک روزی حال آدم رااز زیادی بهم می زند و آنروز به چه نیاز پیدا می کند؟ اول اینکه در خود بنگرد . خویشتن و توانائی ها و خود انگیختگیش را و امید و شادیش را باز بیابد و بگوید تغییر دهنده منم . حال که می خواهد بگوید تغییر دهنده منم یک ترکیب دیگری لازم است برای بیرون آمدن از آن رابطه. آن ترکیب نیروهای محرکه است بجای زور با حق و حقوقی که انسان دارد مثل حقوق شهروندی او . این اندیشه راهنما باید بیان استقلال و آزادی بشود . حالا وضعیتی که ما در غرب با آن روبرو هستیم همین امروز این است: ما دو رویداد را می بینیم یکی اینکه پاپ به لحاظ خدمتی که به توحید اروپائیان کرده است، نشان شارلمان داده اند و او در حضور اعضای پارلمان اروپا و مقامات اروپایی از جمله خانم مرکل و نخست وزیر ایتالیا را دیدم و سخنرانی ایشان را هم گوش دادم او چه میگفت؟ او اروپاییان را به حقوق معنوی خویش فرا میخواند! به همبستگی، به ایثار، به رها کردن خویش از اقتصاد پول محور و روی آوردن به اقتصاد اجتماعی که بنا بر قول وی در خدمت انسان باشد، فرا میخواند به خشونت زدایی و میگفت: اروپا نباید خود را ضد سایرین تعریف کند، فرا میخواند به هیومنیسم یا اصالت انسان جدید، فرا میخواند به خدا، برای اینکه این انسان از آن مدار بسته یعنی رابطه با قدرت، فضای عقل و عملش باز گردد. امر دیگری که در همین امروز شاهد ،آن هستیم، شهردار شدن یک پاکستانی اصل و مسلمان در لندن که گفته است که به دین خود نیز عمل هم میکنم . با وجود اینکه از انقلاب ایران بدین سویا بهتر بگوییم از زمان گرایش به خشونت آقای خمینی بدین سو، اسلام ستیزی و اسلام هراسی گرفتار تبلیغات شبانه روزی است در سراسر غرب. بطوریکه بسیاری از مسلمانان و هموطنان خود ما، از این غربی ها نیز در این امر سبقت میگیرند! اروپا به سراغ پاپ میرود و نمیگوید که مسیحیت کهنه است! مسلمانان از اسلام میگریزند و توجیهی هم که برای آن میتراشند این است که اسلام کهنه است! حال که نمیدانند که حق هستی شمول است. پس اگر دین بیان حق باشد کهنگی به خود نمیگیرد. اگر دین در بیان قدرت از خود بیگانه شد، صد البته که کهنه میشود. خوب حال در همین جریان انتخابات شهرداری لندن، هم تبلیغاتی شد بر ضد این آقای شهردار. میگفتند که ایشان با اسلام گرایان رادیکال و افراطی خوش وبش داشته است تا جایی که آقای نخست وزیر هم در این کارزار تبلیغاتی شرکت داشت! با این حال این مسلمان عمل کننده به دین خود، شهردار لندن شد. معنی آن این است که تبلیغات ضد ، وقتی جامعه ای نیاز مبرم دارد به خارج شدن از روابطی که انسان در آن در آن روابط تبدیل به شیئ میشود، سرانجام به زیان تبلیغ کننده ، باز خواهد گشت. امر واقع دومی نیز وجود دارد که امروز شاهد آن بودیم: فرض کنیم که بگوییم که دین به کنارو دین را نمیخواهیم، خوب خلاء آن را با چه چیزی میتوانیم پرکنیم؟! کجاست آن بیان قدرتی که این خلاء را پر کند؟! اگر به سراغ آقای پاپ میروند برای این است که این خلاء را نتوانستند که پر کنند. آدمی به مانند ادگار مورن میگوید: ما دیگر نمیتوانیم اندیشه خلق کنیم! بیان های قدرت ورشکسته اند و بیان قدرت یا ایدولوژی جدیدی که بتواند خلائ را پر کند نیز نیافته اند. گرایش های راست افراطی ، نمادهای زورگوئی و قدرت مداری ، در همه کشورهای غرب در حال قوت گرفتن هستند. نگاه کنید به آقای ترامپ در امریکا! ایشان نامزد حزب جمهوری خواه شده است. خلاء را این افراد پر میکنند! راست و راست افراطی خلاء را پر خواهند کرد. در کشور خود ما بنا بر چندین گزارش که من دریافت کردم، بعد از یک دوره سرخوردگی ، از دین ولایت مطلقه فقیه، بسیاری از جوانان ، به اسلام به قول آقای رفسنجانی فیضیه بازگشت کرده اند! چون در خلاء نمیتوان زندگی کرد. آن کسانی که دسترسی داشتند به اسلام به مثابه بیان استقلال و آزادی، در حال حاضر اندیشه راهنمای توانایی در اختیار دارند، برای پیشنهاد کردن به جامعه خودشان. حال در خارج از ایران این خلاء را چه کسی پر کرده است؟! داعش و القاعده و النصره و این چیزها! آیا آدم نباید واقع بین باشد؟! با اینکه من به این امر خیلی توجه داشته ام و به آن پرداختم، اما حالا میبینم که به این مسئله باید بیشتر میپرداختیم ، نباید گذاشت که خلاء را زورمداری و زور باوری پر کند. از همه اینها گذشته انسان، بدون اندیشه راهنما وجود خارجی ندارد. حال اگر این انسان، اندیشه راهنمای خود را بیان استقلال و آزادی قرار دهد، بترتیبی که این اندیشه راهنما به شخص اجازه دهد که خود، خود را تغییر بدهد و از آن مدار سلطه گر، زیر سلطه بیرون بیاید، خلاق خواهد بود و رشد خواهد کرد در نتیجه طبیعت نیز آبادان خواهد شد، باز نیازمند دین است به مثابه بیان استقلال وآزادی. خوب حال یک مقایسه هم انجام بدهیم میان صحبت های آقای پاپ و فرمایشات آقای خامنه ای: پاپ میگوید اروپاییان شما خود را دشمن با دیگری تعریف نکنید. دیگری در تهران زبان باز میکند با دشمن، تمام میکند سخن خود را با دشمن. پاپ میگوید کینه نورزید. خامنه ای میگوید: کینه بورزید! پاپ می گوید: با خشونت مبارزه کنید و در تهران میگوید: به خشونت بگرایید. آن اندیشه راهنمای که راهنمای انقلاب ایران شد و گل را بر گلوله پیروز کرد را آقای خمینی با ولایت مطلقه فقیه به کنار زد و نتیجه آن شده است این بیان ضد اسلامی که هیچ چیز بجزء بیان زور نیست. ایشان قبلا نیز گفته بود و دوباره نیز تکرار کرده است که چرا از من ایراد میگیرد، امریکا مگر با ما دشمن نیست که من آن را نگویم! انسان عاقل ، مسئله این نیست که امریکا با ما دشمن هست و یا نه، مسئله این است که آیا شما میخواهید از این رابطه قوا با امریکا بیرون بیائید یا نمی خواهید؟ مسئله این است که شما اصرار دارید تا در این رابطه بمانید چون میدانید استقلال و آزادی یعنی رهایی از این رابطه مسلط زیر سلطه با دشمن، مساوی است با پایان یافتن ولایت مطلقه زور که سرکار خیال می کنید شمائید در حالی که خود شما هم بنده زورید. هموطنان من خوب توجه کنید اینها در گفتگو با شما زیاده حد از منطق صوری استفاده می کنند. این اندازه که آقای خامنه ای دشمن شناس هست که نیست! برای اینکه این محتاج شناسایی خیلی چیزهاست و آنها علمش را ندارند. آنهایی که این علمش را دارند این شناسایی را هم می کنند و میدانند که این رابطه قوا میان ایران و امریکا، مثلا چه ویژگی هایی دارد و آن ترکیبی که در این رابطه بکار می رود چیست؟ چگونه می شود از این رابطه بیرون آمد؟همه اینها را هم، می گویند و می نویسند. خوب شما که هی می گوئید دشمن، دشمن ،چند تا از این کارها را کرده اید که از این رابطه بیرون بیائید؟ تا بود که بحران اتمی ساختید و روزی هم که خواستید آن بحران را تمام بکنید ایران را بردید زیر بار150تعهد به امریکا و اروپا و پنج کشور دیگر. شما اگر بخواهید از روابط مسلط زیر سلطه بیرون بیائید باید دینامیک های این رابطه را بشناسید،اینکه این دینامیک ها را چگونه میتوان با دینامیک های رهایی از این رابطه جانشین کرد بدانید و اینها را به عمل در بیاورید. حالا شما هی بنشینید آنجا و شروع کنید با دشمن و پایان بدهید با دشمن و بعد هم بگوئید حالا اگر من نگویم دشمن،دشمن نیست؟ امریکا با ما دشمن نیست؟ آن مردم هم که شما مردم ایرانید به این واقعیت بی توجهید که بابا، مسئله این نیست که آن دشمن هست یانیست، دوباره می گویم مسئله این است که چرا باید در این رابطه بمانید؟
مجری : آقای بنی صدر سئوال این است چرا این دشمنی را به دوستی تبدیل نمی کنند؟
آن پیش کش! ایشان دوستی را مطرح کنید می گویند که خمینی جواب داد گوسفند با گرگ نمیتواند دوستی و آشتی کند ،آن هم حرف نادرستی است، ولی حالا همین مقدار که شما می گوئید دشمن، این یک رابطه است و می شود از این رابطه بیرون آمد، این تقدیری نیست، جبری نیست ،ابدی نیست و هستی شمول هم نیست. می شود از این رابطه بیرون آمد. خوب بفرمائید، قبل از شما آقای خمینی هر چه کرد برای ماندن در این رابطه بود، شما هر چه کردید برای این بود که ایران بیشتر وابسته بگردد، بیشتر موقعیت زیر سلطه را پیدا بکند، ایران شده اینکه الآن شده است. طوری شده است که یک طرف همین رژیم خیلی علنی می گوید امریکا کدخدای دنیا است و اینکه مابگوئیم میتوانیم مستقل و اینها، این حرفها چیست. باید با اینها واکند، این مسئله تازه ای نیست ها، این از اول انقلاب با آن شعار آزادی بر استقلال مقدم است شروع شد، برای توجیه کردن تکیه به قدرت خارجی، چون رژیم تک پایه نمیتوان بر سر پا بماند باید دو پایه خارجی هم پیدا کند و این سه پایه اقلا استوار بشود. چون در داخل تکیه گاه که ندارد، نمیخواهد به مردم تکیه کند، تکیه کند باید حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی و حقوق جهانی، را بپذیرد ونمیخواهد بپذیرد . پس می رود در خارج با یک دسته زدو وبند می کند، این یک پایه، که این رژیم با روس و چین و اینها این کار را می کند، با یک دسته هم ستیز و سازش بکند ،این هم یک پایه. این از آن زمان شروع شد، از همان زمان هشدار دادیم که آقا این استقلال از آزادی جدایی ناپذیر است ،تا امروز بدون اینکه به اصطلاح نفسی تازه کنیم همچنان به طور استمرار تکرار کردیم و می کنیم و خواهیم کرد ،زیرا حق است. خود انگیختگی یعنی استقلال و آزادی، انسان خود انگیخته یعنی انسان آزاد و مستقل است،جامعه خود انگیخته یعنی جامعه مستقل و آزاد، یعنی بیرون از آن رابطه مسلط – زیر سلطه و این بیرون آمدن از زیر سلطه است که نیازمند دین به مثابه بیان استقلال و آزادی است . بیان استقلال و آزادی است
شاد و پیروز باشید
برگرفته از مصاحبه رادیو عصر جدید با آقای بنی صدر جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵