سخنی کوتاه در مورد درگذشت و خاک سپاری خرد همیشه بیدار ایرانیان، محمد مصدق؛ اینکه در سال 1345زنده یاد و نام در تبعیدگاه بیمار می شود، و پس از چندی او را به تهران و اسفند ماه در بیمارستان «نجمیه» بستری می شود. سپس در منزل دکتر غلامحسین مصدق، و پس از زمانی کوتاه بازگشت دوباره به بیمارستان نجمیه بردن، و در 14 اسفند 1345، آن پیر فرزانه این جهان را ترک می کند، اگرچه یاد و نامش، در دلِ باشندگانِ «ملی مردمی»، ایران زمین جاودانه خواهد بود! پس از درگذشت، آمبولانس آژیر کشان همراه با «منصوره مصدق و هدایت متین دفتری» به احمد آباد برده می شود! در پشتِ آمبولانس «داریوش و پروانه فروهر» و دو دیگر از هموندان حزب ملت ایران، « منصور سروش و منوچهر مسعودی»، با سرعتِ همسان در پشت آمبولانس تا به احمد آباد می رسند. نیز هم زمان، «مریم متین دفتری» به سراغ آیت الله سید رضا زنجانی و ایشان را با خود یه احمد آباد می برد. دیگر یاران و پیروانِ آن همیشه زنده، از جمله «دکتر غلامحسن صدیقی، کاظم حسیبی، کشاورز صدر، شاپور بختیار و…»، و دوستاران جوان از شاخه های سازمانهای جبهه ملی و حزب ملت ایران، رسیدن و با همیاری مردم نجیبّ احمد آباد، به کنَدن و شستشو درکنار «جوب آبی» و برنماز ایستادن به پشتِ سرِ آیت الله زنجانی، و آنگاه به آرامگاه سپرده می شود! نگارنده، اولین روز نوروزِ پس از درگذشت آن پیرِ بُرنا، همراهِ «داریوش و پروانه فروهر، مریم و هدایت متین دفتری و منوچهر مسعودی»، افتخار پیدا کردم که بر خاکِ آن جاودانه مرد، بوسه ی مهرِخود زنم و دیدن که باچه سادگی، در آن درازنایِ زندگیِ پُر بار خود، گذرانده بود!؟ در آن روز، تنها زینت آن مزار، گلهای بسیار، از سوی بسیارانی، از جمله «حزب ملت ایران – حزب ایران – نهضت آزادی و…» آنجا را پوشانده بود، و تاج گلی از زنده یادان پروانه و داریوش فروهر و آذین نوشته ایکه؛ «تهی باشد از تو ایران زمین»، نیز دیگر آنچه را، که دید را به سوی خود می کشاند تاج گلها بزرگی که روی آن نوشته بود «یاران پس از تو به راهِ تو میروند/ شرمنده آنکه راه براین کاروان گرفت»، و هم «مجسمه گاندی بود و دو کاریکاتور به زبان انگلیسی»، روی کاریکاتورها، دو قبرکشیده شده بود، یکی که روی آن نوشته بود «خط می بازد»، و بیان ِ باختِ انگلیس بود، و بر روی دیگری «شیر هم نمی بَرد»، که شیر مصدق بود که با کودتای 28 مرداد شکست میخورد و ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور به نتیجه اساسی آن دست نیافتن، که بربالای تخت فنری آن بزرگمردِ بود، اما نه فَرشی و نه تختی و دیگر چیزی تا پیش چشم نمایان شود!؟
احمد رناسی سوم اردیبهشت 1392برابر با 23 آوریل 2013