چگونه متوجه بشویم که در استقلال و آزادی زندگی می کنیم؟ جای این اصول در زندگی ما کجاست؟، مصاحبۀ جهانگیر گلزار با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی:
برای شنیدن صدای این مصاحبه اینجا را کلیک کنید
هر هفته مصاحبه با آقای بنی صدر
مشخصات تلویزیون سپیده استقلال و آزادی
هر هفته چهارشنبه شب :
به وقت اروپا از ساعت 18 تا 19 شب
به وقت ایران 30/20 تا 30/21 شب
باز پخش برنامه هر جمعه صبح از ساعت 30/ 10 تا 30 /11
برنامه های ما را از روی فرستند پیام افغان می توانید ملاحظه نمایید
فرکانس تلویزیون پیام افغان
HOTBIRD
Frequency: 11054
Pole: Horizontal
Symbol Rate: 27500
FEC: 5/60
آقای گلزار: بینندگان عزیز تلویزیون سپیده استقلال و آزادی سلام دارم خدمت شما و همچنین سلام دارم خدمت شما آقای بنی صدر
آقای بنی صدر: سلام بر شما و هموطنان گرامی و نیز فارسیزبانان هر جای جهان که هستند.
آقای گلزار: آقای بنیصدر راجع به حقوق انسان در جلسات مختلف ما با شما گفتگو کردیم. ولی دو اصل از حقوق انسان، اصل استقلال و آزادی، این رو به دفعات در این رابطه شما صحبت کردید و دو اصلی است که در حقیقت جزو اصول اصلی است مثل حق حیات در همه امور زندگی نقش اساسی دارند این دو اصل و طبق تعریف و گفته ای که شما دارید دو اصلی است که از هم جداییناپذیر هستند. به قول معروف دو روی یک سکه هستند. ولی برای یک عده از بینندگان ما سؤال این است که تعریف از آزادی چیست؟ چگونه بفهمیم این آزادی است یا غیرآزادی است؟ تعریف از استقلال چیست؟ چگونه ما بفهمیم که مستقل هستیم یا نیستیم؟ در استقلال زندگی میکنم یا نمیکنم. یا اگر کم از استقلال و آزادی برخوردار بشویم یا از یک حق بیشتر برخوردار بشویم مشکلزاست یا مشکلزا نیست؟ این در رابطه با روابط شخصی و خانوادگی اگر امکان دارد بیشتر در این جلسه برای ما صحبت کنید.
آقای بنی صدر: عرض کنم که در ارکان دموکراسی دوازده تعریف از استقلال به دست دادم و نیز انواع آزادیها که انسان دارد. خود دارد از بیرون نمی شود آنها را ازش گرفت نه به او داد. داشته خود انسان هاست. حالا از عمومی ترین تعریف شروع کنیم که هم در سطح فرد مصداق دارد و هم در سطح جامعه. اگر از یک آدمی بپرسیم که شما میتوانید تصمیم بگیری میگوید بله! بله آقا! اختیارم دست خودمه. این استقلال است و اگر هم بهش بگی نه! مثل اینکه نمیتونی خودت تصمیم بگیری میگه نه! نه آقا! من آقا بالاسر ندارم، خودم تصمیم میگیرم. خب حالا کسی که خود تصمیم میگیرد بهشم برمیخورد اگر بگویی شما خود تصمیم نمیگیری حالا از او بپرسید خب شما حالا تصمیم خودت را میتوانی بگیری اما نوع تصمیم را هم خودت میتوانی بگیری؟
اینو انتخاب کنم اونو انتخاب کنم. اینو چی؟ بله! بله! من هر چی دلم بخواد انتخاب میکنم. این هم هست آزادی. اگر اون اختیار اولی نباشه به طریق اولی دومی هم نیست. کسی که نمیتواند تصمیم بگیرد، اختیار تصمیم ندارد دیگه وقتی تصمیم نیست نوعش هم نیست دیگه. و همینطور وقتی آزادی انتخاب نداشته باشد اختیار هم در عمل وجود ندارد برای اینکه نمیتواند از آن استفاده کند. مثل همین انتخابات در ایران است که اشخاص مختارند، بنابرفرض ، چون ترس هم هست که آن اختیار را محدود میکند، ولی فرض اینه که مختارند که در دادن رأی شرکت بکنند یا نکنند اما اینجور خیال میکنند که بنابرفرض این اختیار را دارند اما به کی رأی میدهی؟
این اختیاری که داری در مورد کدام نامزد به کار میبری؟ کدام را برمیگزینی؟ اگر آزادی نامزد شدن وجود داشته باشد، او راحت به شما جواب میدهد که من انتخابم به اصطلاح اگر از چپ و راست بگیریم، ته چپ بگیری یعنی چپ افراطی تا راست افراطی انتخاب وجود دارد، و من چپ را انتخاب میکنم، راست را انتخاب میکنم ، میاته را انتخاب میکنم ، اینجا اختیار با آزادی همراه است اما اگر نه، شورای نگهبانی که تشخیص میدهد چه کسانی برای نظام مناسباند، به اصطلاح ، متعهداند، الان متعهد هم کم است باید ذوب باشند، ذوب شده در ولایت مطلقه فقیهاند و مردم ناگزیر باشند مجبور باشند به آن نامزدهایی که شورای نگهبان تمیز تشخیص میدهد ، به یکی از آنها رأی بدهند. گاه هست که در یک حوزهای فقط یک نامزد را، در مورد مجلس خبرگان این مصداق پیدا کرد . که باید برود به همان یک نفری که شورای نگهبان مصلحتش را تشخصی داده رأی بدهد.
پس این آزادی انتخاب وجود ندارد. در نتیجه آن اختیار هم در واقع وجود ندارد. چون اگر آن اختیار را که هر انسانی دارد مردم ایران از خود سلب نمیکردند در واقع سلب که نمیشود گفت، غفلت ازش، چون قابل سلب نیست، ذاتی حیات آدمیست اختیار، اگر خود از خویشتن غفلت نمیکردند از آن استقلال خود، از آن اختیار خود، غیرممکن بود که بشود در این آزادی نامزد شدن را از آنها گرفت و یک شورای نگهبانی به خود اجازه بدهد که نامزدهایی که برای نظام نه برای مردم ایران، مناسب است به مردم بگوید شما بیایید پای صندوقهایی به نامزدهایی که من معین میکنم رأی بدهید. در واقع رأی بدهید که من فاقد اختیارم فاقد آزادی گزینش نوع انتخاب و تصمیم خود هستم و تصدیق میکنم که آقای خامنهای بر جان، مال و ناموس من بصیرت دارد. معنای انتخاب میشود این. وقتی که شهروندان ایرانی استقلال و آزادی ندارند. خب حالا در خانواده؛ هرگاه ما، پدر و مادر، زن و شوهر برمبنای خودانگیختگی هریک، یعنی استقلال باشد و آزادی، چون اگر انسان اختیار تصمیم داشته باشد آزادی انتخاب نوعاش هم داشته باشد، عقل او خودانگیخته عمل میکند؛ یعنی خودمختار میشود. و اگر نداشته باشد، عقل او تابع قدرت است. همونجور که قدرت میخواهد او تصمیم میگیرد؛ همانجور که قدرت میخواهد نوع تصمیم هم انتخاب میکند.
اقای گلزار: روابط خانوادگی مبتنی بر قدرت؛ مثلاً چه بکنم که زور من بچربد. یک چنین حالتی برخوردار شود.
آقای بنی صدر: خوب به هر حال این را اول طی کنیم. چرا میگوییم خودانگیخته به لحاظ اینکه اگر استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در انتخاب نوعاش داشته باشد عقل دیگر تابعیت از جایی نمیکند. در بیرون از خودش تابعیت نمیکند در درون خودش هم یک اسطورهای به نام قدرت ، حاکم بر خود نمیسازد. بنابراین از این جهت ، به آن میگوییم عقل خودانگیخته. حالا در روابط زن و شوهر؛ هرگاه هر دو رابطهها خودانگیخته باشد این به طور خودانگیخته با هم دوست هستند و همدیگر را دوست میدارند. خودانگیختگی حالتی است چون استقلال و آزادی دارند هر کدام ، این حقوق دیگر آنها هم به طور خودانگیخته عمل میکند.
هیچ لازم نیست که شما بدانید که این چهل و پنج دسته حقوق را دارید که حالا حقوق معنوی را هم بخواهیم شماره بکنیم فراوان میشود. به محض اینکه استقلال و آزادی را مراقبت بکنید که عقل خودانگیختگیاش را از دست ندهد شما اختیار تصمیم و آزادی گزینش نوع تصمیم را همین مقدار برای خود تمرین کنید که داشته باشید و از آن غفلت نکنید ، آن حقوق دیگر به طور خودانگیخته و به طور خودجوش عمل میکنند. از جمله استعداد دوست داشتن و دوست داشته شدن به مثابه حق عمل میکند؛ زن و شوهر به هم علاقهمندند و این علاقه را در همکاری با یکدیگر، در کمک به رشد یکدیگر، در بهتر کردن زندگی و محیط زندگی را پر از صمیمیت کردن نشان میدهند. همینطور است رابطهشان با فرزندان. اگر آنها را هم خودانگیخته بار بیاورند یعنی معتادشان نکنند به اینکه در هر تصمیمی مصلحت را در این ببینند که از قدرت پیروی کنند. مثلاً میخواهد با پدر و مادرش رابطه برقرار کند رابطه قوا برقرار کند بچه است زورش نمیرسد گریه میکند، قهر میکند و به این ترتیب به پدر و مادر زور میگوید.
و وقتی پدر و مادر به این زور تمکین میکنند او را بار میآورند به اینکه بچه همواره عقلش تابع قدرت میشود و خودانگیختگیاش را از دست میدهد. نباید بگذارند کار به آنجا برسد. یک نیازهایی کودک دارد اساسی، اینها را باید بربیاورند. برای اون آنچه که زیانمند است اولاً زور نگویند و ثانیاً فرصت زور گفتن را هم برای او فراهم نکنند بلکه حوصله داشته باشند و از راه گفت و شنود و توجه دادن او به حقوقش، به شخصیتش و به کرامتش آرام آرام به او امکان بدهند که خودانگیخته باربیاید. اگر اینجور بشود آن خانواده خیلی بارور میشود؛ میشود الگو و نمونه. درست؟ حالا! این تنها در روابط زن و شوهر و پدر و فرزند و اینها نیست. در وجه اقتصادی نگاه کنیم. اتفاقاً دیدم یک تبلیغی در تلویزیون ایرانیها میکنند که یک زنی بچه کوچک دارد و یک خونه کوجک دارد و بچهاش هم خیلی شلوغ است از اینور میپره به اونور از اونور میپره به اینور؛ زن هم میگوید خدایا این چه بچهای به من دادی، حداقل یک بچهای به من میدادی که در این خانه کوچک آرام بود، این من را به تنگ آورده، بعد یک کمی میگذرد و میگوید خداراشکر که من بچهای شاد و فعال و خلاق دارم. بعد شوهر از راه میرسد، همچین که میرسد میافتد و میگوید زن و شوهری ما را تماشا کن؛ صبح تا عصر خانه نیست از در هم که وارد میشود حال و احوال نکرده اینجور میافتد؛ بعد میگوید بیچاره شوهرم تمام روز را کار کرده، خسته و کوفته است. بعد داردد آشپزی میکند و میگوید آخه این هم شد خونه؟ لونه است! بعد خودش میگوید خانه ما کوچک است اما محیط زندگیمان صمیمی است.
دو جور حرف زدن است دیگر؛ یک جور که با غر زدن که زنها متأسفانه به غر زدن مبتلا هستند (خنده) و اگر غر نزنند روزشان شب نمیشود. اگر این غر زدن را جانشین بکند یعنی زبان قدرت را با زبان آزادی ، میبیند که خود انگیختگی زبانش زبان آزادی است. زبانی که زور در کلمات نیست. ایجاد دشمنی نمیکند. عقل با تخریب شروع نمیکند با ساختن شروع میکند پس این زبانی که به کار میبرد زبان آزادی است. زبان آزادی زبان خلق هم هست زبان ابتکار است. نتیجه محیط خانواده محیط خلاق است که در آنجا میگوید انسان فرهنگساز همچین انسانی است، خانواده فرهنگساز همچین خانوادهای است. چون این زبان را با هم به کار میبرند ناچار ابتکارهای خود را با هم مبادله میکنند و فرض کن در یک کشوری تمام خانوادهها اینگونه خودانگیخته و این زبان را به کار ببرند، همش محیط عشق و صمیمیت و ابداع و ابتکار و کشف و خلق میزان باروری جامعه باروری فرهنگی جامعه ببین تا کجا میرسد. اما هنوز این تمام قضیه نیست.
در همین قلمرو هزینه اقتصاد، دخل و خرج روزانه، هرگاه بنابر قدرت باشد و رابطه را قدرت تنظیم کند . شوهر یک حساب و کتاب دارد برای خودش، زن یک حساب و کتاب دارد. بچهها یک حساب و کتاب دارند. هر کدام جدا! اینها سعیشان این است که از مال جمعی بیشتر بِکنند. و بنابر این که قدرت از تخریب پدید میآید، این مصرف را خود به خود بالا میبرد و در بودجه خانواده مصرف از قدرت پیشی میگیرد چون اگر غیر از این باشد که قدرت نیست.
نتیجه اینکه آن خانواده امکانات لازم را برای اینکه استقلال و آزادیاش را حفظ کند از دست میدهد. اینکه اکثریت بزرگ کشورهای ما مثلاً فقیر هستند یک قسمت اساسیاش زیر سر رژیم است به لحاظ استبداد و اینکه جامعه را از آن خودانگیختگی ممنوع کرده، یک قسمت دیگرش این است که اعتیاد به مصرف. چون اگر قدرت محور شد، از طریق مصرف است که هر کدام از این اعضای موقعیت خودش را ، حتی وقتی سر سفره که مینشینند، در جامعه های افریقایی اینگونه مرسوم است نه اینکه در جامعههای آسیایی اینجور نباشه، سهم شیر مال شوهر رئیس خانواده است. توجیه آن هم این است که کار میکند، بیرون میرود، انرژی مصرف میکند. خب باید بیشتر بخورد بهتر بخورد. بعد فرزندان هستند، آخر سر مادر است.
این چنین تقسیمی شده است این را قدرت میکند. هرگاه خودانگیختگی باشد استقلال و آزادی باشد این رابطهها را تنظیم میکند، هر کدام بنابراینکه به اصطلاح انسان نیازهای اساسی دارد اولاً نوع غذا فرق میکند، غذاهایی میخورند که بدن به آنها نیاز دارد نه چیزهایی که احساس به آنها یک احساس باشد که مثلاً من امروز چلوکباب خوردم، من امروز فلان شیرینی را خوردم؛ من از میان برمیخیزد. غذا لذتبخش میشود به لحاظی که به سلامت تن را ممکن میکند.
آقای گلزار: آقای بنیصدر چه موقعی هست، رابطه خانواده بیشتر برای من مسئله هست، که میگویند آزادی بر استقلال مقدم است یا استقلال بر آزادی مقدم میشود. براساس چه طرز فکری یا چه اصل راهنمایی این تقدم داده میشود که به گفته شما سپس از راه توحید خارج میشود و وارد قدرت میشود؟
آقای بنی صدر: خب وقتی ما میگوییم مقدم یعنی چه مقدم؟ برای اینکه میخواهیم یکی را وسیله کنیم و با آن توجیه کنیم که به طور مثال آزادی مقدم است برای چشم پوشیدن بر استقلال. خب در خود سطح کشور اینجوری بود. در دوران شاه گرایشی از گرایشها که مخالف رژیم شاه هم بود اینها به این نتیجه رسیدند که ما در طول تاریخ استقلال داشتیم، آزادی نداشتیم، حالا نه استقلال داریم و نه آزادی ولی آزادی را اگر به دست بیاوریم بعد هم میتوانیم استقلال را به دست بیاوریم ولی دوتا را با هم نمیتوانیم، زورمان به امریکا نمیچربد. پس بهتر است بگوییم آزادی مقدم است.
در سطح خانواده هم همینجور است. شما میخواهی که آزادی داشته باشی یا بر عکس میخواهی استقلال داشته باشی، باید از آزادی چشم بپوشی. دوتا را با هم نمیتوانی داشته باشی. فرض کنید که شوهر به همسرش میگوید که خب بنابر شرّع اقدس که فقه اینها را درست کرده بیرون رفتن از خانه هم به اجازه من است. حالا میخواهی که آزادی داشته باشی، از استقلالت باید چشم بپوشی. هر چه من گفتم بگو چشم. زیاد است از اینها دیگه! یا برعکس میگوید در خانه ارباب تویی اما پایت را بدون اجازه بخواهی از خانه بگذاری بیرون قلم پایت را میشکنم. اینجا استقلال در چارچوب خانواده مقدم است بر آزادی. خیلی ها هستند که میگویند با کی برو، با کی نیا، حق تلفن کردن نداری و …. خوب چند تا مثال آوردم که شنونده و بیننده ببیند که این تقدمها وجود دارد، نه اینکه به ذهن شما رسیده که اگر، اینها رد فقه مرسوم است، مینشینند و هی فرض درست میکنند که وجود خارجی ندارد. این در دنیای ذهن است مصداق خارجی پیدا نمیکند. نه! این مثالهایی که ما زدیم یعنی مصداق خارجی دارد.
خوب وقتی میگوید این بر آن یا آن بر این مقدم است در واقع میخواهد یک رابطه دیگری را برقرار بکند. آن رابطه سلطه است، قدرت است. من بر تو مسلط هستم و به تو یکی را میدهم یکی را نمیدهم. منطق صوری مانع از این میشود که این را ببیند. میگوید که این بهش گفته که بالاخره زناشویی است، زنی گفتند مردی گفتند، نمیشود مرد از این طرف برود بیرون از خانه و زن از آن طرف راه بیفتند برود در کوچه و محله. یادشان میرود که این یک رابطهای را برقرار میکند؛ آزادی مقدم است یا استقلال مقدم است یک رابطه مختصر و بسیار مضر برقرار میکند و آن رابطه سلطه یکی بر دیگری است که ما به آن میگوییم قدرت. درست؟
پس این قدرت است که به کرسی مینشیند. در رابطه با کشور هم همینطور است؛ وقتی میگوید آزادی مقدم است یعنی اینکه من سلطه امریکا بر ایران را میپذیرم و خیال میکند در محدوده این سلطه میتواند آزادی داشته باشد؛ امر محال است. این هم توضیح راجع به این. هنوز میتوانیم در زبان را گفتیم، اقتصاد را گفتیم که میشود اقتصاد مصرف محور وقتی میشود که قدرت میشود تنظیم کننده، چون قدرت از طریق مصرف است. روابط قواست دیگر، ترکیب نیروهای دانش، فن و زور و پول در آن رابطه باید به کار برود. مثلا زنی اگر بخواهد افاده بکند که من بر شوهرم مسلطم چجوری نشان میدهد؟ با زر و زیوری که به خود میآراید و به دیگران نشان میدهد و بر عکس مردی اگر بخواهد بگوید که زنش مطیع اوست این را چجوری نشان میدهد؟ با امر و نهی کردن و هرچه درآوردن را خرج خود کردن و به زن و بچه زقنبود هم روا ندیدن است. این میشود اقتصاد مصرفمحور. هرگاه بر اساس استقلال و آزادی باشد میشود تولیدمحور. اقتصاد تابع میشود از رشد انسان و تأمین میکند نیازهای اساسی افراد خانواده را.
هنوز ما رابطه با دیگران رابطه با جامعه، اما ما فرصت نداریم به همه اینها بپردازیم اما شنونده و بیننده میتواند همین را مبنا قرار بدهد و ببیند چه تغییری چگونه اگر استقلال و آزادی مبنا باشد چگونه روابطی مثلاً با بیرون خانواده، روابط دوستی، عرض کنم که اصلاً شبکه ارتباطی ، چگونه میشود و آن که اسمش هست سرمایه اجتماعی چگونه افزایش پیدا میکند، محیط چگونه سالم میشود و همینطور در مورد طبیعت؛ رابطه استقلال و آزادی یک رابطه با طبیعت هم هست. شما فرض کنید که در این جامعه ایرانی آدمهایی هستند که پولهای خیلی هنگفت خرج میکنند برای ساختمانهای عجیب و غریبی که میخواهند نشان دهند در هیج کجای دنیا خانهای به این گرانی نیست و در ان درختکاری و گلکاری و … که زیبا باشد. خوب آدم حسابی! جامعه هفتاد هشتاد میلیون جمعیت ایران اینها در حد منظره هم نیستند؟
اینها اگر فقیر نباشند اینها هم زندگی خوب داشته باشند شما یک جامعه زیبا خواهید داشت. همینطور با طبیعت؛ شما اگر بر مبنای استقلال و آزادی با طبیعت رابطه برقرار کنید طبیعت ، عمران حق اوست و حق خود شماهاست. چون انتخابت را بیشتر میکند استقلالت را بیشتر میکند. وقتی طبیعت شما آبادان است و وقتی بیابان است ، اختیار شما محدود است. در بیایان چه اختیاری شما دارید؟ فرض کنید در کویر گیر کردهاید. آنجا آب اصلاً وجود ندارد که شما تصمیم بگیری آب بخوری یا این نوشابه را میل بفرمایید یا آن نوشابه را میل بفرمایید. نیست که! آنجا هیچ انتخابی ندارید. پس اینها از هم جداییناپذیر است.
ببینید استقلال و آزادی یک رشته رابطه ها در درون انسان با خود، در درون خانواده و با بیرون خود پدید میآورد و صلح را که حقی از حقوق انسان است یک حق اجتماعی میکند و این اثر اولش این است که آن جامعه نظام اجتماعیاش باز میشود. و میگوییم قدرت است که نظام را محدود میکند، ساختارها را سفت میکند و مجال عمل و ابتکار به انسان نمیدهد و نیروهای محرکه را نمیگذارد در خودش فعال بشود و تخریب میشود. اگر نظام اجتماعی باز باشد اینها همه فعال میشوند؛ نیروهای محرکه در جامعه کار میافتد و ما جامعه هایی داریم دائم در شکوفایی، دائم در رشد فرهنگی، شاد، پرامید، پرتوان؛ همه شادی و امید و توانایی.
شاد و پیروز باشید.