back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هاسلسله درس های روش شناسی/ دو واژۀ حق و قدرت، مصاحبۀ تلویزیون...

سلسله درس های روش شناسی/ دو واژۀ حق و قدرت، مصاحبۀ تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی با ابوالحسن بنی صدر (بخش سوم)

سلسله درس های روش شناسی/ دو واژۀ حق و قدرت، مصاحبۀ ژاله وفا با ابوالحسن بنی صدر در تلویزیون سپیدۀ استقلال و آزادی (بخش سوم):
                                                                              Banisadr-Dehbashi-1
                                                                                     برای شنیدن این مصاحبه اینجا را کلیک کنید

                                                 

ژاله وفا: با درود خدمت بینندگان و شنوندگان محترم تلویزیون سپیده استقلال و آزادی، همچنین عرض سلام دارم خدمت شما آقای بنی صدر.
 
ابوالحسن بنی صدر: سلام بر شما هموطنان ایرانی در درون ایران، فارسی-زبانان در درون و برون ایران.
 
ژاله وفا: بینندگان محترم ما جلسه سوم گفتگوهایی در زمینه روش شناسی را داریم. در بخش اول برای اینکه توضیح بدهیم کلاً برنامه این است که یک عقل چگونه خوداتنگیختگی خود را بازیابد و باز بشود، قرار شد گفتگوهایی با آقای بنی صدر ترتیب بدهیم که الان بخش سوم هستیم و در مقدمه یا بخش اول ایشان برنامه کاری را که در پیش داریم بیان کردند. در بخش دوم پرداختیم به تعاریف، یعنی واژه ها را توضیح دادیم؛ پنج اصل را توضیح دادند. و در این بخش سوم می پردازیم به دو واژه ای که مرتب در آینده هم با آنها برخورد داریم. دو واژه حق و قدرت است که این جلسه را به آن اختصاص می دهیم. بفرمایید خواهش می کنم.
 
ابوالحسن بنی صدر: بله ما گفتیم یا عقل خودانگیخته است یا از خود بیگانه است و قدرت محور است، قدرت مدار است، به هر دو تعبیر. یعنی چی؟  قدرت چیست که عقل قدرت مدار است؟ در یک آیه قرآنی هم می گوید که مبارزه کنید تا دین از آن خدا باشد. اگر از آن خدا نشد از آن چه می شود؟ قدرت. یعنی وسیله توجیه قدرت می شود، همین که الان دین ها در جامعه های بشری شده اند وسیله توجیه قدرت. حالا این قدرت چیست؟ یک تصورات ذهنی بشر دارد از این قدرت، خاص یک جامعه معینی هم نیست. از قدیم در جامعه های مختلف یک تصوراتی داشتند.  آنهایی که  قدرت را ارزش می دانند و عموماً هم آن را ارزش می دانند، کسی غیر ارزش نمی داند. حالا بعضی آقایان می گویند قدرت صالحه و قدرت طالحه؛ استبداد صالحه، استبداد طالحه. استبدادی که کارش خوب است، قدرتی که کارش خوب است و قدرتی که کارش بد است . مصری های قدیم فکر می کنند، آن بت ها یک چیزهایی هست در سینه بعضی ها، بعضی ها آن در سینه شان نیست آنها ندارند. آنهایی که در سینه شان دارند، دارند. حالا اونی که چقدر دارد در سینه اش می شود فرعون یا صدراعظم او. همینجوری به تدریج می آید پایین. 
 
ژاله وفا: قبل از اینکه تعریف می فرمایید ببخشید، در واقع خیلی از لغت نامه ها قدرت را با توانایی برابر دانستند.
 
ابوالحسن بنی صدر: نه غلط است. فارسی از این جهت غنی است. چون موازنه عدمی را هم ایرانی ها یافتند نخست. این است که کلمات دقیق است در فارسی. توانایی، توانایی است و در توانایی استعدادهای آدمی هستند که وقتی شما بکار می اندازید می گویند توانا هستید. بکار که نینداختی می شوی ناتوان. اما قدرت یک مقوله دیگر است. قدرت از رابطه است. بدون رابطه چیزی به اسم قدرت وجود ندارد. منهای رابطه؛ انسان استعدادها دارد، فضل ها دارد. آنها را که بکار می اندازد، توانایی دارد.
 
ژاله وفا: مثلاً توانا بود هر که دانا بود. 
 
ابوالحسن بنی صدر: اصلاً یکی از ویژگی های حق را خواهیم دید، توانایی است. زندگی است دیگر. موجود زنده باید توانایی زیستن داشته باشد. این توانایی زیستن چیست؟ آن استعدادهاست، آن حقوق است که اگر بهش عمل کند. آن استعدادهاست اگر به کار اندازد. اما قدرت یک رابطه است. اگر میان دو نفر، با هم مثلاً دعواشان شد، گلاویز شدند، یکی دیگری را خواباند، می گوییم چی؟ می گوییم این زورش به آن یکی چربید. این رابطه ای که بین این دو تا بوده ، رابطه قوایی که بین این دو تا بوده، آن قوی تر بوده بر این، این رابطه قدرت است. اما تنها این رابطه نیست. در این دعوا که با هم رابطه برقرار کردند یعنی با هم گلاویز شدند، چی بکار رفته؟ یک عنصرش که قطعاً زور است؛ زور بازو. اما زور بازو که تنها نیست. طرف مثلاً فن بهتری بلد بوده، بهتر می دانسته کجای طرف دیگر را بزند که او نعره اش برود آسمان یا نفسش بند بیاید. پس فن هم هست. زور و فن. خوب این دو تا که تنها نیست. ممکن است که او این علم را هم داشته باشد که ضعف های آدمی کدام هاست. کجاهای آدمی نقطه ضعف او را تشکیل می دهند. از آنهم استفاده کرده است؛ این هم شد علم، این سه تا. خوب حالا اگر این طرف فرض کنید که امکانات مالی بیشتر داشته، خوب خورده، خوب بار آمده مثلاً پرورده شده، آن یکی نه، فقیر بوده، ضعیف بار آمده، در اینجا این مال هم در ترکیب وارد می شود. درست شد؟ حالا اگر اسلحه ای هم بکار برده باشد آن هم به آن اضافه می شود. حالا هر کس می تواند ببیند که دعواها یکسان نیستند. شما جنگ اتمی بخواهی بکنی یک ترکیب است، کشتی گرفتن دو نفر یک ترکیب دیگر است. ولی ترکیب هست. پس یک رابطه بعلاوه ترکیبی که در این رابطه بکار می رود این اسمش می شود قدرت. قدرت همین است. قدرت یک رابطه قواست که در این رابطه قوا ترکیبی از زور، پول، علم، فن، مواد مختلف مثلاً اسلحه، آهن و هر چیزی بکارمی برد طرف، اینها بکار می رود. خوب شما حالا در اینجا می بینید که یک چیزی کم است. حق اینجا هیچ کاربرد ندارد. یعنی در این ترکیب نیست. قدرت در حق سازگاری ندارد. با هم جمع نمی شوند. شما نمی توانید یک رابطه قوایی برقرار کنی که در آن رابطه قوا، آن ترکیبی که می سازی، یک عنصرش هم حق باشد. چرا نمی توانی؟ می توانی بگویی آقا عراق به ما حمله کرد، ما از خودمان دفاع کردیم، آنجا آن عنصر حق نبود؟ ببینید ما رابطه قوا برقرار نکردیم، عراق برقرار کرد. درست؟ او قشون وارد خاک ایران کرد؛ رژیم صدام. پس رابطه را او برقرار کرد. دو جور ما می توانستیم برخورد کنیم. یکی آموزشی که می گوید باید ناحق را زدود تا حق به کرسی بنشیند، این خشونت زدایی را بعنوان روش پیشنهاد می کند. پس ما می باید تجاوز را متوقف می کردیم، خنثی می کردیم، بی اثر می کردیم. این یک روش است.
 
ژاله وفا: که دفاعی است معمولاً. تجاوز در آن نیست.
 
ابوالحسن بنی صدر: نه دفاعی از نوع تعریف نظامی. دفاعی است که شما آن ترکیب را بی اثر کنید. خوب یکی از عواملی که می تواند آن ترکیب را بی اثر بکند این است که آن سرباز طرف مقابل را شما دشمن تلقی نکنی، انسان را قربانی آن رابطه تلقی بکنی، سعی کنی به او حقوق را از جمله حق دوستی را یادآور بشوی. و رفتاری با او بکنی که وجدان همگانی آنها را به اصطلاح برانگیزد به اینکه خوب ما به چه مناسبت وسیله بشویم که دعوا بشود. این سربازهای عراقی در آن نُه ماه اول جنگ اینجوری بود. بعد از مدتی که این رفتار را از این طرف دیدند که ما در ازای بمباران شهرها، موشک باران شهرها هیچ شهری را نزدیم و مراقبت می کردیم به اینکه سرباز کشی نکنیم، با اسیرها رفتار انسانی داشته باشیم، اینها منعکس شد، خودش خودش را تبلیغ کرد. یکجوری که به محضی که قوای ما در مواردی وارد حمله می شدند، آنها هم فرصت را مغتنم می شمردند فوراً دست ها را می گرفتند بالا و تسلیم می شدند. در واقع یعنی اینکه نمی خواهیم بجنگیم.
 
ژاله وفا: شما در دزفول هم وقتی که گفتند موشک جوابِ موشک، رفتید سخنرانی کردید که نه، چنین کاری از ما برنمی-آید.
 
ابوالحسن بنی صدر: همین حرف را زدم. این یک روش است. در اینجا در کار ما حق در ترکیب شرکت داشته است. برای اینکه ما می خواستیم این رابطه قوا را قطع کنیم. اما اگر شما خواستی نه، این رابطه قوا را برگردانی به نفع خودت بکنی. او تجاوز کرده و حالا شما می خواهی متجاوز را شکست بدهی و او بشود تابع تو! آن وقت می شود ٨ سال جنگ! این تفاوتش ببینید چقدر روشن است. پس حق درست است در دفاع، وقتی که شما می خواهی رابطه قوا را قطع کنی، حق بعنوان عنصر حاضر می شود. آنوقت زور، گرچه قدرت جنگ است دیگر، شما داری آن زور را بکار می بری، در واقع در آن ترکیب به مقداری که شما کم می کنی این زور را در آن ترکیب، حق را اضافه می کنی، کاربرد عمل شما در قطع آن رابطه مؤثرتر است. 
 
ژاله وفا: و در کنارش هم تلاش برای صلح. 
 
ابوالحسن بنی صدر: نه یعنی خودش به همان اندازه می انجامد به صلح به ترتیبی که آن جامعه هم از سلطه آن مستبد رها می شود. ما همین خط را داشتیم پیش می بردیم. جوری که بعد نُه ما طرف حاضر شده بود آن پیشنهاد عدم تعهد را بپذیرد، غرامت هم بدهد و خوب یک حمله شکست خورده ای شده بود. ما هم نه مردم عراق را تحقیر کرده بودیم، نه ارتش عراق را تحقیر کرده بودیم، به خشونت هم پایان داده بودیم. پس این تا اینجا معنی قدرت. حالا اگر شما با دیگری رابطه ای برقرار کردی که رابطه قوا نبود، مثلاً دوستی کردی، خواستی دوستی کنید. دوستی به قول هموطنان ما بی شیله و پیله. این دوستی که از هم نفع ببری و… این چیزها در آن نباشد. دوستی یک حقی از حقوق انسان است. حقوق معنوی انسان است. انسان یکی از استعدادهایش هم استعداد انس است. خوب در این رابطه، رابطه قوا دیگر نیست بنابراین زور بی محل است. یک ترکیب بکار می بری در این رابطه. در این ترکیب زور که نیست، چون فرض کردیم دوستی است دیگر پس زور به کلی بی محل است. نه از آن دوستی ها که می نشینند روبروی هم قربان و صدقه هم میروند، بعد پشت سر هم بد می گویند ها! آنجا نه! آنجا رابطه قواست. نه اینجا دوستی است یعنی هیچ زور کاربرد ندارد. در ترکیب شرکت نمی کند. خوب چی شرکت می کند؟ حق دوستی که معلوم است که هست؛ علم و دانش که به هم منتقل می کنند؛ فنی هر کدام بلد باشد به دیگری منتقل می کند.
 
ژاله وفا: مال هم باشد همینطور
 
ابوالحسن بنی صدر: دستاوردهایی که بدست¬می آورند با هم کار می کنند، با هم دستاورد دارند؛ خلاقیت ها… اینها می شود ترکیبی که در این رابطه بکار می رود. می شود رابطه عقل با عقل. خوب حالا فرض کن یک جامعه ای میزان دوستی در آن جامعه بیشتر از میزان روابط قوا باشد. پس آنجا همکاری بیشتر است؛ خودانگیختگی بیشتر است؛ خلاقیت بیشتر است؛ رشد بیشتر است. اینکه می گویند سرمایه اجتماعی همین است. تعریف سرمایه اجتماعی همین است که الان من برای شما گفتم. تازه این به اصطلاح بشر متوجه شده که یک سرمایه وجود دارد که مبنایش دوستی است، مایه اش دوستی است. خوب حالا اگر جامعه ای نه، این روابط قوا در آنجا بیشتر باشد، آن ترکیبی که گفتیم با زور می شود، حق در آن نیست، بیشتر بکار می رود. خوب در آنجا برخوردها و تخریب بالاتر می رود، ساختن پایین می آید، همکاری خیلی کم می شود،
 
 نتیجه این که رشد کمتر است یا نیروهای محرکه تخریب می شوند، منفی است. پس این رشد در واقع همین است. چیزی غیر از این نیست. عقل خوانگیخته ای که بتواند در رابطه هایی که برقرار کند، محیط اجتماعی پدید بیاورد که در این محیط اجتماعی زور کاربرد نداشته باشد، حق کاربرد داشته باشد آن جامعه آن انسان و آن محیط اجتماعی که آن انسان در آن فعال است می شود محیط رشد. آن انسان هم رشد می کند. پس حالا مثلاً می گویند آقا این رضاخان ایران را رشد داد، ترقی داد، و الّا شما هنوز آن لباس های چی چی اینجوری بود و سر می پیچیدی و لباس های درازی می پوشیدی و هنوز آن دوره بودی. این اصلاً توجه ندارد که آقا رشد را انسان می کند. هرگاه این انسان از عقلش از خودانگیختگی محروم شد، معتاد شد به اطاعت از قدرت، این می شود همین که شده. با همه ثروتی که دارد، با همه استعدادهایی که دارد، کشور می شود بیابان، الان هم موضوع سیاست گذاری قدرت های خارجی است. یک روزی هرکدام در امریکا می شوند رئیس جمهور یک دور با اینکه ما با ایران این کار را خواهیم کرد، ما با ایران آن کار را خواهیم کرد، حالا نوبت آقای ترامپ شده. رئیس اطلاعاتش گفته ما دیگر سیاست جدید داریم تهیه می کنیم که ایران خیلی خطرناک شده برای منافع امریکا. این در واقع یک وسیله توجیه می خواهد برای فروش آن ۴۷۰ میلیاردی که از سعودی ها پول گرفتند بعنوان اسلحه و غیراسلحه و کارهای دیگری که در منطقه دارند می کنند. و الا ایران چه خطری دارد؟ کدام نفع امریکا را در منطقه به خطر انداخته؟ حافظ تر از این رژیم برای منافع امریکا واقعاً نبوده است. خوب تا اینجا پس ما قدرت را شناسایی کردیم، رابطه حق با حق هم دانستیم، حالا می خواهیم ببینیم این حق چیست.
 
ژاله وفا: اما قبل از آن یک سؤال دارم. این رابطه قوا تا رابطه نابرابر یا تبعیضی نباشد و انسان غافل نشود از آن حقوقش ایجاد نمی شود. یعنی وجود خارجی ندارد مثل حق که هست. شما در همان کتاب اصول راهنمای اسلام توضیح می دهید در بخشی که بخش اعظم روابط انسان با خودش، با طبیعتش، با جامعه اش، رابطه ای است که رابطه قوا نیست بنابراین است حیات ادامه پیدا کرده است. اگر قرار بود میزان تخریبی که الان هم بالا رفته است بیشتر شود که سریع به قبرستان می رسیم. پس آن رابطه قوا را چون وجود خارجی ندارد باید بر اساس یک سلطه، یک تبعیضی که بین این دو محور است ایجاد شود. آن هم با غفلت از حقوق و حق ایجاد می شود که حالا شما حق را توضیح می دهید. ولی حق همیشه وجود خارجی دارد. یعنی هستی بر آن بنا گرفته است. 
 
ابوالحسن بنی صدر: درست است. قدرت گفتیم رابطه است. اگر رابطه نباشد چیزی به اسم قدرت وجود ندارد. آن ترکیب هم نه به وجود می آید، نه بکارمی رود. پس آن رابطه لازم است. به محض برقرار شدن آن ترکیب هم؛ سر و کله اش پیدا می شود. اما حق نه، از خودش هستی دارد. حق است دیگر. می گوییم انسان دارد وجود یا ندارد؟ اگر وجود دارد این حق است. می گوید من حق حیات دارم. بعنوان موجود زنده ؛هستم، حق ام. حق از خودش هستی دارد؛ هستی مند است.  این قدرت، گرچه آن ترکیب مَجاز نیست، واقعیت است، توجیه اش هم بیان قدرت می کند. حق را که گفتیم بعد می رسیم به نقش اندیشه راهنما. هر کدام از اینها توجیه می خواهد، توضیح می خواهد، به اصطلاح مشروعیت دادن می خواهد؛ به آن هم خواهیم رسید. خوب حالا حق چیست؟ ببینید ما به عنوان انسان، موجود زنده، حق آن چیزی است که اگر بهش عمل بشود،  موجود زنده هست. مثل همین حق حیات. حیات؛ اگر شما از دستش بدهی شما نیستی که. پس حق خوردن، حق خوابیدن. اینهایی که هر کس به خودش نگاه بکند، می بیند که زندگی او قائم به چیست. آنهایی که زندگی قائم به آنهاست، منهای مداخله زور، به طور خودانگیخته، به طور خودجوش، حق است. خوب ما به عنوان انسان یک حق داریم. اما ما عضو جامعه هم هستیم، پس به عنوان عضو جامعه هم شهروند به حساب می آییم و حقوق شهروندی داریم که آنها هم ذاتیِ عضویت ما در جامعه است. الان من در فرانسه هستم، اینجا حقوق شهروندی ندارم که، برای اینکه من عضو این جامعه به شمار نیستم. عضو آن جامعه-ای هستم که این ولایت مطلقه فقیه سبب شده است که من برای مبارزه با او هجرت بکنم. خوب این دو دسته حقوق. حالا ما بعنوان یک جامعه، آیا نگفتیم که امر اجتماعی را جامعه به وجود می آورد؟ حق اجتماعی را هم، حق مجموع جامعه را هم، درخورندِ جامعه است. حالا وطن مثلاً. درست است که هر شهروند یکی از حقوقش وطن مندی است اما هر ملت هم وطن دارد. منابع موجود در هر کشور حق آن جامعه است. یعنی یک فردی نمی تواند آن را تصرف کند، برای همه جامعه است. طبیعتی که ما در آن زندگی می کنیم هم حقوق دارد برای اینکه اگر حقوق را رعایت نکرد. می شود بیابان و ما را محروم می کند از حق زندگی. پس این چهار دسته حق. ما عضو جامعه جهانی هستیم، اگر بخواهیم دائم در دعوا با جامعه جهانی باشیم، خوب این زندگی در کل کره زمین می شود ناممکن. با این اتم هم کافی است یک جنگ اتمی بشود، الفاتحه! هیچی دیگر نیست. پس خوشبختانه که هنوز تمام رابطه ها رابطه قوا نیست وگرنه زندگی می شد مرگ و تعطیل. پس بعنوان عضو جامعه جهانی هر ملتی هم حق دارد. یک حقوقی دارد که بهش می گویند حقوق بین المللی که متعلق است به همه جامعه های بشری. مثلاً آزادی رفت و آمد در فضا یا در آب ها. حالا فضا که وارد کشورها می شوی آنجا باید اجازه بگیری. اما آب های بین المللی نه دیگر، آنجا آزاد است، همه می توانند رفت و آمد کنند. یا محیط زیست، حق عموم جامعه های بشری است. مثل الان جامعه بشری می تواند آقای ترامپ را تنبیه کند به لحاظ اینکه از آن توافق پاریس بیرون رفته برای اینکه شما حق نداری محیط زیستی را که به تمام بشر و نسل های آینده اش متعلق است برای اینکه job (شغل) می خواهی درست کنی، رأی بیاوری در امریکا بگویی من این را می زنم زیرش!
 
ژاله وفا: بعد همان کالا را به همه هم بفروشد.
 
ابوالحسن بنی صدر: این هم حقوق است. پس شد پنج دسته حقوق. پس تمام زندگی است. تمام زندگی یک انسان این پنج دسته حقوق اند اگر به اینها عمل کند زندگی اش کامل است، به مقداری که به اینها عمل نمی کند زندگی اش ناقص است. حالا این حق چی هست؟ تعریف بدهیم. ببینید در علم دقیق ترین تعریف، تعریف به ویژگی هاست. مثلاً شما می گویی اکسیژن چیست؟ گاز است دیگر. در شیمی بروی این را به خواص شیمیایی اش تعریف می کند.و در فیزیک بروی خواص فیزیکی اش را تعریف می کند برای شما. در جامعه مثلاً می گوید امر واقع؛ چی هست؟ امر واقع اجتماعی؟ به ویژگی هایش تعریف می کند. چون هر امری که امر واقع اجتماعی نیست. توجه شد؟ مثلاً فرض کنید که یک کسوفی شد، خسوفی شد. این که امر واقع اجتماعی نیست. آنچه را که جامعه ایجاد می کند می شود امر واقع اجتماعی. مثلاً ربا، بهره بانکی، امر واقع اقتصادی است، در عین حال اجتماعی است. چرا؟ برای اینکه در جامعه تنظیم کننده رابطه قواست.
 
ژاله وفا: ازدواج، طلاق
 
ابوالحسن بنی صدر: ازدواج، طلاق، دولت، ملت. همه اینها امر واقع اجتماعی است. پس اینها به ویژگی هایش تعریف می شود. خوب حق بخواهیم ویژگی هایش را تعریف بکنیم، خود من این کار را کردم. اول بار که به ایتالیا دعوت شدم که آن آقای شهردار ونیز هم بود، کچاری، او هم شرکت داشت، من چهارتا ویژگی یافته بودم برای حق. الان که داریم با شما حرف می زنیم رسیده به سی تا ویژگی. خوب حالا آدمی برای اینکه اولاً یادم نرود این یک تمرین است که من هر روز اینها را بازگو می کنم، صبح که می روم ورزش، ضمن اینکه دارم ورزش می کنم، شعرهایی که حفظم بازمی خوانم که از یادم نرود و این ویژگی ها هم بازمی خوانم و این سبب می شود که روی آن فکر کنم. بعد می بینم که یک چیزی کم است، آن را هم پیدا می کنم. به همین ترتیب پیدا کردم شده سی تا. اولی این است که حق باید از خودش هستی داشته باشد، اگر از خودش هستی نداشت حق نیست. زور، حق نیست؛.برای اینکه خود به خود وجود ندارد. شما اول باید با هم دعوا بکنید بعد نیرو که از خودش وجود داره، نیرو حق است، وجود دارد، شما جهتش را تغییر می دهی در جهت تخریب به کار می بری. اگر این را نکنی چیزی به اسم زور وجود ندارد. نیرو وجود دارد. زور از خودبیگانه نیرو است وقتی که شما رابطه قوا برقرار می کنی. پس ویژگی دوم این است که خالی از زور است. ویژگی سومش این است که در خودش تناقض ندارد. اگر داشت حق نیست. دروغ حق نیست؛ چون در خود تناقض دارد. مثل همین ولایت مطلقه می گوید من ولایت مطلقه فقیه دارم. رهبری بر بقیه و مردم وظیفه شان اطاعت است. دروغ است چون تناقض دارد. اولاً از خود هستی ندارد؛ یک رابطه است باید برقرار بشود تا تو بگویی من این ولایت مطلقه را دارم. خود به خود هر کس رهبری خودش را دارد. رهبری یکی بر دیگری تابع آن رابطه است. در آن رابطه هم باید زور شما بچربد، قوایی را حاکم بکنی، بعد بتوانی به مردم بقبولانی که من رهبر شما هستم. تازه تناقض هم دارد. کجاست تناقضش؟ یکی از تناقض هایش این است که در بحث های قبلی هم گفتیم این است که  میگوید من ولی امر مطلقه ام. امر را جامعه ایجاد می کند، امر اجتماعی را جامعه ایجاد می کند. نیست که شما ولی باشی. آن جامعه ای که امر را ایجاد می کند. او ولایت دارد. در مقام اجراست که می تواند به شما نمایندگی بدهد؛ یا به یکی دیگر بدهد یا خودش عمل بکند. 
 
ژاله وفا: به خاطر همین است که شما اصرار دارید که آن بدیل از میان جامعه تشکیل می شود و بنابراین مردم را هدایت نمی کند بلکه مجری خواست مردم است. 
 
ابوالحسن بنی صدر: بله مجری خواست مردم است؛ الگوست برای جامعه، الگوی حقوقی که گفتم است. خوب شفاف است چهار. مبهم، حق نیست برای اینکه یک چیزی هست که نمی خواهی نشان بدهی دیگر. اگر حق بود که نشان می دادی دیگر. پس چیزی که در آن ابهام است، خود ابهام می گوید که این حق نیست. حق چون شفاف است. آفتاب را ببین؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب می گویند، شفاف است. اما اگر نبود شما می گویید بله آقا یک آفتابی هست این به چشم من و شما نمی¬رسد. می گویی کجاست؟ می گوید این ته دریاست. یا مثلاً می¬گفتند قدیم که سالی یک دفعه، کره زمین روی یک شاخ گاو است، سال که تمام می¬شود خسته می شود، می اندازد روی آن یکی شاخش. خوب این شفاف نیست. یک ادعاست. کی دیده؟ یا مثلاً هم¬وطنان ما می گویند که من می گویم مرکز دنیا اینجاست که من ایستاده ام، می¬گویی نه، متر کن! خوب این شفاف نیست.
 
ژاله وفا: پس چهار ویژگی را شمردیم برای حق. با اجازه تان بقیه ویژگی¬های حق را در شماره بعد گفتگو می کنیم.
 
ابوالحسن بنی صدر: یک گفتگویی دیگری میکنیم دوباره برگردیم به حق و ویژگی هایش را کوتاه هم این چهارتا را می¬گوییم و بقیه را هم شماره می¬کنیم. باشد برای اینکه شنونده و بیننده بداند که نگوید من نمی دانم حق چیست. یا حق مثلاً می¬گویند نسبی است. نه اینها هر کدام حساب و کتاب دارد. اندر یافت ما از حق نسبی است اما خود حق نمی تواند نسبی باشد. چون اگر نصفش حق باشد، نصف دیگرش ناحق است دیگر. حق و ناحق هم جمع نمی شوند.
 
شاد و پیروز باشید.
 
 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید