back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هاروش شناسی - بخش چهارم- ویژگیهای حق که بکار روزانه انسان می...

روش شناسی – بخش چهارم- ویژگیهای حق که بکار روزانه انسان می آیند: تلویزیون سپیده استقلال و آزادی

banisadr pandetarikh 120525روش شناسی – بخش چهارم- ویژگیهای حق که بکار روزانه انسان می آیند: مصاحبه تلویزیون سپیده استقلال و آزادی

روش شناسی – بخش چهارم- ویژگیهای حق که بکار روزانه انسان می آیند: مصاحبه تلویزیون سپیده استقلال و آزادی

صدای مصاحبه 

جهت شنیدن صدای مصاحبه لطفا اینجا را کلیک کنید

فایل تصویری 

جهت دیدن مصاحبه لطفا اینجا را کلیک کنید

 

روش شناسی – بخش چهارم- ویژگیهای حق که بکار روزانه انسان می آیند: مصاحبه تلویزیون سپیده استقلال و آزادی

 

خانم ژاله وفا: بینندگان گرامی تلویزیون سپیده استقلال و آزادی، سلام عرض می­کنم خدمت همه شما، همچنین خدمت شما جناب آقای بنی.

آقای بنی  صدر : سلام بر شما و شنوندگان و بینندگان فارسی­زبان در ایران و جهان.

خانم ژاله وفا: بینندگان محترم، بخش چهارم سلسله گفتگوهایی با آقای بنی صدر  تحت­عنوان روش­شناسی داریم که مختصری عرض می­کنم خدمت­تان: در بخش اول آقای بنی صدر به علت تقاضایی که از ایران شده به خاطر اینکه برای جوان­ها یک روش­هایی را بیان کنند که چگونه می­شود عقل را خودانگیخته کرد و عقل خودانگیخته خلاقیت خودش را بازیابد، در گفتگوی اول که یک مقدمه­ای بود روش کار را آقای بنی صدر  بیان کردند. در بخش دوم و سوم پرداختیم به یکسری از واژه­هایی که بسیار بعداً به کار برده می­شود و خصوصاً اندیشه راهنما، اصل راهنما، موازنه­ها توضیح داده شد، پنج اصل بیان شد، تعریف قدرت به­دست­داده شد، ثنویت توضیح داده شد، ثنویت تک ­محوری و چند محوری یا دومحوری یا چندمحوری، و همچنین قدرت و حق برنامه دوم بود که ویژگی­های قدرت را بیان کردند آقای بنی صدر ، حتی چهار تا ویژگی قدرت را هم بیان کردند و معتقدند که سی­ودو ویژگی حق را تا به امروز بدان دست یافته­اند، چهار تای آن را در بخش سوم بیان کردند. از نو ما این جلسه را به بخش حق اختصاص می­دهیم یعنی بخش چهارم روش­شناسی را و می­پردازند به ویژگی­های حق. بفرمایید.

آقای بنی صدر: بله از اینجا شروع کنیم که یک زمانی در ایران و بعضی کشورهای نظیر ایران هر از چندی یک چیزی مد می­شود. مد شده بود که همه چیز نسبی است. حق هم نسبی است؛ من یک­جور می­فهمم حق را، شما یک­جور می­فهمی حق را. البته در غرب هم بود؛ به خصوص پست­مدرن­ها، اینها که حق یک تعریف دارد و هستی­شمول است این تعریف و همه باید از آن… را بردند زیر سؤال و گفتند همچین چیزهایی نیست و این حرف­ها. این در غرب مد شد برای این بود که می­خواستند مطلق­ها را بشکنند، نه خودش را بکنند یک مطلقی؛ که شما دیگر هر چه می­گوید آقا این آب تمیز نیست این را باید آب تمیز بهش بدید، بگوید آقا همه چیز نسبی است. مواظب سلامتت باش، همه چیز نسبی است. مواد مخدر مصرف نکن، می­گوید همه چیز نسبی است. این به این شوری نیست، نبود، در غرب هم به این شوری نشد. پست­مدرن­ها هم اینقدر شور نکردند مسئله را. برای اینکه اگر فرض کنیم که حق یک ویژگی­هایی ندارد، به آن ویژگی­ها تعریف نمی­شود و در واقع برداشت­های ما به آن تعریف نزدیک نمی­شود اصلاً خودبه­خود معنایش این است که حقی در کار نیست.

خانم ژاله وفا: در آن نسبی­گرایی که انسان می­گوید من برداشتم نسبی است می­شود حتی تعاریف متضاد را هم بگوید.

آقای بنی صدر : بله گفتم آن باید باشد تا یکی نتواند بگوید منی که زور می­گویم، همین زورگویی را حق می­دانم. آن هم بقیه حرف­ها شعر و غزل است، آنچه به کار می­آید زور علیه­سلام است. به کار بنداز، نتیجه بگیر، این حق است. آنهایی که می­گویند اینها حق نیست و فلان، آدم­های بیچاره و بدبختی هستند که دست­شان به جایی بند نیست، ، چسبیدند به حقی که معلوم نیست چیست. می­شد به کلی حق بی­معنی. پس باید یک حق با ویژگی­هایی که دارد یک تعریفی داشته باشد که انسان­ها برداشت­های­شان با آن سنجیده شود. درست است که برداشت­ها یکسان نیست، معنایش هم این نیست که اگر ما آن را با آن ویژگی­هایش بسنجیم به این تعریف­ها به هم نزدیک نشوند. همه این­ها به آن تعریف اصلی نزدیک می­شوند. و الا دانش بشری چطوری ممکن بود پیشرفت بکند اگر بگوییم که مثلاً در فیزیک همه چیز نسبی است. آقا این آب ترکیب هیدروژن و اکسیژن نسبی است. همه این­ها می­شد بی­معنی. آن برای این بود که یک مطلقی درست نشود. یک آدمی بیاید بگوید این دیالکتیکی که من می­گویم علم قطعی است چون­وچرا هم برنمی­دارد. طبق آن یک نظر درست کند و حقیقت را بریزد در آن قالب. هر کس هم جلویش ایستاد به عنوان اینکه شما جلوی حق ایستادید بُکشد. مثل همین ولایت مطلقه دیگر، می­شود از این نوع نظریه­ها، لباس مطلق می­پوشند. این را بخواهی بشکنی می­گویی اولاً تعریف حق باید به ویژگی­هایش باشد، ثانیاً اینکه هیچ­کدام از این برداشت­های ما بله آن تعریف که قطعاً دارد نیست برای اینکه ما هم به علم قطعی هم هیچ­چیز نداریم، ولی به تدریج به آن نزدیک می­شویم. این توضیح برای اینکه اهمیت هم تعریف حق معلوم می­شود، ویژگی­هایش معلوم می­شود، هم اینکه جامعه که شنوندگان ما را تشکیل می­دهند، از جوان و غیرجوان، متوجه بشوند که این حق خصوصاً در آنچه که به حقوق ذاتی انسان مربوط می­شود، اگر بهش عمل بکنند و اگر این حق را به ویژگی­هایش بشناسندریال انسجام با یکدیگر، دوستی با یکدیگر بنابراین نیرومند شدن، توانا شدن امکان پیدا می­کند. یک جامعه­ای که الان احساس ناتوانی می­کند، می­شود جامعه­ای که احساس توانایی می­کند. می­تواند جزم بکند آن به اصطلاح قوای سرکوبی که بر ضد او به کار می­رود. این به خود جزم بکند.

خانم ژاله وفا: ولی همه­اش هم که در بخش نظری نیست آقای بنی صدر . در بسیاری از اعمال انسان، روابط طبیعی، مثلاً مادر و پدری که بی­شائبه بچه­اش را دوست دارد، عشق و التفات و دوستی و مهر و خود دانش و رفتارهایی که انسان دارد که از جنس حق­اند و همبستگی ایجاد می­کند، همگرایی ایجاد می­کند و انسان فالهم­ها فجورها و تقواها، درکش می­کند که این از جنس حق است و عشق است این نیاز درست است با همان ویژگی­هایش می­شود محکش زد و سنجیدش ولی همه آنها قابل استفاده و تجربه است.

آقای بنی صدر : معلوم است؛ ویژگی­هایی که دارد غیرواقعی نیستند. برای چه می­گوییم تعریف به ویژگی­ها؟

خانم ژاله وفا: نه منظورم این است که درک آن حق این نیست که صرفاً نظری باید آن ویژگی­ها را بداند.

آقای بنی صدر : نه می­دانم مسئله می­خواهیم از نظری خارجش بکنیم به آنچه که در دسترش همه باشد و ملاک باشد که اگر یک گفت آقا من اینجوری می­فهمم، بشود از او پرسید که این ویژگی­های این چیزی که شما می­فهمید کدام است؟ دارد این ویژگی­های حق را، ندارد این ویژگی­های حق را.

خوب گفتیم که اولش از خودش هستی دارد؛ هستی­مند است. دو در خودش تناقض ندارد و هیچ حقی با حق دیگر در تضاد نمی­شود. اینکه اگر به شما گفتند آزادی بر امنیت، امنیت بر آزادی مقدم است و نمی­دانم فلان حق بر فلان حق مقدم است، دروغ به شما می­گویند. حق­ها همدیگر را ایجاب می­کنند؛ در خود تناقض ندارند، با یکدیگر هم تضاد ندارند که شما یکی را بگیری، یکی را رها کنی. سه گفتیم که خالی از زور است. چهار گفتیم که شفاف است. پنج می­گوییم که این حق به محض اینکه شما قبول کردی که به حق عمل کنی و حقوقت را داشته باشی این ویژگی را دارد که تبعیض به حق راه ندارد. اگر در جامعه­ای تبعیض بین زن و مرد شد، تبعیض بین فرزند و پدر و مادر شد، تبعیض بین فرزندهای­شان شد، تبعیض بین اقوام شد، تبعیض بین عرض کنم به خدمت شما…

خانم ژاله وفا: فقیر و غنی شد…

آقای بنی صدر : فقیر و غنی شد، نژادی شد، ملی شد، این­ها خلاف حق­اند. این­ها همه زور فرمودند. غیرممکن است شما یک تبعیض را بتوانی تصور بکنی که بن­مایه­اش زور نباشد.

خانم ژاله وفا: همان بحث منافع ملی که ضدحقوق ملی است یعنی با منافع ملی نمی­شود به حق ملی رسید.

آقای بنی صدر : بله حق ملی حق است، منافع ملی مال آنهایی است که بر جامعه حاکم­اند. این خیلی مهم است؛ یعنی چیزی عملی است. الان در خانواده­ها، در جامعه، در رابطه­ها، اینها انسان­ها می­بینند هر تبعیضی را تصور بکنند حتماً بن­مایه­اش زور است و چون گفتیم، سومی بود دیگه ویژگی سوم، در حق زور راه ندارد. پس تبعیض بنابر اینکه بن­مایه­اش زور است این خلاف حق است. این همه که تأکید قرآن است بر اینکه نفی تبعیض­ها، به خاطر این است که این می­گوید من کتاب حق­ام. اگر گفت من کتاب حق­ام پس تبعیض نمی­شود قائل بشود در این کتاب بین زن و مرد و بین انسان­ها. اگر کسی به نام این دین به تبعیض قائل شد، دروغگوست چون خلاف حق می­گوید. ویژگی ششم­اش این است که همه زمانی است. یعنی نمی­شود گفت که یک چیزی امروز حق است، فردا می­شود ناحق. آنی که امروز یک چیز است و فردا یک چیز دیگر حتماً بن­مایه­ای از زور دارد. بله او امروز توقع­اش یک چیز است یک کاربرد دارد، فردا نمی­تواند آن کاربرد را داشته باشد می­گوید آن دیروزی بله آن اقتضای دیروز بود. مثل حرف­های آقای خمینی می­شود که از راه مصلحت من دیروز یک حرف­هایی زدم حالا هم خلافش را می­گویم. نه! حق همه زمانی است. چون همه زمانی است، همه مکانی هم است. پس این هفتمی؛ همه مکانی است. یعنی اگر منِ انسان حقوق­مندم، انسانِ آلاسکایی هم حقوق­مند است. قطب شمالی هم حقوق­مند است. هر موجود زنده­ای حقوق­مند است. چون فرض کردیم که این ذاتیِ حیات است. پس هر ذی­حیاتی حقوق­مند است.

خانم ژاله وفا: پس انسان­ها بر اساس حق­شان در مکان­های مختلف، زمان­های مختلف با هم رابطه برقرار می­کنند. ملت­ها هم به همچنین.

آقای بنی: اگر بکنند دنیا می­شود همان بهشت موعود؛ جامعه آرمانی در سطح جهان به وجود می­آید. خوب پس این هم شد تبعیض هفتم. تبعیض  هشتم، هِی می­گوییم ذاتی ذاتی،  این ذاتی حیات است. می­گوییم حق نفس کشیدن؛ همین عادی­ست همه نفس می­کشند دیگر. خوب این ذاتی حیات من است دیگر، برای اینکه من اگر نفس نکشم می­میرم. این ذاتی هر چیزی است که شما می­گویید که مثلاً فرض کنید این کتابخانه، وجود دارد دیگر، به معنا به مثابه کتابخانه این حقی که شما می­گویید حق کتابخانه این است که کتاب در آن تنظیم بشود و و و … این ذاتی این کتابخانه است. وگرنه بهش نمی­توان گفت کتابخانه. دوربین عکاسی کارش عکس گرفتن است؛ این ذاتی آن دوربین است. ذاتی به این معنا، می­خواهم توجه جلب شود، بعضی­ها فکر می­کنند ما می­گوییم ذاتی به معنایی که بعضی­ها در فلسفه ذاتی عرضی می­کنند و حرف­هایی می­زنند که این با حق سازگار نیست. یعنی آنچه که ما می­گوییم حق اگر شما از آن غافل شدی این به آن چیزی که از او هست آن را سکته بهش وارد می­کند، نقص بهش وارد می­کند، گاهی سبب مرگ می­شود. شما یک نفس کشیدن، یک مدت بیشتر از اندازه شما نفس نکشید، مرگ می­آورد.

خانم وفا: یعنی اگر انسان­ها واقعاً آقای بنی صدر ، مجموع حقوق­شان را به اندازه حق حیات، ذاتی وجود یعنی درکش را داشته باشند که چقدر این­ها هر کدامش نقصی در حیاتش ایجاد می­کند اگر از او صلب شود، حق آزادی بیان، آزادی فکر، اندیشه راهنما داشتن، اینها را اگر عین نفس کشیدن برایشان اهمیت قائل شود نمی­تواند به شکل مجموعه بهش عمل نکند.

آقای بنی صدر : معلوم است. در حال حاضر برای نفس کشیدن هم خیلی اهمیت قائل نمی­شوند؛ این آلودگی­های شهرها را ببینید. اصلاً مثل اینکه برای نفس کشیدن خودشان هم حق نفس کشیدن هم به­جانمی­آورند متأسفانه. حالا به هر حال پس این ذاتی هر پدیده است. هر موجود زنده­ای حقوقی که دارد ذاتی حیات اوست. نسبتش اینجوری است. نسبتش عارضی نیست که شما بگیرید حالا مثل اینکه شما فرض کنید که آقا من این پیراهن را پوشیدم، حالا درمی­آورم یک پیراهن دیگر می­پوشم. نه! نمی­توانی دربیاوری. خوشبختانه ها! و الا اگر می­توانستی مرتب انسان­ها بدون زحمت زندگی هم را از بین می­بردند و زندگی خودشان هم از بین می­بردند.

خانم ژاله وفا: بنابراین چون ذاتی است نه دادنی است، نه گرفتنی، بلکه داشتنی است.

آقای بنی صدر : بله. بنابراین من حق­ام را گرفتم، آزادی دادنی­ست و گرفتنی­ست، این­ها چیزهایی از نادانی است و توجه نکردن به رابطه حق است با حیات. هر پدیده­ای حقوقی که دارد ذاتی حیات آن پدیده است. نهم اینکه حق با مَجاز، با خیال، با دروغ رابطه برقرار نمی­کند؛ با واقعیت رابطه برقرار می­کند. یکی از به اصطلاح روشن­ترین ویژگی­ها و ضابطه­هاست برای تشخیص حق از ناحق. می­گوید آقا من خیالاتی فرموده بودم یا من شب خواب دیده بودم که فلان امری رخ خواهد داد؛ حتماً اینجور خواهد بود. خوب ممکن است بشود ممکن است نشود. ممکن است احساس قبل از وقوع شما قوی بوده است در خواب، یک احساسی قبل از وقوع به شما دست داده است و واقعیت را هم پیدا کرده است. ربطی به این ندارد که این خواب شما حق است. می­تواند راست دربیاید می­تواند راست درنیاید. اما حق راست درمی­آید. خوب ما موجود زنده­ایم واقعیت داریم؛ حق با ما رابطه برقرار می­کند. با قدرت به لحاظ اینکه گفتیم آن رابطه است دیگر، بعد آن ترکیبی که در آن رابطه به­کارمی­رود. شما برای اینکه این رابطه را برقرار بکنید، خیالاتی می­کنید که من اگر بر طرف مسلط بشوم و کذا و کذا، من این موقعیت را پیدا می­کنم. این خیال است؛ تصورات شماست. به قولی من برنامه­گذاری کردم دزدی کنم، برنامه ریختم قشنگ، طرح ریختم، اجرا کردم، رفتم گاوصندوق طرف را باز کردم و پول­هایش را بردم و شدم ثروتمند. این برنامه­گذاری شما، تصور ذهنی است که شما ساخته­اید برای خالی کردن گاوصندوق یکی  دیگر. هر قدرتی، هر رابطه­ای بخشیش مَجاز است. تصورات ذهنی شماست و برای اینکه خودت نمی­خواهی کار کنی، زحمت بکشی، می­خواهی از دیگری بخوری. و بسیاری از این نظریه­ها؛ آقا می­گوید که تاریخ بشری از اول اینجوری شروع می­شود و تا آخرش هم این است. یک قالب نظری است؛ ساختی. یک وقت هست این را می­گذاری به تجربه، تجربه ببیند که این راست است، دروغ است. یک وقت نه! می­گویی این چون و چرا ندارد، جبر تاریخ است. واقعیت باید خودش را با این تطبیق بدهد. حق با این رابطه برقرار نمی­کند؛ حق با واقعیت رابطه برقرار می­کند.

خانم ژاله وفا: ولی می­شود براساس واقعیت و ارتباط با واقعیت و شناخت هرچه با کیفیت­تر و با کمیت­تر واقعیت، تاکتیک و استراتژی سنجید و یک برنامه­ریزی کرد.

آقای بنی صدر : آن تاکتیک و استراتژی بحث علی­حده­ای است.  

خانم ژاله وفا: نه یعنی کلاً برنامه­ریزی.

آقای بنی صدر : دو جور نظر هست؛ یک نظر هست که از واقعیت می­آید، این را می­توانی شما به اجرا بگذاری، روش تجربی هم به­کارببری، نقد هم بشود در ضمن عمل و این روشی است که جواب می­دهد. یک وقت نه، شما نظریه از پیش ساخته داری می­گویی خداوند به من ولایت مطلقه داده برای مردم. این مردم هستند که باید خود را با این ولایت مطلقه تطبیق بدهند. تجربه هم برنمی­دارد، امری است. هر کس بگوید بالای چشم این نظریه ابروست، این با احکام مخالفت کرده و دیگر بزنید گردن را. نه، این به اصطلاح حق با واقعیت ارتباط درمی­آورد، واقعیت آنطور که هست. با ذهنیات رابطه برقرار نمی­کند. یک آدمی می­تواند بسنجد ذهنیات خودش را، همیشه این ویژگی به او می­گوید که با واقعیت بسنج؛ تحمیل نکن به واقعیت. ببین آن واقعیت چه می­گوید. از آن واقعیت یک کسی مثلاً آقا در ذهنش است که درمان همه، پدر من یک پسرعمو داشت هر مرضی را می­گفت آقا این درمانش جوش شیرین است. پدرم می­گفت حصبه؛ می­گفت حصبه هم درمانش جوش شیرین است. یک دوا داشت برای همه دردها. این خاص او نیست ها! متأسفانه بیشتر بشرها اینجوراند. یک ذهنیت پیدا می­کند هر واقعیتی را می­خواهد با آن تطبیق دهد. حق به شما می­گوید که نه! با ذهنیت شما من رابطه برقرار نمی­کنم؛ با آن واقعیت برقرار می­کنم. این شد نُه تا. دهم این است که قبلاً هم گفتیم که حقوق یک مجموعه را تشکیل می­دهد. یک حق تنها نداریم. حق نفس کشیدن همراه با حق غذا خوردن، حق خوابیدن، حق کار کردن، حق اندیشیدن و … . اینها یک مجموعه است؛ شما یکی را که برداری به آنهای دیگر هم سکته وارد می­شود. خوب البته بعضی­ها را که برداری دیگه بقیه هم نیست. مثلاً نفس نکشی الفاتحه، دیگه بقیه­ای نیست که شما ببینی چه می­شود چه نمی­شود. به قولی اگر شما غذای بد بخوری، خوابت هم بد می­شود، تنفست هم خراب هم می­شود، فکر کردنت هم خراب می­شود، کار کردنت هم خراب می­شود و … . اینها مجموعه­اند. این شد ده تا. یازدهم اینکه حق ویران نمی­شود و ویران هم نمی­کند. ای انسان­ها که شما به نام دین این کشت و کشتار می­کنید، آدم می­کشید، انتحاری می­کنید، برای هیچ و پوچ حکم اعدام می­دهی، بدانید حق ویران نمی­شود، ویران هم نمی­کند.

خانم ژاله وفا: زبان تخریبی که ویران می­کند بقیه را…

آقای بنی صدر : بله آن هم حق نیست. دوازدهم اینکه حق محدود نمی­شود، محدود هم نمی­کند. آزادی به مثابه حق، با موازنه­ها گفتیم دیگه موازنه عدمی یعنی رها شدن از محدودکننده­ها، آن دو محور باشد رها بشویم و واقعیت آنگونه که هست،  ببینیم .  خوب آزادی اگر محدود بشود، چه کسی آن را محدود می­کند؟ قدرت. چیزی به جز قدرت برای محدود کردن آزادی نیست. این خود به معنای تقدم دادن به قدرت است و حاکم کردن قدرت است بر آزادی. به این جهت لیبرالیزم دروغ می­گوید در تعریف آزادی. سارتر هم به این جهت می­گوید که نه، آزادی بیرون رفتن است از تعیّن و در آن فضای نامتعیّن به اصطلاح عقل در آنجا به پرواز دربیاید می­شود آزادی. حالا ما آن را هم نقد کردیم، به جایش یک بحث دیگه کردیم یک موقع. پس حق محدود نمی­شود و محدود نمی­کند. خوب حق علم است؛ ظن و گمان نیست. من خیال می­کنم حق این است… خیال بی­خیال. هر وقت علم پیدا کردی این حق است. اهمیت علم هم برای همین جهت است که علم از ویژگی­های حق است.

خانم ژاله وفا: به خاطر همین قرآن می­گوید در آنچه علم ندارید محاکمه نکنید.

آقای بنی صدر : نکنید، نایستید، توقف نکنید، جلو بروید. این برای این است که هر چه شما علم شما به قطعی شدن نزدیک­تر باشد این حق­تر است. این شد چندتا؟ حساب­شان از دست ما رفت. حالا زمان ما هم کوتاه شد.

خانم ژاله وفا: دوازده تا.

آقای بنی صدر : مدت­هاست از دوازده تا گذشته. خوب عرض کنم به شما دلیل حق، حالا اگر بگوییم این پانزدهم شنوندگان خودشان می­شمارند می­فهمند چون حساب از دست من دررفت، دلیل حق در خودش است، دلیل ناحق در بیرونش است. حالا همین ولایت مطلقه را بگیر، دلیلش کجاست در خودش؟ می­گوید این را پیامبر گفت. دو تا روایت از امام صادق نقل می­کند که هیچ به این معنای… آقای منتظری هم پذیرفت که این دو تا روایت دلالت نمی­کند بر اینکه فقیه ولایت دارد. بعد آمد گفت که معقول نیست که شارع فکر حکومت را نکرده باشد. شارع که به عقل سرکار که شرع مقرر نمی­کند. شارع جامعه برخوردار از دموکراسی شورایی را مقرر فرمود. محلی برای این ولایت باقی نگذاشت. به هر حال این دلیل در خودش نیست. شما می­گویی عقل اینجور، عقل سرکار دیگه! آن یکی می­گوید آقا امام صادق گفت. عقل باید دلیلش در خودش باشد. آفتاب آمد دلیل آفتاب… می­گویند آفتاب نور می­دهد، کسی قبول می­کند؟ نمی­کند که! نگاه می­کند ببیند که آفتاب نور می­دهد؛ می­گوید بله این آفتاب نور می­دهد. پس دلیل حق باید در خودش باشد. حالا اگر آن پانزدهم بود این شانزدهم، رهبری حق هم در خودش است. ناحق رهبری در بیرونش است. پس اگر کسی گفت که من بر شما ولایت دارم، خلاف حق است برای اینکه باید من به عنوان موجود زنده که هستم حیات­مندم رهبری باید در خودم باشد، به دلیل این ویژگی مهم حق. به این جهت است که قرآن می­گوید هر کس خود خویشتن را رهبری می­کند. به پیامبر می­گوید اگر هم بخواهی تو نمی­توانی یک نفر را هم رهبری کنی. به این دلیل است که رهبری حق در خودِ حق است. خوب حالا می­رسیم به خودانگیختگی. از قرار به اینجا رسیدیم زمان گفتگو سرآمد؛ یعنی نیم ساعت ما. برای آن یک دقیقه­ای که مانده از این گفتگو این را صرف این بکنیم به اینکه خودانگیختگی از ویژگی­های حق است. حق محرک ندارد که از بیرون تحریکش کنی. مثل اینکه شما مُرده را از بیرون هِی بگو زنده­ای زنده­ای؛ خوب نمی­شود زنده. زندگی، حیات این خودانگیخته است. به این می­گویند موجود زنده. بله شما از این ماشین­های کوکی درست کن، یک قوه­ای بهش بده، یک راهی می­رود. قوه که تمام شد، آنم تمام می­شود. این محرکش در خودش نیست، در بیرونش است. خودانگیخته یعنی خود خویشتن را به اصطلاح به فعالیت­های حیاتی برانگیزد، که استقلال داشته باشد در گرفتن تصمیم، آزادی داشته باشد در به­کاربردن نوع تصمیم. که اینجا یک بحث مهمی است راجع به استقلال و آزادی. این در گفتگوی بعدی وقتی که ویژگی­های دیگر حق را می­شماریم، آنجا بهش می­رسیم.

شادی شما شنوندگان روزافزون

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید