سایت انقلاب اسلامی در هجرت: به مناسبت 41 امین سالگرد حمله رژیم صدام به ایران و آغاز جنگ ایران و عراق، حادثه سقوط هلی کوپتر حامل رئیس جمهوری بنی صدر، همراه با مقامات نظامی، از جمله تیمسار ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی و سرهنگ صیاد شیرازی که در بازدید از نوار مرزی قصر شیرین در 24 مرداد 1359 اتفاق افتاد را از قول نشریه انقلاب اسلامی آن زمان، بازنشر می کنیم. از متن کارنامه رئیس جمهوری کاملا مشخص است که هدف اصلی سفر رئیس جمهوری به غرب کشور، همدان، سپس کرمانشاه، قصر شیرین و پاوه برای بازدید از نیروهاى مسلح و رسیدگى به وضع این نیروها در غرب کشور بود. هلی کوپتر در روستا «بینوش گوران»، از بخش های «گهواره» نزدیک اسلام آباد، سقوط کرد. اهالی ده که کرد بودند، با گرمی فراوان، امکانات خود را در خدمت رئیس جمهوری و همراهان گذاشتند و آنها را تا اولین پاسگاه بردند. روزهای بعد، 2 تن از اهالی ده به تهران آمدند تا عینک رئیس جمهوری را که در سانحه هلی کوپتر گم شده بود، و پیدا کرده بودند، برای او آوردند. فردای سانحه، مردم کرمانشاه مراسم شکر گزاری در مسجد برای رئیس جمهوری برگزار کردند و سپس اقشار مختلف مردم در فرودگاه برای خداحافظی جمع شدند.
یادآور می شویم که رژیم به دروغ، تبلیغ می کند که بنی صدر می گفت، جنگ صورت نمی گیرد، و از این جهت، کشور را آماده مقابله نکرده بود. این سفر، شهادتی در تلاش بنی صدر برای آماده سازی کشور در صورت حمله است. یادآور می شویم که بنی صدر، رئیس ستاد ارتش، تیمسار فلاحی، و رئیس اطلاعات ارتش، محمد مهدی کتیبه، را به نزد خمینی فرستاده بود تا او را متوجۀ جدی بودن خطر جنگ کند، اما او در واکنش، مدعی شده بود که هیچکس به ایران حمله نمى کند. این دروغ را نظامی ها مى سازند تا پاى آخوندها را از ارتش قطع کنند. در نامه ای به تاریخ 28 شهریور 1359 به آقای خمینی، بنی صدر این ملاقات را به وی یادآوری می کند و می نویسد[1]:
«یک ماه پیش همین فرماندهان را به خدمت فرستادم، اطلاعات حاصله درباره توطئه امروز را بعرض رساندند. بعد به اینجانب فرمودید، به این اطلاعات باور نمى فرمائید. و امروز راست از آب درآمده اند و احتمال یک درگیرى گسترده از مرز ترکیه تا مرز پاکستان، قوى است. در این وضیعت پر خطر، پى در پى از اینجا به آنجا رفتم تا از سوئى محیط مردمى را به دولت جمهورى اسلامى علاقمندتر سازم، و از سوى دیگر وضیعت نیروهاى مسلح را با دقت بررسى کنم. افسوس مى خورم که به هشدارهایم توجه کافى و اعتماد وافى نشد و اینک قسم می دهم به خدا، که اعتماد و اطمینان بفرمائید، بلکه بتوانیم این مرحله بسیار خطرناک را نیز از سر بگذرانیم، چون براى خدا مى کنم و به خلاف آنچه به عرض رسانده اند، نه قدرت مى طلبم، و نه افتخار شخصى. به خواست خدا موفق می شویم …»
متن کارنامه آن روز رئیس جمهوری و سپس مصاحبه با دو خلبان هلی کوپتر را در زیر می آوریم.
کارنامه جمعه 24 مردادماه 1359
تاریخ انتشار 29 مرداد ماه 1359
شماره روزنامه 332
بازدید از نیروهاى مسلح
این روز را مقدم مىدارم براى آن که بسیارى مراجعه مىکنند از خبرنگاران و مردم که شرح ماوقع را از زبان رئیس جمهور بشنوند صبح در همدان مراجعان از هفت صبح شروع به آمدن کردند و تقاضاها و نظرها را در میان مىگذاشتند که البته بیشتر شامل تقاضاها بود. ساعت هفت و نیم صبح امام جمعه شهر آمد و راجع به این که دیروز مردم به استقبال آمده بودند، ولى من وقت را به بازدید پایگاه هوایى گذراندم و در نتیجه تغییرى در برنامه پیش آمد که براى او توضیح دادم هدف اصلى از مسافرت بازدید از نیروهاى مسلح و رسیدگى به وضع این نیروها در غرب کشور بود. مسئول امور کشور باید به مسئولیتهاى خود بپردازد و به همین ترتیب هم عمل کردم روز قبل از آن هم از مردم به مناسبت انتظارشان عذرخواهى کردم. بعد از مرکز سپاه همدان دیدن کردم. مشکلاتى را داشتند که در میان گذاشتند و عده زیادى از آنها در عملیات غرب شرکت دارند و من نسبت به کار و تلاش و شجاعت و خصایل انقلابى آنها قدردانى کردم. بعد به پایگاه هوایى همدان آمدیم و عازم کرمانشاه شدیم. در کرمانشاه اول در اجتماع رؤساى دوایر دولتى شرکت کردم و مسایلى را آنها مطرح کردند که عبارت بود از یک مساله اى که من طرح کردم. مساله آسفالت راه مرزى که مدتى دراز است معوق مانده و هنوز به جایى نرسیده است. نماینده جهاد سازندگى گفت: آماده است که این کار را بکند و در صورتى که ما امکانات در اختیارشان بگذاریم، در اختیار ما، راه آسفالت بگذارند، بعد با مدیر کل راه استان که فعال ترین مدیر عامل در منطقه است، صحبت کردم. یعنى او پیش من آمد، صحبت کرد، بعد خواهم گفت که چه گفت. به هر حال مى گفت باید دستگاه تولید آسفالت و کارخانه تولید آسفالت را به آن منطقه برد تا بشود به اصطلاح آسفالت را گرم کرد.
بعد مشکل پاسگاه ها بود که همان روز رفتیم، دیدار کردیم که بعد خواهم گفت. بعد راجع به کمبودهاى ورزشى، تأسیسات آن نیمه تمام مانده و این که براى آنها استخدام باید کرد که آنها را مورد گفتگو قرار دادیم، بعد، بهدارى استان و خصوصاً شهر را گفتم که از اطراف همه به آنجا هجوم مى آورند و خدمات درمانى را که باید تأمین بکند، دو برابر شده، اما وسایل کم شده و تعداد پزشکان کمتر شده، به علت آن که تعدادى از آنها منطقه را ترک کرده اند. حتى تعداد پرستار هم کم شده و از منطقه رفته اند و گفتند براى هر 1200 نفر یک تختخواب هست. آمبولانس و غیره را نیز ندارند. مسئله بعد، کسر بودجه شهردارى براى کارهاى عمران شهرى بود، گفتند 38 میلیون کسر بودجه دارد، بعد، مسئله حاشیه نشینان که گفتند کمربند فقر است.
در جلسه با علما در شنبه (روز بعد) این مسائل مطرح شد که یکى از اسباب نا امنى، همین حاشیه فقر اطراف کرمانشاه است. بعد در بیرون هم جوانى فریاد مى زد و به اصطلاح مى خواست که از منزل او دیدن کنیم و مقر سیاه او را ببینیم و نشانى او را هم گرفتیم که برویم ببینیم، به مناسبت حوادثى که پیش آمد، این کار میسر نشد، در عوض ما وعده کردیم که بلکه بتوانیم با تأمین امکانات، این فقر را کم بکنیم. بعد صحبت پاکسازى شد، مى گفتند این جا محیط از خودی هاست و خودی ها یکدیگر را ممکن است درست پاکسازى نکنند و حتى گفتند، عده اى از بهدارى که متخصص و مشغول کار هستند، پاکسازى شدند، بر اثر غرض و مرض هاى گروهى که اینها وضع را آشفته کرده است. این عقیده همه بود و انتظار داشتند که یک نماینده از سوى رئیس جمهورى و نماینده اى هم از دادستان کل اضافه بشود و اینها یک پاکسازى درست حسابى انجام دهند. بعد بودجه اى براى عشایر مى خواستند که به وضع بد آنها برسند. بعد نماینده جهاد گفت که مسئله بودجه جهاد هنوز حل نشده است و مشکل دارند که ما گفتیم هر وقت شما طرح آوردید، ما طرح هاى شما را اجرا مى کنیم که بیشتر از کمبود امکانات مى نالیدند. مشکل بعدى که در میان گذاشتند، این بود که چون منطقه نا امن است، پیمانکار به منطقه نمى آید و به نماینده بنیاد مستضعفان که گفت، بنیاد مستضعفان بودجه اى ندارد که مستضعفان شهر مانده اند. از آنجا به محل نماز جمعه رفتیم که استادیوم ورزشگاه بزرگى بود که مملو از جمعیت در آنجا گرد آمده بودند. در آنجا راجع به مسأله امنیت غرب صحبت کردم. که ما نمى توانیم وضعیت سابق را ادامه بدهیم. بگذاریم که عراقی ها بیایند و بروند و برانند و ما بشویم عکس العمل.
ساعت 6 بود که به محلى در سر پل ذهاب رفتیم
بعد از اداى نماز جمعه و نماز عصر راه افتادیم به باشگاه شرکت نفت بعد از نطق در جلسه شوراى امنیت از نمایندگان نیروى زمینى، فرمانده نیروى زمینى، فرمانده عملیات غرب و فرمانده سپاه پاسداران که شرکت کردند و فرمانده عملیات غرب توضیحاتى راجع به عملیات مخرب داد و نقشهها و برنامهها. بعد نمایندگان سپاه گفتند که مطالبى را در میان بگذارند تا واقعیات آن چنان که هست، معلوم شود ونواقص هم در محل رفع شود. ضمناً اصرار کردم که از منطقه دیدن کنم. دلیلش این بود که کسى در مقام فرماندهى کل قوا نمىتواند با کسانى که رویاروى خطر هستند از دور رابطه بگیرد و حتى حاضر نشود خطر را خود لمس کند و ثانیاً وقتى مستقیم خود به چشم و گوش دید و شنید، گزارشهایى که بعد از آن خواهد خواند با توجه به واقعیتهایى که دیده و شنیده است، در آنها نظر خواهد کرد.
این است که از آنها خواستم که حرفهایشان را بگذارند، بعد از این که منطقه را دیدن کردیم آنها حرفهایشان را بزنند و ما گوش کنیم. غالباً موافق نبودند که این دیدار انجام بگیرد ولى من اصرار کردم و سوار هلى کوپتر شدیم و ساعت 6 بود که به محلى در سر پل ذهاب رفتیم از آنجا سوار جیپ شدیم رفتیم به مرز. جادهها مقدارى آسفالت بود و مقدار خاکى مىشد و نگرانى هم داشتند که مین باشد و منفجر شود و اتوموبیلى پیشاپیش مىرفت. رفتیم و از پاسگاه ژاندارمرى که در دست سپاه پاسداران بود و یک محل دیگر که در دست ارتش بود و مرزدارى مىکردند. آنچه نظرگیر بود در این دیدار اولا این مواضع، پاسگاهها را مثل رژیم سابق به جاى آنکه با مصالح محکم بسازند ظاهرسازى کردهاند، نتیجه این که با توپخانه دشمن اینها کوبیده شدهاند.
اما چیزى که دشمن از آن غافل است این است که دیوارهاى پاسگاه نیست که در برابر او مقاومت مىکنند. این دیوار ارادهها و عقیدهها است که در برابر او مقاومت مىکند و همین دیوار است که از بتون و آهن و هر مصالح ساختمانى دیگرى قویتر و مستحکمتر است. همین دیوار است که باید رابطه را تغییر دهد و یکسره مرز را از وجود این عملیات سازهاى دشمن پاک کند.
از سر مرز رفتیم به قصر شیرین
در راه هم پیاپى به ما مىگفتند که این دیدار خطرناک است، براى این که از پاسگاه دشمن خوب مىشود منطقه را با دوربین دید. البته فاصله هم نزدیک بود دقیق مىشود دید و تشخیص داد. به هر حال با اتکا به عنایت خداوندى ما تغییر تصمیم ندادیم و پاسگاهها را بازدید کردیم و در مراجعت آمدیم به قصر شیرین. به قصر شیرین که رسیدیم ظهیرنژاد فرمانده نیروى زمینى گفت، خوب است داخل شهر بشویم و شاید مردم بعد بفهمند شما به شهر آمدید و وارد شهر نشدید دلگیر بشوند. این بود که وارد شهر شدیم و مردم با هیجان و احساس دنبال اتومبیل مىآمدند میدان را دور زدیم و آمدیم به پاسگاههاى ژاندارمرى که سوار هلىکوپتر شویم جمعیت زیادى هم با ما آمدند. البته مقدارى از مشکلات شهرستان را مطرح کردند و یک نفر از میان جمعیت برخاست و صحبت کرد من هم چند جملهاى براى آنها صحبت کردم از این که فلسفه ما فلسفه عدم سازش و مقابله و مقاومت و حمله به دشمن است.
هلی کوپتر ما در کردستان سقوط کرد، حادثهاى بود که احتمال نجات در آن ضعیف بود
(گزارش خلبانها در شماره 329 در تاریخ 26 مرداد ماه 1359
روزنامه انقلاب اسلامی چاپ شده است)
بعد، سوار هلى کوپتر شدیم به طرف کرمانشاه گویا ساعت هشت و سى دقیقه بود. آمدیم و من هم در دنیاى افکار خودم بودم که استاندار کرمانشاه به من گفت شما کمربندتان را بستید؟ گفتم نه این جا در آسمان برایم معمول نیست کمربند بستن. گفت: هلی کوپتر نقص فنی دارد. گفتم: نقص فنى چه کار به کمربند دارد.
بعد سرهنگ صیاد شیرازى برخاست و باخلبانها صحبت کرد. بعد ظاهراً به اطلاع ظهیرنژاد فرمانده نیروى زمینى رساند. او هم مىخواست طورى عمل کند که من متوجه نشوم که خطرى در پیش است ولى من فهمیده بودم که هلى کوپتر مواجه باخطر است. ولى کمربند را نبستم چرا؟ دلیلى هم نداشت. کاملاً حالت اطمینان قلبى داشتم و هیچ نگرانى نسبت به واقعه در من احساس نشد یک دفعه دیدم هلى کوپتر دور مىزند و من نمىدانستم که نقص فنى در چه مرحلهاى است. چیزهایی است که بعد فهمیدم. بعد دیدم که دارد مىرود به طرف دهکدهاى به نظرم رسید که مىخواهد بنشیند و من از بیرون نگاه کردم چراغها را دیدم، دیدم که اگر بخواهد بنشیند، روى سقفهاى خانههاى مردم مىنشیند و بعد مصیبت درست مىکند. فریاد کشیدم که این جا خانه است و نباید این جا بنشینى. دوباره اوجى گرفت و رفت به طرف زمین. این جور به نظر من رسید. دقیقاً به این ترتیب بوده یا نه، این چیزى نیست که من بتوانم اظهار نظر کنم به نظرم رسید مثل یک توپى که بخورد به زمین و برخیزد. هلىکوپتر نزدیک زمین چنین حالتى داشت. تا این که خورد به زمین. یک مرتبه داشت مىخورد به زمین انتظاریون روبروى من نشسته بود پرید به طرف من و من هم به طرف او به اصطلاح دست به گریبان شدیم مثل حالت کشتى. البته این حالت کشتى موجب شد که من نه در این پریدن به مقابل خودم صدمه ببینم و نه او به مقابل خودش بخورد و صدمه ببیند هر دو سالم ماندیم. در این موقع، ظهیرنژاد فوراً در هلى کوپتر را باز کرد و کاملاً مسلط براعصابش بود و یک خصلت برجسته نظامى از خود نشان داد و آن این است که اول رئیس جمهور را از معرکه خطر برون ببرد و دست مرا گرفت که بیرون بروم. من هم بیرون پریدم. گفت: ممکن است هلى کوپتر منفجر شود و من گفتم نه، نگران نباش ولى او گوش نمىکرد کشان کشان مرا مىبرد که نکند یک وقت هلى کوپتر منفجر شود تا اینکه ایستادیم. چند نفر دیگر را که پریده بودند هم آمدند بعد من پرسیدم بقیه کجا هستند؟ دیدم صیاد شیرازى مىآید و صورتش خون مىآید. اینها را هم که من مىدیدم به لحاظ آن بود که «کبرا» از بالا نورافکنش را انداخته بود و داشت دور میزد که بنشیند. «به اصطلاح هلى کوپتر محافظ و مادر». اول جایى را نمىدیدم فقط از هلىکوپتر که پایین پریدم عینکم افتاد و نفهمیدم کجا افتاد و مىدیدم که تکه پارههاى هلى کوپتر پخش است در اطراف. این مىگفت به زمین اصابت سختى داشته و موجب شده که قطعات هلى کوپتر جدا شده و این طرف و آن طرف پریده. بعد صیاد شیرازى آمد. بعد رضایى فرمانده سپاه آمد. که عواطف برادرانه ابراز کرد و اول مسئلهاى که پرسید که به شما چیزى نشده و بعد نگران آمد و اول مسئلهاى که طرح کردند صیاد شیرازى و ظهیر نژاد و اینها که چگونه در صورتى که مورد حمله واقع شوند و در آنجا باید از من رئیس جمهورى حفاظت بکنند. بعد «کبرا» نشست. آنها گفتند من سوار «کبرا» بشوم و بروم و من نپذیرفتم از باب این که من در آنجا به عنوان فرماندهى کل قوا حاضر بودم و نمىتوانستم همراهان خود را رها کنم و تنها خود را به سلامت از معرکه بیرون ببرم.
«کبرا» بلند شد رفت که خبر بدهد که دیدیم روستائیان جمع شدند اطراف ما حلقه زدند. ظهیرنژاد چون مسئولیت را برعهده خود مىدید، اصرار داشت که من شناخته نشوم ولى خود مردم حتى بدون عینک در شب شناختند و شروع کردند به شادى و شکرگزارى و سخت شگفت زده شده بودند از این که هلى کوپترى سقوط بکند، قطعات او این طرف و آن طرف پراکنده شود اما هیچکس کمترین صدمه نبیند. البته سر صیاد شیرازى کمى شکسته بود آن هم چیز جدى نبود. یکى از محافظین من فرهاد هم مانده بود در هلى کوپتر و رفتند او را آوردند. حالا اگر سرش بجایى خورده بود نمىدانم به هر حال. از آنجا آورده بودند و از من مىپرسید کجا بودید؟ از کجا آمدید؟ حالا کجا هستیم. به من چى شده و من گفتم شما عاقل بودید عاقلتر شدید. چیزى به شما نشده آرام باش در این جا مسئلهاى نیست.
زنان کرد روستایى آمدند دست به دعا بلند کردند. بالاخره مردها رفتند و دوتا تراکتور آوردند و یک جیپ و آنها اصرار داشتند که ما به ده برویم و با آنها بنشینیم بعد خود آنها هم گفتند ممکن است خطرى پیش بیاید و ما زودتر شما را به پاسگاه ژاندارمرى برسانیم و ما را در جاده خاکى آوردند به پاسگاه ژاندارمرى در راه گاه طبع آدمى مقتضى مىشود به شوخى و شاید هم این که وضعیت بدون خطر تمام شده بود دلشادى به وجود آورده بود و آماده شوخیها شده بودیم از جمله به استاندار کرمانشاه گفتم شما که نمىخواستید بیایید اصرار هم داشتید که نرویم و بعد چطور شد که آمدید بوى شهادت شنیدید. ولى خوب حالا نصیب شما نشد از اىن قبیل صحبتها براى این که روحیه مطمئنى در جمع ما به وجود بیاید تا رسیدیم به پاسگاه. ظهیرنژاد پرید و فرمانده پاسگاه را احضار کرد ماشین و بالاخره تدارکات دید و روانه شدیم به طرف کرمانشاه. در راه هم نفربرها و قواى ارتش رسیدند و ما را همراهى کردند تا رسیدیم به کرمانشاه نزدیک به بعد از نیمه شب بود. آمدند که قضیه ممکن است منتشر بشود و ضروردتى هم ندارد و مسئلهاى نبوده است. بعد گفتند که خواهى نخواهى سقوط هلىکوپتر چیزى نیست که مردم از آن خبر نشوند. بعد ممکن است دشمن جور دیگرى وانمود کند و نگرانى براى مردم بشود به هر حال از ما سئوالى کردند و جوابى دادم و بعد قریب ساعت 2 صبح بود که روحانیون شهر آمدند کمى دیرتر هم براى استراحت رفته بودم امام جمعه شهر آمده بود. آنچه را که آموختنى است از این حادثه این که خلبان هلىکوپتر خیلى مهارت نشان داد. هلیکوپتر به زمین خورد و او منتهاى مهارت را به خرج داد که جورى زمین نخورد که سرنشینان از بین بروند. به هر حال مسئله، مسئله فوق العاده نادرى است که به این ترتیب نقص فنى پیش بیاید که همه چیز، همه امکانات فنى، از دسترس خلبان خارج شود. حتى اتصالش با هلى کوپترهاى دیگر را هم از دست مىدهد. شب هم باشد و منطقه هم منطقه ناامنى باشد و شناسایى از آن منطقه هم هیچ نباشد و هلىکوپتر زمین بخورد و هر طرفش پراکنده شود و سرنشینان آن، همه تقریباً مثل این که قبلاً کسى به آنها گفته باشد که هیچ خطرى متوجه شما نیست، سالم از آن خارج شوند. من حتى یک صداى ناراحتى که نشانه ترس باشد، نشنیدم. این اطمینان قوى، جز تائید الهى، همان اطمینان قلبى، نمىتوانست باشد. این بسیار آموزنده بود و در این موقع خطر اشخاص که در آنجا بودند نیز قیافههاى واقعى خودشان را نشان مىدادند و این قیافهها به من اطمینان مىداد که در ایران امروز کاملاً انسانیت نوى در حال پدید آمدن و تولد است و همه نگرانى من این است که این انسان نو پیش از این که پرورده و جوان و شاداب و قوى بشود، خداى نکرده تندبادهاى فساد اخلاقى، روشهاى تخریبى، کینهها، ضدیتها آنچه که روح را مکدر مىکند، تباهش کنند و این نهال رشد نکند. بر عهده همه ما است که مراقبت بکنیم این نهالها، قوى، تنومند بشوند. به هرحال آنچه که من از آنجا از همراهان خود دیدم صمیمیت، دستپاچه نشدن و خونسرد بودن و اطمینان خاطر و یک حالت بىاعتناء و توانا برابر مرگ بود. نیروى عظیم انقلاب ما در همین خونسردى در برابر خطر و مرگ است. امیدوارم که این گونه انسانها در جامعه ما بسیارتر از بسیار باشند. باز تکرار مىکنم آنچه که کاملاً شگفتى داشت حالت اطمینان خاطرى بود که همه ما داشتیم که با خطرى مواجه نخواهیم شد. هیچ صدایى که حاکى از نگرانى و ترس باشد از هیچ کس بیرون نیامد این بسیار، بسیار مهم است از باب این که حادثه، حادثهاى بود که احتمال نجات در آن ضعیف بود.
پس آنچه که مىشود به طور خلاصه از این حادثه گفت این است که، خود خطرى بزرگ بود براى سرنشینانش که به یمن اعتماد به نفس و واکنش نشدن و کنش شدن، بىتأثیر شد. این امر به انسان امکان مىدهد که به حکم تجربه بفهمد میتواند خود را به خطر نسپرد و چاره بجوید و از آن در امان بماند. ما باز هم در تمام مسیر راه آن حالت اطمینان خاطر را داشتیم که هیچ خطرى متوجه ما نخواهد شد.
هیچ احساس قبل از وقوعى به من نمىگفت که خطرى تهدید مىکند کاملاً مثل این که هیچ خطرى نیست و با همان اطمینان خاطر راه را آمدیم وسط راه یکجا از مقابل اتومبیلى مىآمد ظهیرنژاد کلاه نظامیش را جلو صورت من گرفت که من دیده نشوم و من به او گفتم که همین کار شما طرف مقابل بر مىانگیزد، هیچ نگران نباشد هیچ خطرى نیست و مسئله سوم این که پیشاروی خطر، آنهایى که آنجا بودیم چهره واقعى یکدیگر را دیدیم و من دیدم که قیافهها و ظاهرها هیچ وقت نمىتوانند بیان کننده واقعیت درون باشند. بعضیها عواطف سرشار دارند که ظاهر نمىکنند یا کم ظاهر مىکنند بعضیها توانایى و خونسردى تسلط بر خود دارند که این را در آنجا مىتوانند از خود نشان بدهند و از هر دو گروه در جمع ما بودند.
اما خوشبختانه کسى در آن جمع حالت ترس و وحشتى را بیان نکرد و به نظر من امتحانى بود براى آن جمع تا بدانند مکتبى و غیر مکتبى چیست، آن حالت اتکا به خداوند و آن اطمینان خاطر در قبال خطر و این که مرگ مسئله حل شدهاى براى انسان باشد که هر وقت در رسید، در رسید این هست آن اساسى که هرکسى داشت مکتبى است و من بسیار از این حادثه عبرت گرفتم.
از باب این که انسان باید بدون اعتناى به مشکلات و مسایل به راه خود برود و نترسد از مشکلات و بداند که خدا قویتر و بزرگتر از همه است و به بهترین وجه خود را در آنجا بر ما نمایان ساخت؛ توانایى شگرف خداوندى بر ما نمایان شد. این حالت رویارویی با مرگ، به من درس داد: تا چند لحظه دیگر ممکن است بمیریم. در آن حالت رسیدن مرگ، در یک لحظه و دو لحظه پیش رو، یک توانایی از او دیدیم که مپرس. انشاءالله در آینده بیشتر از گذشته به او توکل خواهیم کرد و از حادثهها نخواهیم ترسید. ساعت 2 بعد از نیمه شب من به رختخواب رفتم تا از این روز پرحادثه بیأسایم.
کارنامه شنبه 25 مردادماه 1359
تاریخ انتشار 30 مرداد ماه 1359
شماره روزنامه 333
با وجود کوفتگی بدن به ستاد لشکر رفتم
صبح که از خواب برخاستم، بدنم کوفته بود و طبیعى است این کوفتگى ناشى از سانحه شب پیش بود ساعت هشت و نیم صبح به ستاد لشکر رفتم و جلسهاى با فرماندهان ارتش و سپاه تشکیل شد. با مطالبى درباره نیازمندیها و احتیاجات منطقه از جهت نیروهاى دفاعى این مطالب مفصل است و بیان و انتشار آنها هم با ضرورت کارهاى نظامى سازگار نیست. اشکالات، ایرادات و انتقادات طرح شدند. و جلسه نزدیک یازده و نیم تمام شد و بعد عازم سفر به پاوه شدم. بیرون ساختمان مدیر کل راه استان آمد و درباره اسفالت راههاى مرزى و این که اسفالت سرد است و مشکلاتى را که با آن مواجه هستند صحبت کرد و من گفتم خوب، با توجه به خطرات موجود، آسفالت سرد نمىتواند مشکلى را حل کند و او گفت براى اسفالت گرم دو کارخانه اسفالت سازى باید اینجا منتقل شود و قیر و سنگ شکن نیز لازم است.
به پاوه رفتیم و میان مردم از محبتهای روستاییان صحبت کردم
بعد با هلیکوپتر به پاوه رفتیم. شهر پاوه در درهاى است و دامنه کوه و خانهها در دامنه کوه ساخته شده است و پر از باغ و درخت و بسیار زیبا و مصفاست. مردم بر مزار شهدا در بالاى شهر جمع شده بودند. چون من عینک نداشتم مرانشناختند تا این که رسیدم به محل مردم. بعد پیاده شدم و مردم شناختند و احساسات گرم و صمیمانه و شورانگیزى را اظهار کردند و من با زحمت تامزار شهدا رفتم. در آنجا براى مردم صحبت کردم و از ضرورت وحدت اسلامى حرف زدم از خاطره سقوط هلىکوپتر و محبتهاى مردم روستایى کرد صحبت کردم و مردم هم با گرمى و صمیمیت مطالب را بالاتفاق تائید مىکردند نزدیک ساعت 9 با هلیکوپتر به کرمانشاه برگشتم تا ساعت چهار با واحدها صحبت شد
دور تا دور شهر کرمانشاه کمربندى از کلبههاى فقیرنشین قرار گرفته
و آن وقت به جلسه علماى شهر رفتم علماى شهر مسایلى داشتند که مطرح کردند عدم همکارى ارگانهاى اجرایى و غیره با روحانیت، کمربند فقر بر گرد کرمانشاه که قبلاً هم صحبت کردم و این که مردم از هر جا که مانده و درمانده شوند به سوى شهر روى مىآورند و در حاشیه شهر، دور تا دور شهر کمربندى از کلبههاى فقیرنشین قرار گرفته و اینها از شدت فقر طبیعتاً به کارهاى مختلف کشانده مىشوند و من این مطلب را گفتم که تا وقتى ما برگرد شهرهایمان و اگر راستتر بخواهى در درون و بیرون شهرهایمان یک رشته کمربندهاى فقر داریم نمىتوانیم به خود و به دیگران به قبولانیم که جمهورى ما اسلامى شده و اسلام مستقر شده است براى این که کمربندها را از بین ببریم باید این حالت فعلى را که در واقع مىشود گفت یک رشته کمربند فقر است، از بین ببریم مسئله سومى که طرح کردند وضع بهدارى کرمانشاه بود. مسئله چهارم انتخابات بود و مىخواستند که مرحله اول انتخابات کوتاه بشود و مىگفتند بازرسهایى که آمدند با ما تماس نگرفتند و درست و راست از کم و بیش هایى که در کار انتخابات بوده است اطلاع ندارند. بعد چگونگى ارتباط با ریأست جمهورى را، که گاهى اگر مطالبى دارند تماس بگیرند، تنظیم رابطه.
بعد درباره امنیت منطقه و وضعیت در مرزها و رسیدگى به وضع کسانى که از مرزها دفاع مىکنند از جهت تأمین اسلحه و ارزاق عمومى. بعد مسئله پاکسازى در ادارات مطرح شد و گفتند کسانى را که مصلح هستند پاکسازى نکنند و غیر مصلحها و ناپاکها را پاکسازى کنند و از این جهت نگرانى داشتند و بعضى مىگفتند وضع ارزاق شهر، وضع نان و میوه و اینها خوب نیست و گران است.
محاکمه نیم ساعته آقاى رازینی حاکم شرع
ده نفر بالا را اعدام کنید
بعد از دادگاهها گفتند: عدهاى هستند دخالت مىکنند و از یک محاکمه نیم ساعته آقاى رازینی حاکم شرع صحبت کردند البته یک سندى هم به نظر من رسانده شد. در این مجلس نبود در جاى دیگر – یازده نفر فهرست بود و زیر آن نوشته شده بود «ده نفر بالا را اعدام کنید». این سند حکایت از این داشت که قاضى توجه نکرده که یازده نفر در لیست هستند، و نه ده نفر. البته به من گفتند که حتى پرونده و این حرفها هم براى این یازده نفر تشکیل نشده، تمام پرونده شان همین یک ورقه است و البته باید یک کسى را فرستاد تا تحقیق جدى بکند و این که کارهاى بسیارى از این قبیل گفته شد درباره دادگاه. بعد از وضع هیئت هفت نفرى آنجا شکایت کردند که روحانیت را شرکت نمىدهند در این هیئت. بالاخره از مشکل بیکارى که این جا بیشتر از جاهاى دیگر است.
بعد از جلسه، با علما به مسجد بروجردى رفتم و به دعوت علما که به مناسبتى جمع شده بودند کمى براى آنان صحبت کردم.
وقتى از پاوه برگشتم با مسئله مهم دیگرى مواجه شدم و آن تلگرام امام بود از توجه امام و از پیام محبتآمیز و دعاى خیر ایشان شاد و سپاسگزار شدم و جوابى خطاب به امام تهیه و مخابره کردم. بعد از مسجد به خانه کسى که دو روز پا به پاى ما از صبح تا نیمه شب همراه بود و صاحبخانه ما در پذیرایى هم محسوب مىشد آمدم و در جمع علماى شهر خداحافظى کردم و از محبتهاى صاحب خانه و همسرش تشکر کردم. بعد از خداحافظى، آمدیم به فرودگاه براى آمدن به تهران. در تهران از هواپیما که پایین آمدم روى دست مردم به هر سو کشانده مىشدم، بالاخره بعد از طى مراحل یعنى موج احساس گرمى و صمیمیت و برادرى من را به اتاقى آوردند و مدتى در آنجا نشستم. سوار اتوبوسى شدم و به نزد مادرم رفتم. تا نیمه شب آنجا بودیم و بعد از نیمه شب به اقامتگاهم آمدم و این روز هم به این ترتیب به پایان رسید.
حادثه سقوط هلی کوپتر حامل رئیس جمهوری در اطراف اسلام آباد در کرمانشاهان که بحمدالله بخیر گذشت و یکبار دیگر لطف خداوندی شامل حال این امت مسلمان شد، توجه همه ملت ایران را به خود جلب نمود. خبرنگار اعزامی ما سعی کرد در جهت روشن شدن جزئیات هر چه بیشتر این سانحه با کسانی که در بطن حادثه بوده اند، گفتگو کند. در همین رابطه، مصاحبه هائی با خلبان اول، خلبان دوم، مصطفی انتظاریون، یکی از همراهان و یکی از محافطین ریاست جمهوری بعمل آورد که در زیر از نظر خوانندگان میگذرد.
ستوانیار خلبان مالمیر که در سمت خلبان یک با کمک سروان محمدرضا اشتریه و گروهبان روشن هدایت هلی کوپتر سانحه دیده حامل ریاست جمهوری و همراهان را به عهده داشت، 25 سال دارد و حدود 5 سال است که با هلو کوپتر پرواز میکند. وی که رشته اصلی اش خلبانی است، با مهارت و حضور ذهن و تمرکز اعصابی که از خود نشاد داد باعث جلوگیری از بروز حادثه بسیار ناگواری برای ملت مسلمان ایران کردید.
به عقیده ستوانیار یکم خلبان طاهر خالی با 12 سال سابقه پرواز و چند تن دیگر از همکاران با سابقه و ماهر ستوانیار مالمیر، عمل او در طول عمر پرواز هلی کوپتر هوانیروز ایران بی سابقه بوده است.
وی که پس از مدائای سرپائی و خوابیدن یک شب در بیمارستان 200 تختخوابی کرمانشاه دیروز بمنزل خودش رفت، جریان سانحه و سقوط هلی کوپتر را آنطور که دیده و حس کرده است، برای خوانندگان عزیز بازگو می کند:
من ستوانیار دوم خلبان عباس مالمیر جمعی گروه رزمی کرمانشاه که ماموریت داشتم روز 24 مرداد 1359 آقای ریاست جمهوری و فرمانده نیروی زمینی جمهوری اسلامی و همراهانشان را از کرمانشاه به نوار مرزی قصر شیرین جهت بازدید ببرم، که از کرمانشاه که در ساعت 5 و 45 دقیقه بلند شدیم، 4 فروند بودیم. 2 فروند هلی کوپتر نفربر بعلاوه 2 فروند هلی کوپترهای حامل ریاست جمهوری و همراهان را برعهده داشتند.
ما در پادگان ابوذر در سرپا ذهاب نشستیم. ریاست جمهوری و هماهانشان با اتومبیل رهسپار نوارمرزی قصرشیرین شدند. ما هم سوخت گیری کردیم. پس از مدتی در حدود نیمساعت، مجدداً دستور داده شد که در قرنطینه قصرشیرین فرود آئیم. پس از مدتی، شاید یکربع یا 20 دقیقه اطلاع یافتیم که ریاست جمهوری و همراهان در هنگ ژاندارمری قصرشیرین مستقر هستند و ما باید برای انتقال ایشان و همراهان از قصرشیرین به کرمانشاه به آن محل پرواز کنیم. من هلی کوپتر را روشن کرده و به هنگ ژاندارمری رفنم و در آنجا نشستم. پس از سوار کردن ریاست جمهوری و همراهان به سمت کرمانشاه حرکت کردم.
سه فروند هلی کوپتر همراه در کنار من پرواز میکردند. یک فروند از این هلی کوپترها در سمت راست من و در ارتفاع بالاتری پروار میکرد. پس از مدت کوتاهی تماس رادیوئی من با هلی کوپترهای همراه قطع شد و چراغهای هلی کوپتر از کار افتاد که دیگر قادر به کنترل آن نبودیم. 4 عضو اصلی الکترونیک هلی کوپتر از کار افتاد که دیگر قادر به کنترل آن نبودیم. مجبور بفرود اجباری شدیم. لازم بتوضیح است که هر یک از این 4 قسمت، یک قسمت رزرو دارد که متاسفانه قسمتهای رزرو نیز جواب مثبتی بمن نداد.
در این حالت، حرکت هلی کوپتر بسوی زمین اجباری بود، ما ناچار به نزدیک زمین آمدیم. چون هیچ جا را نمیدیدم و همه جا تاریک بود، داخل هلی کوپتر هم تاریک بود و همه جا بنظر من کوه و دریا می آمد، نزدیکیهای زمین بودیم که متوجه چند چراغ شدم. بروی آنها رفتم، دیدم چراغ چند خانه روستائی است. بعداً متوجه شدیم که این دهکده «بینوش گوران» که از بخشهای «گهواره» نزدیک اسلام آباد، بوده است.
ستوان مالمیر در مورد تغییر جهت هلی کوپتر از مسیر کرمانشاه به مسیر عکس آن گفت، نظرم این بود که هلی کوپتر را هرچه سریعتر بزمین بنشانم و چون چراغهائی که گفتم نشانه کرده بودم، در جهت آنها یک گردش نیمدایره وار داشتم.
در همین حالت متوجه شدم که هلی کوپتر حالت خودش را از دست داده است و پروانه ها قدرت چرخیدن ندارند. هلی کوپتر سه صدا داد و همینقدر متوجه بودم که به زمین خوردیم و چیزی نفهمیدم.
پس از زمین خوردن و اطلاع از کم و کیف قضیه، چک کردم ببینم مردابی یا رودخانه ای نباشد که درآن خفه شویم.
البته چون هلی کوپتر چون محکم به زمین خورد، صدمات زیادی دیده است و به سه قسمت تقسیم شده است. در این حال ریاست جمهوری را بیرون آوردند. خود ما هم که از اینطرف پرت شده بودیم. چون امکان انفجار بود از هلی کوپتر فاصله گرفتیم و بسرعت دور شدیم. بهرحال این خواست خدا بود که ما آنطور نشستیم. بعد روستائیان آمدند بکمک ما و یک جیپ و دو تراکتور در اختیار ریاست جمهوری گذاشتند و ما را بردند پاسگاه.
ستوانیار مالمیر خلبان هلی کوپتر سانحه دیده در مورد صدماتی که دیده است، به خبرنگار ما گفت: صدمات من چیزی نیست، قدری کمرم درد میکرد و پای راستم از کشاله ران تا روی زانو در اثر پرت شدن، ضرب دیده است که شبانه به بیمارستان 400 تختخوابی کرمانشاه منتقل شدم و پزشکان در مداوا و معالجه ام خیلی خوب عمل کردند و امروز (دیروز) هم مرخص شدم.
وی در مورد وضع روحی سرنشینان هلی کوپتر حامل ریاست جمهوری گفت: وضع روحی خیلی خوب بود. وضع روحی ما خلبانها و خدمه هلی کوپتر هم همینطور. چون برای فرودآمدن در آن وضعیت نیاز به تمرکز أعصاب داشتیم که حفظ کردیم و خوشبختانه روستائیان آمدند و با کمک آنها و استقبال پرشوری که با کف زدنهای ممتد برای ریاست جمهوری همراه بود، به اولین پاسگاه منتقل شدیم و از آنجه هم به کرمانشاه منتقل آمدیم.
ستوانیار دوم مالمیر، خلبان هلی کوپتر رئیس جمهوری و همراهان در مورد کیفیت عملکرد وی و خلبان همراهش سروان «اشتریه» و اظهار نظرهای همکاران خلبانش و همینطور شخص رئیس جمهوری افزود:
این لطف آقای بنی صدر و بقیه خلبانها بوده است که شامل حال ما شده است و من خلبان خیلی خوبی نیستم، ولی چنین سانحه ای با این کیفیت برخورد و این گونه صدمه ندیدن سرنشینان سابقه نداشته است چون هلی کوپتر وسیله نقلیه خیلی ظریفی است، اما بهرحال این خواست خدا بود که شامل حال همه شد و شاید هم یک مقداری همت ما.
سروان محمدرضا اشتریه خلبان 2 هلی کوپتر حامل ریاست جمهوری که در منطقه اسلام آباد با سانحه مواجه شد، از جریان سقوط می گوید:
در منطقه ای ک هبا رئیس جمهوری در نوار مرزی بازدید داشتند، این امکان وجود ندارد که هلی کوپتر برای مدت طولانی مستقر بماند، ممکن است که با آر- پی- جی هفت به آنها شلیک کنند وچند شب قبل هم با همین سلاح، شهر را زده بودند. نظر تیماسار ظهیرنژاد هم این بود که رئیس جمهوری آنجا را ترک کنند.
ما برای این انتقال بسبب نزدیک بودن شب، یک فرودگاه موقت در نزدیکی نوار مرزی در نظر گرفتیم که سرپل ذهاب بود. ما بلند شدیم که من به یکی از هلی کوپترهای دیگر گفتم برود و در آنجا بشیند که راهنمای فرود ما باشد. به یک فروند هلی کوپتر نفربر دیگر هم گفتم که شما فرود نیائید بعلت تاریکی شب و ما فردا آنها را انتقال خواهیم داد. به بقیه گفتم برویم در فرودگاه یدک سرپل ذهاب فرود آئیم.
بنابراین بهوا برخاستیم ولی بیش از 5 دقیقه نگذشته بود که ارتباط رادیوئی ما بتدریج ضعیف شد تا اینکه دقایقی بعد بکلی قطع شد. ما از رادیوهای کمکی که مسیر را به ما نشان میدهد استفاده کردیم و در این اثناء ژنراتور اصلی هلی کوپتر از کار افتاد که در چنین حالاتی ژنراتور یدک خودش بطور اتوماتیک در خط قرار گرفته و برق هلی کوپتر را تامین میکند. ولی متاسفانه ژنراتور یدک بیش از چند دقیقه دوام نیاورد و از کار افتاد. در این حالت فقط باطریهای ما باقی مانده بود، که برای ذخیره و شارژ باطری مقداری از قطعات غیرضروری را خاموش کردیم. ولی جون شب بود و حداقل به چند چراغ نیاز داشتیم، باطری هم خالی شد و در این حالت ما در ارتفاع حدود 8500 پا بودیم و بعلت اینکه هیچیک از صفعات راهنمائی هلی کوپتر را نمی دیدیم، ادامه پرواز ممکن نبود.
در این موقع، من سرهنگ شیرازی را در جریان گذاشتم و خواستم که کلیه مسافرین کمربندهای خودشان را ببندند، چون نقصی برای ما بوجود آمده بود که یک در یک میلیون اتفاق میافتد.
بهرحال وی به همه گفت و در مورد موقعیت زمینی که میخواستیم درآن فرود آئیم پرسید، گفتم این حالت بما اجازه ادامه پرواز نمیدهد و حتی اگر زمین ذشمن هم باشد، ما باید فرود بیائیم والا به کوه خواهیم خورد. بهمین دلیل بزمین نزدیک شدیم و با وجود اینکه نقطه نشانه برای هدایت وجود نداشت ولی چون ما حالت هلی کوپتر را متعادل نگاه داشته بودیم، آنرا بحالت دو بزمین نشاندیم و چون زمین بالا و پائین داشت، باعث شد که اسکی هلی کوپتر از بین برود، ملخ و دمش از بین برود ولی موتور و بدنه اش تقریباً سالم است.
وی در مورد علت از کار افتادن هر دو ژنراتور هلی کوپتر، گفت چنین حالتی خیلی کم اتفاق میافتد. در سطح هوانیروز دو یا سه بار بیشتر به چنین حالتی برنخورده ایم. البته اگر روز باشد این اشکال مشکل چندانی بوجود نمی آورد. ولی در شب که هلی کوپتر فقط باید با دستگاه پروار کند، این اشکال مشکل اصلی خواهد بود، همانطور که شد. لازم به توضیح است که موتور هلی کوپتر روشن بود و تا آخرین لحظات هم از قدرت آن استفاده کردیم و با همین قدرت تقریباً هلی کوپتر بروی زمین نشست که اگر بدون موتور بودیم مثل سنگ بزمین میخوردیم و سانحه به احتمال 99 درصد با مرگ و میر همراه میشد. ولی با این حال نیز به زمین نشستن خیلی مشکل است و آنها که سابقه دارند، معترفند که کار مشکلی را انجام داده ایم و اگر ادامه میدادیم امکان داشت هم موقعیت خودمان را گم کنیم و هم به ارتفاعات بخوریم که حتماً خسارات و تلفات جانی داشت، که بلطف خدا چنین چیزی پیش نیامد.
فردا حادثه- در حال خروج از منزل بسوی مسجد
در راه بسمت مسجد
صحنه ها از خداحافظی با مردم در فرودگاه
[1] کتاب نامه از آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران- ص 156