back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هاتاریخ‌ نگاری حقایق کودتای خرداد ۱۳۶۰، گفتگوی علی صدارت با ابوالحسن بنی‌...

تاریخ‌ نگاری حقایق کودتای خرداد ۱۳۶۰، گفتگوی علی صدارت با ابوالحسن بنی‌ صدر (قسمت ٣ از ۷)

                                                                             Banisadr-Sedarat-1

                                                                                     برای شنیدن این مصاحبه اینجا را کلیک کنید

                                                                                   

علی صدارت: خوب، آقای بنی صدر عرض سلام دارم. آرزوی سلامتی و خوشبختی، برای شما و خانواده محترم دارم. با خوشحالی در جلسۀ سوم، در این روز دوشنبه ۲۱ تیر ماه ۱۳۹۵، برابر با ۱۱ ماه جولای ۲۰۱۶، جلسۀ سوم از گفتگو ،راجع به کودتای خرداد ۱۳۶۰،  یا به طور کلی، حوادث خرداد ۱۳۶۰، در خدمت شما هستیم. بدون گرفتن وقت بیشتر، خواهش می‌ کنم که شما شروع بفرمایید. ادامۀ بحث مان را بفرمایید .
 
ابوالحسن بنی صدر: بله، عرض کنم که ماه اسفند[۱۳۵۹] از جهت آن کودتا، در واقع یکی از ماه های مهم و تعیین‌ کننده بود، به لحاظ اینکه:
 
– ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، سخنرانی من در دانشگاه تهران و حملۀ چماقداران به آن سخنرانی، و پیامد هایی که پیدا کرد. 
 
– جلسه ۲۵ اسفند ۱۳۵۹، در خانۀ آقای خمینی، به دعوت ایشان که در آنجا آقای بهشتی گفت، یک طرف بماند، یک طرف برود.
 
– آمدن سران ٨ کشور عضو سازمان کشورهای اسلامی و نمازی که آنها با آقای خمینی خواندند. 
 
– صحبت آقای خمینی که بنی صدر بر قلب ها حکومت می کند.
 
– در مجلس شورای “اسلامی”، در واقع، طرح سلب اختیار از رئیس جمهوری بود، همان اختیارات [مندرج در] قانون اساسی. 
 
– صحبت کودتای خزنده [بر علیه رئیس جمهوری] با آقای خمینی، 
 
– و اینکه، بنای کودتاچیان این است که جنگ [ایران و عراق] را هم [آنقدر] ادامه بدهند، تا در شکست تمام کنند. 
 
– پیشنهاد همه پرسی [رئیس جمهوری] به آقای خمینی که بگذارید مردم بیایند، تکلیف را معین کنند.
 
اینها همه در این ماه [اسفند ۱۳۵۹] واقع شده بود. و
 
– اینکه بعد هم در آن نامه که به آقای خمینی نوشته شد، گفته شده است که بعد از این طرح  [سلب اختیار از رئیس جمهوری]، نوبت طرح دو فوریتی عزل رئیس‌ جمهوری می رسد.
 
علی صدارت: آقای بنی صدر، منظورتان نامه ای است که شما به ایشان نوشتید؟
 
ابوالحسن بنی صدر: نامه ای که من به آقای خمینی در ۷ اسفند ۱۳۵۹ نوشتم. یعنی می‌ شود، حدود ۴ ماه قبل از پیشنهاد آن طرح به مجلس شورای “اسلامی”. به اصطلاح یک وقت است که آنچه که پیش از وقوع گفته می‌ شود، بعد واقع می‌ شود، و یک گویایی مهم دارد و آن این است که یک طرف سر حق ایستاده، و یک طرف دارد زور می‌ گوید. وگرنه، هیچ دلیلی نداشت، آن طرف که بر حق ایستاده، ۴ ماه پیش بداند که قدم بعدی که آنها بر می دارند، عزل رئیس جمهوری است. آن [پیش بینی] هم ۴ ماه بعد واقعیت پیدا کند. حالا من به ترتیب این ها را یک به یک، بر می گردم و توضیح می دهم:
 
در ۷ اسفند ۱۳۵۹، یک طرحی را به مجلس شورای “اسلامی” برده بودند که بنابر آن طرح، نخست وزیر، می توانست وزارت‌ خانه‌ های بدون تصدی را تصدی کند، و با منصوب کردن معاونین یا سرپرست برای وزارتخانه ها، عملاً به اصطلاح، قانون اساسی را بلا اجرا بکند. برای اینکه قانون اساسی می گفت، باید نخست وزیر، وزیر را به رئیس جمهوری پیشنهاد بدهد و رئیس جمهوری تصویب کند و آن وزیر، وزارت خانه را بگرداند. چون آنها [کودتاچیان]، آن زد و بند محرمانه را کرده بودند، مقامات اقتصادی برایشان اهمیت حیاتی داشت. چون می خواستند، محرمانه معاملۀ اسلحه بکنند، هم به بانک مرکزی، نیاز مبرم داشتند، هم به وزارت دارایی. و آنها را می خواستند به هر طریق، تصرف کنند، همینطور قوای نظامی را. 
 
قبلاً در همان روزی که آقای ریگان در امریکا رئیس جمهوری شد، در انتخابات ماه نوامبر ١٩٨٠، یعنی ۱۳ آبان ١٣۵۹، یک طرحی هم آنها [آن کودتاچیان] به مجلس شورای “اسلامی” بردند که عزل رئیس جمهوری از فرماندهی کل قوا بود.
 
تقاضا از آقای خمینی برای اینکه رئیس جمهوری از فرماندهی کل قوا برکنار کنند، حالا در ۲۵ اسفند هم دوباره همین را آقای بهشتی حضوراً طرح کرد. خوب، حالا که آن نشد، از طریق آقای خامنه‌ ای کوشیدند که بعنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع، ارتش را قبضه کنند. 
 
اینها همه، در این ماه [اسفند ۱۳۵۹]، واقع شده بود.
 
پس آن طرحی که به مجلس شورای “اسلامی” بردند، من به آقای خمینی نامه [نامۀ ٧ اسفند ۱۳۵۹، صفحۀ ۱۵۳ در کتاب نامه ها] نوشتم. یکی از آن نکاتی که در آن نامه هست، این است که آن طرح سلب اختیار از رئیس جمهوری، خلاف قانون اساسی است. و اظهار نگرانی کردم که آن آقایان [کودتاچی] با این کارهایشان، وقتی یک رئیس جمهوری را مسلوب الاختیار کردند، [یعنی] هدف این است که جنگ [ایران و عراق] را به شکست بکشانند و مثل کارهای دیگر، در شکست تمام کنند. 
 
علاوه بر این، مردم یک کشوری ۱۱ میلیون رأی دادند. مردم رأی شان اعتبار دارد. اینگونه طرح ها، یعنی اینکه مردم و رأی شان فاقد اعتبار است. برای استقرار رژیم جدید که با انقلاب مردم پدید آمده، اینکه از ابتدا شروع کنند به بی اثر کردن و بی نقش کردن مردم، خلاف است. و  راه حلی که هست، همه پرسی است. از ایشان [روح الله خمینی] خواستم که با همه پرسی موافقت کنند. بعدها ایشان جواب داد که ملت موافقت کند، من مخالفت می‌ کنم، ۳۵ میلیون بگوید بله، من می گویم نه. اول بار من [پیشنهاد رفراندوم را] خطاب به خود ایشان و بعد هم البته، علنی طرح کردم. 
 
و در آن نامه [نامۀ ٧ اسفند ۱۳۵۹] نوشتم که با دست و پای بسته چگونه می شود فرماندهی نظامی جنگ را پیش برد؟ توضیح دادم که مجلس شورای “اسلامی”، مخالف رئیس جمهوری؛ شورای عالی قضائی که بر خلاف قانون اساسی، آقای خمینی نصب کرده بود، ضد رئیس جمهوری؛ حکومت هم که [توسط] مجلس شورای “اسلامی” [نشأت گرفته از] “انتخابات” قلابی و با دستیاری آقای بهشتی و فشار آقای خمینی تحمیل شده بود هم مخالف رئیس جمهور؛ هستند. این چه جور کشوری است که یک رئیس جمهوری را که مردم انتخاب می کنند، همۀ به اصطلاح سه قوه که مردم نقشی در انتخاب آنها نداشتند؛ ضد او می شوند؟ البته این دوگانگی انتصابی و انتخابی تا امروز همچنان ادامه دارد.
 
آنجا در آن نامه [۷ اسفند ۱۳۵۹] توضیح دادم، اگر ما در این جنگ پیروز بشویم، موج های انقلاب سراسر منطقه را می گیرد و چهرۀ جهانی اسلام دگرگون می شود. اگر هم شکست بخوریم، فاجعه می شود، وارونه اش می شود. 
 
حالا بعدها، آن گفتگوی آقای صدام حسین با خانم ایپریل کاترین گاسپی سفیر امریکا در بغداد به طور نیمه رسمی توسط رژیم صدام منتشر شد. که در آن گفتگو صدام حسین می گوید: ما موج انقلاب ایران را از منطقه بر گرداندیم، یعنی آنچه که من در آن نامه [۷ اسفند ۱۳۵۹] به آقای خمینی نوشتم، کاملا صحت داشت. اما در واقع او [صدام حسین] نبود که موج انقلاب ایران را برگرداند، آقای خمینی و دستیاران او بودند که با کودتای خرداد ١٣۶۰، سبب ادامۀ جنگ به مدت از آن به بعد، حدود هفت سال و نیم دیگر شدند که در جمع می شود حدود ۸ سال و بلایی سر این کشور آوردند و چهره ای از اسلام، فوق العاده خشن ساختند که همه را، و در حال حاضر خود مردم ایران را هم، از انقلاب بیزار کردند.
 
و باز در آن نامه [۷ اسفند ۱۳۵۹]– خوب توجه کنید- نوشتم، از این رویۀ مجلس شورای “اسلامی، “بوی تند وابستگی و  استبداد می آید”، بوی تند وابستگی و استبداد می آید.
 
چون استبداد مستقل، در تاریخ کسی ندید. یک وقت هست از موضع سلطه گر استبداد می شود، یک زمان که در موقعیت سلطه گر نباشد، در موقعیت زیر سلطه استیداد و وابسته می شود.
 
حالا بعدها، افتضاح های اکتبر سورپرایز و ایران گیت و امثال اینها رو شد. و وضعیتی که الان‌ کشور دارد، به تدریج بعد از آن کودتا، بر مردم ایران آشکار شد.
 
در پایان آن نامه هم گفتم که اقدام بعدی، همانطور که قبلا، هم گفتم، طرح دو فوریتی عزل رئیس جمهوری است. امری که واقع شد.
 
علی صدارت : آقای بنی صدر بخشید، قبل از اینکه ادامه بدهید، از خانم ایپریل کاترین گلسپی صحبت کردید. برای شنوندگان جوان‌ تر ما، خانم ایپریل گلسپی سفیر امریکا در عراق [۱۹۹۰-۱۹۸۸] در زمان صدام حسین بود.
 
ابوالحسن بنی صدر: بله، وقتی که او می‌ خواست به کویت [در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹] حمله کند.
 
علی صدارت: بله، البته [در مورد اینکه] فرمودید در نوشته های صدام خسین یا اسناد صدام حسین آن گفتگو [موجود] بوده، بعداً خانم گلاسپی خودش هم به صورت به اصطلاح رسمی، مثلاً در نیویورک تایمز در ۲۳ سپتامبر ۱۹۹۰، مقاله تحقیقی که چاپ شده گفته که ما در مورد کانفلیکت یا برخوردهایی که بین اعراب وجود دارند، هیچ نظری نداریم. نظر به اصطلاح دولت امریکا این است که ما بی طرفیم، هیچ نظری نداریم. در نتیجه صدام حسین آنرا یک چراغ سبزی برای حمله به کویت دیده و فکر کرده که امریکا موافق آن است. 
 
ابوالحسن بنی صدر: بله، رو دست خورد. ولی در آن گفتگو، صدام حسن توضیح داده که جنگ با ایران را با هم شروع کردیم و ما موج طوفان انقلاب ایران را از منطقه پس زدیم، حالا کو پاداش ما؟
 
علی صدارت: دقیقاً، بله بفرمایید. 
 
ابوالحسن بنی صدر: بله. … بعدها افرادی از شورای نگهبان– شورای نگهبان را تماشا کنید که مثلاً باید بی‌ طرف باشد- با آقای رجایی می روند پیش آقای خمینی که اگر این طرح تصویب نشود، شکست آن برای مجلس شورای “اسلامی” است و بی اعتبار می‌ شود. او هم گفته بود، خوب، بروید تصویب کنید. کار کشور به این ترتیب و اینجوری بود.
 
در ۹ اسفند ۱۳۵۹ نامه [صفحۀ ۱۵۵ از کتاب نامه ها] به ایشان [روح الله خمینی] نوشتم. چون من در همان ٩ اسفند ۱۳۵۹ به شورای نگهبان هم نامه [صفحۀ ۱۵۶ از کتاب نامه ها] نوشتم که آن طرح [سلب اختیار از رئیس جمهوری]، خلاف قانون اساسی است. مواردی که آن طرح با اصول [قانون اساسی] در تضاد بود و نقض می‌ کرد را هم برشمردم. در نامۀ ۹ اسفند ۱۳۵۹ [به روح الله خمینی] گفتم، خوب، آقا شما حالا که این طور است، پس بگذارید که من پیش از جلسه فرداى مجلس، اینجانب این اقدامات را بعمل بیاورم:
 
۱- نامۀ ۷ اسفند ۱۳۵۹ به شما و ٩ اسفند ۱۳۵۹به شورای نگهبان را انتشار بدهم. 
 
٢-  به مردم گزارش بدهم، چرا با وزرای پیشنهادی آقای رجایی، موافقت نمی کنم.
 
٣- موارد نقض قانون اساسی را برای مردم بر بشمارم. بخش مهم این نقض ها توسط خود آقای خمینی انجام می‌گرفت.
 
۴-  چرا نمی توانم مسئولیت حکومت آقای رجایی را برعهده بگیرم.
 
خوب حالا، ایشان طبیعتاً موافق نبود که آنها با مردم در میان گذاشته بشود. پس او، فرزندش را فرستاد که نه، حالا آن را منتشر نکنید و درست می شود و نگران نباشید و از این وعده هایی که می دانید. متأسفانه رویه است. 
 
بهر حال، دنبال آن [نامه]، در نامه بعد در ۱۱ اسفند ۱۳۵۹ [صفحۀ ۱۵۹ از کتاب نامه ها] به آقای خمینی نوشتم که آقای رجایی یاز بر خلاف قانون اساسی، می‌ خواهد رئیس بانک مرکزی را تغییر بدهد.
 
علی صدارت: آقای علیرضا نوبری را. 
 
ابوالحسن بنی صدر: بله. و یک کس دیگری به جای او بگذارد که از بانک و بانکداری هم سررشته ندارد. در همان نامه گفتم، آقای بهزاد نبوی، ۵ میلیارد دلار– نه دلار امروز، دلار آن روز-، از پشتوانۀ اسکناس، بابت قروض ایران به بانک‌ های خارجی داده و مسئولان آن بانک ها گفتند، ما به ایران تجاوز به عنف کردیم. این بلا را سر ایران آوردند! 
 
باز در آن نامه در باب شکنجه نوشتم که اگر این هایی که گزارش می کنم و به شما می نویسم، موجب نشوند که آن [کسی] که به من از جنایت‌ ها و این چیزها اطلاع می‌ دهد، [خودش] باز دوباره گرفتار عذاب الیم شود، به شما اطلاع می‌ دهم که در اوین شکنجه رایج است. 
 
یادآور می شوم که در همان ماهِ اسفند ۱۳۵۹، عاشورا واقع شده بود و من سخنرانی کردم و گفتم ۶ نوع زندان در ایران هست و شکنجه در این زندان ها می شود و پرسیدم، مگر قانون اساسی و اسلام، شکنجه را ممنوع نکرد؟ چرا اینها هستند؟! خوب، حالا پس در آن نامه [۱۱ اسفند ۱۳۵۹] دوباره به آن آقا [روح الله خمینی] گفتم که شکنجه هست، تا نتواند بگوید که نمی دانست و کسی به او نگفته بود. 
 
حالا یک مسئله مهم اینکه، سرلشکر امیر بهمن باقری که فرمانده نیروی هوایی بود، برادری داشت که او را هم گرفتند. حالا می‌ گویم، چرا برادر او را گرفته بودند، در زندان تحت فشار هایی که می دانید قرار داده بودند که [بگوید] بنی صدر رئیس جمهوری، با او برای انجام کودتای خزنده مواضعه داشته است. نه اینکه من چون مرتب در کارنامه از کودتای خزنده می‌ گفتم و می‌ نوشتم، خوب آنها باید بگویند، نه، خود ایشان [= رئیس جمهوری] مشغول این کار است. منتها، دزدِ ناشی، به کاهدان می‌ زند. چون برادر ایشان در شرکت نفت بود، آنجا مهندس بود، آنجا کار می کرد. چگونه با او کودتای خزنده می‌ شد انجام داد؟! بعد از شش ماه هم که آن بیچاره را تحت فشار قرار داده بودند که پرونده بسازند و به جایی نرسیده بوند، رهایش کردند.
 
بعد خود آقای سرلشکر امیر بهمن باقری را گرفتند، برای اینکه پیش من و گفت، فرزند او– اینطور که یادم هست- داماد یک سناتور امریکایی است، و از طریق آن سناتور مطلع شده که بر سر گروگان ها معامله شده است. بعد از اینکه او از فرماندهی نیروی هوایی کنار رفت، پیشنهاد کرد که به خارج برود و اطلاعات دقیق راجع به آن مسئله حاصل کند و به ما گزارش کند. 
 
علی صدارت: سرهنگ باقری؟
 
ابوالحسن بنی صدر: بله سرلشکر [امیر بهمن] باقری. این [ماجرا] یک قسمت. یک قسمت دیگر اینکه او یک کسی را نزد من آورد که می گفت، اسنادی از روابط آقای بهشتی با CIA هست که آن کس که آنها دارد، حاضر است بفروشد.
 
خوب، من که فکر می کردم آقای خمینی تو این بازی های معامله های پنهانی با امریکا نیست … آنوقت چه می دانستم این آقا در زمان‌ جان فیتز جرالد کندی به او پیام‌ داده که ما منافع آمریکا در ایران را قبول داریم. 
 
علی صدارت: بله، سندی که جدیداً منتشر شده است.
 
ابوالحسن بنی صدر: بله، خوب. به آقای خمینی گفتم، او [سرلشکر امیر بهمن باقری] را اجازه بدهید برود خارج ببینیم، معاملات پنهانی و [امثال] اینها، چه مسائلی هستند؟ اسناد و اینها چه هستند. او را در فرودگاه گرفتند! خوب، غیر من و آقای خمینی، کسی که [از آن مجوز] اطلاع نداشت! این آقا [روح الله خمینی] هم موافقت کرد که او به فرودگاه رفت. با این حال، من گفتم، شاید مثلاً پسر او احمد خمینی، آن کار را کرده، مثلا اطلاع داده بود. هنوز حاضر نشدم بپذیرم که خوب بابا، این حرف را من در حضور این آقا گفتم، بعد سبب دستگیری آن آقا شده و در  زندان هم از او می خواستند بپرسند که کی بوده، چی بوده، چه کسی پیشنهاد فروش اسناد را به بنی صدر داد. به اصطلاح از [طریق] او، [می خواستند] آن شخص را پیدا کنند.
 
متأسفانه، مردم ایران که هیچی، آدمهایی که باید از امور مطلع باشند هم، مطلع نیستند که چنین چیزهایی بر کشور ما داشت می گذشت! 
 
او را گرفتند و نگه داشتند، تا اینکه از او در بیاورند که، اولاً، آن پیشنهاد کنندۀ فروش اسناد را گیر بیاورد. البته خیال نمی کنم که آن شخص [را پیدا کردند]. چون او، واسطه را بروز نداده بود، و آن واسطه هم توی ایران نماند و رفت. این است که گمان‌ نمی کنم، به آن فروشنده دسترسی پیدا کرده باشند. 
 
خوب، به این ترتیب می‌ بینید که در آن نامه [۱۱ اسفند ۱۳۵۹، صفحۀ ۱۵۹ از کتاب نامه ها]، مطالب مهمی را با  آقای خمینی در میان گذاشته شده بود. به جای اینکه ایشان [روح الله خمینی] را بر آن بدارد که جانب حق و عدالت را و قانون را بگیرد، نه، وارونه عمل کرده بود.
 
در نامۀ ۱۳ اسفند ۱۳۵۹ به آقای خامنه ای، “رهبر” کنونی، … گفتم که آنها قبلاً طرح برکناری رئیس جمهوری را در همان روز یا یک روز بعد از انتخاب رونالد ریگان به ریاست جمهوری، داده بودند. این هم یک دلیل دیگر که آقای خمینی اختیاری نزد من نداشت که مرا از فرماندهی کل قوا عزل کند. برای اینکه این دو تا عضو شورای عالی را خودش نصب کرد، فرماندهان سه نیرو  هم با موافقت خود او نصب شدند، غیر از این هم اختیاری نداشت که از من بگیرد. پس آن عملش، جز کودتا نبود. 
 
بهر حال، ایشان [علی خامنه ای] همچین که به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد، مثل اینکه خودشان را جانشین فرماندهی کل قوا فرمودند و یک بخشنامه ای صادر کرده بود که اولاً، مصوبه های شورای عالی دفاع را ایشان باید ابلاغ کند. [ثاتیاً،] عزل و نصب فرماندهان [تابع] نیروها را– نه [خود] فرماندهان سه نیرو- که فرماندهان نصب می‌ کنند، باید با صلاح ایشان باشد و جانشین ایشان هم باید در شورا عالی دفاع حق رأی داشته باشد. و [در نامۀ ۱۳ اسفند ۱۳۵۹ به علی خامنه ای] مسألۀ علی صیاد شیرازی را [بمیان آوردم]. 
 
خوب حالا من در آن نامه به ایشان [علی خامنه ای] گفته ام که یک، شما عضو شورای عالی دفاع شدید. مصوبات شورای عالی دفاع را رئیس شورا باید ابلاغ کنند، نه سرکار که عضو آن شورا هستید. دو، عزل و نصب فرماندهان به شما چه ربطی دارد؟ سه، اینکه شما وقتی خودت حاضر هستی، جانشین شما چه حق رأیی دارد؟ یک نفر که دو رأی نمی تواند داشته باشد! چهار، راجع به آقای علی صیاد شیرازی که بعدها، بعد از کودتا [خرداد ۱۳۶۰] او را فرماندۀ نیروی زمینی [ارتش] کردند. و او هم یکی از عواملی شد که ارتش در جنگ هشت ساله فرسوده بگردد و سپاه، نیروی اول بشود. خودش هم، آخر سر، کشته شد. او را آن زمان چون [توسط من] عزل شده بود، آنها هر روز از این مجلس به آن مجلس می بردند، از کمیسیون مجلس شرای “اسلامی “بگیر تا نزد آقای منتظری و و و، 
 
به این ترتیب، خواننده امروزی، در آن نامه ها، اگر آنها را درکتاب نامه ها بخواند، یا همین صحبت‌ ها را بشنود، متوجه می‌ شود که بنا بر خلع ید عملی از رئیس جمهوری در مورد نیروهای مسلح بوده، تصرف نظام بانکی و وزارت دارایی و اقتصاد بوده، برای اینکه اقتصاد کشور و نیروهای مسلح را برای عمل به آن معاملۀ پنهانی در اختیار بگیرند. به خیال خودشان اسلحه از امریکا بگیرند– چون گروگان ها را [۴۴۴ روز] نگه داشتند تا رونالد ریگان رئیس‌ جمهوری بشود-، و بعد در جنگ با صدام حسین پیروز بشوند. از طرفی هم مانع از آن شدند که هیأت [جنبش عدم تعهد] در خرداد ۶۰ به ایران بیاید– که در نوار قبلی هم شما گذاشتید و گوش کردیم که ایشان [علی اکبر هاشمی رفسنجانی] گفته  ۷.۵ سال پیش [از آتش بس در سال ۱۳۶۸] صدام حسین حاضر به ترک جنگ بود- تا  به خیال خودشان عراق را بشکنند و کمربند سبز را به اصطلاح، بر کمر شرق و غرب دنیای مسلمانان بندند و ایشان [روح الله خمینی] خلیفه المسلمین بشوند. 
 
و این فریب سبب شد که ٨ سال جنگ را ادامه دادند و در شکست تمام کردند که در شکست تمام کردنش، هشداری بوده که در نامه ۷ اسفند ۱۳۵۹ به آقای خمینی داده بودم، البته بعد در هشدار نامه‌ ای [در صفحات ۲۴۸ الی ۲۵۰ کتاب نامه ها] که در ۲۲ خرداد ۱۳۶۰ در مجلس شورای “اسلامی”خوانده شده بود، تکرار کردم. بعد هم در کتاب خیانت به امید، هدف های کودتا خرداد ۱۳۶۰ را برشمردم.
 
خوب حالا می رسیم به ۱۴ اسفند، سالروز وفات محمد مصدق.
 
علی صدارت: آقای بنی‌ صدر، ببخشید، یک لحظه اجازه بدید. شما در مورد سرلشکر امیر بهمن باقری صحبت کردید. با توجه به اینکه یک باقری [محمد حسین باقری، برادر کوچکتر حسن باقری] هم جدیداً منصوب شده است، برای جوان ها، و برای اینکه مشخص بشود، سرلشکر امیر بهمن باقری بود که در  روز ۲۲ شهریور ۱۳۵۸ آن موقع به اصطلاح در فرودگاه به آن ترتیب که شما توضیح دادید [بازداشت شد]. اسمش، امیر بهمن باقری بود.
 
ابوالحسن بنی صدر: بله. او عضو ارتش بود، این آقا پاسدار است. او خلبان بود و این آقا اطلاعاتچی است رفیق آقای حسین طائب 
 
علی صدارت : بله. برای مشخص شدن اسم کوچک او را هم آوردم که برای شنوندگان عزیز مشخص باشد که راجع به کی داریم حرف میزنیم. بله، ببخشید. بفرمایید در مورد ۱۴ اسفند.
 
ابوالحسن بنی صدر: در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، سالروز وفات محمد مصدق، قرار بود در دانشگاه تهران، مردم اجتماع کنند و من رئیس‌ جمهوری، برای آنها صحبت کنم. آقای مصطفی میر سلیم که عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بو، .حالا هم ظاهراً مشاور آقای خامنه‌ ای است، یعنی عملاً بیکار است، یک دور هم وزیر اطلاعات و ارشاد شده بود، آن زمان سرپرست شهربانی بود. همان روز [۱۴ اسفند ۱۳۵۹] او را از آن سمت بر داشتند. او [مصطفی میر سلیم] اطلاع داد، یعنی یک مقام مسئولی که به اصطلاح سرپرست شهربانی کشور بود، اطلاع داد که آنروز، دو دسته قرار است بیایند و اجتماع را بر هم بزنند. نه این که مثلاً یک افراد عادی [بگوید]، نه، رئیس سرپرست وقت شهربانی.
 
حالا رفتیم به …، به آقای محمد رضا مهدوی کنی، آن وقت وزیر کشور بود تلفن شد که همچین قراری است و بنابر اطلاعاتی که داده شده، دو دسته چماقدار از افراد کمیته ها هستند و سپاه پاسدار! شما که سرپرست کمیته ها هستید، ممنوع کنید که آن افراد  کمیته‌ ها؛ آنجا برای چماقداری بیایند. خوب حالا، فرض اینست که ایشان فهمیده، آقای وزیر کشور فهمیده که رئیس‌ جمهوری می‌ داند که همچین آدم هایی خواهند آمد برای آن [منظور،] و آن کار را نخواهند کرد. نخیر، کردند. آن آقای [محمد] رشیدیان که از این  بقایی چی ها بود که در خیلی از جنایات دست داشت، او هم به اصطلاح، نماینده مجلس شورای “اسلامی” بود، و بعنوان سردسته آمده بود.
 
علی صدارت: آقای بنی صدر، اسم‌ کوچک رشیدیان خاطرتان هست؟
 
ابوالحسن بنی صدر: نه. خوب، حالا قبل از اینکه من سخنرانی کنم، آنها شروع کردند به های و هوی. همین که شروع کردم به صحبت کردن، آنها بلندگو را قطع کردند و شروع کردن به سنگ پرانی. من هم از جمعیت خواستم که آنها را بدون خشونت از دانشگاه بیرون کنند. جمعیت هم به حرکت درآمد و عده‌ ای از آنها را هم دستگیر کردند که از [مدارک شناسایی در] جیب آنها، معلوم شد که افراد کمیته هستند و سپاه پاسدار. که من در آنجا [نام و مدارک شناسایی را] خواندم. مال کمیته ها را خواندم. مال سپاه پاسداران را نخوندم، به لحاظ جنگ و اثری که می توانست در جبهه ها بگذارد. خوب دیگر، واضح و روشن شد  که به اصطلاح افرادی که باید تحت فرماندهی کل قوا باشند، آمده اند آنجا بر ضد اجتماع مردم . آنها به اصطلاح، پاسدار انقلاب تشریف داشتند، هان! 
آمدند که بر ضد مردمی که انقلاب کرده و حالا برای بزرگداشت یک خدمتگزار ایران اجتماع کرده بودند، [اقدام کرده] واجتماع شان را بر هم بزنند! 
 
علی صدارت: آقای بنی صدر، ببخشید. یک توضیحی اگر اجازه بدهید، اینجا واقعاً لازم است که برای شنوندگان عزیز گفته شود. روز جمعۀ گذشته، یعنی سه روز پیش در پاریس، یک سخنرانی، یک‌ بحث آزادی در مورد همین وقایع خرداد ۱۳۶۰ بود. یکی از به اصطلاح حاضرین، یا فکر می کنم شرکت کننده ای در جلسه بود. بهر حال در آن جلسه از طرف کسانی که مستقیم و غیرمستقیم در کودتا دست داشتند ذکر شد که آقای بنی‌ صدر بعنوان رئیس جمهور چه معنی داشت که خودش را بیاورد پایین، در سطح به اصطلاح یک بسیجی– و این لفظ را  فکر می کنم استفاده کرد که دهن به دهن یک بسیجی بشود- بگذارد که کارت هاشان آنجا بیاورد و رو کرده و به مردم معرفی بکند. ولی آن [گرفتاری] را نگفتند، و الان شما به خوبی توضیح دادید که آن یک داستان [ادیت و آزار] معمولی ای شده بود که در هر جلسه ای که طرفداران خط استقلال و آزادی می خواستند صحبتی داشته باشند، گردهمایی داشته باشند، روشنگری داشته باشند، اغتشاش ایجاد می شد. و اوجش، به قول آنها “قائلۀ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹”بود که سیم بلندگوی رئیس جمهوری کشور را قطع کردند. آن وقت آنها [= سران حزب جمهوری اسلامی و همراهان آنها] می‌ گفتند که آنها [= کمیته ای ها و سپاه پاسداران چماقدار] مردم هستند که بپا خاسته اند و دارند با عناصر ضد ولایت فقیه مخالفت می‌ کنند. در صورتی که اینطور نیست. آن، یک تروریسم دولتی، به اصطلاح دولتیِ منهای حکومت– البته شما در ریاست جمهوری قرار داشتید-، بر ضد رئیس‌ جمهوری بود. آنهم باز یک چیز نوبری، به قول معروف، بود که رئیس جمهوری در مقام یک اپوزیسیون در یک دولت قرار داشته بود.  و آن [روز]، به اصطلاح یک موقعیت خیلی خوبی، فرصت خیلی خوبی برای روشنگری، به شما داده شد به [توسط] آن خط و ربط، که با سند و مدرک آنهایی که دستگیر شدند، نشان داده بشود که آنها مالِ همان عناصری هستند که کشور را به طور کلی بهم ریختند. حالا است که سند ها، هی [= پیاپی] رو شده و بیشتر و بیشتر، راجع به واقعیت داشتنِ آن اعتراضات شما، مردم می توانند به آن مدارک دسترسی داشته باشند. بله، بفرمایید.
 
ابوالحسن بنی صدر: بله آن کتاب “غائله ۱۴ اسفند”، گفتم که یک اثر بی مانندی در  تاریخ قضائی جهان است که قوۀ قضائی، یک  همچین کتابی را  بردارد منتشر کند! و از جمله در آن کتاب بگوید، حزب الله باید این کارها را می‌ کرد! این هم که الان شما گفتید، من نشنیده بودم، حالا که الان شما گفت، شنیدم، قلبِ حقیقت است. به اصطلاح یک حقیقت مهمی را تبدیل کنی به مثل اینکه، یک چیز مبتذلی بوده، یک عده ای هم آمدند، حال شلوغی هم کردند، چه جا داشته که کارت های آنها را [رو کنید]. آنها افراد عادی نبودند. آنها، افراد کمیته‌ ها و سپاه پاسداران بودند که باید مراقب نظم می بودند که مردم در آزادی، اجتماعاتشان را ترتیب بدهند. [اما] خود آنها، به حقوق اساسی مردم، متجاوز بودند. سازماندهی چماقداری، یک مسألۀ کوچکی نیست. از آن انقلاب تا امروز، ایران گرفتار این چماقدارها است، [گرفتار] سازمان چماق داری است. حالا در نامۀ ۱۷ اسفند ۱۳۵۹ به آقای خمینی نوشته‌ ام که اولاً آقای مصطفی میرسلیم– که گفتم در همان روز [۱۴ اسفند ۱۳۵۹] برکنار شد- آن اطلاعات را داده بود،  و اینکه که رئیس‌ جمهوری که شما گفتید بر قلب ها حکومت می‌ کند، آن چماقدار ها، افراد رسمی، یعنی عضو سازمان رسمیِ کمیته ها و سپاه پاسداران، برای بر هم زدن آن [اجتماع] آمده بودند. و از سازمان چماقداران صحبت کردم که بانی اش حزب جمهوری اسلامی بود. مسألۀ بسیجی، پسیجی توی کار نبود. مسألۀ سازمان چماق داری در کار بود که [بانی] آن حزب جمهوری اسلامی بود. بعد هم که اصلاً رسمی، رکنی از ارکان ولایت مطلقه فقیه شد، که تا امروز هم هست.
 
خوب حالا، در آن نامه [به تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۵۹ – در صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب نامه ها] نوشتم که شما گفتید، بنی‌ صدر بر قلب ها حکومت می کند. [روح الله خمینی] از آن رؤسای ۸ دولت [اسلامی] خواست که از من، حکومت بر قلب ها را یاد بگیرند. حالا همان آدم [روح الله خمینی] در خرداد ماه ۱۳۶۰، وارونۀ همان حرف‌ ها را زد و [عمل] کرد!
 
بهر حال. حالا ماجرا چه بود؟ هر چیزی را از دید حق و حقوق ملی و استقلال و آزادی نگاه کنیم، یک معنی دارد و یک روش است؛ از دید قدرت نگاه کنیم، یک چیز مبتذل و بی ربطی می شود و بجای سود، زیان می‌ رساند. آن هیئت هشت کشور [اسلامی] که به ایران آمدند، همان آقایان، همه بودند. آقای علی خامنه ای بود، آقای محمد علی رجایی بود، آقای مصطفی چمران بود، آنهایی که اعضای شورای عالی دفاع بودند. آقای یاسر عرفات در آن جلسه گفت که کاری که ارتش ایران کرد، یک حماسه نبود، یک معجزه بود برای اینکه همه می دانستند ارتش ایران متلاشی است، اینکه یک ارتش متلاشی، بتواند خودش را در زیر ضربات دشمن، تجدید سازمان کرده و دشمن را متوقف کند، و بعد، شروع کند به عقب نشاندن آن، یک حماسه نیست، یک معجزه است. همین آقایان، آنجا، الله اکبر سر دادند! البته من هم صحبت کردم، برای صحبت‌ های من هم، الله اکبر گفتند. آقای عرفات پیشنهاد کرد که آن سرانِ هشت کشور [اسلامی]، با آقای خمینی، نماز جماعت اقامه کنند و ایشان به اصطلاح، امام بشود، آنها هم به او اقتدا کنند. خوب، این معناش این بود که دنیای اسلام به آقای خمینی، اقتدا می کند. آنها سنی بودند، ایشان شیعه. خوب حالا، من هم، به آقای خمینی گفتم، این پیشنهاد خوبی است، اگر بشود، بسیار مطلوب است. او هم [آنرا] قاپید. 
 
خوب، تا اینجا که مسئله نداشت. حالا رفتیم آنجا که نماز جماعت با ایشان بخوانیم، می بینیم، بساط تلویزیون آوردند. [آن موقع] مثل امروز نبود، یک دستگاه گند آنجا گذاشتند که مثلاً فیلم آن را مستقیم پخش کنند. من به آن پسرش [احمد خمینی] گفتم، این بساط چیست که آورده اید؟ این، یک نماز در پیشگاه خداوند است، نه یک صحنۀ تبلیغاتی! این [نمایش]، اثر منفی دارد، معناش این است که برای آقای خمینی نماز هم، بازی است. [حرفم] اثر نکرد، و به اصطلاح، همان نمایش انجام شد. و بعد از [آن] نمایش هم، خوب حالا، سران هشت کشور [اسلامی] هستند، دیگر. خوشی، بشی، فلانی، … . چند دقیقه بیشتر، آقای خمینی با آن جمع ننشست. همین دو سه جمله را گفت که رئیس جمهور ما، بعد یک مقداری مکث کرد و گفت، نخست وزیر ما، بر قلب ها حکومت می کنند و شما هم رویه ای در پیش بگیرید که بر قلب های مردم خودتان، حکومت کنید. بعد هم بلند شد، رفت. همین. آخر، صحبتی، فلانی، ابداً! به اصطلاح، اسباب بزرگی همه هم فراهم باشد، آن طرف باید خودش آن چیز را داشته باشد، جنم را داشته باشد و بداند که چه باید بکند. یک باورهایی هم، لازم است. همه چیز، نمایش نیست. بهر حال، آن پیشنهاد هم، با خیلی تأسف، آنجوری عمل شد.
 
حالا در همان نامه، غیر از همین که نوشتم، شما گفتید که [رئیس جمهوری] بر قلب ها حکومت می‌ کند، روز بعد، پاسدار کمیته و سپاه پاسداران و سازمان چماقداران، آن بازی را در آن دانشگاه، با او [رئیس جمهوری] کردند. و گفتم که شما می‌ دانید که آن آقایان، آن سازمان را ایجاد کردند.
 
باز هم در همان نامه [به تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۵۹- در صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب نامه ها]، صحبت از  شب نامه، بر ضدِ فرزندان خودِ او کردم که در قم منتشر شده بود و اینکه در آن [شب نامه، آمده] بود که نوه های آن آقا [روح الله خمینی] به مشهد رفته– به پول آن زمان. به پول حالا، با ۶۰ هزار تومان، شما یک وعده غذا هم نمیتوانی بخوری-، دو، سه روزه، ۶۰ هزار تومان خرج کردند.
 
بعد، باز از وضعیت ارتش که الان در چه وضعیتی است، صحبت کردم. و باز هم گفتم، خطر این است که جنگ ادامه پیدا کند و اینکه ما در اولین فرصت، جنگ را باید تمام کنیم. باز به او  گفتم که با این وصعیت، اگر شما مصلحت را در این می دانید که من بمانم، پس اسباب کار، پیش کش، لطف فرموده موانع ایجاد نکنید. 
 
 ٣ روز بعد، در ۲۰ اسفند ۱۳۵۹، نامۀ دیگری [صفحات ۱۷۳ و ۱۷۴ کتاب نامه ها] نوشتم. در آن نامه، حمله چماقداران به گروه‌ های سیاسی را خاطر نشان کردم و توضیح دادم در عمل و تجربه هم معلوم شد که راه حل، بحث آزاد است. ولی نه، چماق راه حل گروه های سیاسی شناخته شده و از این راه حل دارد استفاده می‌ شود. 
 
آن طرحی [طرح سلب اختیار از رئیس جمهوری] که ایشان به من قول داد که مانع بشود، نخیر، در آن مجلس کذایی تصویب شد. به ایشان نوشتم که خوب، به این ترتیب از آن قانون اساسی چی باقی ماند؟
 
در نامه ۲۳ اسفند ۱۳۵۹ [صفحات ١٧٨ و ١٧٩ کتاب نامه ها]، یک اطلاع بسیاد مهم به آن آقا [روح الله خمینی] دادم. قسمتی از آن نامه، از لحاظ تاریخی فوق العاده اهمیت دارد، به لحاظ اینکه معلوم می‌ کند که چرا صدام حسین با پیشنهاد [صلح] جنبش عدم تعهد موافقت کرد و [چرا] قطعاً جنگ در خرداد ١٣۶۰ پایان می یافت، اگر آن کودتا [کودتای خرداد ١٣۶۰] را انجام نمی‌ دادند. در آن نامه نوشتم که آقای حافظ اسد– پدر این آقای بشار اسد-، اطلاع داده که قشون صدام حسین تا ٢ ماه بیشتر دوام نمی آورند، تا ٢ ماه بیشتر دوام نمی آورند. ما اینجا در ۲۳ اسفند ۱۳۵۹، هستیم. دو ماه بعدش [نزدیک به] خرداد ١٣۶۰ می شود. پس اینکه صدام حسین آن پیشنهاد جنبس عدم تعهد را که واقعاً برای او  شکست بود پذیرفت، به این دلیل بود. 
 
متأسفانه آن آدم [روح الله خمینی] فکر کرد که چون او [حافظ اسد] گفته [صدام حسین] ٢ ماه بیشتر دوام نمی‌ آورد، پس [اگر] جنگ را ادامه بدهد، عراق را تصرف می‌ کند! وارونه فهمید و آن بلا آمد سر ایران، که آمد. علاوه بر جنگ ۸ ساله و کودتای خرداد ١٣۶۰ و آن سازش های ننگین پنهانی و آن جنایت ها و خیانت ها و فساد ها، همه، برمی گردد به عطش آن آدم [روح الله خمینی] و دستیاران او، برای اینکه به خیال خودشان، قشون صدام حسین را بشکنند، کمربند سبز را بسازند.
 
یک دفعه هم یاسر عرفات آمد، در تهران، در حضور من، قسم خورد که والله، بالله، به شما دروغ می‌ گویند. نه می گذارند قشون شما به بغداد برسد، نه می‌ گذارند قشون صدام حسین به تهران برسد. کمربند سبزی در کار نیست. شما فریب نخورید، جنگ را ادامه ندید. ادامۀ جنگ، پدر ما فلسطینی‌ ها را درمی‌ آورد. اسرائیل از این فرصت استفاده می کند و ارباب منطقه می شود. از یک طرحی صحبت کرد– که اسمش را در [کتاب] خیانت به امید آورده ام، مثل اینکه اسم یک آلت موسیقی بود، یک چیزی شبیه به این [طرح آکاردئونی]-، از طرحی که اسرائیل برای اجرا آماده کرده که پدر جد فلسطینی ها را در بیارورد. بعد هم، [آن طرح] اجرا شده و حمله اسرائیل به لبنان شده و کشتار صبرا و شتیلا در لبنان انجام گرفت و سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) از لبنان رانده شده و به تونس رفته، آنجا مستقر شد. تازه اسرائیل، آنجا هم، بمبارانشان کرد [١٨٠٠٠ کشته نتیجه طرح آکاردئونی و حمله اسرائیل به لبنان شد]. 
 
همۀ آنها، به آن آدم [روح الله خمینی] گفته شد، ولی بجای اینکه اثر صحیح [ایجاد] بکنند، نخیر … . حالا، آدم که واکنش شود، اینجوری می شود، دیگر! می گوید، حالا، هر چی آن طرف گفت، تو عکس اش را بکن. [روح الله خمینی] آن فریب [واکنش شدن] را خورد. اینکه وزیر دفاعِ خانم مارگارت تاچر، آلن کلارک، گفت که جنگ در نفع انگلستان و غرب بود، اسباب ایجاد و ادامه اش را فراهم کردیم، به آن ترتیب، ادامه [جنگ] را فراهم کردند. 
 
خوب، در همان نامه [۲۳ اسفند ۱۳۵۹]، به ایشان [روح الله خمینی] نوشتم که آقای بهشتی به قم رفته برای برانگیختن روحانیون، خصوصاً آقای علی مشکینی و امثال او، بر ضد رئیس جمهوری.
 
می‌ بینید که ماه اسفند بسیار پر حادثه ای بود. آنچه در خرداد ۱۳۶۰ واقع شد، اگر در آن ماه [اسفند ۱۳۵۹]، آنهایی که توضیح داده شد، [واقع] نمی‌ شد، خصوصاً اگر آقای خمینی می‌ فهمید معنای اینکه صدام نمی‌ تواند ٢ ماه بیشتر بجنگد، چیست، ایران کودتای خرداد ١٣۶۰ را به خودش نمی دید و  جنگ پایان می یافت. البته چون آن سازش محرمانه [با امریکا] شده بود، برای ایشان [روح الله خمینی] مشکل بود، می‌ ترسید که بالاخره یک روز آن [یازش] لو برود و فضاحتش یقۀ او  رو بچسبد و آن [سازش] هم حاصلی نداشته باشد، برای اینکه جنگی [باقی] نماند. 
 
این است که در واقع یکی از گره گاه های کودتای خزند،ه همین ماه اسفند [ ۱۳۵۹] بود، با آن توضیحاتی که دادم. حالا ماند که در ۲۵ اسفند [۱۳۵۹] در خانۀ آقای خمینی، به دعوت ایشان، جلسه تشکیل شد. یک چند جمله ای هم راجع به آن [جلسه] بگویم و بحث امروز را تمام کنیم. در آن [ماه اسفند ۱۳۵۹] رفتیم حضور ایشان. ایشان روی نیمکت نشسته بود، من هم کنار ایشان نشستم. آقای مهندس بازرگان، زمین نشست. من گفتم، بفرمایید اینجا روی نیمکت بنشینید. ایشان را هم روی نیمکت نشاندم. بقیه هم زمین نشستند. آقای خمینی شروع کرد به اینکه، آقای رئیس جمهور می گوید، برویم در تلویزیون، بحث آزاد بکنیم. خوب، برید آنجا که شما بگویید، آنها دروغ می گویند؛ آنها بگویند، شما دروغ می گویید؛ شما بگویید، آنها فاسد اند، آنها بگویند، شما فاسد اید. خوب، این دنیا می گوید که آنها که انقلاب کردند و حکومت را در دست گرفته اند، همشان فاسدند، رفتند در تلویزیون، فسادهای هم را رو کردند.
 
گفتم، نه، اینطور نیست، یک طرف فاسد است، یک طرف بر حق ایستاده است. آنجا [در تلویزیون] معلوم می‌ شود، طرفی که بر حق ایستاده، کدام است. مردم ایران، مردم دنیا، می فهمند، دعوا سر چیست. دعوا، بین حق است و زور. و آن طرف ناحق، خلع ید می‌ شده و دنیا می فهمد بکه این دولت، مثل رژیم پهلوی نیست، حق می ماند و باطل می رود.
 
آقای خمینی گفت که شما در ایران نبودید و به ایران هم که وارد شدید، کسی را نمی شناختید. این آقایان در ایران بوده، همه را می شناختند، مواضع را در دستگاه‌ دولت گرفته‌ اند. 
 
گفتم، آقا، این حرف‌ ها چیست که شما می‌ زنید؟! شما این کشور را دادید به تصرف آنها! مواضع در دست گرفتند؟ بسیار خوب، امتحانش زحمت ندارد، مشکل ندارد. شما همین امروز اعلام کنید، تا یک هفته، دیگر در هیچ امری از امور کشور مداخله نمی‌ کنید، اگر از آنهایی که شما می‌ گویید مواضع را گرفتند، یکی توانست برود،پشت میزش بنشیند، معلوم می شود که آنها رفتند و  [مواضع در دولت را] گرفتند. اگر نه، معلوم می شود، شما تحویل آنها داده اید.
 
آقای بهشتی گفت که ما با آقای بنی صدر نمی‌ توانیم کار بکنیم. ایشان معتقدند که در این قرن، عقلی به عقل ایشان نمی رسد، عقل اول است، و ما را هم بی سواد می داند. من گفتم، بی سواد و بی دین. آقای خمینی هم خنده اش گرفت، یک کلمه هم نگفت که آنها سواد دارند. آن آقایی [علی خامنه ای] که آنجا حاضر بود، …،  حالا تازه، آقای بهشتی، پیش آقای خامنه‌ ای، علامه بود. او [علی خامنه ای]، اصلاً آن زمان، روضه خوان تلقی می‌ شد. کسی برای او، سوادی قائل نبود. حالا آن آقا، “رهبر” است، خود را “مرجع” هم می‌ داند! 
 
آقای خمینی، گفت که پیشنهادات تان را بدهید، هر کس پیشنهادهای خود را بدهد. آقای بهشتی که پیشنهادش را داد، گفتم، حالا من می گویم که ایشان، در پیشنهادش چه نوشته است، پیشنهاد ایشان چیست. آقای احمد خمینی گفت، خوب، ایشان  چی نوشته است؟ گفتم، نوشته که آن آقایان بمانند، بنی‌ صدر برود. [پیشنهاد های گذاشته شده در پاکت را] باز کردند، معلوم شد، همان را هم نوشته بود. 
 
علی صدارت: یعنی شما قبل از آنکه، آن پیشنهادات …
 
ابوالحسن بنی صدر: قبل از اینکه باز بشود، گفتم، آن پیشنهادی که ایشان کرده، این است. خوب، پیشنهاد من هم آن بود که به اجرای قانون اساسی برگردیم؛ آنچه از قانون اساسی نقض شده، ترمیم بشود؛ کشور بر طبق قانون اداره بشود؛ و مزاحمت در ادارۀ جنگ، تا پایانش که امیدواریم زود باشد، فراهم نشود.
 
آقای مهندس بازرگان، وسط را گرفت، پیشنهاد هیأتی را کرد که به اصطلاح، به شکایت دو طرف “رسیدگی” کند، که همان [پیشنهاد] مصیبت شد. هیأت سه نفره! خوب، می گویم، آدمی که یک وضعیتی را میشناسد، باید بداند، [چنین] پیشنهادی که می کند، غیر ممکن است، به نفع آن طرف کودتاچی، نباشد! برای اینکه یک نفر را که آن طرف، معین میکند، یک طرف که آقای خمینی معین میکند، که باز مال آن طرف است، در نتیجه، اکثریت مال آن طرف است، حالا من هر کس را معین بکنم! من هم برای اینکه آن هیأت را بی اعتبار کنم، معلوم بکنم که هرچه هست، در آن گونه امور، زیر سر آقای خمینی است– هنوز البته من به این نتیجه نرسیده بودم که آن زد و بند محرمانه با امریکایی ها هم، زیر سر خود آن آقا [روح الله خمینی] است-، آن آقای شهاب‌ الدین اشراقی را نماینده [خود] کردم. با اینکه برادر ایشان [مرتضی پسندیده] گفت، آماده است که نماینده از ناحیۀ من بشود. گفتم فایده ندارد، شما نماینده بشوید، دو به یک‌، رأی می دهند، اکثریت [دارند]، شما دائم در اقلیت هستید. و بعد هم می گویند، بنی‌ صدر، خودش نماینده داشت، و آن جور شد! آقای شهاب‌ الدین اشراقی را همه می‌ دانند که داماد آقای خمینی است و مطیع امر ایشان است. پس می دانند که من در واقع در آن هیأت، نماینده ندارم. [معرفی شهاب الدین اشراقی]، یک نوع رد آن پیشنهاد [هیأت سه نفره] است. عملاً هم، همان جور از  کار درآمد. این هم آن گفتگوی ۲۵ اسفند ۱۳۵۹ در حضور آقای خمینی. 
 
حالا بعد ماه های پیش [رو] هم مختصر تر گفتگو می‌ کنیم که به اصطلاح یک نوع تاریخ شفاهی کودتای خزنده می شود. 
 
علی صدارت: آقای بنی صدر چیز دیگری می خواستید بگویید؟ 
 
ابوالحسن بنی صدر: نه دیگر، گفتگوی امروز تمام شد. 
 
علی صدارت: بسیار خوب، یک سؤال اینجا پیش می آید. اینهم باز دوباره برمی گردد به جلسۀ بحث آزادی که روز جمعۀ گذشته، سه روز پیش در پاریس، بود. شاید در ابتدا اگر این [مطالب] را می گفتم بهتر بود و فرصت به اصطلاح صحبت کردن راجع به آن بیشتر می شد. [در آن جلسه] آقایانی گفتند که تضاد دو قدرت طلب بود، دو خط قدرت‌ طلب بود، و آن آقایان تصمیم گرفته بودند– اگر این [فرض] درست بود، که درست نبود- جانبِ آن طرف قدرت را بگیرند. یعنی باز دوباره این انتقاد به آنها وارد است که چرا طرف حق را نگرفتند؟ این [مطلب] یکی، دوم اینکه، اصلاً فرض بکنیم که تمام آن چیزهایی که آنها در مجلس شورای اسلامی گفتند، درست؛ بگوییم، تمام آن دلایل عدم کفایت، درست؛ چه دلیلی داشت که آنقدر عجله، ضرب‌ العجل، بشود– در آن موقعی که جنگ بود، در آن موقعی که یک کم و زیاد شدن در نیروهای وطن ما، و بخصوص فرماندهی کل قوا، مخدوش کننده بود-، تا توانایی اش را، دست و پاش را، بسته، توانایی اش در ارتش را مخدوش کرد؟ چه عجله ای بود؟ ۲ سال بیشتر که [به پایان ریاست جمهوری اول] نمانده بود. آن مسائلی هم که [در آن مجلس شورای اسلامی] گفته شد، چیزهای حیاتی ای که اگر امروز به آنها نرسیم، فردا خیلی دیر بشود که نبود؟ دو سال صبر بکنید، تا بعد مردم بیایند خودشان دوباره رأی بدهند که آن رئیس جمهوری را می‌ خواهیم، یا نمی‌ خواهیم. ولی نخیر، همانطور که گفتید، عجله [در کارشان] بود. طبق گفتۀ حافظ اسد [در ماه اسفند ۱۳۵۹]، همان حول و حوش خرداد ۱۳۶۰ که نامۀ پذیرفتن صلح از طرف صدام حسین ای آمد و کودتا انجام شد، [صدام حسین] مجبور بود جنگ را تمام کند، [اما] آنها [= کودتاچیان] مجبور بودند که نگذارند که صلح انجام بشود! به قول خودشان، خوزستان که هیچی، نصف ایران هم برود، بهتر از این است که بنی‌ صدر پیروز بشود، باعث پیروزی ایران در جنگ بشود!
 
ابوالحسن بنی صدر: فرض هم نباید گفت، برای اینکه چرا باید به دروغگو تخفیف داد؟ اصلاً آن مقدمات برای همان بود: کودتای خرداد ۱۳۶۰ برای آن بود که جنگ ادامه پیدا کند! همۀ آن دلایلی که بخاطر آن کودتا شد را، هم در هشدار ۲۲ خرداد ۱۳۶۰ که در همین مجلس قلابی خوانده شد، گفته‌ ام ، هم در [کتاب] خیانت به امید گفته‌ ام. کودتا، برای آن  هدف ها بود، یک سازش پنهانی شده بود، طبق آن، باید کودتا انجام می‌ گرفت. بعد هم دعوای قدرت، وقتی معنا دارد که در آن مجلس شورای “اسلامی” آن دلایلی که آقایان برای بی کفایتی رئیس جمهوری آوردند، نمی‌ آوردند. 
 
یک مسئله بسیار مهم اینکه، عقل قدرت مدار و زبان قدرت و آنهایی که در پی قدرت هستند، روشی که به آن توسل می کنند، این است که وقتی پای اصل به میان می آید، به مسئله شخصی تبدیلش می کنند. وقتی پای شخص به میان می آید– که به اصطلاح این آدم اینطور است، آنجور است-، آنرا روی اصل می برند. در این مورد، شما توی آن مجلس  ١٢ دلیل آوردید– صورت جلسه مذاکرات مجلس، موجود است-، یکی از آن دلایل [هم]، این نیست که بنی صدر  دنبال قدرت بود. شما در آن ١٢ دلیل می گویید، ایشان [بنی صدر] طرفدار حقوق بشر غربی است. این که قدرت نیست. طرفدار دموکراسی است، این هم که قدرت نیست. مخالف ولایت فقیه است، این هم که قدرت نیست. مخالف قرارداد الجزایر است، این هم که استقلال است. مخالف گروگانگیری است، اینهم که استقلال است. آن دلیلی که شما آوردید که بنابر آن دلیل، بنی صدر قدرتمدار بوده و قدرت می خواست، کدام بود؟ 
 
بعد از سی و چند سال که از کودتای خرداد ۱۳۶۰ گذشته، حالا که آمدید بررسی کنید، خوب، بجای اینکه کلی حرف بزنید، اینجا صحبت اصول است، شما روی اصولی رأی دادید، نگفتید که بنی‌ صدر قدرتمدار است، این هم دلایلش.
مثلاً آن آدمی [= ابوالحسن بنی صدر] که فرماندۀ کل قوا بود، سازماندهی دموکراتیک را در ارتش پیاده کرد، که خلاف قدرت مداری است، در وزارت دارایی که بوده، همین کار را کرد، که [باز هم] خلاف قدرت مداری است. این آدم [= ابوالحسن بنی صدر] در مقام قدرت مداری، آن کارها را کرده، حالا بعد از ۳۵ سال، چرا نگفتی؟ کلی، همینجور بگویی، هر دو طرف، قدرت بودند! خوب، طرف مقابل معین است که چی می خواسته است. به قول خودش، موافق ولایت فقیه بود، 
مخالف حقوق بشر بود، مخالف دموکراسی بود، موافق گروگانگیری بود، موافق قرارداد الجزایر بود. همینجور کلی که نمی نوان گفت! این تقلب است. شما در آنجا [= مجلس شورای اسلامی اول] یک انتخاب کردید. طرفی را انتخاب کردید که از آن روز تا امروز، خیانت، جنایت، و فساد، روش اش است. برای مقایسه، باید بگویید، بنی صدر این خیانت را کرد، این جنایات را کرد، این فساد را کرد. این مقایسه ای می شود که بعد [بتوانید] بگویید، دو طرف، قدرت مدار بودند. 
 
فرض هم نباید گفت، توجه بکنید، هیچ تخفیفی با متقلب روا  نیست. آنها آن روز می‌ دانستند، خیانت می کنند؛ امروز می دانند، آن روز خیانت کردند؛ منتها کدام خائن است که بیاید بگوید، من خیانت کردم؟ مگر آن پهلوی چی ها می گویند که ۲۸ مرداد ١٣٣٢، به وطنشان خیانت کردند؟
 
علی صدارت: می گویند، مصدق کودتا کرد.
 
ابوالحسن بنی صدر: آری. همین برادر “شاه”، غلامرضا کتاب نوشته که بله، مصدق کودتا می‌ کرد، کودتایش شکست خورد، و وارونه شد. امریکا عذرخواهی کرده، آنها می گویند، کودتا کجا بوده، برکناری قانونی بود! همینجور که این آقایان [کودتاچی] می گویند، کودتا [خرداد ۱۳۶۰] کجا بود؟
 
علی صدارت: بله،  آقای بنی‌صدر ، اردشیر زاهدی هم گفت که اعلیحضرت … 
 
ابوالحسن بنی صدر:  او هم گفت، همشان گفتند، غلامرضا گفت، آن پهلوی چی ها، همه شان، مرتب می گویند! بهر حال، روز بر شما خوش.
 
علی صدارت: خیلی ممنون و متشکر. جلسۀ خوبی بود. بی صبرانه، به امید جلسۀ بعدی. روز شما هم خوش. خداحافظ.
 
ابوالحسن بنی صدر: خداحافظ
 

تاریخ‌ نگاری حقایق کودتای خرداد ۱۳۶۰، گفتگوی علی صدارت با ابوالحسن بنی‌ صدر (قسمت ۱ از ۷)

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید