پنج شنبه ها از جبهه می آمد، بعد از ظهر جمعه هم به جبهه برمی گشت. دوستان کمی در کنارش بودند. تعدادشان انگشت شمار بود. حساسیت خاصی به رعایت حق و پرهیز از ناحقی وحلال وحرام و حق الناس داشت. آشپزخانه اختصاصی نداشت. کارکنان دفترش از غذاخوری نخست وزیری استفاده می کردند.
هرگز به آقایان علما، آوانسی نمی داد. شب های جمعه، جلسۀ شورای انقلاب برگزار می شد. شامی که تدارک می دیدیم از حد عدس پلو با ماست یا چلو خورشت تجاوز نمی کرد. سفارش می کرد هرچه رزمنده ها در جبهه می خورند، در مرکز و مهمانی های اداری هم از همان نوع باشد. انسان متظاهری نبود. هرچه بود واقعی بود. کلکی درکار نبود.
زبانش، آنچه می گفت، در رفتار هم همان بود. دل وزبانش یکی بود. دوست داشت به مردم خدمت کند. به فقرا اهمیت می داد. هر وقت نامه ای از یک هموطن به دستش میرسید، به دفترش ارجاع می داد. رئیس دفترش، آقای رضا تقوی که از مدیران ارشد وزارت خارجه بود و بودجه ای دراختیار داشت، برای حل مشکل شخص رجوع کننده، کارسازی میکرد.
روحش شاد، یادش گرامی
ابوالفضل جمشیدی،
کارمند بازنشسته وزات امورخارجه،
۱٧ مهر ماه ۱۴۰۰ء تهران