نقد بنده بر نظر استاد بنی صدر در سال ۱۳۹۳ در مقاله “بنی صدر و عدم جواز گذار از ثبوت احکام اجتماعی قرآن” درج شده بود و در “بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن” هم با استاد بنی صدر در خصوص آن مباحثه کرده بودیم و در نوشتار “تأثیر بنی صدر بر فهم پازلی قرآن” قصدم بر نقد نبوده بلکه چون بیان کردم که ریشه فهم پازلی قرآن در “ویژگیهای حق” است که استاد برشمرده اند، ناگزیر به آن نقد نیز ارجاع دادم تا مخاطبانم نظر بنده را همسان پنداری با رویکرد استاد بنی صدر به قرآن ننمایند و به جای بنده، ایشان را اشتباهاً مورد نقد قرار ندهند که پیش از این در مواردی این اتفاق افتاده بود. خواستم بگویم با اینکه نظریه فهم پازلی قرآن مدیون منظومه فکری فلسفی استاد بنی صدر است اما ایشان نظر بنده را قبول نداشتند و این تصور به وجود نیاید که بنده با نگاشتن “تأثیر بنی صدر بر فهم پازلی قرآن” می خواهم از نام و آوازه استاد در پیشبرد نظریه فهم پازلی قرآن سوء استفاده نمایم. قصدم فقط بیان واقع امر بود آن طور که بود.
اما حال که جناب راعی نظر بنده را نقد کرده اند، بنده نیز استقبال نموده برخی از ادله ایشان را نقد می نمایم:
ایشان در چرایی اصالت “چون حق است خدا می گوید” می نویسند: “الف- انسان، موجودی متعین است. ب- انسان متعین، هیچ وقت، علم کامل ندارد. ج- با وجود نداشتن علم کامل، تشخیص کامل واقعیت، برای انسان ممکن نیست. د- به علت عدم تشخیص کامل واقعیت، هر نتیجه گیری و جمع بندی و یقین انسان، نسبی بوده و بررسی آنها، ادامه دار می شود. ه- انسان با چنین فرایند فکری، لازم می آید که تمام مفاهیم و نظرات خدا، خویش و دیگر انسان را همواره در بررسی، نقد، تصحیح سازی و تکمیل سازی، نگه دارد. و- فکر انسان، دینامیک و پویایی دارد. از جمله به همین علت، فکر انسان، صحیح نیست که در هیچ موردی، گرفتار مطلق گرایی و پایان بررسی شود. پایان بخشیدن به آنچه پویایی دائمی دارد، تنها با خودمحوری و مطلق انگاریِ برداشت خود، میسر می شود. ز- انسان لازم است که در صحت مفاهیم، معیارها و رهنمودها، حتی در صحتِ مفاهیم، معیارها و رهنمودهایی که از خداوند دریافت می دارد، شک نموده و ثابت و دائمی و پایدار بودن؛ یا غیر ثابت و غیر دائمی و غیر پایدار بودن آنها را بررسی پایان ناپذیر کند. انسان، حتی لازم است که در وجود خدا نیز شک نماید.”
حق پور: بنده موارد فوق را قبول دارم تا بند ز، که آن را نیازمند نقد می بینم. اگر انسان، خدا را، خدا می داند، یعنی او را واجد صفات و اسماء مطلق می داند، و اگر انسان می تواند دریافت کنندۀ رهنمودهایی از جانب خدا باشد، و مطمئن است که آن رهنمودها از جانب خداست، بی دخل و تصرفِ غیرِ خدا، پس دیگر شک کردن، محل ندارد. چرا که اگر قرار بر شک کردن نسبت به همه چیز باشد و این اصالتِ شک کردن، مورد تأییدِ خودِ خدا هم باشد، دیگر چرا خدا باید از جانب خود، فرستندۀ رهنمودهایی برای انسان باشد؟! اگر این طور باشد، فلسفۀ وجودی قرآن زیر سؤال است. پس، یا باید قائل به وجود رهنمودهایی از جانب خدا باشیم که حقند، یا باید نافی وجود چنین رهنمودهایی باشیم. مضافاً اینکه خدای تعالی در قرآن می فرماید:
– الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (بقره ۱۴۷ و نیز آل عمران ۶۰)
– أَفَغَیْرَ اللهِ أَبْتَغِی حَکَمَاً وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (انعام ۱۱۴)
– فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (یونس ۹۴)
– ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدَیً لِلْمُتَّقِینَ (بقره ۲)
– وَ مَا کَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرَی مِنْ دُونِ اللهِ وَ لَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (یونس ۳۷)
– تَنْزِیلُ الْکِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (سجده ۲)
– وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (بقره ۲۳)
این آیات و نیز آیات دیگر، به خوبی گویای این است که رویکرد با شک و تردید نگریستن به قرآن راهگشا نیست. اما اینکه می فرمایید: “انسان، حتی لازم است که در وجود خدا نیز شک نماید” بحث دیگری است که در فهم دشواری های قرآن موضوعیت ندارد، چرا که ساحت آن دارای تقدم است، نسبت به چنین مباحثی.
در بند ح نگاشته اید: “ح- انسان صحیح نیست که پیروی از آنچه نمی داند، و آنچه به آن یقین ( = جمع بندی نسبی بر مبنای فهم حقوقی فعلی خود) نیافته است، نماید. به دنبال ندانسته و یقین نیافته رفتن، می تواند موجب درغلتیدن در باطل و گمراهی شود. انسان، به صرف این بهانه که “چون خدا می گوید، حق است”، نمی توان از کار عقلی خود، در هیچ زمینه ای از زمینه ها، رفع مسئولیت موقت یا دائمی نماید.”
حق پور: آری انسان باید از دانسته پیروی کند و فهمی هم که دچار تناقض نباشد در زمره دانش است و لازم الاتباع، وگرنه دیگر چه نیازی به اندیشیدن و فهمیدن است. سخن بر سر این است که اگر به فهمی از آیات قرآن رسیدیم که تناقضی در آن فهم نیافتیم، باید بدان ملزم باشیم. اینکه می گوییم که چون خدا می گوید حق است، بدیهی است که بدین معنا نیست که نفهمیده بدان عامل شویم که اگر به چیزی که آن را بی تناقض نفهمیده ایم، عامل شویم، قطعاً به بخشی از فهم خود عامل شده ایم و نه تمام آن، چرا که عمل همزمان به نقیضین محال است. به عبارت دیگر؛ اگر فهم ما از قرآن یا هر رهنمود دیگری، دچار تناقض باشد، نمی توانیم تمامی فهم را به عمل درآوریم و شاهد بسیار راهگشا برای دریافتن فهم های ناروا همین است که ببینیم تمام فهم ما به طور همزمان قابلیت اجراء دارد یا نه.
در ادامه بند ح می فرمایید: “خداوند، بر فطرت خود، ما را آفریده است، تا شناخته شود.”
حق پور: شاهد صدق شما بر این مدعا چیست؟
و در ادامه آن آورده اید: “بنابراین، انسان ها، همانند خداوند، اما در اندازۀ انسانی ( = متعین) هستند. انسانِ هم فطرت با خداوند، لیاقت ارتباط گیری با خداوند، و لیاقت بررسی رهنمودهای خداوند، و درونی یابیِ آن رهنمود ها را دارد. تنها، چنین ارتباط بین انسان با خدای خویش، عادلانه است. چرا؟ زیرا، آنچه را که دریافت می دارد، می توان بررسی و درک کرده، به یقین رسیده و آن یقین را بطور دائم، تکمیل و تکمیل و … بازهم تکمیل کند.”
حق پور: همین که خدا نامتعین است و انسان متعین، گویای این است که این دو هم فطرت نیستند و اساساً خدای نامتعین؛ بی سرشت و فطرت است، چرا که سرشت و فطرت، گویای محدودیت و تعین است. اما بحثی در این نیست که آدمی می باید کوشش کند روزافزون بهتر و بیشتر حقایق هستی را بفهمد و بدان عامل گردد تا خداگونه تر بشود، یعنی محدودۀ متعین خود را فراختر گرداند تا به نامتعین نزدیکتر گردد.
می فرمایید: “ایمان به خدا، با تعطیل کردن عقل، با سؤال نکردن، و بدون یقین، ایمان کور و غیر ارتباطی ای است. خداوند، ارتباط گیرنده، اثرگذار، و اثر نپذیر است. و انسان متعین، ارتباط گیرنده، اثرگذار و اثر پذیر است. از طریق شاهد، می توان فرایند وجود خدا، حق بودن خدا، و حق گویی خدا را شروع کرد و پس از یقین پیدا کردن، ایمان آورد. یعنی، شهادت پیامبر یا هر انسانی را، می توان به عنوان فرضیه، قابل بررسی عقلی ( = تعقل و تأمل، استدلال و سنجش منطقی، تجربۀ مادی و عملی در سپهرهای گوناگون زندگی) و دلی ( = سنجش اخلاقی، سنجش عاطفی، زیست عاطفی، موج سواری بر انرژی های مثبت و ذکر آنها، تخلیۀ انرژی های منفی و آماده سازی برای ارتباط بدون واسطه با هستی و خداوند) قرار داده، با آن ( = فرضیه) رابطۀ تنگاتنگ و مورد به مورد برقرار کرده، و یقین به وجود خدا و حق بودن خدا، پیدا کرد، یا نکرد. چنین یقینی، عین ایمان است.”
حق پور: این معنایی که از “ایمان” اراده می کنید، با معنای ایمان در آیات قرآن خوانایی ندارد، چرا که در قرآن “ایمان” به “غیب” تعلق می گیرد (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ – بقره، ۳) و علم یابی آدمی به غیب محدود است (قُلْ لاَ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاَ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَی إِلَیَّ… – انعام، ۵۰). در قرآن، ایمان در کلیات موضوعیت دارد و به خدا و آخرت و فرشتگان و کتاب و پیامبران تعلق می گیرد (لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَومِ الْآخِرِ وَالْمَلاَئِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ – بقره، ۱۷۷). خدای تعالی در قرآن توصیه به اعمالی هم می کند که انسان بدان ها علم ندارد: “کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسَی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْءً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیْءً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (بقره، ۲۱۶) بنابراین “ایمان” در قرآن مقدم است بر “علم” به ماحصل کار، بدین معنا که به اعتبار صحت روش، صحت نتیجه هم پذیرفته می شود و بدان ایمان آورده می شود. بنابراین ها در قرآن؛ ایمان؛ مایۀ یقین است، نه متعاقب آن.
می فرمایید: “آفریده شدن ما بر فطرت خدایی، به معنی با محتوا به دنیا آمدن، و نه خالی بدنیا آمدن ما نیز می باشد. این محتوای ذاتی ( = چسبندگیِ هستیِ انسان با محتوایِ انسان)، عقلِ عقلِ انسان، سخت افزار انسان، پایۀ نظرات و اعتقادات بعدی انسان، است. این محتوای ذاتی، همواره در فعالیت بوده و تعطیل بردار نیست، مگر به ارادۀ شخصی و با ایجاد رابطۀ متبوع و تابع بین نظر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فکری دیگری و نظر خود، بین فعالیت عقلی خود و حکم عقلی خود، بین منفعل انگاری خود و فعال انگاری صرفِ خداوند.”
حق پور: چون خدا می گوید پس گفته؛ حق است و باید در پی فهم بی تناقض آن بود نافی فعال بودن انسان نیست و اگر انسان در فهم منفعل باشد و در پی فهم قبل از تجربه نباشد، یا فهمش را محصور در تجربه هایش کند، فعالیت او گسترش نمی یابد و فعالتر نمی شود، چه بسا در گمراهی های خود زمین گیر شود. قرآن آمده تا فراخنای فهم آدمی از هستی را از علم و تجربه اش پیش بیندازد، تا بتواند بیشتر بداند و بهتر تجربه کند. خدای تعالی فعال ما یشاء است و فعالیت او به معنای منفعل بودن انسان ها نیست، بویژه اینکه در توحید؛ انسان نیز ذیل “الله” قرار می گیرد، اگر در صفات و اسماء الهی فانی شود.
می فرمایید: “ایمان به خدا، با محتوای ذاتی ما که حق یاب است، ایجاد می شود. یعنی با عقل و دل خویش، می توانیم بطور نسبی بفهمیم که حق چیست و باطل چیست، و می توانیم مرتب فهم خویش را بهتر و بهتر و نزدیک تر به فهم مطلق کنیم. در این فرایندِ عقلی و دلی، هر بار می توانیم ملتفت شده و تجربه کنیم که خداوند، بغیر از حق نمی گوید، و هر بار که چنین التفات و تجربه ای پیدا می کنیم، بر ایمان ما افزوده می شود.”
حق پور: آری اما بحث بر سر این است که چگونه سخن خدا را بفهمیم که ناحق در فهم ما راه نیابد.
می فرمایید: ” “ایمان” پیش از یقین، از جنس سراب و خرافه و بردگی فکری است، و ربطی به فعالیتِ حق یاب انسان، ربطی به محتوای ذاتی انسان یا همان دین ذاتی انسان ( = سیستم کامل حقوق)، و ربطی به ارتباط مستقیم و بی واسطۀ انسان با خدا ندارد. ۵- ایمان با یقین ایجاد شده و سپس مرتب با حجت ها و نتایج تحقیقی، می تواند تقویت شود. اما پیش از یقین، “ایمان” یافتن، تنها با عقل و دل خود را تسلیم فکری، تسلیم کسی و یا تسلیم خدا کردن، میسر می تواند بشود. خود را تسلیم خدا و رهنمود خدا کردن، با فرایند حق یاب انسان، با فرایند دین ذاتی انسان، با فرایندِ سیستم کاملِ حقوقیِ ذاتی انسان، با همجنسِ خدا بودنِ انسان، تطبیق ندارد. بنابراین، تسلیم انگاری عقلی و دلی خود، حکم ذهنی متبوعی می شود که شخص تابع آن را از تشخیص عقلی و دلی بازداشته، فعالیت عقلی و دلی را مختل ساخته، و از تشخیص حق از باطل، ناتوان می سازد. چنین عقل و دل ناتوانی، نمی تواند تشخیص بدهد که آنچه خدا گفته است، چرا حق است و چرا باطل نیست.”
حق پور: در خصوص نسبت ایمان و یقین در قرآن توضیح دادم.
می فرمایید: “اولاً، از آنجایی که فطرت ما خدایی است، و دین ذاتی ما یا محتوای درونی ما، سیستم کامل حقوقی است، هر انسانی، فرداً می تواند در عمل و تجربه، حق را از باطل تشخیص دهد. ثانیاً، حق، از خود هستی داشته؛ خود، دلیلِ خود بوده؛ و همه مکانی و همه زمانی است. بدین لحاظ، تشخیص حق، وابسته به عامل یا عوامل خارجی نبوده، و در هر یک از زمان ها نیز میسر است. بنابراین، “حقانیت قرآن”، احتیاجی به عامل خارجی و جمع تمام زمان ها ندارد.”
حق پور: پاسخ جنابعالی به کسانی که می گویند برخی گزاره ها و احکام قرآن متناسب زمانه نزولش بوده و نه امروز، چیست؟ آیا می شود که گزاره یا حکمی در زمانی حق باشد، و در زمانی دیگر ناحق؟! و اگر اینگونه هست چرا چنین گزاره ها و احکامی در قرآن آمده است و با این اوصاف اصلاً چه نیازی به قرآن بوده است؟! مثلاً امروزه حکم تازیانه ناقض حقوق بشر تلقی می شود و حال آنکه صریح قرآن است، حال چه باید گفت؟! باید حکم به ناحق بودن آن داد یا باید دید چرا چنین حکمی در قرآن آمده و چرا چنین حکمی همواره حق است؟
به مابقی نقد جناب راعی نمی پردازم چرا که دچار تکرار مدعیات می شوم و به گمانم همین مقدار کفایت می کند تا ببینیم با پاسخ جناب راعی به پرسش های بنده آیا گره مباحثه باز می شود یا خیر. در پایان از حسن توجه ایشان مجدداً مراتب سپاسگزاری خود را اعلام می نمایم چرا که این گونه نقدها و مباحثه ها در ابهام زدایی بسیار حائز اهمیت است.
با درود فراوان بر استاد بنی صدر که پایه گذار بحث آزاد بودند.
نیما حق پور- ۲۷ مهر ۱۴۰۰،
www.instagram.com/nima_haghpoor
www.t.me/nima_haghpoor