چرا این حاکمان هر چه کنند
هرگز به روی خود نمی آرند؟
به تحمیق خلایق غره اند
بذر عدالت را نمی کارند
و دانی تا اگر یک لحظه از حرکت بماند رود
دگر رودش نمی خوانند؛ مرداب است یا برکه
ولیکن آدمی با صد هزارانش خطا
هر لحظه یا هر جا
خودش را آدمی داند
دریغ و درد از این معنا
گرفتاریم؛ گرفتاریم
گرفتار فساد مستبدان دغل کاریم
که گرچه خویشتن ضحاک دورانند
و نفع خویش در قتل و شکنجه؛ اختلاس و جور می دانند
ز دشمن دم به دم فریاد می دارند
بهانه از زمین و آسمان بر باد می آرند
ز گرگ آشنا این گله هر دم خونفشان درمانده در راه است
و تزویر و دروغ ظالمان در راهمان چاه است
تمام کوشش ما در برابر گفتن آه است
حقیقت عاقبت تابان در این شب؛ همچنان ماه است.