back to top
خانهدیدگاه هادر زندان چه می‌گذرد؟ - کیوان_صمیمی

در زندان چه می‌گذرد؟ – کیوان_صمیمی

 

zendani-6 

یازدهم بهمن ماه ۱۴۰۰، زندان سمنان

 

بعد از خلاصی از فضاها و بازداشتگاه‌های آلوده‌ی۴نهاد قبلی و قرنطینه‌ی زندان مرکزی کرج (ندامتگاه) به بند۶ آنجا برده شدم. وضعیت زندگی در قرنطینه‌ی زندان مرکزی و کرج بخصوص دستشویی رفتن در آنجا هم آلودگی جسمی ایجاد می‌کرد و هم فشار شدید روانی. چون روی یک توری باید انجام می‌شد و نیز درب دستشویی باز و مأمور مراقب در یک متری‌ات!و چشم به بدنت در جستجوی چند گرم مواد.
 
بازداشتگاه‌های کثیف و پراسترس قبلی هم، ایستگاههایی بودند که چندین ساعت، یک روز یا بیشتر باید در آنجا بمانی تا مثل توپ فوتبال، به مکان بعدی پرتابت کنند که عمدتاً همراه با اعتراض قانونی من بود و البته داد و بیداد طرف مقابل. حتی موردی که طرف مقابلم آن دختر جوان بود با یک چادر نمایشی در قامت یک دادیار تازه به دوران رسیده و بی ادب که حسابش را گذاشتم کف دستش و او هم فریاد زد به مقام قضاوت توهین می کنی؟ این ضد انقلاب را پرت کنید بیرون و ببریدش بازداشتگاه دادسرا.
 
بند (به قول حکومت استبدادی اسلامی که فقط موعظه کردن از موضع بالا و منبر رفتن را بلد است و به جای بند می گویند اندرزگاه) وارد آن که شدم، سالنی بسیار شلوغ را دیدم که سه برابر ظرفیت سالن مشابه در اوین، زندانی داشت. جمعیت اکثر بندهای اوین هم البته فراتر از استاندارد ذکر شده در آئین‌نامه‌ی سازمان زندان‌هاست. شلوغی آزار دهنده‌ی زندان مرکزی کرج، بهداشتی نبودن بسیاری از مکان‌ها و راهروها، درهای یک متری توالت‌ها، درهای یک و نیم متری حمام ها، محدودیت ۱۰ دقیقه‌ای استحمام و فریادهای “سریع بیا بیرونِ” مسئول حمام، آب حمام که باید دعا کنیم زود سرد نشود و بسیاری مشکلات دیگر از زمینه های به وجود آمدن یک زندگی پر تنش در زندان است که مرتباً منجر می‌شود به زد و خورد بین زندانی‌ها.
 
یک روز از زندگی‌ام در طبقه دوم و کم ارتفاع تخت های طبقه‌ی ۳ بند ۶ که برای نشستن روی تختم باید گردن آرتروزی خودم را خم می کردم و درد گردن و کمر را تحمل می‌کردم گذشته بود که گفتند همراه با قرص‌هایت اتاق هایت بیا اتاق رئیس بند. رئیس در آستانه‌ی در منتظرم بود و به قسمت دیگری رفتیم و آنجا گفت شما دوباره باید برگردید اوین! گویا این پاسکاری فوتبالی هنوز تمام نشده. یکی دو ساعت معطل شدم تا هم اتاقی‌ها وسایلم را برایم بفرستند بعدش هم زندانبان گفت وسایل زندگی یکساله‌تان در اوین هم به اینجا رسیده و همه‌ی اینها را ریختند توی دو کیسه‌ی مشکی و بزرگ زباله‌ایی و یک ساک بزرگ. به اوین که رسیدیم غروب شده بود، به چند نفر از مسئولان و مدیران زندان زنگ زدند و آن‌ها می‌گفتند در جریان نیستیم. بعد از حدود دو ساعت معطلی، یک بازپرس جوان که آنجا بود گفت آقای… تماس گرفته و گفته که دادیار کرج اشتباه کرد و کیوان صمیمی باید دوباره به کرج برگردد. زیر بار نرفتم و گفتم ۶ روز است که جاهای مختلف مرا به طرف همدیگر پرتاب می‌کنند و دیگر توان ندارم که تکان بخورم از اینجا. نهایتاً به قرنطینه‌ی اوین فرستاده شدم اما فردایش مجدداً برم گرداندند به کرج.
 
باز هم پذیرشم در کرج با مشکل روبرو شد، دادستان استان البرز می‌گفت باید برگردم به تهران و دادستان تهران می‌گفت زندان مرکزی کرج باید پذیرش کند. مملکت خان خانی شده و هر مسئولی حرف خودش را می‌زند و منافع خودش را در نظر می‌گیرد، شیرازه‌ی امور از هم پاشیده است و بخشی‌نگری همه جا به وضوح دیده می شود که این‌ها نشان‌دهنده‌ی پوسیدگی اتصالات بین نهادها و حتی اتصالات درون نهادی است و این تارهای سست عنکبوتی با ضرباتی چند فرو می‌ریزد. بعد از بیش از سه ساعت جدلِ پشت پرده بین دادستان انقلاب با دو استانِ بزرگ کشور بالاخره فرستادندم به زندان رجایی شهر کرج ولی باز هم قرنطینه و این بار انفرادی! بعد از چهار شب، ساعت حدود ۴ صبح شنبه ۹ بهمن دادیار زندان آمد و با تندی گفت منتقل هستی به تهران که زیر بار نرفتم و گفتم یازدهمین روز است که این دربه‌دری ادامه دارد، عدم کارآمدی روسای شماها و شاید هم اهداف دیگری که پشت پرده است فشار روانی و قلبی زیادی بر من وارد آورده و من دیگر امکان تکان خوردن از رجایی‌شهر را ندارم و ضمناً می‌خواهم وکیلم را هم ببینم. بعد از حدود ۴ ساعت چالش و تنش، این دادیار جوان بد برخورد گفت برو با رئیس زندان مسئله‌ات را مطرح کن. خودش سوار ماشین شخصی شد و مرا سوار ون کردند و قصد گفتگو با رئیس اما باز هم فریب و دروغ! زیرا وَن به سرعت از زندان بیرون آمد و بعد دیدم که سه بسته‌ی وسائلم را گذاشته‌اند قسمت عقب ماشین وَن.
 
اینجا بود که با توضیح پاسیار و کارمند زندان که همراهم بود متوجه شدم مقصد ماشین اوین نیست و زندان سمنان است. گویا این فشارها تمامی ندارد و احتمال پروژه‌ی فرسوده‌سازی و حتی قتل تدریجی در ذهنم افزایش پیدا کرد. دوباره به یگان اعزام و انتقال دادگستری تهران منتقلم کردند و آنگاه راهی سمنان شدیم و تحویل دادسرای اینجا شدم. بعد به کلانتری سمنان پاس داده شدم و باز هم تکرار چندین باره‌ی بازرسی وسایلم و مجدداً پاسکاری به دادسرا. نهایتاً دادیار دادسرا بعد از استعلامات مربوطه دستور اعزام به زندان را صادر کرد و بازهم سرباز زندان بی توجه به بازرسی های متعدد قبلی، بازرسی ویژه‌ی خود را کرد.
 
اکنون من مانده‌ام و آثار مخرب این انتقال‌های پرچالش و فشار اما ایستاده بر سر آرمان عدالت و آزادی.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید