برای توضیح واقعیت های پیچیده، نیاز به مدل سازی می باشد و البته مدل سازی بنا بر ماهیتش نیاز به “ساده کردن” و “مختصر کردن” دارد. این روش در این تحقیق بکار گرفته شده است و نتیجتاً، بعضی از دیگر واقعیت ها، در خارج از مدل قرار می گیرند:
شاید در هیچ انقلاب اجتماعی، ما شاهد ناهمخوانی و رابطه تضاد بین باورها و نظرات سخنگویان و نیز رهبریت انقلاب با جامعه ملی و اهداف و نظرات آن مانند انقلاب بهمن نباشیم. در واقع، در سطح رهبریت، نخبگان و سازمان ها و گروه های سیاسی، بدون بنی صدر و اینهمانی که بین نظرات و روش های او با جامعه ملی وجود داشت، از انقلاب بهمن نمی شود دفاع کرد. چرایی آن را در ماهیت و دینامیسم انقلاب ایران می شود دید. توضیح اینکه، انقلاب ایران از آنجا که انقلابی خود جوش بود، نه ظهورش، و نه روش هایش، قابل پیش بینی نبودند و به همین جهت گزارشات سازمان های امنیتی غرب، سفارت آمریکا، حکومت پهلوی را یورش ناپذیر/ unassailable توصیف می کردند. تا جایی که جیمی کارتر ایران را جزیره ثبات در منطقۀ بی ثبات توصیف کرده بود (١) و خمینی هم استقرار نظام ولایت فقیه خود را به چند قرن بعد حواله داده بود و به قول همسرش خانم ثقفی، خواب انقلاب را هم نمی دید. ساواک، سازمان های مخالف مسلح را درهم شکسته بود و چنان احساس امنیتی به شاه دست داده بود که حتی تحمل دو حزب قلابی مردم و ایران نوین را که به احزاب “بله” و “بله قربان” معروف بودند، منحل و کشور را طی مراسمی، یک حزبی اعلام و عضو شدن در آن را اجباری کرده بود.
در چنین وضعیتی، خودجوشی انقلاب، حافظه تاریخی جامعه را فعال و در نتیجه جنبشی را ایجاد کرد که از تمام مرزهای طبقاتی، قومیتی و جنسیتی و دینی و باوری عبور کرد و اینگونه عظیمترین تظاهرات در تاریخ بشری را ایجاد کرد. شگفت زدگی از توانایی ایجاد چنین جنبشی را در سخنان پروفسور پیر بلانشت به میشل فوکو، در رابطه با تظاهرات عاشورا، می بینیم:
“اگر کودکان، پیران، معلولین و بخش از زنان که در خانه ماندند را حذف کنیم، آنگاه می بینی که تمامی تهران در خیابان بود” (٢).
جنبشی که دو اصل راهنمای استقلال و آزادی، و استقرار جمهوریتی مردمسالار که در درون گفتمان های دینی و ملی بیان می شد، به اهداف اصلی انقلاب تبدیل شده بود و چنین بسیجی را ممکن ساخت. این در حالی بود که همانگونه که بعداً معلوم شد، در سطح رهبری و سخنگویان انقلاب، بجز بنی صدر و همفکرانش، یا به استقلال باور نداشتند، و یا به آزادی و یا به هیچکدام. اینگونه رهبریت انقلاب در دست کسانی قرار گرفت که در رابطه تضاد با اهداف انقلاب و در نتیجه جامعه ملی قرار داشتند و اگر نبود بنی صدر و اگر نبود وفاداری بی چون و چرای او به اهداف انقلاب و اگر نبود اولین منتخب تاریخ ایران که به قول سفیر کبیر سویس در ایران “تنها رئیس جمهور تاریخ ایران است که در انتخاباتی دموکراتیک پیروز شد” (٣) و بعد از او هیچ انتخاباتی آزاد و دموکراتیک نبوده است، و اگر نبود ایستادگی بی چون چرای او در برابر هیولای استبدادی که سر بلند کرده بود، دست به افشای شکنجه و اعدام زده بود و مردم را به مقاومت خوانده و هشدار در پی هشدار می داد که:
“آنچه اھمیت دارد، حذف رئیس جمھوری نیست، مھم آنست که غول استبداد و اختناق می خواھد بار دیگر حاکمیت خود را به شما مردم بپا خاسته، تحمیل کند” (۴).
از انقلاب کبیر بهمن، که عظیمترین جنبش مردمی ایران در طی قرون است، در سطح رهبری نمی شد دفاع کرد.
برای تبیین این نظر لازم است که از منظر دو اصل راهنمای استقلال و آزادی، نگاهی به شخصیت هایی که در انقلاب نقش بازی کردند بیاندازیم:
روح الله خمینی:
در حالیکه شعار اصلی و خود جوش مردم در جریان انقلاب، استقلال بود و آزادی، آقای خمینی که تا بسته شدن بازار تهران باور نمی کرد که انقلابی در راه است، حال به عنوان فردی در مقام سخنگویی چنین انقلابی قرار گرفته بود که نه در ذهن و نه در مخیله خود به استقلال باور داشت و نه به آزادی. تنها در جریان کودتای خرداد ۶۰، که به روایت به سرقت رفته انقلاب بهمن تبدیل شده است (۵) بود که برای اولین بار در ۲۵ خرداد ۶۰ جامعه ملی متوجه شد که آقای خمینی از هواداران کودتای انگیسی- آمریکایی ۲۸ مرداد، که بر ضد استقلال و آزادی و در راستای وابستگی و استبداد انجام شد، بوده است:
“…. او (مصدق) هم مسلم نبود… عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست. گفتم این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود، سیلی را بر اسلام می زد” ( ۶).
به بیان دیگر، با علم به اینکه کودتای ۲۸ مرداد بر علیه دموکراسی و قانون اساسی مشروطه را دول آمریکا و انگستان، با ایجاد منابع، برنامه ریزی و مدیریت و با استفاده از روحانیون در خدمت انگستان آمریکا و اوباش، انجام دادند، آن را سیلی خوردن از اسلام نامید.
جامعه ملی باید سال ها منتظر می شد تا خاطرات آیت الله منتظری و مهمتر، خاطرات آیت الله دکتر مهدی حائری (فرزند بنیان گذار حوزه علمیه در قم) منتشر شود تا متوجه چرایی حمایت آقای خمینی از این کودتا بشود و اینکه ایشان از دوستان و هم فکران نزدیک آیت الله های کودتاچی، کاشانی و بهبهانی، بوده است. بیشتر، چنان تحت تأثیر نظرات سیاسی بهبهانی، یکی از عوامل و نوکران جیره خوار انگستان، قرار گرفته بود که حتی کاشانی را هم قابل مقایسه با ایشان نمی دانسته است:
آقای حائری در مورد رابطه آقای خمینی و کاشانی می افزاید:
“با آقای آیت الله کاشانی آشنا بودند و خیلی هم دوست بودند. آقای خمینی، هم با آقای بهبهانی خوب بود، و هم با آقای کاشانی».
آقای حائری نکته دیگری را در مورد رابطه آقای خمینی می گوید که بسی عبرت انگیز است و آن اینکه،
“آقای خمینی با آقای بهبهانی، هم مربوط بود و خیلی معتقد بود که در عقل سیاسی اش قابل مقایسه با آقای کاشانی نیست. در روش های سیاسی آقای بهبهانی، آقای خمینی همان طور که بنده یادم است، کاملاً پشتیبان آقای بهبهانی بود، خیلی بیشتر از اینکه با کاشانی قابل مقایسه باشد تا جایی که اصلاً به افکار سیاسی آقای کاشانی وقعی نمی گذاشت. از این حهت، از نقطه نظر مشی سیاسی، در خط مشی سیاسی مرحوم بهبهانی، یعنی همان خطی که آقای بهبهانی با دربار و صمیمیت با دولت وقت و اینها داشت، نظرات کلی آقای خمینی هم تقریباً در همان خط بود” (٧).
در همان جا می بینیم که آقای خمینی از ضعف شاه در مقابل مصدق خشمگین بوده است تا جایی که از آیت الله بروجردی درخواست کرده بود تا شاه را از سلطنت براند:
« در همین زمان آیت الله کاشانی هم به قم آمد و میهمان آقایان صدر و سید محمد تقی خوانساری بود و برای مقابله با شاه و مصدق تلاش میکرد. ّ اما مرحوم بروجردی مقابله با شاه و مصدق را نپذیرفت تا اینکه در همان روزها آقای خمینی به منزل مرحوم بروجردی آمد و اظهار داشت که ما بایستی این مردیکه را بیرون کنیم. بروجردی از خمینی پرسید آیا شما میخواهی شاه بشوی؟ خمینی اظهار داشت خیر! اما این مردیکه صلاحیت ندارد و باید برود. مرحوم بروجردی در جواب گفت:”به خدا قسم اگر شما به دوران برسید، نه مردم صاحب زن و خانواده شان هستند، و نه صاحب مال و آبرویشان، بروید دنبال کارتان”.
ادامه این نوع نگاه و روش را در جنبش سال ۴۲ نیز می بینیم و در زمانی که آقای خمینی با بعضی از سیاست های شاه به مخالفت برخواسته بود، از طریق حاج میرزا خلیل کمره ای و سفارت آمریکا پنهانی برای کندی رئیس جمهور وقت آمریکا پیام می فرستد که نه تنها او مواضع ضد آمریکایی ندارد، بلکه هم منافع آمریکا در ایران را برسمیت می شناسد، و هم برای ایران مثبت می داند:
“خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالف نیست” (۸)
برعکس، او فکر می کند حضور آمریکا (در ایران) برای ایجاد تعادل متقابل با شوروی و احتمالا نفوذ انگستان لازم است …” ( ۹).
آقای محمد جعفری، مدیرمسئول روزنامه انقلاب اسلامی در ایران، که در جریان کودتای خرداد ۶۰ تعطیل و ایشان دستگیر و چند سال در سخت ترین شرایط زندانی شد، می گوید که مهندس صادق امیرحسینی در سال ۵۵ در نجف با آقای خمینی دیدار کرده بود. بعد از بازگشت به اروپا به ایشان گفته بود که آقای خمینی معتقد بوده است که تا آمریکا نخواهد، آب از آب تکان نخواهد خورد، ایشان باور نکرده بود که خمینی چنین سخنی را گفته باشد:
مرحوم مهندس صادق امیر حسینی در لندن در گفتگویی با اینجانب، شرح داد که در نجف خدمت ایشان رسیدم و در باره مبارزه با شاه با او صحبت کردم. ایشان گفت: “تا آمریکا نخواهد، آب از آب تکان نمی خورد”. زمانی که امیر حسینی نتیجه گفتگویش را با آقای خمینی با من در میان گذاشت، اظهار چنین سخنی از آقای خمینی باورم نمی شد. این تنها سال ها بعد و بعد از آگاه شدن از تماس های پنهان و پیام های محرمانه آقای خمینی به جان اف کندی و نیز به جیمی کارتر در جریان انقلاب- که از طریق دکتر یزدی که از پرده بیرون افتاد-، بود که ایشان متوجه شدند، مهندس صادق امیر حسینی در نقل قول از آقای خمینی امانت را رعایت کرده بود (۱۰).
در بعد از انقلاب هم، در رابطه با نظر بنی صدر که گفته بود انقلاب ایران در یکی از استراتژیک ترین مناطق جهان به ما می گوید که این دو ابر قدرت وارد دوران افول شده اند و شوروی قبل از آمریکا غروب خواهد کرد، گفته بود که:
“این هایی را که شما می گویید، تئوریه [نئوری است] و بدون اجازه آمریکا، آب از آب تکان نمی خوره [نمی خورد]”.
اکتبر سورپرایز:
در جریان گروگانگیری دیپلمات های آمریکا و به تأخیر انداختن آزادی آنها به بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و پیروزی رونالد ریگان، به بنی صدر اطلاع داده شده بود که شخص آقای خمینی در این ساخت و پاخت خائنانه که در واقع کودتایی بر ضد اهداف آزادی خواهانه و استقلال طلبانه انقلاب بود، دست داشته است. حتی وقتی شهید رشید صدر الحفاظی، مسئول اطلاعات دفتر رئیس جمهور در تحقیقاتی که در بیش از ۵۰ صفحه انجام شد، نشان داد که آقای خمینی شخصاً در این موافقتنامه پنهانی دست داشته است، رئیس جمهوری نتوانست باور کند و فقط دست احمد خمینی را با رهبران حزب جمهوری در این معامله دید. آخر چگونه ممکن بود که رهبر انقلاب و مرجع تقلید مرتکب چنین خیانتی شده باشد؟ (۱۱)
این تنها در ملاقات آخر با آقای خمینی در خرداد ۶۰ بود، وقتی احمد خمینی در حضور پدر از بنی صدر انتقاد کرد که چرا هنوز ماجرای گروگانگیری و روابط پنهان و قرارداد الجزایر را دنبال می کند و ول کن قضیه نیست، که متوجه شد، شخص خمینی در این سازش پنهانی دست داشته است و از آن روز، به عنوان یکی از سیاه ترین روزهای زندگی نام برده و در بازگشت به خانه، به همسرش، خانم عذرا حسینی گفته بود که تازه فهمیدم که همه چیز زیر سر خودش است. این در حالی بود که بنی صدر بی اطلاع از ساخت و پاخت پنهانی بر سر گروگان ها، کوششی دائم در آزاد کردن گروگان ها داشت و به سفارت امریکا رفت و با دانشجویان صحبت کرد که انقلاب ایران آمریکا را از وطن خارج کرد و حال شما دوباره آمریکا را به ایران برگردانیده اید و نقش محوری به آن داده اید و در سخنرانی ها و مقالات متعدد تکرار می کرد که این ایران است که به گروگان آمریکا درآمده است و گروگانگیری را عملی “غیر قانونی، غیر مشروع و غیر انسانی” توصیف می کرد (۱۲).
دکتر شاپور بختیار:
تا آنجا که اسناد سفارت آمریکا نشان می دهد، ایشان سالی قبل از کودتای ٢٨ مرداد و در تاریخ ١٣٣١/٠٨/١٩، رابطه مخفی با سفارت امریکا بر قرار کرده است. حدود ٧٠ صفحه گزارش در باره ایشان وجود دارد که به سفارت گزارش و تحلیل ارائه می کرده است. در پی این تماس ها، دیپلمات آمریکایی، از جمله، در یکی گزارشات به واشنگن ایشان را اینگونه توصیف می کنند:
“او احساسی برای حرکات پر زرق و برق دارد و زمانی که گفت اگر وی نخست وزیر شود، اولین اقدام او این است که سفری به خانه مصدق خواهد نمود. او یک فرصت طلب سیاسی است که از هیچ کوشش برای بوجود آوردن تصویر خودش (به عنوان رهبر) در میان طبقه کارگر مضایقه نکرده است” (١٣).
در تماس های مکرر شاپور بختیار با سفارت آمریکا، نه تنها هیچ اشاره، چه برسد به انتقاد، به نقش آمریکا در کودتای خرداد ۶۰ نیست، بلکه بارها منافع آمریکا در ایران را می پذیرد. بیشتر اسناد به ما می گویند که از همان زمان به فکر رسیدن به نخست وزیری بوده و برای رسیدن به این هدف، از مصدق استفاده ابزاری می کرده و این در حالیست که هم بر این باور بوده که مصدق به گذشته تعلق دارد، و هم نظری بسیار منفی در مورد مصدق داشته و او را خود پرست بزرگی توصیف می کرده است:
“بختیار گفت که او با دکتر مصدق سمبل ملی گرایی مخالفت نخواهد کرد، ولی تلاش خواهد کرد که از او و برنامه هایش به نفع خود استفاده نماید. بختیار مصدق را یک خود پرست بزرگ توصیف کرد که نمی تواند موافقت نماید، جبهه ملی در دست هر مرد دیگری بجز خودش سپرده شود …” (۱۴).
با این پیشینه، تکروی ایشان و نقض عهدی که با آقایان سنجابی و فروهر، رهبران جبهه ملی، بسته بودند وایجاد روابط منفی با دربار، قابل فهم می شود و اینکه چرا ناگهان از صف انقلابیون خارج و در پنهان نخست وزیری شاه را پذیرفته بود تا جایی که دیگر رهبران جبهه باید خبر نخست وزیری کسی که اکثریت مردم تا آن زمان حتی نامی از ایشان را نشنیده بودند را از رادیو بشوند. این کافی نبود، برای جلوگیری از خسارت بیشتر، بنی صدر به خاله زاده ایشان، عباسقلی بختیار، وزیر صنایع که نزد بنی صدر فرستاده بود، پیشنهاد می کند که ایشان از نخست وزیری شاه استعفا و خمینی ایشان را به نخست وزیری نصب کند. شمس الدین امیرعلایی در خاطرات خود که خاطرات مهندس بازرگان هم آن را تأیید کرد، برای دکتر بختیار استعفا نامه ای می نویسد و ایشان هم با تغییراتی می پذیرد که استعفا داده و به نخست وزیری خمینی منصوب شود، ولی در ساعات آخر نظرش یکباره عوض می شود:
آقای امیر اعلایی چنین می نویسد:
“بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت متن نامه و امضاء او را پس می دهیم. قبول کرد. متن استعفا را برایش فرستادیم و او پس از دستکاری هایی به خط خود که عین آن نزد من است، آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضاء نشد. این درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می کنم تا آنوقت، یعنی [تا آنوقت] در نخست وزیری بختیار، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود …».
اشاره آقای امیرعلایی، به کشتار میدان بیست و چهار اسفند (با نام بعدی میدان انقلاب) بود که به دستور دکتر بختیار برای شلیک به تظاهرات آرام، که اینجانب نیز در میدان حاضر شدم، بود که در نتیجه آن ۳۷ نفر کشته و بسیاری دیگر زخمی شدند. اینگونه تمامی راه ها برای انتقال آرام قدرت بسته شد ( ۱۵).
متن استعفا نامه ای که بختیار قرار بود در زمان استعفا منتشر کند، این بود:
“از آنجا که نهضت اسلامی ملت ایران با ایثار جوانان عزیز خود به آستانه پیروزی رسیده است، از آنجا که اکثریت قاطع ملت ایران به رهبر عظیم الشان خود، امام خمینی ابراز اعتماد کامل نموده است، از آنجا که دولت اینجانب دکتر شاهپور بختیار از این [پس] نیز همراه و همگام سایر آحاد و افراد ملت ایران بتواند بقیه راه طولانی موفقیت را بپیماید …” (۱۶).
علت تغییر نظر، در لحظات آخر، دکتر شاپور بختیار را باید در خاطرات جیمی کارتر که ژبینو برژینسکی، مشاور ارشد امنیتی کارتر بیان کرده است، یافت:
“ما (جیمی کارتر) باید به بختیار بگوییم دیگر حرکت به طرف چپ را نخواهیم پذیرفت. ما از نیروهای مسلح و سعی این نیروها برای ایجاد ثبات حمایت خواهیم کرد، اما موافق آوردن خمینی و طرفدارانش به درون حکومت نیستیم” (۱۷).
به سخن دیگر، بختیار با نقض اصل استقلال، از جیمی کارتر کسب اجازه کرده بود و اینکه آیا اجازه دارد که نخست وزیری خمینی را بپذیرد و این مخالفت کارتر بوده است که سبب تغییر نظر بختیار در لحظات آخر شود. اینگونه فرصتی تاریخی برای انتقال آرام قدرت از دست رفت. اگر دکتر بختیار، اصل استقلال را رعایت و برای امر داخلی از کارتر کسب اجازه نکرده بود و پیشنهاد بنی صدر را که تا آن زمان “دوست مبارز” خود توصیف می کرد پذیرفته بود، انتقال رژیم پهلوی از طریق رفراندم انجام می گرفت، و دیگر برای آقای خمینی و روحانیتی که برای قبضۀ قدرت دندان تیز کرده بود، امکان بازسازی استبداد در فرم مذهبی آن ایجاد نمی شد. از جمله به این دلیل که ارتش انسجام خود را حفظ می کرد و اینگونه، نه امکان ایجاد سپاه پاسداران، و نه دادگاه های انقلاب که ستون پایه های اصلی استبداد مذهبی را تشکیل دادند، پیش می آمد. پیش نویس قانون اساسی که در آن نه ولایت فقیهی حضور داشت، و نه شورای نگهبان دارای حق وتو بود، وجود داشت و آقای خمینی هم راهی برای خود نمی دید جز همان پایبندی به تعهداتی که در پاریس پذیرفته بود، و پایبندی به اسلام مردمسالاری که در حضور جهانیان نموده بود، و بازگشتن به قم.
اینها هم کافی نبود، وقتی با کمک موساد (۱۸) از ایران خارج شد، به سرعت به خدمت صدام حسین در آمد و مشوق اصلی او برای حمله به ایران شد و از آنجا که هنوز نیروی هوایی از چنگال روحانیان جان سالم بدر برده و صدام از نیروی هوایی ایران وحشت داشت و نیز برای از بین بردن توان عملیات لشکر زرهی اهواز، با همکاری صدام حسین دست به انجام “شبه کودتای نوژه” زد و مرکز ثقل آن را نخست در نیروی هوایی و بعد در لشکر زرهی اهواز قرار داد. یعنی تنها تظاهر به کودتایی که از قبل لو رفتن و شکست آن از قبل تضمین شده بود:
“بسیاری از خلبانان نیروی هوایی ارتش و مورخانی چون سرتیپ بازنشسته علیرضا نمکی معتقدند که طرح کودتا در حقیقت جهت شکست طراحی شده بود، و نه موفقیت، و گروهی از افسران وطن پرست از آنجا که از ظلم هایی که پس از انقلاب به آنها و وطنشان روا شده بود، ناراضی بودند تصمیم گرفتند تا شرکت در کودتا را بپذیرند، بدون آنکه مطلع باشند بسیاری از جوانب و بخش های طراحی شده عملیات های آن، غیرعملی است …” (۱۹).
برای اطمینان از لو رفتن کودتا، مخابرات رژیم عراق که با دکتر بختیار همکاری مستقیمی داشت نیز کودتا را لو داده بود (۲۰).
کوشش برای لو رفتن کودتا آنگونه بود که حتی تماس ها با کودتاچیان در پایگاه هوایی نوژه با تلفن های باز گرفته می شد. اینگونه صدام مطمئن از پیروزی در عرض چند روز، هزار خبرنگار را به بغداد دعوت کرده بود تا در اهواز خطبه پیروزی در نبرد قادسیه خود را خوانده و دکتر بختیار و دولتش که پنهان به عراق رفته بودند را به عنوان دولت دست نشانده خود، معرفی کند.
بصیرت سیاسی بی نظیر ایشان آنگونه بود که بعد از خروج از ایران به افسر سازمان سیا گفته بود که رژیم خمینی حداکثر بیش از ۳ ماه ادامه نخواهد یافت (۲۱).
بختیار خوب خمینی را شناخته بود:
شناخت دکتر شاپور بختیار از آقای خمینی در قبل از پیروزی انقلاب و خروج ایشان از ایران آنگونه بوده است که در جلسه محرمانه شورای امنیت ملی، شخصیت آقای خمینی را اینگونه به فرماندهان ارتش معرفی کرده بود:
“من از نظر سایکولوژی (روانشناسی) اش می گم [می گویم]، من اطلاعات صحیح از زندگیش دارم. خیلی آدم با تقوایی است. از این رو اطمینان داشته باشید که فوق العاده با تقواست. الان هم ایشان در پاریس …(نامفهوم) با همان ۶۰- ۷۰ نفری که دور و برش هستن [هستند]، روزها هر روز آبگوشته [آبگوشت است]. شب ها ماست با کشمیش یا انگور، و اصولاً آدم مادی و پی این چیزا هیچ نیست. اینا رو آدم خوبه که از طرف بدونه [اینها را آدم خوب است که از طرف بداند]. نقاط قدرتش هم اینا [این ها] هست. مرتاضه [مرتاض است]. اصلا یک آدمیست که حالتی داره [دارد] که هیچوقت بدی کسی، غیبت کسی، و این چیزا رو نمی کنه [چیزها را نمی کند] (۲۲).
با چنین شناختی از آقای خمینی بود که سال قبل از آن در نامه ای که از طریق بنی صدر برای خمینی فرستاده بود از آقای خمینی استدعا می کند:
“… استدعا نمایم که به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات و ایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانید به هر نحو که صلاح باشد ما را در این راه خیر، هدایت و حمایت فرمایید. با سلام و تهیت [تحیت]، ارادتمند شاپور بختیار” (۲۳).
اینگونه با به خدمت صدام در آمدن و با استفاده از منطق صوری (که از زمان ارسطو و در مقولات اجتماعی برای فریب بکار گرفته می شود) در توجیه چنین خیانتی، خود را هم ردیف دوگل در جنگ جهانی دوم و کمک گرفتن او از انگستان درنظر قرار دادن، سبب ساز جنگی خانمانسوز شد. جنگی که نسلی را به خاک خون و یا اسیر و آواره کرد و خمینی و رهبران حزب جمهوری اسلامی توانستند از آن به عنوان اهرمی برای مستحکم کردن ستون پایه های استبداد خود استفاده کنند و اینگونه جنگی را که می توانست با پیروزی ایران در خرداد ۶۰ تمام شود، هفت سال دیگر ادامه دادند. به همین علت بود که خمینی جنگ را نعمت دانست و اینکه بیست سال هم طول بکشد، ما ایستاده ایم.
ادامه، در قسمت دوم …
پاورقی ها:
(1) Public Paper of the President: Administration of Jimmy Carter (Washington, D.C., 1978), p. 2221.
(2) Kritzman, Michael Foucault, p. 214.
(4) نامه ھا از آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران. به اھتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد 1385 ص 447
https://banisadr.org/index.php?option=com_content&view=article&id=20:2013-03-03-07-15-34&catid=9&Itemid=141
کتاب <تقابل دو خط – یا کودتای خرداد 60 > ص 186 کتاب چاپی: 133
(12) غائله چهاردم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. ۱۳۶۴) ص 348
(13) اسناد لانه جاسوسی، شماره 20، احزاب سیاسی در ایران (1)، ص 129-128 و ص 47. متون انگیسی نیز در کتاب همراه است.