مهندس مهدی بازرگان:
این انسان بزرگوار و شریف و پاک و صادق، از آغاز با انقلاب کردن مخالف بود و هیچگاه آن را برنتافت و حتی بعد از وقوع انقلاب هم مکرر تکرار می کرد که ما در پی باران بودیم، اما سیل آمد. با این وجود نخست وزیری نظام تازه متولد شده را که نتیجه عظیم ترین جنبش ملی ایرانیان در طی قرون بود، پذیرفت. به سخن دیگر، فردی که تا دیروز در پی اجرای قانون اساسی مشروطه بود، حال در سمت اجرایی دولت انقلابی قرار گرفت که نه انقلاب را برتافته بود، و نه واقعیت آن را، و نه برنامه ای انقلابی در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشت، و هم در هر فرصتی نارضاتیی خود را از اینکه انقلاب شده است، اظهار می کرد، آنهم برای جامعه ای که به یمن انقلاب، خود را از روانشناسی زیر سلطه رها و بعد از مدت ها اعتماد به نفس خود را بدست آورده بود و آماده شرکت در ساختن وطن بود. حال انتظار مهندس عزیز ما، از مردم این بود که اکنون که شاه رفته، آنها هم به خانه ها بر گشته و بگذارند که دولت کارش را بکند.
این در حالی بود که از زمان ایجاد نهضت آزادی، مانند جبهه ملی دوم، با اصل راهنمای مصدق که به اصل راهنمای انقلاب- استقلال و آزادی- تبدیل شده بود و آن را دو روی یک سکه می دانست که یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد، وداع گفته و وضعیت زیر سلطه را پذیرفته و اینکه در چنین وضعیتی، اگر استقلال نمی توانیم داشته باشیم، ولی می توانیم آزادی داشته باشیم.
همین نوع نگاه، که ترکیب شده بود با باور نخبه گرایانه ایشان که به وی اجازه داد که بدون داشتن هیچ وکالتی از مردم ایران در باره سرنوشت وطن در خانه آقای فریدون سنجابی و در کنار آقایان آیت الله محمد بهشتی و موسوی اردبیلی با سولیوان سفیر آمریکا ملاقات و در مورد ماهیت نظام آینده گفتگو کند. گفتگوهایی که نهایتاً به توافق نعلین و چکمه معروف شد که همان توافق اتحاد ارتش و روحانیت بود. توافقی که جیمی کارتر آن را وتو کرد. چرا که سیاست او مبتنی بر حمایت از شاپور بختیار و در صورت شکست او، اجرای کودتا قرار گرفته و به همین مناسبت ژنرال هایزر را برای عملیاتی کردن آن طرح به ایران فرستاد. کودتایی که هایزر با کمک دکتر بختیار در ٢١ بهمن با اعلام منع عبور و مرور از ساعت ۴ بعد از ظهر به اجرا و به علت حضور عظیم مردم در خیابان ها و سر پیچی فرماندهان ارتش از کشتار هموطنان خود به دستور یک ژنرال آمریکایی، شکست خورد (۲۴).
ادامه نقض اصل استقلال آنگونه بود که نهضت آزادی بطور مرتب تماس های پنهان با سفارت آمریکا انجام داده و فرستادگان نهضت آزادی بگونه ای دائم به سفارت در مورد وضعیت کشور و دولت گزارش داده و نظرات دولت آمریکا را در مورد برنامه ها و سیاست های مورد نظر آمریکا جویا و مد نظر قرار می دادند. تا جایی که، برای نمونه، نه تنها به دولت آمریکا اطمینان می دادند که بنی صدر و برنامه های اقتصادی او در دولت موقت جا و مقامی نخواهد داشت، بلکه، از پاپ کاتولیک تر شده و برنامه های اقتصادی تولید محور بنی صدر را شرم آور توصیف می کردند. چرا که می دانستند، دولت آمریکا، برنامه های اقتصادی- سیاسی بنی صدر و کوشش او در تبدیل اقتصاد مصرف محور به تولید محور دارد را در تقابل مستقیم با منافعش در ایران می داند:
“او (فرستاده نهضت آزادی.) می خواهد در مورد یک چیز (به ما) اطمینان دهد و آن اینکه بنی صدر وزیر اقتصاد در دولت موقت نخواهد بود و صحبت های او در چند روز اخیر (اشاره به ۱۰ سخنرانی بنی صدر در دانشگاه شریف که در حضور ۴۰-۵۰ هزار نفر، برنامه اقتصادی خود را عرضه کرده بود، می باشد.) مایه شرمساری نهضت اسلامی است. در صحبت محرمانه ای، منبع خاطر نشان کرد، رهبری قصد دارد تا بنی صدر را متقاعد کند که به پاریس بازگشته و به کارهای “روشنفکری” (علامت تمسخر گوینده) مقتضی خود مشغول شود” (۲۵).
سولیوان هم در کامنتی به واشنگتن گزارش می کند که:
“تنها می توان امید داشت که بنی صدر از طرف خود و نه از طرف رژیم آینده صحبت می کند …” (۲۶).
این در حالیست که به یمن کوشش بنی صدر، به عنوان مسئول اقتصادی شورای انقلاب، و بعد به عنوان سرپرست وزارت دارایی، تا پیش از بودجۀ حکومت محمد علی رجایی، و همچنین با کوشش بزرگانی چون داریوش فروهر، مهندس عزت الله سحابی، مهندس علی اکبر معین فر و دکتر کاظم سامی، اقتصاد مصرف محور سلطنتی به طرف اقتصاد تولید محور در تحول قرار گرفته بود. بنا بر گزارش سالانۀ سازمان آمار و برنامه که بعد از انقلاب مشروطه ایجاد شد، تا زمان حاضر، تنها دو سال است که در آمد متوسط خانوار روستایی و شهری از هزینۀ آنها بیشتر شده و آن دو سال در بهار انقلاب بوده است. اثر آن تحول را در مصرف نان می بینیم که از ۶۰۰ گرم در روز برای هر فرد، به ۴۵۰ گرم کاهش یافت. چرا که برای اولین بار خانواده های کم در آمد، توانستند سفره های خود را رنگین و از موارد غذایی گران تر استفاده کرده و اینگونه مصرف نان پایین آمد (*).
نقض اصل استقلال و روانشناسی زیر سلطه را زمانی می شود در شفایت بیشتری دید که این تصور را بکنیم که سیاستمداری آمریکایی در واشنگتن، پنهانی با دیپلمات های سفارت ایران در آمریکا ملاقات و به آنها گزارش و تحلیل ار وضعیت سیاسی آمریکا و آنچه که در پس پرده رخ می دهد، بدهد. در واقع، بنا بر قانون اساسی آمریکا، اگر کشوری بر علیه دولت آمریکا مرتکب دشمنی شود (۲۷) – مانند کوشش در انجام کودتا-، کمک به چنین کشوری، یا حتی یاری رساندن در شکل کمک (در اینجا، اطلاعات محرمانه را به آن دشمن رساندن)، و مساعدت و آسایش برای آن کشور فراهم کردن، خیانت تعریف شده است و حداقل مجازاتش ۵ سال زندان بود و حداکثر آن اعدام (۲۸).
مقایسه با روش بنی صدر:
آخرین نمونه آن را در زمان نامزدی آقای روحانی در “انتخابات” دور دوم ریاست جمهوری ایشان می بینیم که دیپلمات ارشد سفارت آمریکا در فرانسه، خانم تد، با ایشان تماس و تقاضای ملاقات می کند. بنی صدر علت را سؤال می کند؟ دیپلمات می گوید که می خواهد در بارۀ “انتخابات ریاست جمهوری” ایران با ایشان گفتگو کند. بنی صدر می گوید که انتخابات ریاست جمهوری در ایران، امری داخلی است و به شما ربطی ندارد و اضافه می کند که شما چندین گروه تحقیق را ایجاد کرده اید تا ببینید که آیا روسیه در انتخابات ریاست جمهوری دخالت کرده است (ترامپ رئیس جمهور شده بود) یا نه، و آنوقت می خواهید در “انتخابات” ایران دخالت کنید؟ بنابر این، ایشان درخواست دیپلمات را رد می کند. البته واضح بود که سخن گفتن در باره “انتخابات ریاست جمهوری” بهانه ای بیش نبوده است و همانگونه که خواهیم دید، درخواست ملاقات، کوشش دوم دولت آمریکا بوده است تا ببییند که آیا بنی صدر حاضر است که نقش چلبی و یا حمید کارزای را در مورد ایران بازی کند یا نه؟
دیگر اینکه مهندس بازرگان با نامه ای از طرف آقای خمینی به نخست وزیری منصوب شد که نقض صریح تعهدات آقای خمینی در پاریس بود. نامه ای که در آن ایشان به خود “حق شرعی” داده بود. در حالیکه در تعهدات ایشان در پاریس سخنی از “حق شرعی” مرجع تقلید و اینگونه ورود روحانیت در دولت و حکومت نبود:
“… بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، بر حَسَب حق شرعی و حق قانونی ناشی …” (۲۹) … ناگفته نماند که اکثر مردم و یاران آن زمان وی چنان اعتمادی به آقای خمینی داشتند که به نقض اصول بیان شده از جانب آقای خمینی در پاریس توجه ننموده اند.
و لذا از جمله آقای بازرگان هم بی توجه به چنین کلک شرعی، با پذیرفتن چنین “حقی”!، آقای خمینی را قادر کرد که قدم اصلی برای نقض تعهدات خود را بدون هیچ مقاومتی بر دارد. اینهم کافی نبود، ایشان آقای خمینی را که در پاریس تعهد کرده بود که بعد از بازگشت به ایران به قم رفته و به تدریس مشغول و فقط راهنمایی بدهند را وارد دولت خود کردند و نه تنها ایشان را در وضعیت نقض تعهدات خود قرار دادند، بلکه به نوعی در مقام وتو کردن وزرایی که نمی پسندیدند، قرار دادند. بعنوان مثال شادروان علی اکبر معین فر، وقتی وزیر نفت شد و همه اعضاء دولت و شورای انقلاب رأی مثبت به ایشان داده بودند، گفت، اگر امام اجازه دادند، قبول مسئولیت می کنم. اینگونه، اصل استقلال حکومت را حتی در داخل کشور نیز نقض فرموده بودند. (۳۰)
نمونۀ دیگر نقض اصل استقلال در داخل، و نقض عهد دیگر آقای خمینی، دعوت کردن آقایان خامنه ای و رفسنجانی به حکومت موقت خود بود. در حالیکه آقای خمینی در پاریس تعهد کرده بود که روحانیت در دولت دخالت نخواهد کرد و آقای بازرگان امکان این دخالت را فراهم کرده بودند.
پاسخ به آقای بنی صدر که شما اینها را به داخل حکومت می آورید و قدرت را دستشان می دهید و وقتی قدرت را مزه کردند دیگر ولکن نخواهند بود، این بود که رهبران حزب جمهوری از بیرون مشغول غر زدن می باشند و از مشکلات ما در داخل حکومت خبر ندارند، اینها را وارد حکومت خواهیم کرد تا مشکلات را دیده و خسته شده و بگذارند، بروند. البته آقای بازرگان از آنجا که هم خود انسانی شریف و عارف بوده و بنابر این میل به قدرت نداشتند، و هم با دینامیسم و پویایی قدرت آشنایی نداشتند، در مورد آقایان نیز اینگونه فکر کرده بودند. اگر تعهد پاریس و اصل دخالت ندادن “روحانیت” در دولت را رعایت کرده بودند و با پویایی و قواعد قدرت آشنا بودند، هیچگاه در را برای ورود به قدرت روحانیت ذوب شده در شهوت قدرت باز نمی کردند، تا قدرت را مزه کرده و مانند اسب تروا، تمامی قلعه قدرت را تسخیر و کسانی که آنها را وارد کرده بودند حذف کنند.
بر همین اساس بود که در برابر دخالت های آقای خمینی در حکومت موقت مقاومتی از خود نشان نمی داد و برای مثال در مقابل تشر او که چرا رابطه دیپلماتیک با آفریقای جنوبی قطع نشده است، سر فرود می آورد. توجیه ایشان در سر خم کردن با بکارگیری این ضرب المثل بود که وقتی باد شدید می وزد، علف سر خم می کند، تا وقتی که از وزیدن افتاد دوباره سر بلند کند. متأسفانه ایشان هیچ این دقت را نکرد که آن ضرب المثل چینی، روش زندگی در زیر یوغ استبداد را می آموزد، و نه روش مبارزه با مستبد را. به همین علت بود که در ۲۵ خرداد ۶۰ که جبهه ملی و نهضت آزادی به گردهمایی برای حمایت از مقاومت رئیس جمهور در برابر استبدادیان فراخوان داده بود، در ساعت ٢ بعد از ظهر آقای خمینی سخنرانی تهدید آمیزی کرده و جبهه ملی را مرتد می خواند و در ساعت ٣ بعد از ظهر، آقای بازرگان به رادیو رفت و از شرکت در گردهمایی که خود به آن خوانده بود، تبری جست و اینگونه در آن روز تاریخ ساز، با آن عقب نشینی و تنها گذاشتن رئیس جمهوری، ضربۀ روانی سختی به جوانانی که آماده مقاومت در برابر سر بر آوردن غول استبداد بودند، زد.
دکتر ابراهیم یزدی:
زمانی که مهندس بازرگان تصمیم گرفت “انقلابی” عمل کند، ندانسته ستون پایه هایی را که “روحانیت” برای استقرار استبداد به آنها نیاز داشت و بدون آنها توانا به کنترل دولت و حکومت و جامعه نبود، با ایجاد سپاه پاسداران و (بی) دادگاه های انقلاب، در اختیار آنها گذاشت. بنی صدر سخت به انجام چنین کاری اعتراض کرد و هشدار داد و نمونه های تاریخی از عباسیان و صفویه، که اولی، قبایل ترک آسیای مرکزی را به نیروی نظامی خود تبدیل کرده و به سرعت رؤسای آن قبایل خلافا را در اختیار خود درآورده و حتی عمامه به گردن آنها انداخته و از کاخ بیرون کشیدند، و دومی، قزلباش را ایجاد کرد که چندی نگذشته، به خطری برای شاهان صفویه تبدیل شدند و شاه عباس به ناچار برای خنثی کردن خطر آنها، سپاه شاهسون را ایجاد کرد، را یادآور شد. و اینکه این نیروی سپاه پاسداران همان بلا را بر سر شما و کشور خواهد آورد که بر سر خلفای عباسی و صفویه آوردند. البته آقای بنی صدر با آن نمونه ها، واقعیتی تاریخی و جهانی را بیان می کرد، همانطوری که امپرطوری روم هم به همین بلا دچار و لژیون های رومی در خدمت سرداران خود به نیرویی خودکامه تبدیل شدند، و یا لشکرهای نخبه ینی چری عثمانیان که کم کم در وضعیتی قرار گرفتند که سلطان می آوردند و می بردند، تا اینکه در اوائل قرن ۱۹، سلطان محمود، آنها را در قلعه شان جمع کرده و به توپ بسته و به قلع و قمع آنها دست زد.
البته بزودی معلوم شد که این طرح ها، از جمله، طرح سپاه پاسداران را آقای دکتر ابراهیم یزدی به دولت آقای بازرگان ارائه کرده بود (۳۱).
آقای ابراهیم یزدی در پاسخ به احمد خمینی، مسئولیت دیگر نهادهای “انقلاب” را هم می پذیرند:
“”شما خوب میدانید که «برنامهٔ سیاسی و اجرایی» آقای خمینی را من تنظیم کرده و ایشان تصحیح و تنقیح نمودند، که بعدها بر طبق آن شورای انقلاب و دولت موقت … تأسیس گردید. شما به کسی این اتهامات پوچ و بی اساس را زده اید که طراح و مؤسس سپاه پاسداران بوده است، طراح و مبتکر «روز قدس» بوده است، طراح اصلی و اولیه برخی دیگر از نهادهای انقلاب بوده است”” (۳۲).
در مورد دادگاه های انقلاب نیز ایشان گفته بودند:
“دادگاه انقلاب را دولت تشکیل داد. من بعنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب، طرحش را دادم. رفتم پیش آقای خمینی و گفتم، آقا انقلاب شده، مثل همۀ انقلاب های دنیا، سینه های مردم پر از کینه و نفرت است و هرکه را می گیرند، می خواهند بکشند …” (۳۳).
البته ایشان بعداً کوشش کرده بودند که که مهندس بازرگان را هم شریک جرم بگردانند:
“”پایه های دادگاه های انقلاب در نخست وزیری ریخته شد. اولین آیین نامه و اساسنامۀ دادگاه انقلاب در معاونت نخست وزیری در امور انقلاب ریخته شد تا رسیدگی به ضد انقلاب قانونمند باشد. علاوه بر این، مهندس بازرگان اصرار داشت که کار اصلی دادگاه انقلاب، نه معطوف به گذشته، بلکه به حال و آینده باشد و دادگاه «ضد انقلاب» بشود”” (۳۴).
جالب اینکه بعدها سعی کردند که از خود نه تنها سلب مسئولیت کرده، بلکه از خود تصویری مخالف جنایت های بی دادگاه های انقلاب، رسم کنند:
“”اما روایت مرحوم دکتر یزدی برای من در این رابطه این بود که روزی در گرمی اعدام ها، که دولت بازرگان اغلب در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت، به منزل آیت الله خمینی برای شکایت از خلخالی می رود. یزدی به آیت الله خمینی می گوید که این اعدام های خلخالی دارد به انقلاب و وجهه کشور صدمه می زند و این اعدام ها روال قانونی را دنبال نمی کنند. آیت الله خمینی سر را بالا گرفته و به دکتر یزدی می گوید که «ابراهیم! هر انقلاب، به یک شمر نیاز دارد». مرحوم یزدی با تأثر به او می گوید «آیا انقلاب حسینی هم به یک شمر نیاز داشت؟»”” (۳۵).
البته چگونه می شود باور کرد که ایشان فراموش کرده بودند که در مصاحبه خود با بی بی سی در همان روزهایی که خلخالی و امثالهم در بی دادگاه های چند دقیقه ای و حتی بدون دادگاه، ماشین اعدام را راه انداخته بودند، با بکارگیری زبان خشونتی عجیب از جنایت های دادگاه های انقلاب که خود طرحش را ریخته بودند، دفاع کرده و انقلاب را عین خشونت توصیف کردند:
“شما باید بخاطر داشته باشید که این یک انقلاب است و نه یک نمایش در خیابان مدیسون اسکور نیویورک. این انقلاب است، از انقلاب چه انتظار دیگری می توانید داشته باشید؟»
و ایشان در پاسخ به سؤال دیگر مصاحبه گر که چقدر این انقلاب ادامه خواهد یافت، می گوید:
“نمی دانم. چرا اینقدر نگران چند مجرمی هستید که اینجا محاکمه می شوند. دارم می گویم که اینها مستحق این مجازات اند، چون مرتکب جنایت شده اند. مهم نیست که با ١٠ گلوله کشته شوند. من توصیۀ شما را به مسئولان خواهم رساند که اینها را با ۱۲ گلوله نکشند، بلکه مثلاً با شلیک دو گلوله به سرشان بکشند. شاید از انگستان یا آمریکا، تک تیر انداز استخدام خواهم کرد تا یک گلوله به سرشان شلیک کنند” (۳۶).
این روش و هدف زمانی وضوح بیشتری پیدا می کند که همانطور که آقای محمد جعفری در تحقیقات خود نشان داده اند، در جلد سوم خاطرات دکتر یزدی، می بینیم که ایشان در همان پاریس و در زمانی که آقای خمینی در علن اعلام می کردند که “میزان رأی ملت است” و “ولایت از آن مردم”، در پنهان طرح حکومت اسلامی را به ایشان عرضه کرده و چگونگی بکار گرفتن آن را ارائه دادند (۳۷).
اسناد سفارت آمریکا هم می گویند که آقای ابراهیم یزدی خود را فیدل کاستروی ایران تصور می کرده است و حتی به تقلید آقای کاسترو، کاپشنی مانند او را بر تن می کرده است. بنظر می رسد که طرح ایشان در کلیاتش این بوده است که از نهضت آزادی به عنوان حزب سراسری استفاده تموده و بازوی نظامی آن را سپاه پاسداران قرار داهد. و اینکه ایشان، سپاه پاسداران را در اختیار خود بگیرند و دادگاه های انقلاب را نیز برای حذف رقبا بکار گرفته و در این راه، از اعمال خشونت هم ابایی نداشته باشد.
این در حالی بود که آقای بنی صدر با شروع اعدام ها، در مخالفت با آنها نوشت که با بدها شروع می کنند و با بهترین ها ادامه خواهند داد. ایشان در ریاست جمهوری، شکنجه در زندان ها را افشا و با اعدام ها مخالفت نمودند. تا جایی که در جریان کودتای خرداد ۶۰ که مهمترین روایت به سرقت رفتۀ تاریخ انقلاب است، در مجلس شورای اسلامی کودتا، یکی از اصلی ترین دلایل “بی کفایتی” ایشان، مخالفت با شکنجه و اعدام و طرفدار حقوق انسان بودن ایشان بود. از جمله، آقای محمد موسوی خوئینی ها فرمودند:
“آقای بنی صدر از پایگاه خط آمریکاست که با دادگاه های انقلاب به مخالفت برمی خیزد و تأسف می خورد. این عین سخن آقای بنی صدر است که چرا ما از روز اول از حقوق انسانی آن محکومین دفاع نکردیم تا کار به اینجا رسید. این حرف آقای بنی صدر است که چرا در هنگامی که دادگاه های انقلاب آقای هویدا و نمی دانم نصیری و خسروداد وامثال این جانورها را محکوم به اعدام می کرد، می گوید چرا از حق انسانی آنها ما دفاع نکردیم که کار دادگاه ها به اینجا کشید، به کجا کشید کار دادگاه ها؟ (خلخالی: دو سه مرتبه آمد، ولی ما گوش به حرفش نکردیم) (خنده نمایندگان) …” (۳۸).
البته از آنجا که همیشه چاه کن خود در ته چاه است، برنامه ای را که آقای ابراهیم یزدی برای خود تدارک دیده بودند، آقای بهشتی و دیگر “روحانیون” اطراف آقای خمینی، با ایجاد حزب جمهوری اسلامی، و با قبضۀ سریع سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب و جهاد سازندگی، از آن خود کرده، و بتون پایه های ستون استبداد مذهبی را ایجاد نموده، و بازسازی استبداد در بعد از انقلاب، را ممکن گرداندند.
دیگر اینکه و از آنجا که مسئولیت پذیری یکی از آخرین کارهایی است که دکتر یزدی قادر به پذیرش آن بودند، به جای پذیرش نقش خود در انقلابی که گل را بر گلوله پیروز کرده بود و بردن آن به طرف خشونت، همه کاسه کوزه ها را بر سر انقلاب شکستند و انقلاب ایران را جنون جمعی جهل بر علیه ظلم، توصیف کردند.
حزب جمهوری اسلامی– استالینیسم اسلامی- دیکتاتوری صلحا:
آیت الله بهشتی و آقایان رفسنجانی و خامنه ای حزب جمهوری اسلامی را ایجاد نموده و هدف اولیه آن را ایجاد حزبی فراگیر که بیشتر جریان های دینی و ملی را در خود جمع کند، اعلام کردند. ولی به سرعت آن حزب، به ابزاری برای انحصار و کنترل قدرت دولت و حکومت تبدیل شد. اینگونه آیت الله بهشتی که تا آن زمان در رسای آزادی سخن می گفت و بر ضد دیکتاتوری شمشیر را از رو بسته بود، وقتی قدرت را نزدیک دید، بازگشت به خویشتن کرد و آن را “دیکتاتوری صلحا” و بنا بر قولی دیگر از ایشان “دیکتاتوری ملی” نامگذاری کرد (۳۹). و بعضی از دیپلماتهای غربی آن را “استالینیسم اسلامی”توصیف کردند (۴۰).
آقای بهشتی که در عمر خود حتی یک روز مبارزه سیاسی نکرده بود و چنان مورد اعتماد رژیم پهلوی بود که به امامت مسجد هامبورگ برگزیده شده و قبل از آن هم تحت نظر خانم فرخ رو پارسا، وزیر آموزش و پرورش رژیم پهلوی به همراه آیت الله ها گلزاده غفوری و محمد جواد باهنر، مشغول نوشتن کتاب های تعلیمات دینی برای مدارس در رژیم پهلوی بود (و برای پنهان کردن نقش خود، با وجود کوشش بنی صدر برای جلوگیری از اعدام ایشان (۴۱)، فرخ رو پارسا را اعدام کرد). او مال و ثروتی که از جمله در دلالی مسکن و شرکت ساختمانی و تجاری “اهداف” بهم زده بود، و در مذاکرات پنهان مهندس بازرگان با سولیوان، شرکت و سولیوان در ناصیۀ او، مرد قوی ایران و عملگرا را دیده بودند. بنا بر نیاز قدرت، بهشتی عملگرا و در راستای منافع آمریکا می شد، آنگونه که توجه سولیوان را جلب کرده و در مرگ او سوگ نامه ای نوشت و او را یک استثناء در میان رهبران مذهبی، یافته بود (۴۲).
آقای بهشتی، ناگهان از خود تصویری ضد آمریکایی ساخته و در جریان گروگانگیری دیپلمات های آمریکایی، خواستار محاکمه آنها در استادیوم ١٢ هزار نفری آزادی شد. پوسترهایی از او مانند پوستری که با مشتی گره کرده، به ناوهای هوایپمابر آمریکایی اعلام جنگ داده بود، در سراسر کشور منتشر شد. این در حالی بود که اولین کلاهبرداری بزرگ در جمهوری اسلامی را ایشان به اتفاق آقای احمد حیدری، از افسران ساواک، در معاملۀ اسلحه و فساد ۵۷ میلیون دلاری انجام داد. ۲۲ میلیون دلار آن کلاهبرداری، به حساب آقای بهشتی در سویس ریخته شده بود (۴۳).
اینها کافی نبود و برای زدن رئیس جمهوری آقای بنی صدر، آقای بهشتی در نواری نزد محارمش گفته بود:
“ما از گروگان ها مثل یک آتو بر ضد کارتر و بنی صدر استفاده می کنیم. [علیه] کارتر معلوم بود، استفاده کردند: تأخیر انداختن آزادی گروگان ها” (۴۴).
و اینگونه با به تأخیر انداختن آزادی گروگان های سفارت آمریکا در تهران، مانع آزاد شدن گروگان ها در قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شدند:
این بهشتی و مخالفت در پشت پرده او بود، که برای مثال، کوشش های بنی صدر برای انتقال گروگان های آمریکایی (از دست دانشجویان) به دست دولت (برای آزاد کردن آنها) را نابود کرد (۴۵).
اینگونه شد که در زد و بندی پنهانی با دستگاه ریگان بر سر گروگان ها که به “اکتبر سورپرایز” (۴۶) معروف شد، با به تعویق انداختن آزادی دیپلمات های آمریکایی گروگان به بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، پیروزی ریگان و ریگانیسم تضمین گشت و حزب جمهوری اسلامی توانست مانع به پایان رسیده جنگ ایران و عراق در خرداد ۶۰ شود. چرا که از جمله به این علت که در اِزای به تأخیر انداختن آزادی گروگان ها، ریگان تضمین کرده بود که اسلحۀ کافی، از طریق اسرائیل، برای ادامۀ جنگ به ایران برساند.
قابل توجه است که در اسناد منتشر شده از طرف دولت انگستان (بنا بر قانون، انتشار اسناد بعد از سی سال است، البته اسنادی با تأخیر بیشتر منتشر شده و دیگر اسنادی هرگز منتشر نمی شوند)، در دو گزارش مستقل، دیپلمات و سفیر انگستان در مورد دو نفر به لندن گزارش می دهند که بنظر می رسد که برای آنها مهم نیست که کارهای آنها کشورشان را با چه خطراتی روبرو می کند. یکی از آن دو گزارش، در مورد دکتر شاپور بختیار است و کوشش او در بر انگیختن صدام برای حمله به ایران، و دیگریِ آن دوگزارش، در مورد دکتر بهشتی است و استفاده از گروگان های آمریکایی بر ضد رئیس جمهوری بنی صدر (۴۷).
ولایت فقیه و بهشتی:
بهشتی که در آلمان، کتاب ولایت فقیه را بارها به تمسخر گرفته بود و در اوائل ورود به ایران، اسلام را دین آزادی و ضد دیکتاتوری معرفی می کرد، بعد بعنوان نایب رئیس مجلس خبرگان، در دفاع از اصل ولایت فقیه و اصل ۵ قانون اساسی گفت:
“در سیستم حاضر، رهبری و قانونگذاری را نمی شود در هر زمان به اکثریت (مردم) واگذار کرد. (چنین کاری) در تناقض با سیرت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی قرار می گیرد” (۴۸).
او نقش مهم در وارد کردن اصل ولایت فقیه را در پیش نویس قانون اساسی داشته است. تبصره ای را نیز در اختیارات ولایت فقیه باز کرد تا سر فرصت، حتی در زمانی که آقای خمینی در قید حیات بود، بتواند اختیارات او را نیز از آن خود کند:
“اصل ۱۱۰- صفحۀ ۶۰: بند ١١- عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود موازین اسلامی، پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه.
رهبر می تواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند (۴۹)”.
در واقع، آیت الله بهشتی و رهبریت حزب جمهوری اسلامی در تمامیت خود و اقمار حزب، از جمله مجاهدین انقلاب اسلامی، و جمعیت مؤتلفه و حزب توده و فداییان خلق (اکثریت)، بر ضد اهداف آزادیخواهانه و استقلال طلبانه انقلاب که رئیس جمهوری مدافع آن بود، دست به کودتا زده بودند. کودتایی که با استفاده از ضعف شدید آقای خمینی که همان عطش شدید به قدرت بود، به اجرا درآمد و دست ایشان را هم در ساخت و پاخت با دستگاه ریگان، بند گشت.
تماس:
* برای اطلاعات دقیق تر از آن تحول که با بازسازی بودجۀ سلطنتی اقتصاد مصرف محورِ حکومت رجایی به پایان رسیده و با کودتای خرداد ۶۰، باز سازی اقتصاد مصرف محور که در آن رانتخورای به حداکثر رسید، به اجرا گذاشته شد، پیشنهاد می کنم به این تحقیق مراجعه کنید:
پاورقی ها:
(24):
(25):
(26):
(27)-
https://constitution.congress.gov/browse/essay/artIII-S3-C1-1-2/ALDE_00001226/#:~:text=Article%20III%2C%20Section%203%2C%20Clause,on%20Confession%20in%20open%20Court.
(28):
https://uscode.house.gov/view.xhtml?path=/prelim@title18/part1/chapter115&edition=prelim#:~:text=Whoever%2C%20owing%20allegiance%20to%20the,not%20less%20than%20%2410%2C000%3B%20and
(29):
(30):
(31):
(32):
دکترابراهیم یزدی، “خاطرات دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی ایران”. جلد سوم، چاپ اول، صفحه ٧٣٧، ۱۳۹۳. نقل شده از کتاب <گروگانگیری و جانشینان انقلاب/ نحول انقلاب از آزادی به استبداد-2> ص 17
(33):
سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان- مهندس فرامرز معتمد دزفولی، چاپ 1382، گفتگو با دکتر ابراهیم یزدی، ص 347
نقل شده از کتاب <گروگانگیری و جانشینان انقلاب/ نحول انقلاب از آزادی به استبداد-2> ص 17
(34):
(35):
(36):
(37):
(38):
(39):
دکترغلام علی صفاریان و مھندس معتمد دزفولی: ” سقوط دولت بازرگان،” 1382 ص 143 و 329
(40):
(41):
(42):
(43):
(44):
(45):
(46):
https://banisadr.org/index.php?option=com_content&view=article&id=31:2013-03-03-08-19-07&catid=9&Itemid=141
(47):
متاسفانه به علت مشکلات فنی در بخش ذخیره اسناد در کامپیوتر اینجانب، هنوز موفق به یافتن این دو سند که چند سال قبل ضبط کرده بودم نشده ام و در اولین فرصت آنها را منتشر خواهم کرد.
(48):
Schirazi, Asghar. The Constitution of Iran. Translated by John O’Kane. London: I. B. Tauris and Co., 1997. P. 43
(49):
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2022/02/4354_236.pdf?media=1733426054