ضمن تبریک ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق،بزرگ رهبر ضد استعماری و آزادیخواه به مردم ایران،باید گفت که منش، روش،اصول و مبانی و استراتژی و شیوه مبارزه او با استبداد و استعمار هنوز هم الگو و راه گشاست.
اصول راهنمای اندیشه و عمل او در زمانی که تفکر راست حاکمیت آنگلوفیل و وابسته به استعمار پیر و جناح چپ اپوزیسیون به رهبری حزب توده روسوفیل بودند و آشکارا منافع اتحاد جماهیر شوروی را بر مصالح ملی ترجیح می دادند و از سیاست موازنه مثبت دفاع می کردند،دکتر مصدق تز موازنه منفی و استقلال از روابط قدرت را مطرح کرد.
در جهانی که سیاست در موازنه قوا و وابستگی به یکی از قطب های چپ و راست تعریف می شد و هواداران این سیاست بدون ننگ و عار از این وابستگی دفاع می کردند،سیاست موازنه منفی و اصل استقلال ملی علاوه بر تازگی اندیشه،در عمل جسارت و توانمندی و دانش سیاسی می طلبید که در شخصیت بی نظیر دکتر مصدق تبلور یافته بود.
مبارزه با استعمار مستلزم دانش و تسلط بر روابط دیپلماتیک و هوش سرشاری بود که به آفت پوپولیسم چپ و افراط گرایی بنیادگرایان دچار نشود.به همین دلیل مصدق بجای دشمن تراشی و شعارهای بیهوده،از دیپلماسی و مذاکره بیشترین بهره ها را برد و در دادگاه لاهه استعمار انگلیس را محکوم کرد.حتی قاضی انگلیسی به نفع ایران رای داد.
مصدق بدون اینکه خون از دماغ کسی بیاید مدیران انگلیسی صنعت نفت را از ایران بیرون کرد و مهندس بازرگان را به عنوان اولین مدیرعامل صنعت نفت ایران معرفی کرد.
اگر چه بزرگترین دستاورد دکتر مصدق ملی کردن صنعت نفت بود،اما استقلال تنها دستاورد او نبود.دکتر مصدق به تعبیر جمال عبدالناصر استاد ملی کردن است.او شیلات را ملی کرد.حکومت را ملی کرد و بر آزادی های دموکراتیک و حاکمیت قانون تاکید ویژه ای داشت.
این عنصر آزاد منشی و آزادیخواهی که در ملی کردن حکومت تبلور یافته بود،در کشور استبداد زده ایران پدیده نوظهور و ناشناخته ای بود که متاسفانه هنوز هم کمتر به آن پرداخته می شود.
در جهانی که سیاست ورزی در دنیا در وابستگی به یکی از قطب های قدرت های بزرگ چپ و راست تعریف می شد،مصدق راه استقلال را برگزید که مبتنی بر سیاست موازنه منفی بود.
در موازنه منفی چون قدرت اصالت ندارد،کشور مستقل نه زیر بار سلطه ابرقدرتها می رود و نه در پی برتری و تسلط بر دیگران است.
به جای مفهوم منافع ملی،که طبق آن می شود سلطه گری و استثمار کرد،روی حقوق ملی و استیفای این حقوق تاکید کرد.
بر مبنای حقوق سلطه گری و سلطه پذیری به خاطر منافع از بین می رود و در روابط بین الملل حقوق برابر ملتهای مستقل جایگزین آن می شود.
از آنجا که زور اصالت ندارد،گفتگو و تعامل قانونمند و عادلانه جای آن را می گیرد تا کشورها در پایه قانون و حقوق و احترام متقابل با هم گفتگو،تعامل،رابطه و مبادله داشته باشند.
سیاست موازنه منفی به معنی تخاصم با دنیا و انزوای سیاسی و افتصادی نیست.بلکه حق تصمیم و تعیین سرنوشت،بدون دخالت بیگانگان و ابر قدرتهاست.
متاسفانه رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی چیزی بیش از مهره و مجری دستورات بیگانگان نبودند.
چگونه شاه یک مملکت مستقل را می توان مثل یک مهره شطرنج به جزیره موریس تبعید کرد؟
تاسف بارتر از آن محمد رضا شاه بود که به نصایح مصدق مبنی بر رعایت قانون اساسی توجه نکرد و بجای سلطنت در همه امور دخالت می کرد و کودتای آمریکایی-انگلیسی ۲۸مرداد و ساقط کردن دولت ملی و ضد استعماری را انقلاب واقعی نامید.
او که سلطنت و حکومت خود را مدیون آمریکائیها بود،عملا قراردادهای استعماری پیشین را ابقا کرد و در داخل نیز خودکامگی و سرکوب مخالفان و منتقدان مدنی را به جایی رساند که جوانان انقلابی را ناگزیر به نبرد مسلحانه کرد و موجب نوعی وفاق اپوزیسیون بر علیه اساس نظام حاکم شد.
به تعبیر دیگر شاه با استبداد و خودکامگی،جامعه را به سمت براندازی و انقلاب هدایت کرد.
اگر او از خود اختیار داشت و بجای تکیه به ابر قدرتها به مصدق اعتماد و تکیه می کرد،جامعه ما گرفتار مصائب امروز نمی شد.