back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور: بخش ششم پیرامون دین و سیاست

نیما حق پور: بخش ششم پیرامون دین و سیاست

Haghgoo nimaاز نوروز نگاشتم «واپسین روزهای سال را با کوهی از خستگیها و کارهای نیمه تمامی درباره قرآن سپری می‌کنم و این در حالی است که در ابتدای سال بسیار امیدوار بودم که در چنین ایامی کوه را کنده باشم! اما حال خود را در برابر رشته کوههایی سترگ‌ تر می‌بینم! پاهایم می‌لرزد و دلم نیز که شاید اصلاً توان به سرانجام رساندن کارهای نیمه تمام را نداشته باشم. شرمنده تن خسته و روان آشفته‌ام هستم که امیدوارشان کرده بودم به کم شدن حجم کارها در سال آینده. باری اینها را نوشتم باشد که از شرمساریم کاسته شود و مخاطبانم دلداریم دهند.»

و در آستانه نوروز زمزمه‌ای شعرگونه کردم که «کاش ما هم مثل طبیعت/ همه با هم بهاری می‌شدیم/ در خزانگاه و زمستان/ امیدوار زود بهاری می‌شدیم» و نگاشتم که «امسال هم ایرانمان نوروز نشد بکوشیم روز به روز نوروزش کنیم».

حال در این حال و هوا بخش ششم «پیرامون دین و سیاست» را از کوتاه نگاریهایم گرد می‌آورم باشد که مخاطبانی داشته باشد:

1ـ در معنای تبریک

2ـ در اهمیت صله ارحام

3ـ در مذمت نگهداری حیوانات در قفس

4ـ ماتریالیستها بیشتر خدا را پرستیدند یا ما؟!

5ـ هنر لغو

6ـ انسان سراسر مایه ذکر است

7ـ شخصیت پردازی در قصص قرآن

8ـ اسماعیل قربانی راه ابراهیم!

9ـ مائده عیسی و حواریون

10ـ نام پیامبر اسلام در انجیل

11ـ تحمیل نفی تعدد زوجات به قرآن

12ـ دو نکته درباره قرآن

13ـ برخی از ریشه‌های تاریخی بدبختی مسلمانان

در معنای تبریک

یکی از عاداتی که در این سالها کوشیده‌ام آن را از رفتار خود حذف کنم یا تصحیح و تعدیل کنم همین تبریک سال نو است! ما چرا سال نو را به هم تبریک می‌گوییم؟! تبریک یعنی با برکت شدن و ما وقتی به هم تبریک می‌گوییم باید به این معنا باشد که آرزوی با برکت شدن برای همدیگر می‌کنیم و به ظاهر بسیار رفتار خوبی انجام می‌دهیم، پس مشکل من کجاست در این تبریک گفتن؟! مشکل این است که آرزو کردن من برای دیگری چه تأثیری در با برکت شدن زیستن او دارد وقتی که او چه بسا به معنای تبریک هم تاکنون نیندیشیده باشد! مضافاً اینکه ما در این تبریک گفتنها فاعلیت و اراده‌های انسانی را در با برکت کردن کمرنگ نشان می‌دهیم و بجای آن نقش روزگار و زمان و امثال اینها را پر رنگ می‌کنیم! گویی که عامل بدبختی و خوشبختی ما بیشتر در بیرون ما و جبری است! مثلاً می‌گوییم سال نو مبارک! یا امیدوارم سال خوبی برایتان باشد! اگر دقت کنیم ما می‌پنداریم این سال است که بد یا خوب است نه پندار و کردار ما! اگر من بدبخت بوده‌ام به جهت این بوده که سال بد یمن بوده! و بعد اینکه ما آرزو می‌کنیم که خدا بشنود و آرزوی ما را برآورده کند! و اگر نگوییم و خدا نشنود خدا ما را خوشبخت نمی‌کند! خدا منتظر است تا ما برای هم دعاء و آرزو کنیم او هم تقدیرش را تغییر دهد! آیا این تصور ما از خدا و رفتارش متضمن بدفهمی و نسبتهای ناروا دادن به خدای تعالی نیست! خدایی که صفات و اسماءش مطلق است و مظهر تام و تمام ثبات! خدایی که رحمان رحیم است و خدایی که ذره‌ای ستم نمی‌کند و آگاه مطلق است به احوال بندگانش! مخلص کلام اینکه چنین عادتهایی ما را در طول تاریخ انتزاعی و دچار بدفهمی کرده است.

در اهمیت صله ارحام

پرسش: آیه 1 سوره نساء مورد استناد کسانی است که به صله رحم اعتقاد دارند و می‌گویند که ترک صله رحم گناه کبیره است. می‌خواستم نظر شما را در مورد این آیه و صله رحم بدانم: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِساءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً»

حق پور: اول باید توجه کنیم که «ارحام» در این آیه به «اللهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ» عطف شده است پس فعل متعلق آن همان فعل امر «اتقوا» می‌باشد. پس خدای تعالی فرمان به پروا از ارحام کرده است، یعنی چه؟ یعنی کاری نکنید که ارحام که اصالتاً و طبیعتاً دارای پیوستگی است تبدیل به رحمهایی گسسته شود یعنی نسبتهای خویشاوندی بی اثر شود. اهمیت این موضوع آنقدر مهم است که عطف به پروا از خدای تعالی شده است آن هم از جهت «تَسائَلُونَ بِهِ» که به معنای این است که شما مردم به واسطه وجود خدای یکتا از یکدیگر درخواست می‌کنید و توقع دارید که به امور هم رسیدگی کنید. این آیه از صدرش تا انتها حول ضرورت انسجام در زیست اجتماعی آدمیان است. اما سخنی در آیه نیست که عدم چنین پروایی از گسستگی ارحام؛ گناه کبیره باشد یعنی گناهی که امکان آمرزش آن نباشد چرا که رحمهای گسسته را همواره می‌توان به ارحام پیوسته تبدیل کرد و از مغفرت الهی برخوردار شد.

 

3ـ در مذمت نگهداری حیوانات در قفس

نگهداری حیوانات در قفس یا در جغرافیایی نامتناسب با اقتضاء آفرینششان مغایر حقوق ذاتی آنهاست. بسیاری از رفتارهای قدرتمدار نهادینه در جوامع انسانی در تضییع حقوق حیوانات نیز ریشه تاریخی دارد. پرندگان حق دارند در آسمان آزادانه پرواز کنند! گوساله‌ها حق دارند از شیر مادرشان بی‌واسطه بنوشند! آری! حیوانات هم ذی حقند و اگر حق آنها را مراعات نمی‌کنیم حق ما هم رعایت نخواهد شد چون دست بالای دست زیاد است! توجه کنیم که حق؛ انقطاع ندارد! بلکه پیوستگی؛ ذاتی حق است و اگر حقی رعایت نشود به همان میزان دیگر حقوق هم مراعات نمی‌شوند.

4ـ ماتریالیستها بیشتر خدا را پرستیدند یا ما؟!

نیک بنگریم می‌بینیم کسانی که برای «ماده» اصالت قائل شدند و در پی کشف روابط علی معلولی دانش تجربی را گسترش دادند بیشتر از ما مذهبیونی که در دینداری افراط کردیم خدا را پرستیدند چرا که ابعاد دین الهی هم بعد است با هستی و ساحت آن مادی ـ معنوی است و منطبق بر نظام علی معلولی و ما با تفریط در اصالت ماده و افراط در معناگرایی آن را به انحراف کشاندیم و گمراه شدیم. از این رو ماتریالیستها خدا را بیشتر یا درست تر پرستیدند چرا که تابع قوانین مادی شدند که اصالت داشته و ما بیشتر تابع ذهنیاتی بی‌ پایه شدیم چون از توحید مادی معنوی هستی غفلت کردیم و معناگرایی را از ناکجاآبادی در ذهنمان آغاز کردیم که در هستی وجود نداشت! ولی آنها چون هرچه ماده را می‌جستند همواره همراه معنا بود به میزانی که ماده گرایی کردند معناگرا هم بودند.

5ـ هنر لغو

برخی آثار هنری با اینکه بسیار ماهرانه و شگفت آورند اما از نظر بنده امروزه دیگر مصداق کار لغوند چرا که ماحصل آنها را می‌توان بدون صرف زمان زیاد با تکنولوژیهای موجود بدست آورد مثلاً نقاشیهایی که واقعیت را به تصویر می‌کشند با دوربینها و صنعت چاپ قابل پوششند از این رو هنرمندان شایسته است در زمینه‌ای کوشش کنند که خلاقانه باشد و نه صرفاً ماهرانه و نتوان نتایج مشابه آنها را با تکنولوژیهای موجود ایجاد کرد.

6ـ انسان سراسر مایه ذکر است

قرآن در ابتدای سوره انسان می‌فرماید: «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا»، آیا آمده بر انسان زمانی از روزگار که نبوده باشد چیزی یاد شده؟! «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ»، همانا ما آفریدیم انسان را از نطفه‌ای به هم آمیخته تا بیازماییمش، «فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا»، پس قرار دادیمش شنوایی بینا، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا»، همانا هدایت کردیمش به راه خود خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس باشد.

این آیات می‌گوید که آیا انسانها دورانی از حیاتشان داشته‌اند که در آن قابل ذکر و یادآوری نبوده باشند؟ بعد در آیه بعد از آفرینش انسانها از نطفه آمیخته سخن می‌گوید و مرادش این است که حتی از آن موقع هم که ناچیز بحساب می‌آمدند قابل ذکرند! پس هیچ برهه‌ای از حیات انسانی نبوده است که قابل ذکر و پندگیری نباشد! حتی از آفرینش او از نطفه! پس همه چیز درباره انسان حتی از آغاز آفرینشش مهم و مؤثر است در او و باید آنها را یادآوری کرد. و به همین جهت او شنوایی بینا قرار داده شده تا یادآوریها را بشنوند و آثار آن را ببیند و بدینگونه هدایت شود حال می‌خواهد حق نعمتهایی که به او داده شده را بجا آورد یا حق پوشی کرده کفران نعمت کند! خود داند!

7ـ شخصیت پردازی در قصص قرآن

پرسش: سؤال من در مورد قصص مطرح شده در قرآن است. به یاد می آورم در پاسخ به پرسش من درباره بلیعده شدن حضرت یونس شما فرمودید زبان قرآن، زبان صفات است زبانی است که حالت انسانی را توصیف می‌کند. امروز بخشی از سخنرانی آیت الله کمال حیدری را گوش می‌دادم که او نیز به نحوی همین استدلال شما را مطرح می‌کرد. آیا با توجه به این صحبتها می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که اساساً شاید شخصی به نام حضرت نوح وجود خارجی هم نداشته، و قرآن صرفاً داستانی را برای فهم ما روایت کرده و اسم شخصیت اول قصه را نوح گذاشته؟

حق پور: هرگاه قرآن از اسامی خاص در بیان قصص استفاده کرده آن اسامی حتماً ما به ازاء تاریخی داشته است چرا که قصصی در قرآن هست که اسامی خاص ندارد و بر وجه نمادین و کلی است یا اسم آن شخص یا گروه مهم نبوده که قرآن ذکرش نکرده مانند اصحاب کهف. در ضمن قرآن اسامی انبیاء را هم سلسله وار می‌آورد تا روند تاریخی یا فکری آنها را نشان دهد. اما این اسامی خاص و اشخاص حقیقی منافاتی با نمادین بودن داستانهایشان در قرآن ندارد. توجه کنید که کودکان و کم فهمان هم مخاطبان قرآنند و برای بیان مفاهیم متعالی برای چنین گستره‌ای از مخاطبان الزاماً نیاز به یک زبان ادبی است مانند اشعار عاشقانه و عارفانه یا ضرب المثلها که هر کسی ممکن است شنونده یا خواننده آن باشد اما به حد خود با آن ارتباط برقرار کند. البته داستانهای اشخاص حقیقی در قرآن اگر چه بعضاً به زبانی نمادین هستند اما تخیلی نیستند بلکه فقط نحوه روایت آنها نمادین است نه اصل داستان چرا که یکی دیگر از علل بکارگیری چنین زبانی این بوده که قرآن می‌خواسته است روایتهای موجود و رایج از آن وقایع تاریخی را که در امر دینی مدخلیت داشته‌اند تصدیق کند یعنی براست آورد و از این جهت اگر زبان سرراستی اتخاذ می‌کرد مورد هجمه بیشتر راویان آن روایتهای مخدوش و خرافی قرار می‌گرفت و پیشبرد تبلیغ آن به نسلهای آتی مختل می‌گشت. بنا به همه این جهات قرآن نه تنها در بیان قصص بلکه در بیان دیگر مفاهیم متعالی و سخت فهم نیز بعضاً زبانی نمادین بکارگرفته مانند اوصاف قیامت. قرآن در بیانش گستره مخاطبان را از لحاظ فهمی از صفر تا صد، از کودک تا پیر، از دوست تا دشمن، از آن روز تا امروز و آینده در نظر گرفته است و به اقتضاء آن ضمن دقیق سخن گفتن حقایق وقایع را روایت کرده است. و از این حیث قرآن بی نظیر است.

 

8ـ اسماعیل قربانی راه ابراهیم!

سخنان سرکار خانم مهدیه کسایی زاده را درباره ابراهیم و ذبح اسماعیل می‌شنیدم که به ذهنم رسید نکته‌ای را بنویسم. ضمن سپاسگزاری از خانم کسایی زاده که می‌کوشند چنین داستهانهایی را موشکافی کنند و به فهم درست آن نائل شوند، در تکمیل نگاشته‌هایم درباره ابراهیم و اسماعیل در کتاب «فهم قصصی از قرآن به روش پازل کوتاه» و نیز مقاله «مهمانان ابراهیم و عذاب قوم لوط» در کتاب «عیسی فرزندخوانده مریم» به اختصار می‌گویم که اسماعیل قربانی راه ابراهیم شد که از خدای فرمان گرفت که خانه‌اش را در وادی غیر ذی زرع بنا کند و مناسبات توحیدی را در مکانی به دور از خرافات و انحرافات دینی پایه گزاری نماید. سختی این کار نه به دوش ابراهیم که بیشتر بر دوش اسماعیل قرار گرفت و او بود که در تنهایی در وادی غیر ذی زرع و بدون مواهب طبیعی راه پدر را ادامه داد و آسایش و آمال خود را قربانی نمود تا آن خانه در میان مردم پا بگیرد و بدینگونه شهید راه توحید گشت.

جهت یادآوری به اختصار بگویم که بنده در نوشته‌های پیشینم نشان داده‌ام که همسر دوم ابراهیم وقتی از او باردار می‌شود از ترس همسر اول ابراهیم بدون اینکه بگوید باردار شده خانه ابراهیم را ترک می‌کند و «هاجر» می‌شود و اسماعیل را در دوردست ابراهیم و خاندانش به دنیا می‌آورد. وقتی اسماعیل به نوجوانی می‌رسد گروهی که به سوی لوط می‌رفتند تا او را از قصد حمله به قوم بدکار و تجاوزکارش باخبر سازند و او و اهلش را پیش از حمله کوچ دهند ابراهیم را که در نزدیکی قوم لوط می‌زیسته از باردار بودن همسرش و بدنیا آمدن فرزندش و نوجوان شدن او باخبر می‌سازند. از این رو ابراهیم به سراغ اسماعیل می‌رود و ادامه ماجرا…

پرسش: آقای حق پور سلام با عرض تشکر از تلاش جنابعالی برای ترویج و فهم قرآن در اخرین پستی که گذاشتید در مورد هاجر گفتید که او بدون گفتن حاملگیش به ابراهیم، از ابراهیم و خاندانش دور شده و هاجر شده و فرزندش را بعد از مهاجرت بدنیا اورده در حالیکه در متون اسلامی و یهودی آمده با وجود داشتن کودک خردسال مجبور به مهاجرت شده و در روایاتی که موجود است سعی بین صفا و مروه را به داستان مهاجرت هاجر منتسب می‌نمایند و در این روایات از همراهی اسماعیل با هاجر یاد می‌کنند برای همین می‌خواستم منبع مرجع این برداشت شما را از داستان هاجر بدانم خیلی ممنون می‌شوم.

حق پور: سلام و درود بر شما. منبع بنده قرآن است که از داستان «مهمانان ابراهیم و عذاب قوم لوط» استنباط کرده‌ام و در مقاله‌ای با همین عنوان در کتاب «عیسی فرزندخوانده مریم» آمده است. خلاصه می‌گویم مهمانان ابراهیم او را به یک «غلام» بشارت می‌دهند و دلالت واژه غلام بر پسر بچه‌ای در آستانه نوجوانی و بلوغ است و ابراهیم بی‌خبر بوده است از چنین فرزندی که بدو بشارتش را می‌دهند. همسر اول ابراهیم هم وقتی این بشارت را می‌شنود بر صورت خود با تعجب می‌زند و می‌گوید پیرزنی نازا بوده است: «فَأَقْبَلَت‌ِ امْرَأَتُه‌ُ فِی‌ صَرَّه‌ٍ فَصَکَّت‌ْ وَجْهَهَا وَ قَالَت‌ْ عَجُوزٌ عَقِیم‌ٌ». حال چه دلالت عجوز عقیم همسر دوم ابراهیم بوده باشد چه خودش حاکی از این است که از بارداری همسر دوم ابراهیم بی اطلاع بوده‌اند وگرنه چرا باید با تعجب و ناراحتی بر صورت خود بکوبد!

9ـ مائده عیسی و حواریون

پرسش: سؤال من در ارتباط با آیات ١١١ تا ١١۴ سوره مائده می‌باشد که حواریون از حضرت عیسی در خواست مائده آسمانی می‌کنند. و حضرت عیسی این چنین دعا می‌کند «بار الها ای پروردگار ما، تو بر ما از آسمان مائده‌ای فرست تا این روز برای ما و آیندگان ما عید مبارکی گردد» (آیه ١١۴) حال سؤال من این است به چه دلیل برای نسلهای آینده آن روز بایستی عید باشد؟!

حق پور: آیه 111 سوره مائده می‌فرماید «وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ آمِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوَاْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ»، و آنگاه که وحی کردیم به سوی حواریون که ایمان بیاورید به من و به فرستاده‌ام، گفتند ایمان آوردیم و گواهی داده‌ایم که ما سلم آوردگانیم. باید دقت کنیم که می‌گوید به سوی حواریون وحی کردیم یعنی سخنی از خود را به گوش آنها رسانیدیم و آنها هم پذیرفته‌اند و عیسی را رسول خدا دانسته‌اند و بعد می‌گویند «یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَآئِدَهً مِّنَ السَّمَاءِ»، ای عیسی پسر مریم آیا می‌تواند پروردگارت که فرو فرستد برای ما مائده‌ای از آسمان؟ عیسی پاسخ درخور این درخواست را این می‌داند که بگوید «اتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»؛ یعنی پیشه کردن پروا از خدا خود مائده‌ای است! آنها می‌گویند «نُرِیدُ أَن نَّأْکُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا»، می‌خواهیم که بخوریم از آن و اطمینان دهد به قلبهایمان. پیش از این در نوشتاری توضیح داده‌ام که قلب؛ دل اندیشه آدمی است و اطمینان قلب این است که دل آدمی در ساحت اندیشه آرام گیرد یعنی چراییها را بفهمد. حواریون می‌خواهند از آن بخورند! یعنی آن مائده آبشخور اندیشه‌شان باشد. به همین دلیل ادامه می‌دهند: «وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ»، و بدانیم که براست آورده است ما را و باشیم بر آن از گواهان. اینجا عیسی از خدا می‌خواهد که «رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَآئِدَهً مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیداً لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَهً مِّنکَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»، پروردگارا فرو فرستد بر ما مائده‌ای از آسمان که باشد برای ما «عیدی» هم برای نخستینیان ما و برای پسینیان ما و نشانه‌ای باشد از تو و روزی دهد ما را و تو بهترین روزی دهندگانی. «عید» (و «معاد») از ماده «عود» به معنای بازگشتن است و «عید» یعنی «مایه بازگشت» یعنی عیسی آبشخوری از خدا می‌خواهد که برای همه پیروان او از نخستیانشان تا پسینیانشان مایه بازگشت به خدا باشد. دقت کنیم عید ویژگی مائده است و اینکه می‌گوید «مِّنَ السَّمَاءِ» یعنی آن مائده از جنس تعالی و والامقامی باشد. اینها همه اوصاف «انجیل» است که هم آبشخور مسیحیان بوده و هم مایه بازگشتشان به خدا و هم جنسش هدایت الهی است. آیه 115 مؤید این توضیحات است چرا که می‌فرماید «قَالَ اللّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ…»، خدا گفت همانا من فرو فرستنده آن بر شما بوده‌ام! دقت کنیم خدا نمی‌گوید خواهم فرستاد بلکه می‌گوید فرو فرستنده آن هستم یعنی هدایتهای پیشینم نیز از همین جنس بوده و از این پس هم همین گونه است. به عبارت دیگر «إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ» گویای استمرار فرو فرستادن آن مائده از پیش تا پس از جانب خدا می‌باشد. امیدوارم بر خطا نرفته باشم و توضیحاتم کافی باشد.

 

10ـ نام پیامبر اسلام در انجیل

گفته‌اند که در انجیل مشخصاً نام پیامبر اسلام برده شده بوده و آیه 6 سوره صف را نیز شاهد آن می‌دانند که می‌فرماید: «وَ إِذْ قَال‌َ عِیسَی‌ ابْن‌ُ مَرْیَم‌َ یَا بَنِی إِسْرَائِیل‌َ إِنِّی‌ رَسُول‌ُ الله‌ِ إِلَیْکُمْ‌ مُصَدِّقَاً لِمَا بَیْن‌َ یَدَی‌َّ مِن‌َ التَّوْرَاه‌ِ وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُول‌ٍ یَأْتِی‌ مِنْ‌ بَعْدِی‌ اسْمُه‌ُ أَحْمَدُ…». اما همانطور که سالیانی پیش در مقاله «تاریخ صدر اسلام در منگنه بی خردی موافقان و بی انصافی مخالفان» نگاشته‌ام «احمد» صفت پیامبر پسینی عیسی است نه نام او که «اسم» در قرآن بار معنایی صفت را داراست نه نامی که بی مسمی بر کسی یا چیزی می‌گذارند. حال می‌افزایم که اگر در انجیل نام پیامبر آتی بنام «احمد» آمده بود، پیش از اسلام حداقل مسیحیان عرب این نام را که نامی عربی هم است بسیار بر پسران خود می‌گذاردند بدین امید که او همان پیامبر موعود باشد و حال آنکه چنین نکرده‌اند. پس مسیحیان در پیش از اسلام نیز معنای وصفی از آن اسم برده شده در انجیل می‌فهمیدند نه به معنای اینکه نام صدا زدنیِ شخص مشخصی باشد.

11ـ تحمیل نفی تعدد زوجات به قرآن

روزی که مقاله «عدم سقف تعدد زوجات در قرآن» را نوشتم و خواستم منتشر شود دوستانی پیشنهاد دادند که آن را منتشر نکنم یا با تغییراتی تعدیلگرانه آن را منتشر کنم، حال که سخنرانی آقای ترکاشوند را با عنوان «بازخوانی مثنی وثلاث ورباع در آیۀ ۳ نساء» در نفی تعدد زوجات گوش دادم از تصمیم آن روزم خشنود شدم چرا که قرآن را همانگونه که هست باید بیان کرد هرچند که خوشایند عرف زمانه نباشد و نباید کوشید چیزی بدان تحمیل کرد. همه چیز قرآن باید با همه چیزش بخواند! وقتی در آیه 50 احزاب پیامبر مجاز به تعدد زوجات است و حتی زنان می‌توانند خود را به او هبه کنند و وقتی که همواره به ازدواج با ملک یمین در قرآن توصیه شده و وقتی در آیه 129 نساء می‌فرماید: «وَ لَن‌ْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ‌ تَعْدِلُوا بَیْن‌َ النِّسَاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُم‌ْ فَلاَ تَمِیلُوا کُل‌َّ الْمَیْل‌ِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَه‌ِ» دیگر چه جای «نفی تعدد زوجات» در قرآن است! آیه 3 نساء نه تنها افاده جواز تعدد زوجات می‌کند بلکه بدان توصیه می‌کند البته ازدواج با زنانی که مردان چندان طالب ازدواج با آنها نبوده‌اند و از همین روی می‌گوید «ما طاب لکم» یعنی آنچه که خوشایند شما هستند و بر خلاف آیات 221 بقره و 52 احزاب از لفظ «اعجاب» استفاده نمی‌کند.

ناقد: از حق، حق صادر می‌شود. اساس آیات بر برابری در حقوق است. همه از زن و مرد با هر مرامی دارای حقوق برابر هستند. می‌گوید چون عدالت نمی‌توانید بکنید پس یک همسر بگیرید.

حق پور: آری از حق؛ حق صادر می‌شود اما اساس بر احقاق حقوق ذاتی همگان است و نه برابری. اساساً حقوق برابر چندان محل نمی‌یابد چرا که حقوق ذاتی وابسته به مقتضیات ذاتی پدیده‌هاست. همه حق دارند حقوقشان برآورده شود همانطور که همگان حق ازدواج و آمیزش دارند بویژه با همسر همسنخ خودشان از لحاظ مرامی. در هیچ جای قرآن نگفته که «چون عدالت نمی‌توانید بکنید پس یک همسر بگیرید» بلکه در آیه 3 نساء می‌گوید «اگر ترسیدید که عدالت نکنید پس با یک همسر نکاح کنید» و باید توجه کنیم که برقراری عدالت میان همسران امری نسبی است و نه مطلق. حکم آیه 129 نساء نفی و نسخ حکم آیه 3 نساء نمی‌باشد بلکه شق دیگری را بیان می‌کند: «وَ لَن‌ْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ‌ تَعْدِلُوا بَیْن‌َ النِّسَاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُم‌ْ فَلاَ تَمِیلُوا کُل‌َّ الْمَیْل‌ِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَه‌ِ»، هرگز نمی‌توانید عدالت برقرار کنید میان زنان چنانچه حریص باشید! دلالت «وَ لَوْ حَرَصْتُم‌ْ» را حریص بودن بر برقراری عدالت میان زنان گرفته‌اند و این اشتباه بوده است چرا که اولاً از خدای تعالی قبیح است متناقض سخن بگوید در دو آیه مذکور، ثانیاً بار معنایی واژه «حرص» منفی است چون حرص به معنای زیاده‌تر خواستن از حد است که معقول نیست و از این رو دلالت «وَ لَوْ حَرَصْتُم‌ْ» بر حریص بودن به زنان است نه به عدالت برقرار کردن میان زنان و از این رو است که قرآن می‌فرماید چنانچه بر زنان حریص باشید هرگز نمی‌توانید میان ایشان عدالت برقرار کنید نه اینکه به طور مطلق بگوید هرگز نمی‌توانید میان زنان عدالت برقرار کنید که اگر این طور بود دیگر چه جای توصیه به ازدواج با زنان بی‌شوهر در آیه 3 نساء، همانجا می‌گفت فقط با یک زن ازدواج کنید! و چرا شرط عدالت را برای ازدواج با ملک یمین نیاورده است! «فَلاَ تَمِیلُوا کُل‌َّ الْمَیْل‌ِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَه‌ِ»، دقیقاً ناظر بر همین معناست که وقتی مردان بر زنان حریصند نباید همه میل و توجه‌شان را ببرند به سوی یک زن و دیگری را وابنهند مانند زنان طلاق داده شده چرا که اگر مردی بر زنان حریص نباشد همه میل و توجه خود را به یکی که مطلوب‌تر اوست جلب نمی‌کند.

12ـ دو نکته درباره قرآن

یک؛ پیچیدگیهای متن قرآن؛ مایه ورزیدن اندیشیدن هم می‌باشد چرا که اگر اندیشیدن مخاطب ورزیده تر نشود تفهیم بیشتر به او مقدور نخواهد بود.

دو؛ قرآن گویای این است که خدا با پیامبرانش مخفیانه سخنی نگفته است حتی درباره دشمنانشان!

13ـ برخی از ریشه‌های تاریخی بدبختی مسلمانان

در پایان؛ برخی از ریشه‌های تاریخی بدبختی مسلمانان را بر می‌شمارم که تاکنون در نگاشته‌های خود بدانها پرداخته‌ام:

ـ بدفهمی شدید قرآن و فروکاستن آن به متنی پر تناقض، خرافی و افسانه‌ای

ـ معتبر دانستن احادیث و روایات هم سنگ قرآن

ـ اعتقاد به ثواب روخوانی قرآن حتی بدون فهمیدن

ـ اعتقاد به معصومیت امامان و ظهور منجی

ـ اعتقاد به ضرورت تقلید از مراجع یا مقید بودن به یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت

ـ اعتقاد به واسطه‌گری روحانیت در امر دینی

ـ اعتقاد به معجزات برای پیامبران

ـ اعتقاد به جبری بودن تقدیر الهی

ـ اعتقاد به دعای زبانی، نذر و زیارت

ـ اعتقاد به شفاعت در آخرت و اثربخشی فاتحه و خیرات برای اموات

ـ ندانستن اینکه حسن و قبح اعمال دینی و حلالها و حرامها ذاتی هستند و نه اعتباری و انتزاعی

ـ بدفهمی معنای شیطان، جن و فرشتگان

ـ بدفهمی معنای امت واحده در قرآن

ـ نفی اینکه در دینداری اکراه نیست و رشد در گرو آزادی و اختیار است

ـ محدود کردن حکم ربا در قرض ربوی

ـ عدم قائل شدن حق طلاق برای زنان

ـ عدم قائل بودن به برابری دیه زنان و مردان

ـ عدم قائل شدن به اجور برای زنان

ـ اعتقاد به وجوب حجاب موی زنان

ـ بدفهمی محاربه با خدا و افراط در مجازاتهای جنسی

ـ بدفهمی احکام نماز، روزه، حج، زکات و خمس

 

نیما حق پور ـ 7 فروردین 1401

nima.haghpoor@gmail.com

آرشیو کتابهای نیما حق پور در تلگرام:

www.t.me/Haghpoor_Books

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید