در پنج قسمت گذشته که سخن از راهکار یا کاربرد اصلی و پایهای و یا استراتژی حکیم فردوسی برای رهائی از دست رژیمهای مطلق العنان و ضحاک منش به میان آمد، فردوسی یاد آور شد: نشانه بارز و یا مشخصه رژیمهای مطلق العنان ضحاکی این است که هر وقت ضحاک و ضحاکان بر کشور مسلط شدند کردار و رفتار فرزانگان و نیکان، پنهان می گردد و کشور به دست دیوانگان و نابخردان متمرکز می شود. و هنر و ابتکار و آفرینندگی از هر نوع آن خوار و بیارج می گردد وسعی می شود که خرافه پرستی، تحمیق و جادو و جمبل ارزشمند و فرهنگ جامعه بشود. و هیچ شخص و گروهی سر جای خودش قرار ندارد و دست غارتگران به تمامی امکانات کشور باز است. با توجه به این معیارها و اسناد و مدارک موجود و عمل کرد نظام، رژیم و سیستمی که ما دچار آن هستیم، همان وضعیت ضحاک و ضحاکیان است که حکیم فردوسی آن را برای ما به تصویر کشیده است. حکیم فردوسی راهکار یا کاربرد اصلی و پایهای و یا استراتژی را برای رهائی از دست رژیمهای مطلق العنان و ضحاک منش مشخص کرد و گفت آگاه باشید که: حکومتهای ضحاک منش با سلام وصلوات صحنه را ترک نخواهند کرد و حقوق غصب شده مردم را به آنان بر نخواهند گرداند. در رژیمهای ضحاکیان نظیر ولایت مطلقه فقیه، اصلاح طلبی راه چاره نیست بلکه راه چاره آنست که کاوه ها، مردم و فریدونها به هم بپیوندند و رژیم ضحاک منش را از اریکه قدرت به زیر آورند تا کل جامعه نجات پیدا کند و در غیر اینصورت در به همین پاشنه می چرخد. در راهکار فردوسی پرهیز از دروغ گفتن و دروغ ساختن است زیرا دروغگویان خود ستمکارانند ولو مخالف رژیم ضحاک مانند ایران باشند زیرا وقتی مخالفین خود در دام دروغ و دروغگویی می افتند، مستقیم و غیر مستیقم در خدمت رژیم در می آیند و با عمل خود به پایدار ماندن رژیم کمک می رسانند. راهکار اصلی این است که لباس ترس از تن به در آورده شود وچون رمز و راز قدرتمندی کاوه لباس ترس را از تن به درآورده بود، زمانی که در جامعهای کاوهها و فریدونها لباس ترس از تن به در آورند، مرگ ضحاک و ضحاکیان رقم خورده است. و این است شاه کلید راه حل حکیم فردوسی برای رها شدن از دست ضحاک و ضحاکیان درهر زمان و مکان. در این نقشه راه روش عدم خشونت وخشونت زدایی و دوری و پرهیز از انتقام و انتقام جویی است.
نجات دهنده خود شمائید، نیرو و توانمندی در دست شماست. نیرو از شما است که ضحاک و ضحاکیان از شما می گیرند و علیه خود شما بکار می برند. کاوه رمز لباس ترس را از تن به در آوردن و شجاعت و ایستادگی در برابر حاکم و یا سلطان ستمگر و فریدون رمز کاردانی، نیرومندی و مبارزه در راه حق و عدالت و رشد و شکوفایی مملکت است و هر کسی که قدم در این راه نهاد خود کاوه و فریدون زمان خود است. فردوسی می آموزد به هر دلیلی وقتی کشور دچار رژیم فرعونی و ضحاکی شد، برای رهائی از دست ضحاک و ضحاکیان مراجعه به خارجیان و بیگانگان گرچه آن بیگانه نیک و عادل هم باشد را مضر به حال مردم و کشور می داند. بنابراین مراجعه به بیگانگان برای نجات هرگز! البته این بدان معنا نیست که وقتی تحولی و انقلابی در کشور رخ می دهد، خارجیها هیچ نقشی ندارند. بارها توضیح داده شده، تمامی انقلاب هائی که در همه دنیا به وقوع پیوسته سه عامل مهم: ا- رژیم حاکم، ۲- مردم، و ۳- عوامل خارجی، نقش داشته و دارند. اینکه ما به ترامپ وکاخ سفید یا هر حاکم دیگری مراجعه کنیم که بیائید، چنین و چنان کنید و ما را از شر این حکومت ضحاک منش نجات دهید، نادرست و مذموم است و الاّ روشن است که ملتها می توانند به هم دیگر مدد و یاری رسانند. در جای خود در این مورد توضیح خواهد آمد و به آن پرداخته خواهد شد.
حکیم فردوسی آدمیان را از آمدن نیروی نجات بخش و منجی و حلال مشکلات و یا فرشته نجات بر حذر می دارد چون نجات دهنده خود شمائید و هر چه می خواهید به دست خود شما حاصل می آید.
چگونگی به اجرا در آوردن طرح فردوسی برای رهائی از دست حاکم فرعونی و ضحاک منش در این زمان تاکتیک مخصوص خود را می طلبد. لاجرم کار این تجربه و تحقیق به پایان نرسیده است و هنوز نکات مهمی در اطراف طرح رهائی فردوسی وجود دارد که باید به آنها پرداخته شود. با توجه به وضعیت امروز ایران و جهان و نقشه راه فردوسی برای رهائی از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه چگونه می شود کار را پیشبرد و راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه چیست؟ و خلاصه این سئوالِ چه باید کرد و راه حل کدام است؟ همیشه مطرح بوده و تا به نتیجه مطلوب نرسد نیز مطرح خواهد بود. حتی وقتی هم به نتیجه مطلوب برسد، این سئوال مطرح است و باید باشد، که وقتی حرکت جامعه به نتیجه مطلوب فرضاً به آزادی، حقوقمداری و عدالت و دموکراسی نسبی رسید، نظر به اینکه همه چیز در بقعه امکان می گنجد و چون از بازی روزگار غافل شدن و فراموش کاری است، این سئوال مطرح است که چگونه باید از آن حمایت و حفاظت کرد که باز به عقب بر نگردد و کشور مجدداً دچار دیکتاتوری و حکومتهای فرعونی و ضحاکی نشود. هنوز در رابطه با طرح فوق مسائلی که در زیر می آید مطرح است و روشنائی می طلبد:
۱–راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه چیست ؟
۲– آیا به خودی خود انقلاب بد و یا خوب است و چرا مردم را از انقلاب می ترسانند؟
۳– استقلال چیست و چرا نباید به بیگانگان مراجعه کرد؟ و آیا این بدان معنی است که ما نباید با جهان و کشورهای دیگر رابطه خوب و حسنهای داشته باشیم.
۴– نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون که چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه می ریزند کدامها هستند.
۵–آیا مقاصد و شعارهای مختلف و متفاوت می تواند ما را به نتیجه برساند و یا رژیم از آن بهره می برد؟
۶– و یا وقتی رژیم با سبعیت تمام عمل می کند چرا ما باید راه حل عدم خشونت و خشونت زدائی و دوری از اتنقام جوئی را انتخاب کنیم.
۷– آیا دین مساوی با طبقه روحانی است هر لحظه و هر دم تا فرصتی دست می دهد به طبل ضدیت با دین زدن راه به جائی می برد؟ و یا فقط دفاع و تبلیغ دین راه حل و رسیدن به هدف استقلال و آزادی است؟
۸–آیا با دروغ و تزویر می شود رژیمی را ساقط کرد و بفرض ساقط کردن، دموکراسی، آزادی، عدالت و حقوقمداری در پی می آورد؟
۹– چگونه باید ازهدف و مقصد به دست آمده، حمایت و حفاظت کرد که باز به عقب بر نگردد و کشور مجدداً دچار دیکتاتوری و حکومتهای فرعونی و ضحاکی نشود.
مجموعه نکات فوق یک موضوع یک بحث کلی است و برای اینکه بهتر به شناسائی در آید شماره بندی شده است.
1-راه حل برون رفت از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه؟
با توجه به وضعیت امروز ایران و جهان و نقشه راه فردوسی برای رهائی از حکومت مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه ضحاک منش که در پنج قسمت گذشته توضیح آن آمد، آیا راه حال کودتا، براندازی، مرگ این و آن و یا انقلاب است؟ به ضرس قاطع می شود گفت را حل نه کودتا، نه براندازی و نه مرگ این و آن است. و اما در مورد انقلاب بنا به توضیح و تشریحی که خواهد آمد هم آری است و هم نه و این به چگونگی پیشرفت امور در جریان کار بستگی دارد.
باز این سئوال همیشه مطرح بوده و همچنان مطرح است، ملت ما که در عصر حاضر حد اقل بیش از یکصد سال پیش مبارزه را شروع کرده و سه نهضت و یا انقلاب مشروطه، نفت و انقلاب سال ۵۷ را پیش برده و از سر گذرانده، چرا به نتیجه مطلوب نرسیده است؟ به زعم و تجربه ام، گمان نمی کنم کس و یا کسانی معتقد باشند در قبل و بعد از انقلاب ۵۷(سه نهضت و یا سه انقلاب مشروطیت، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی ۵۷)، نیروهای ملی آزادیخواه و استقلال طلب مبارز حاضر در صحنه از سازمان و یا تشکیلات و فکر راهنمائی که در خور به ثمر رسیدن انقلاب و پاسداری از اهداف آن باشد، برخوردار بوده اند و یا هستند. از جمله مهمترین کمبودها که منجر به برگشت انقلابها به استبداد شده است، فقدان سازمان یا تشکیلات و اندیشه راهنمای متناسب با نیاز هر دورهای از مبارزه است.
در هر سه انقلاب یاد شده، به نظر من خود جوشی متناسب آن زمان وجود داشته، اما فقدان سازمان و سامانه مناسب موجب شکست شده است. علاوه بر اینکه ایستادگی و مقاومت در خط صحیح و مردمی لازم است که در طول زمان ادامه پیدا بکند تا در بین جامعه و مردم، شرایط خود جوشی بوجود آید و مردم بیدار شده و به وجود خود جوشی در خود پی ببرند که این در ایران امروز به زعم من حاصل است – و به یاد بیاورند که استعداد و نیرو از آن مردم است که رژیم استبدادی از آنها می گیرد و علیه خودشان بکار می برد- و این مرحله نیز به سازمان و تشکیلات مناسب در زمان و مکان خود نیاز دارد. کوتاه سخن اینکه در هر سه نهضت و یا انقلاب، نیروی خود جوش مردمی وجود داشته است. اما نیروی خود جوش مردمی بدون کاوهها و فریدونهای مدیر و مدبّر زمان خود که بتواند انقلاب یا نهضت و هرکدام را شما دوست دارید بنامید، تداوم بخشند و آن را نهادینه کنند وجود نداشته است.
همچنانکه گفته شد: کاوه مظهر و یا راز و رمز لباس ترس از تن به در آوردن و فریدون «سه ایدون» دارنده سه نیرو و قدرت و پیروزی، و کسی که رفتارش توٲم با عدل و داد است. و یا کسی که « توان رزمی» و هنر « زدودن خرافات وافسونگری » و « نجات دهندهای با پیشه عدل و داد» است.
پس کاوها و فریدونهای هر زمان یعنی کاردانان، متخصصان، مدیران لایق، مدبّران، جامعه شناسان ملی و آزادیخواه و سازماندهندگان و روشنفکرانی که دلشان برای وطن می تپبد و مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند کشور و مجری عدالت و پیروزی هستند، باید به هم و به مردم بپیوندند. و به سازماندهی مورد نیاز زمان بپردازند و بر فریدونها و کاوهها است ساز و کار و روش مبارزه را به مردم بیاموزند، و راه و روش و تاکتیکهای مورد نیاز زمان را پیدا ومشخص کنند. نظر به اینکه در جریان جنبش مردمی، هم مأموران امنیتی رژیم مطلق العنان ولایت فقیه ضحاک منش و هم گروههای فرصت طلب، به خشونت دست خواهند زد. بر کاوهها و فریدونها و سازمان دهندگان است که در جریان جنبش با به کار گیری روش خشونت زدایی و عدم خشونت، مواظب باشند و اجازه ندهند که رژیم و فرصت طلبان با شعارهای خشونت زا، خشونت را به آنها تحمیل کنند.
ممکن است باز این سئوال بدیهی برای بعضیها پیش آید که زمان حرکت چه وقتی است؟ نظر به اینکه انسان بطور طبیعى مخالف ظلم و ستم و درصدد بدست آوردن حقوق خویش است، حرکت با شدت و ضعف همیشه وجود دارد و حوادث و وقایع در حال اتفاق افتادن است. از آنجا که هیچ حرکتى بدون برنامه و سازماندهى به نتیجه مطلوب نخواهد رسید و سازماندهى خودجوش و از زیر بوته به دست نمی آید و باید دست به خلق و ایجاد آن زد. حال اگر ما برنامه و سازماندهى در خور آزادى و استقلال انسان از بندِ، بندگى انسان از انسان را داشته باشیم و از پیش براى حرکتها، حوادث و وقایعى که در بستر زمان در شرف وقوع هستند و یا در آینده بوقوع خواهند پیوست، برنامه ریزى و سازماندهى شده باشد، نتیجه به سمت دلخواه میل مىکند و در غیر اینصورت به تحمیق و تخریب مىپردازد. لاجرم سازماندهى و خلق و ایجاد سازمان، اصلى انکارناپذیر است و هیچ سازمان و تشکیلاتى نیز بدون رهبرى و هدایت متصور نیست و نگاه به سازمان از این منظر یعنى رهبرى و هدایت حرکتها بسمت هدفهاى معین. رکن اصلى سازماندهى نیز کادر رهبرى آنست، چون حرکتها همیشه بوقوع مىپیوندند و موجها بصورتهاى گوناگون بر مىخیزند، وجود سازمان و رهبرى براى آنست که به مهار موجها و طوفانهاى برخاسته در جهت هدف دلخواه بپردازد.
سازماندهى هم می تواند بر مدار قدرت و هم بر مدار آزادی باشد، اما سازماندهى چه بر مدار آزادی و چه بر مدار قدرت باشد را انسان بوجود مىآورد. پس این انسان است که سازمان را بوجود مىآورد و بنابراین، این انسان است که بر مدار قدرت و یا آزادى حرکت مىکند. در اینکه سازمان بر مدار قدرت آلت دست رهبرى مىشود، حرف درستى است و جای شک نیست. اما سازمان بدون رهبرى متصور نیست، سازمان قائم به ذات نیست و قائم به انسان است. از خود بیگانگى سازمان هم به از خودبیگانگى انسان برمى گردد. انسان و یا انسانهایى باید از خود بیگانه باشند و یا بیگانه شوند، تا سازمان را هم از خود بیگانه کنند. بنابراین نقش اصلى را انسان بازى مىکند. به جرأت مىشود گفت، تمام سازمانهایى که براى آزادى و استقلال بوجود آمده و سرانجام به استبداد و زورمدارى کشیده شدهاند:
۱– به علت کارپذیرى شرکت کنندگان در سازمان، چه در کادر رهبرى و چه کادر غیر رهبرى
۲– چگونگى شکل سازماندهى و روشن و شفاف نبودن مرام و تعهداتى که بنیانگذاران و شرکت کنندگان، سازمانى را بر اساس آن پایهریزى کردهاند.
۳– و مهمتر از همه ایستادگى و حراست دائمى عموم مردم و رهبرى در جلوگیرى از به انحراف کشیده نشدن مرام و تعهداتى که سازمان بر اساس آن پایهریزى شده است.
به نظر من رهبرى بیرون از سازمان هم معنى ندارد و رهبرى و سازمان دو پدیده در هم ادغام شده و دو امر جداناپذیر هستند. چون سازمان را انسان بوجود مىآورد و اگر سازمان متولد شود، رهبرى را همراه خود دارد. آیا تابحال دیده شده است که سازمانى بدون رهبرى متولد شده باشد؟ بفرض هم که بپذیریم که رهبرى در بیرون هم مىتواند باشد. اگر در این رهبرى بیرونى انسان و یا انسانهایى در خط آزادى باشند، آن سازمان را هم در آن جهت هدایت مىکنند.
گفته شد که سازماندهى هم می تواند بر مدار قدرت و هم بر مدار آزادی باشد، و چون انسان است که سازمان را بوجود مىآورد و بنابراین، این انسان است که بر مدار قدرت و یا آزادى حرکت مىکند. غالب ما آدمیان با وجودی که حرف و دم از آزادی می زنیم اما خود بر مدار قدرت و یا حد اقل تصاحب بخشی از قدرت حرکت می کنیم. و لذا همۀ ما با فکرهای “تازه” خود قدم به راه می گذاریم و با فکر “بدیع”! خود به دنبال کسب اشکالی از قدرت می رویم، اما غافل از این قانون و روش هستیم که اول قدرت ما را در چنبره خود می گیرد و بعد ما را به پیش می برود و یک آن نگاه می کنیم، می بینیم علاقه ما به خودِ قدرت است. و آنوقت دیگر راه بازگشتی وجود ندارد. تنها راه گرفتار نشدن به قدرت این است که انسان هر عملی را که انجام می دهد آن را باید با حق و عدالت بسنجد و ببیند که با آن سازگاری دارد و یا خیر؟ و اگر با حق و عدالت سازگار نبود، یعنی اینکه با نوعی از قدرت همانی دارد و از آنجا که آدمی مصون از خطا نیست، و اگر از اعمال خود غافل شد و از چند خطای اولیه بازنگشت، به سمت قدرت گرایش پیدا می کند. و بویژه اگر قدرت را هم اصل بداند، صد البته کار مشکلتر و سنگین تر می شود و زمانی می رسد که بازگشتی برایش وجود ندارد یعنی اینکه خود عاشق قدرت خود گشته است. و هر کسی اعمال و یا نظراتش را مورد نقد قرار دهد، با انگهای مختلف زدن به او، سعی می کند، در ذهن دیگران او را آدمِ عاطل و باطلی معرفی کند.
منظور از قدرت در اینجا تنها قدرت سیاسی نیست، بلکه همه نوع آن را شامل است: قدرت مادی در شکلهای مختلف سیاسی، نظامی، اقتصادی و…، قدرت معنوی شامل قدرت دینی و روحانی، عبادی، علمی فرهنگی، فلسفی. چه بسا که قدرت معنوی خطرناکتر است، زیرا قدرت معنوی در لباس قداست و معنویت پنهان است اما قدرتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی آشکار عمل می کند.
جای بحث نیست که آدمی مصون از خطا نیست، و هر کسی در بعضی از مواقع و برخی شرایط ممکن است خطای کوچک و یا بزرگی آگاهانه و یا نا آگاه از او سر بزند. اما اگر بخواهد آن خطا را بپوشاند و یا بدتر آن را حسن جلوه دهد، یعنی اینکه چنین آدمی به سمت نوعی از قدرت درغلطیده است. در چنان شرایطی توسن خود بزرگ و برتر بینیاش به حرکت و جولان در می آید، که حتی وقتی قدرت او را بکنار میزند، متوجه نمی شود که چرا چنین شده است.
وقتی صحبت از سازمان و سازماندهی به میان می آید، نباید فکر و اندیشه ما در اطراف سازمانهای عریض و طویل و یا احزاب موجود در اینجا و آنجا بگردد. و بگوئیم که رژیم اجازه هیچ سازمان و تشکیلاتی را نمی دهد و هر حزب و یا تشکیلاتی را در نطفه خفه می کند و یا هنوز به وجود نیامده آن در نطفه خفه می کند. سازماندهی در خور زمان موجود با سازماندهی زمانی که کشور از آزادی، حقوقمداری و دموکراسی نسبی برخوردار است بکلی متفاوت است. در رژیمهای دیکتاتور ضحاک مانند نظیر رژیم مطلق العنان ولایت مطلقه فقیه، می شود هر ده نفر، بیست نفر کمتر و یا بیشتر که به هم اعتماد دارند، با شعار مشخص و فکر راهنمای در خور آزادی و استقلال و عدالت وبرابری آدمیان در حقوق و حقوقمداری با هم جمع شوند و هستهای را ولو با دو یا سه نفر بوجود آورند، حتی یک خانواده که کوچکتری واحد سازمان و عضوی از اعضای یک کشور است، ممکن است بر اساس اهداف فوق به مثابه یک سازمان عمل کنند. این سازمانهای و یا تشکیلات کوچک هم با خطر کمتری روبرو است و هم در زمان مناسب که جنبش مردمی پا به عرصه وجود گذاشت، هر چند سازمان کوچک می توانند به هم بپیوندند، و سازمان بزرگتری را پایه ریزی کنند. با وجود این گفتهها کاوهها و فریدونهای زمان می توانند راهکار این سازمانها و یا تشکیلات کوچک و بعد هم به هم پیوستن آن برای ایجاد نیروی مناسب را پیدا کنند. و حقیقت را بخواهید کاوهها و فریدونهای زمان و مردم در کوران و یا در جریان مبارزه برنامه و راهکار به هم پیوستن را پیدا خواهند کرد.
با توجه به نکات فوق، کسانی که به دنبال جستجو و یافتن راه حلی مشخص برای رسیدن به دموکراسی به معنای درست کلمه هستند چند راه حل برای برون رفت از دیکتاتوری و رسیدن نسبی به دموکراسی متصور است:
۱–تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا
۲– تغییر حکومت از طریق نوعی از روشهای خشونت آمیز
۳– برای تغییر سیستم به انتظار مرگ این و آن نشستن
۴– تغییر حکومت با توجه به راه کار فردوسی یعنی لباس ترس از تن در آوردن و هر کسی متناسب با وضعیت حرفه ای، امکانات فکری و تدبیری و مدیریتی کاوهها و فریدونهای زمان خود باشند و مردم را همراهی و همگامی کنند.
تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا و یا روشهای خشونت آمیز. تجربه – چه تجربه کشور خودمان و چه تجربه سایر کشورها- نشان داده است که تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا بعید است که به نتیجه مطلوب برسد و بینجامد. درهر حال کودتا روش مطلوبی نیست و عوارض خطرناکی در پی خواهد داشت. تا به امروز هم حد اقل من کشوری را سراغ ندارم که از طریق کودتای نظامی قدرت را در دست گرفته و به نتیجه مطلوب منجر شده باشد.
تغییر حکومت از طریق نوعی روشهای خشونت آمیز. باز تجربه نشان داده است که این نوع از تغییر اولاً کمتر ممکن است به نتیجه برسد، و اگر هم نتایجی به بار آورد، عوارض جبران ناپذیری به همراه خواهد داشت و ثانیاً سازمانهائی که توانسته اند که از طریق مسلحانه و مبارزه خشونت آمیز به قدرت برسند و جانشین حکومت موجود شوند، خود در دام دیکتاتوری گرفتار می آیند که اغلب خطرناک تر از رژیم قبلی می شوند. خوشبختانه تجربه سازمانهائی که در دوران گذشته بنایشان بر تغییر حکومت از طریق مسلحانه و روشهای خشونت آمیز بوده موجود است و تا جائی که من اطلاع دارم همگی آن روش را نازا و نقد کرده اند، افزون بر اینکه خود در درون با اعضای خود دچار انشقاق و حذف فیزیکی و غیر فیزیکی یکدیگر شدند. و حتی سازمانهائی که بنایشان تکیه بر نیروی خود و استقلال و مصدقی بودند، برای اینکه به اسب چموش قدرت دسترسی پیدا بکنند، به دریوزگی بیگانگان رفتند و عامل اجرای بعضی از خواستههای آنان شدند، غافل از اینکه غربیها و یا شرقیها فرق نمی کند از آنها به عنوان وسیلۀ فشار و بیشتر چاپیدن کشور توسط رژیم ضحاک منش ولایت مطلقه فقیه شده اند. و بنابر این، این نوع تغییر هم مطلوب نیست. در هر دو نوع تغییر بند ۱ و ۲ اگر هم به تغییر رژیم موجود و جانشینی رژیم جدید منجر شده، ممکن است که به لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی پیدا کرده باشد، آن هم نه برای عموم مردم آن جامعه، بلکه برای قشری از خواص، همه چیز را به همراه آورده باشد. اما به دموکراسی، آزادی و عدالت برای همه منجر نشده است. و اما برای تغییر سیستم به انتظار مرگ این و آن نشستن دلیل بر بیچارگی، افسردگی و ناتوانی است. مرگ این و آن، مرگ سیستم و نظام ضحاک منش نیست و مرگ این و آن چیزی را عوض نخواهد کرد. ممکن است کس و یا کسانی که جانشین می شوند، در ابتدا و چند روزی وعده و وعیدهای تو خالی بدهند و زمان بخرند اما بلافاصله به عقب بر خواهند گشت. چون سیستم فرعونی و ضحاکی از ریشه باید عوض شود و این با مرگ حاصل نمی شود.
اما تغییر حکومت از طریق اینکه کاوهها و فریدونهای زمان در جریان جنبش و نهضتها مردم را همراهی و همگامی کنند. در یک مبارزه مستمر و طولانی و ضد خشونت. در این نوع مبارزه که امید به برقراری دموکراسی از آن می رود، طبیعی است که با تغییر بسیاری از روشها و منشها و تغییر بعضی از ساختارهای اجتماعی و سیاسی و با مبارزهای طولانی و مستمر ممکن می شود. البته در این راهکار، کار مشکتر و سخت تر و طولانی تر است ولی سالمترین مطمئنترین و کم خطرترین راه رسیدن به هدف اصلی است. رمز موفقیت کاوهها و فریدونهای زمان و همراهی آنها با مردم این است که خود هوس به دست آوردن قدرت در سر ندارند و هدفشان فقط نجات و پیروزی و آزادی مردم است. جبّاران و غارتگران وقتی با خروش چنین حق جویانی مواجه شوند، وحشت جانشان را می گیرد – و اگر خود به حقوق و آزادی مردم گردن ننهند- آنها را به سقوط و مرگ می کشاند
در ادامه به این بحث پرداخته خواهد شد که انقلاب چیست و آیا انقلاب به خودی خود بد و یا خوب است و چرا مردم را از انقلاب می ترسانند؟
کتابها و سایر نوشتههای اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
www.mohammadjafarim.com
محمد جعفری ۳۰/ فروردین / ۱۴۰۱