نه مطبوعات آزادی وجود داشت و نه احزاب سیاسی امکان فعالیت داشتند و نه انتخابات آزادی وجود داشت. فعالان جوان سیاسی چپ مارکسیست و مسلمان را ناگزیر کرد بجای فعالیت قانونی مدنی و سیاسی به جنگ مسلحانه بپردازند.
خودکامگی شاه خصوصا بعد از کودتای ۲۸ مرداد۳۲ و با تاسیس ساواک و افزایش درآمدهای نفتی هر روز افزایش می یافت. تا جایی استبداد را افزایش داد که آشکارا مثل کشورهای کمونیستی نظام تک حزبی درست کرده بود و می خواست همه ملت ایران را عضو حزب رستاخیز نماید.
شاه بجای سلطنت در همه امور حکومت دخالت می کرد و هیئت دولت و نخست وزیران و وزرا تبدیل به نوکران جان نثار شده بودند.
اگر چه ساختار حقوقی حکومت مشروطه قابل اصلاح بود، اما خودکامگی غیر قانونی شاه، راه هر گونه اصلاح امور کشور را سد کرده بود.
وضعیت فاجعه بار امروز ایران و فقر و تبعیض و فلاکت مردم از یک سو و ثروت باد آورده دولتمردان و غارت سرمایههای ملی در سوی دیگر به همراه کشتارهای خیابانی و زندان و شکنجه و اعدام و سرکوب مردم، باعث شده است که سلطنت طلبها طلبکار شوند و با تبلیغات گسترده عدهای را نیز فریب بدهند و نه تنها شاه را تبرئه کنند، بلکه مردم را فریب خورده و انقلاب را به شورش کور احمقها تقلیل دهند.
در مقام مقایسه شک نیست که دوره شاه از وضعیت امروز ما بهتر بود و رژیم پهلوی علیرغم استبداد و انسداد سیاسی و سرکوب سیستماتیک روشنفکران و فعالین سیاسی و آزاد نبودن احزاب و مطبوعات و انتخابات، خدماتی هم داشته اند.
آزادیهای اجتماعی به مراتب از امروز بهتر بود و بجز در ارتش و نیروهای امنیتی، مثل امروز تفتیش عقاید و گزینشهای شغلی وجود نداشت.
اما فضای سیاسی به شدت بسته بود، انتخابات آزاد وجود نداشت، مطبوعات و نشریات آزاد مطلقا حق نشر نداشتند.
همین عوامل موجب شد تا نیروهای سیاسی جوان و تندرو متاثر از جنبش چپ جهانی به روشهای قهرآمیز و انقلابی متوسل شوند.
اگر رژیم شاه نیروهای ملی و مذهبی مثل جبهه ملی و نهضت آزادی را سرکوب نمی کرد و آزادی احزاب وجود داشت و شاه در همه امور دخالت نمی کرد و انتخابات نیمه آزادی وجود داشت، محملی برای حرکتهای قهرآمیز و انقلابی به وجود نمی آمد.
به تعبیر مرحوم بازرگان از جنبه منفی، شاه رهبر انقلاب ایران بود.
ترسی که شاه از روشنفکران و دانشگاهیان و احزاب ملی و سایر نیروهای سیاسی داشت،از روحانیون معترض و منابر و حوزههای دینی نداشت.
به همین دلیل گمان می کرد با بازداشت و تبعید آیت الله خمینی و زندانی کردن چند تن از شاگردان و هواداران او همه چیز ختم به خیر می شود.
روحانیونی مثل بهشتی و باهنر کتب درسی تالیف و تدوین می کردند و مطهریها و مفتحها نیز آزادانه در دانشگاه تدریس می کردند.
اما روشنفکران و اساتید و دانشجویان و نیروهای ملی و روشنفکران دینی بسیاری در زندان و تبعید و زیر شکنجه بودند.
تفکر چپ نه تنها کشورهای جهان سوم را تسخیر کرده بود، بلکه روشنفکران کشورهای اروپایی نیز مجذوب جنبش چپ بودند. سارتر چنان جذب انقلاب کوبا و جنگ چریکی و تشکیل حکومت انقلابی شده بود که کتاب معروف جنگ شکر در کوبا را در این مورد نوشت.
دو سازمان بسیار مهم مجاهدین خلق و فدائیان خلق با تفکر چپ انقلابی به منظور مبارزه قهرآمیز با استبداد وابسته تاسیس شد و در فضای فکری و روشنفکری ایران و طبقه متوسط شهری و در نهایت در پیروزی انقلاب تاثیر بسزایی داشتند.
اما نقش تعیین کننده در انقلاب که هسته رهبری اطراف آیت الله خمینی را تشکیل می داد،شخصیتهای ملیمصدقی و مذهبی بودند که آیت الله خمینی بدون وجود و حضور و یاری آنها قطعا موفق نمی شد.
آنان از جوانان نهضت مقاومت ملی و اعضای سابق جبهه ملی بودند که به علت کودتای انگلیسیآمریکایی ۲۸مرداد ۳۲با رژیم شاه مبارزه می کردند.
لذا آنان با دیدگاههای مستقل خود و با هدف استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی و جمهوریت و مشروط به این اهداف با آیت الله خمینی همکاری کردند.
به همین جهت بود که سخنان و مواضع آیت الله خمینی در پاریس،منطبق با این اهداف بود.
از آنجا که فرهنگ دینی در ایران بسیار پررنگ بود و دین در وجه غالب آن صبغه اخلاقی و معنوی داشت، روشنفکران دینی و حتی بسیاری از لائیکها و سکولارها و مارکسیستها که از آیت الله خمینی حمایت کردند، اسلام و روحانیت را بیانگر اخلاق و معنویت انقلاب می دانستند.
رژیم شاه علیرغم درآمد سرشار نفت با سیاستهای غلط و بستن فضای سیاسی و توزیع ناعادلانه درآمد نفت و امکانات اقتصادی و سرکوب و زندان و شکنجه و تبعید مخالفان خود موجب اتحاد نانوشته اکثر احزاب و فعالین سیاسی شد که متاثر از پارادایم غالب زمانه تنها راه رهایی از خودکامگی غیر قانونی شاه وابسته را انقلاب می دانستند.
شاه با سیاستهای نادرست در اجرای اصلاحات ارضی موجب مهاجرت سیل آسای روستائیان به کلان شهرها شد و این مهاجران سرگردان و توده هایی که از ریشههای فرهنگی سنتهای خود بریده شده بودند و در شهرها از سرگردانی رنج می بردند، برای کسب هویت گمگشته خود، تبدیل به سربازان پیاده نظام انقلاب شدند و با پذیرش رهبری روحانی، به خاطره قومی خود بازگشتند.
این جنبه پوپولیستی انقلاب و اطاعت پذیری آنها از رهبری کاریزماتیک، موجب تفوق روحانیون سنت گرا بر سایر جریانات سیاسی شد.
حتی اگر انقلاب ۵۷ را نیز “شورش کور “بخوانیم، مقصر اصلی و اولیه آن رژیم شاه و شخص محمد رضا پهلوی است.
به تعبیر یکی از روشنفکران محصول کودتای لندنی، انقلاب بهمنی، است.
اما انقلاب ۵۷ با همه کمیها و کاستیها و نقاط ضعف آن و حتی تاثیر برخی عوامل خارجی، انقلابی ملی مردمی بود برای استقلال، آزادی، جمهوریت و عدالت اجتماعی به عنوان آرمان هایی که هم همه احزاب و حتی آیت الله خمینی بیانگر آن بودند و هم در شعارهای مردمی بارها با صدای رسا بیان شده بود. البته این تفاوت بینش بین روشنفکران دینی و آیت الله خمینی وجود داشت که آیت الله خمینی فقه را برنامه جامع انسان در ابعاد فردی و اجتماعی از گهواره تا گور می دانست، در حالی که روشنفکران دینی اسلام را بیانگر معنویت انقلاب و روح اخلاقی آن می دانستند.
انقلاب ایران رنگین کمانی متکثر از احزاب، سازمانها، گروه ها، اصناف، نهادها و نیروهای مردمی بود که هر کدام مطالبات و آرمانها و اهداف خاص خود را داشتند که در مبانی آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی مشترک بودند. همین مبانی مشترک موجب شد که آیت الله خمینی به دلیل پایگاه تودهای نهاد مرجعیت در ایران و توان بسیج آنها، به عنوان کسی که بیانگر این مطالبات است مورد اتفاق نظر اکثریت قرار بگیرد. خصوصا اینکه او در پاریس متاثر از روشنفکران دینی بر اصول استقلال و آزادی و جمهوریت و عدالت اجتماعی تاکید بسیار داشت.
در پاریس و حتی در ایران تا مجلس خبرگان قانون اساسی اصلا سخنی از ولایت فقیه و دخالت روحانیون در حکومت نبود و آیت الله خمینی مکررا و با تاکید در مصاحبههای مختلف می گفت من در حکومت آینده هیچ سمتی نخواهم داشت. روحانیت در دولت و حکومت دخالت نمی کند. روحانیت شغلش چیز دیگری است، من یک طلبه هستم و به قم می روم و به درس و بحث طلبگی خود می پردازم.
در مجلس خبرگان قانون اساسی بود که عنصر مشکوکی مثل حسن آیت عضو حزب زحمتکشان مظفر بقایی که سابقه دشمنی و کینه ورزی با رهبر نهضت ملی مرحوم دکتر مصدق و نیروهای ملی را داشت، طرح حق ویژه خواهی روحانیت و ولایت فقیه را مطرح کرد.
حتی پیش نویس قانون اساسی اولیه را که اصل ولایت فقیه در آن وجود نداشت آقای خمینی تائید کرده بود.
مهمترین عواملی که موجب تغییر مواضع و دیدگاههای آیت الله خمینی در ایران شد، حمایت تودهای عامه مردم و اطاعت پذیری آنها و تشکیل نهادهای نظامی مثل سپاه و کمیتههای انقلاب با حضور این نیروها و تاسیس حزب جمهوری اسلامی به رهبری دکتر بهشتی بود. بهشتی معتقد بود سیلی آمده است و باید سوار بر امواج انقلاب شد.
هدف اصلی حزب جمهوری اسلامی با دیدگاه مالکانه نسبت به انقلاب این بود که پستهای اصلی نهادهای انقلاب را با توجه به روحانی بودن و نزدیکی به آیت الله خمینی در دست بگیرند و بر آیت الله خمینی تاثیر بگذارند.
هر چقدر جریانات سنت گرا و محافظه کار به رهبری حزب جمهوری علیرغم نداشتن پایگاه مردمی با اتکا به محبوبیت رهبر انقلاب وشبکه گسترده روحانیون بنیادگرا در شهرهای مختلف متحد بودند و نهادهای تازه تاسیس شده انقلاب را در دست داشتند و به دنبال انحصار قدرت بودند،احزاب و جریانات ملی، ملیمذهبی، روشنفکران و احزاب و سازمانهای مختلف مسلمان و مارکسیست،مشتت و پراکنده بودند و اختلاف نظر داشتند.
آن اتحاد و این اختلاف موجب حذف مرحلهای تمامی احزاب و جریاناتی بود که در فرایند پیروزی انقلاب بیشترین سهم را داشتند.
بازهم نیروهای ملی و احزاب و شخصیتهای ملی و مذهبی بسیار پیشتر و بیشتر از چپها به انحصارطلبیها و انحرافات انقلاب از اهداف مطرح شده در پاریس و حذفها و خشونتها انتقاد و اعتراض می کردند. به همین دلیل جریان حذف آنان بسیار خشونت آمیز تر از سایر گروهها بود.
با کامل شدن جریان حذف در سال ۶۰، متاسفانه کشتارهای بیرحمانهای آغاز شد که دایره آن تا نوجوانان سیزده،چهارده ساله هم گسترش یافت.
با کامل شدن حذفهای خونین سال ۶۰ اختناق کاملی بر کشور حاکم شد و پس از آن حداقل تا انتخابات نیمه آزاد ریاست جمهوری سال ۷۶ تمامی انتخاباتها دستوری، فرمایشی و با نظارت استصوابی برگزار می شد. با کامل شدن حذف نیروهای مجرب و با تجربه و تحصیلکرده و روشنفکران ملی و مذهبی، در دوران سانسور و اختناق، دوران حکومت “کوتولههای سیاسی” آغاز شد که افراد بیتجربه،کم سواد،یا حداکثر با سواد حداقلی حوزوی،پست ها،مقامات و سمتهای مختلف مدیریتی را اشغال کردند. وقتی افراد کوچک پستهای بزرگ را اشغال کنند،اولین اتفاق این است که خود را گم می کنند و مسابقه بر سر کسب قدرت و ثروت و در نتیجه اختلاس و غارت تبدیل به رویه سیستماتیک می شود.
با رهبران و مدیران کم دانش و بیتجربه با تفکر بنیادگرایانه و جریان حذف در مشاغل مختلف از جمله اساتید دانشگاهها و دبیران و معلمان و دیگر مشاغل و اعمال گزینشهای شغلی و جذب افراد بیسواد سرسپرده و مقلد و البته بیاخلاق و ریاکار، اولین نتیجه آن بحران ناکارآمدی و رکود افتصادی و فرهنگی بود که فرهنگ و دانش و اقتصاد و معیشت مردم را هر روز بدتر می کرد تا جایی که امروز مردم در بسیاری از نقاط ایران قدرت خرید نان هم ندارند و شاخص فلاکت طبق آمارهای رسمی بیش از سی در صد و طبق آمارهای واقعی بیش از پنجاه در صد شده است.
بحران ناکارآمدی و سرکوب و سانسور و اختناق باعث شده است که حاکمیت از بحران شدید مشروعیت رنج ببرد. اعتراضات گسترده مردم از همه طبقات و اصناف در شهرها و حتی روستاهای سراسر کشور نشان می دهد که بحران مشروعیت جمهوری اسلامی بسیار عمیق و جدی است و ریشه در چهل سال سانسور و سرکوب و زندان و شکنجه و کشتار مردم و فقر و فلاکت تودهها و ناکارآمدی نظام در حل مشکلات مردم دارد. حاکمیت جمهوری اسلامی نه تنها قدم مثبتی در حل مشکلات مردم و سربلندی ایران بر نداشته است، بلکه بر عکس خود عامل مشکلات مردم و عقب ماندگی و تحریم و انزوا و تهدید استقلال کشور است.
به همین دلیل اقشار مختلف مردم به عدم کارآیی حکومت و ناتوانی آنها در حل مشکلات مردم و غارت سرمایههای ملی توسط حاکمان اعتراض می کنند و هر روز دامنه این اعتراضات گسترده تر و فاصله اعتراضات کمتر می شود. لذا اعتراضات اقشار مختلف مردم حکومت را هراسان کرده است و برای غلبه بر ترسها و حفظ خود، سرکوبهای نا معقول را تشدید کرده است.
همین کارنامه سیاه و وضعیت بحرانی و فلاکتبار باعث شده است که پهلویستها و سلطنت طلبان، انقلابی را که طلیعه آزادی و عدالت و جمهوریت و استقلال بود،شورش کور و حرکتی ارتجاعی بدانند و از دوران طلایی شاه سخن بگویند.
زیرا با انحراف انقلاب از آرمانها و اهداف ملی استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی و جمهوریت، خشنترین استبداد سرکوبگری مستقر شده است که با وابستگی خفتبار به چین و روسیه استقلال و با تبعیض و اختلاس و غارت سرمایههای ملی و اختلاف طبقاتی فاحش و فقر و فلاکت مردم، عدالت و با نهادهای فراقانونی و دخالت نیروهای انتصابی،جمهوریت را نابود کرده است.
مسئول وضعیت بحرانی و فلاکت بار کنونی که کشور با تحریمها و انزوای سیاسی و اختلاسها و غارت سرمایههای ملت در موقعیت بسیار خطرناکی قرار دارد،کسانی هستند که با حذف نیروهای پیشرو و کارآمد و متخصص،طی چهل سال گذشته بر مسند قدرت تکیه زده اند،نه کسانی که با اهداف و آرمانهای شریف انسانی و اخلاقی در انقلاب مشارکت داشتند و با این نامردمیها و انحرافات مبارزه کرده اند.
راه چاره بازگشت به گذشته و تبرئه کسانی که ملت ایران را ناگزیر به انقلاب کردند نیست،بلکه یافتن راه حل امروزی برای ساختن ایرانی آباد و آزاد و مستقل به عنوان عضوی مفید و موثر در جامعه جهانی است که با جهان آزاد گفتگو و تعامل خلاق و مبادله عادلانه داشته باشد.
با این روش زیر پرچم پر افتخار ایران متحد می توان از تیرگیهای این شب ظلمانی به روشنایی نور فردا گذر کرد