۳
بدون وارد شدن به بحثهای گسترده فلسفی و پیچیده، به زبان ساده چنین می شود گفت که با وجودی که استقلال امری بدیهی است و از فرط بدیهی بودن به تعریف در نمی آید و یا کمتر آن را تعریف می کنند. مانند «آفتاب آمد دلیل آفتاب» کسی دلیل نمی آورد که آفتاب چیست. همانگونه است استقلال. تا گفته می شود استقلال همه می دانند که منظور چیست. با وجود این روشنی و بدیهی بودن استقلال به لحاظ فردی و در لغت عبارت است از: ضابط امر خویش بودن، روی پای خود ایستادن، انجام امور خود بدون تکیه بر فرد و یا شخص دیگری و یا خواست این و آن، حاکم بر سرنوشت خویش بودن. و طبیعی است که برای حاکم بر سرنوشت خویش بودن و یا شدن چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ کشوری بدون استقلال و آزادی به تصور هم در نمی آید. ما وقتی می توانیم خواستار حاکمیت خود بر سرنوشت خویش باشیم که آزاد و مستقل باشیم و الا صحبت از حاکمیت سرنوشت خویش عمل لغو و بیهودهای است. و اگر استقلال و آزادی نباشد، آدمی در بند بندگی این و یا آن قدرت است. نظر به اینکه استقلا ل و آزادی داشتن از بدیهیات اولیه هر آدمی است و هر آدمی آن را در وجود خود دارد و حس می کند و در واقع امر استقلال و آزادی از حقوق ذاتی انسان است که در وجود هر آدمی نهفته است. اینکه این حقوق را قدرت پرستان و قدرت به دستان از آدمیان می گیرند و سلب می کنند برای اینکه آنها را به نوعی بنده و برده قدرت خود کنند، امری دیگر است. آدمی که آزادی و استقلال ندارد چه بداند و چه نداند و چه آگاه باشد و چه نباشد، بنده و برده دیگری است. هر آدمی شک و شبه ندارد و قبول دارد که باید حاکم بر سرنوشت خویش باشد. نظر به اینکه آدمی برای ادامه حیات خود باید تصمیماتی اتخاذ کند و با تکیه برخود آنرا به اجرا در آورد، لاجرم باید حاکم بر سرنوشت خویش باشد. اساس و پایه و یا منشاء این حاکمیت، استقلال در گرفتن تصمیم اعمال خود است و چون این تصمیم باید به اجرا درآورده شود، آزادی باید باشد در نوع گزینش آن. پس استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع آنست. بنا بر این آزادی و استقلال دو روی یک سکه است. استقلال بدون آزادی و آزادی بدون استقلال امری توخالی و میان تهی است.
استقلال و آزادی به لحاظ اجتماعی و کشوری یعنی اداره و مدیریت کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه. استقلال دولت یا فرد عبارت است از حاکمیّت ارادۀ ملّت یا فرد در شئون مختلف خود بدون دخالت و نفوذ قدرت بیگانه. صاحب اختیاری و آزادی کامل یک کشور(دولت و ملت) در امور سیاسی، اقتصادی و… بدون نفوذ خارجیان چه ظاهری و آشکار و چه مخفی و پنهانی.
اما ازهمین امر بدیهی و روشن بسیار سوء استفاده می کنند و تا گفته میشود که کشور باید مستقل از این و آن بیگانه باشد و باید روی پای خودش بایستد و بر خود، ملت و امکانات خود ش تکیه کند. بعضیها از روی غرض و منافع خاصی که دارند و یا اینکه بیگانه و قدرت پرست و بویژه غرب پرست هستند و برخی هم شرق پرست مانند رژیم غارتگر حاکم و اذناب آن، با هوچی گری وشیادی دست به اغفال ساده اندیشان بیاطلاع می زنند و می گویند که امروز که جهان به یک دهکده تبدیل گشته دیگر استقلال معنی خود را از دست داده است. و یا اینکه جهان به هم وابسته و به دون وابستگی به این و آن زندگی امکان پذیر نیست. و استقلال اگر هم خوب بوده برای زمان گذشته بوده و امروزه کاربرد ندارد و مگر می شود مستقل زندگی کرد. اینهائی که دم از استقلال می زنند، در رؤیا زندگی می کنند و در دنیای واقعیتها نیستند و از این قبیل حرفهای میان تهی. بعضی دیگر هم از روی کم عمقی و بیاطلاعی و اغفال حرفهای به ظاهر خوش خط و خال به مانند داستان دانشمند و شیاد مارگیر حرف آنان را تکرار می کنند. و باز و بین بعضیها تا صحبت از استقلال به میان می آید، می گویند دیگر امروز استقلال چه صیغهای است؟ در دنیای گلوبالیزیشن که جهان به مانند دهکدهای شده است، استقلال معنی خود را از دست داده است! اینان یا نمی فهمند و یا خود را به تجاهل زده اند. از آنها می پرسم در همین دنیای امروزی، فرانسه، آلمان، ایتالیا و یا آمریکا و… اجازه می دهند که کشورهای دیگر در امور آنها دخالت داشته باشند؟ قطعاً جواب منفی است. و حال که چنین است، حرف اصلی هم این است که سرنوشت ملت ایران باید در دست مردم ایران باشد ولاغیر. واضح است که این به معنای عدم ارتباط، داد و ستد و تعامل با بقیه جهان نیست.
نفس رابطه:
این مسئله روشن است و نیاز به توضیح ندارد که وقتی بحث از استقلال و مستقل از این و آن زندگی کردن به میان می آید، این به معناى بریدن از جهان و قطع ارتباط با کشورهای دیگر نبوده و نیست. هیچ آدم عاقلی نمی گوید که نباید با بقیه جهان رابطه وجود داشته باشد. مگر اینکه مخبط باشد و یا نظیر آقای خمینی و خامنهای بخواهند نامهها و روابطی که با آمریکا رد و بدل شده و با کمک و قرار ومدار آنها سوار بر قدرت شدند را بپوشانند و وانمود کنند که ما هیچگونه رابطهای با آمریکا نداشته ایم (مشروح این مسائل در کتاب پاریس و بویژه فصل یازدهم و دوازدهم آمده است به آنجا مراجعه کنید). جای بحث نیست که در دنیاى امروز – و حتی دنیای دیروز- هیچ کشورى قادرنبوده و نیست که بدون ارتباط و مراوده، با سایر کشورهاى جهان به زندگى خویش ادامه دهد. همه کشورها مجبورند که در رابطه با یکدیگر باشند و در زمینههای مختلف با هم مراوده ودادوستد داشته باشند و در این مراودهها و دادوستدهاست که هر ملتى و کشورى باید مستقل و آزاد باشد تا بتواند از منافع کشور خویش پاسدارى و حفاظت کند. درنفس رابطه هیچ ایراد و اشکالی نیست، آنچه که جای ایراد و بحث است چگونگی داشتن آن رابطه است. رابطه داشتن در موضع استقلال با رابطه از موضع غیر استقلال از بنیاد تفاوت دارد که در اولی شما قادرید که در داد و ستدها و بده و بستانهائی که ایجاد می شود، به مانند دو نیرو و یا دو امکان مساوی از حقوق خود بر خوردار باشید، و در دومی بستگی به این دارد که شما تا چه حد به آن طرف مقابل وابسته اید و در این دومی است که مسئله سلطه و زیر سلطه به میان می آید و در هر دو حالت هم رابطه و بده و بستان و داد و ستد بر قرار است.
مسئله این است: هر کشورى که با ما در رابطه قرار مىگیرد و باب مراوده و دادوستد را باز مىگذارد و حتى به ما کمک مىکند و یا در مواقعى از ما و منافع ما پشتیبانى مىکند، بدین خاطر است که منافع کشور خویش را در این عمل دیده است. درست یک تاجر و یا یک کمپانى تجارى را در نظر بگیرید: همچنان که او به مشتریان خود ممکن است سودى برساند در مرحله اول عمل او به خاطر در نظر داشتن منافع خویش است. سود بردن او یک “استراتژى” کلى است، ولى این تاجر و یا کمپانى براى منافع دور و نزدیک خود با توجه به شرایط مختلف تاکتیکهاى مختلفى بکار مىبرد. اگر شما در طول تاریخ توانستید یک تاجر و یا یک شرکت تجارى را پیدا کنید که در درجه اول هدفش در نظر گرفتن منافع مشتریان خود باشد، مىتوانید توقع داشته باشید که کشورهاى دیگر نیز اول منافع ما را در نظر بگیرند.
کشورهاى جهان از یک دید به مانند کمپانیهاى تجارى با یکدیگر در رابطه و دادوستد هستند و طبیعى است که وزنه هر طرف سنگینتر باشد، سود بیشترى خواهد برد. بنابراین ما نباید رابطه داشته باشیم، چون آن شیطان بزرگ است، این یکى بى خداست و آن دیگرى تجاوز گر است و… حرف درستى نیست و غالباً برای تحمیق و اغفال مردم ساده دل گفته می شود. آنچه مهم و نقش تعیین کننده دارد، چگونگى و کم و کیف رابطه است والا خود رابطه داشتن فى نفسه یک عمل پسندیده و مفید است و حتى متخاصمین و طرفهاى درگیر در جنگ هم از نفس رابطه بى نیاز نیستند. پس برماست که دید خودمان را نسبت به جهان و رابطه با جهان عوض کنیم و با خودمان و ملتمان یگانه باشیم و مردم را در زمینههاى مختلف ومراوده و رابطه با سایر دول آگاه و آشنا بکنیم و معیار و وسیله سنجش رابطه درست را از نادرست براى خود و مردم توضیح دهیم. سیستم و نظام ارتباطى خود را با بقیه جهان و نیز استراتژى خود را مشخص کنیم تا هم بر خودمان روشن باشد و هم بر ملتمان. هم در دنیای دیروز و بویژه در دنیای امروز و با این مرزهای سیاسی – جغرافیائی ما باید با همۀ کشورهای جهان رابطه حسنه داشته باشیم، حتی با کشوری که فکر می کنیم دشمن ما است، زیرا با این رابطه است که می شود دشمنی را به دوست تبدیل کرد. خلاصه کنم: باید خود معمار و مهندس رابطههاى خود با بقیه جهان باشیم و نه اینکه آنها معمارى و مهندسى رابطه ما را خودشان در اختیار بگیرند و این چیزى است که حداقل در دو قرن گذشته کمتر خودمان آنرا در اختیار داشتهایم.
امّا بهرهبرداری و توزیع عادلانه امکانات مادی و معنوی کشور و فراهم شدن زمینههای رشد و شکوفایی و باروری استعدادهای آحاد ملت بدون کسب آزادی و استقلال امری غیرممکن است. در سایه آزادی و استقلال زمینههای رشد و شکوفایی فراهم میشود و به آحاد ملت امکان میدهد که با سرفرازی و سربلندی در پهنه جهان امروزی، بسوی کمال و ترقی گام بردارند و این نیز بدون بهرهبرداری از تجربههای گذشته و داشتن آزادی و استقلال محال و غیر محتمل به نظر میرسد. ما باید بدانیم و بپذیریم که این خود ما هستیم که باید مسائل مختلف خودمان را حل کنیم و این ما هستیم که باید از منافع خودمان حفاظت و پاسدارى کنیم. هیچ کشور دیگرى نه در دنیاى دیروز و نه در دنیاى امروز و نه در دنیاى فردا حاضر نیست که از منافع و مصالح ما دفاع و حفاظت کند و برای به دست آوری استقلال و یا آنچه در ذات ما نهفته است، قدم اول این است که خود از قدرت پرستی و اسطوره کردن قدرت باز ایستیم که در غیر این صورت قدرتهای مسلط و یا نیمچه قدرت خارجی در فکر و ذهن ما اسطوره می شود و ما را از استقلال و آزادی باز می دارد. اشتباه نشود، قدرت خارجى را اسطوره نکردن یک حرف است اما نادیده گرفتن شرایط و وضعیت قدرت خارجىها نیز عاملى است که باید برایش بهاى سنگین پرداخت. و اینکه بتوانیم باز در برابر قدرتهای خارجی از منافع و امکانات کشور خود به درستی حفاظت و دفاع کنیم باز نیاز به استقلال دارد.
ابتکار و عمل و رشد و شکوفائی استعدادها در عرصههای مختلف، لازمهاش آزادی و استقلال و حق انتخاب در زمینههای فردی و اجتماعی است. بعضیها شاید مدعی باشند که با نبود آزاد و استقلال فردی و اجتماعی هم اگر فرد قدرتمندی کشور در دستش باشد، می تواند کشور راهم شکوفا گرداند و به راه رشد برود. و مثلهائی هم می آورند که مثلاٍ فلان و یا بهمان کشور با داشتن حکومت دیکتاتوری و شخص قدرتمندی ببینید تا کجا کشور پیشرفت کرده است و یا مثلا ایران ما در زمان فلان و بهمان دیکتاتور چه پیشرفتهای خارق العادهای کرده است.
اینان غافل از این حقیقت هستند و نمی توانند درک کنند که اگر همین کشورها در همان زمانها بر مدار آزادی و استقلال فردی و اجتماعی بود، به کجاها می توانست دست پیدا بکند و ثانیاً آدمی زمانی آدم است که بتواند آزاد و مستقل زیست کند و مستقل و آزاد تصمیم بگیرد و آن را به اجرا بگذارد. از دید من اگر آزادی و استقلال از آدمی سلب شد، هر بهشتی که برایش ساخته شود، جهنمی بیش نیست، زیرا آدمی را تبدیل به حیوان و چهارپایان می کند، که در چمنزار بهشتی که برایش ساخته شده می تواند چرا بکند و فربه شود. اما همین حیوانی که در این بهشت زیست می کند، آن قدرتمدار که بهشت ساخته شده در دست اوست، هر گاه اراده کند سرش را بریده و نابودش می کند. ثالثاً شکوفائی کشور را به ساختن چند پل و ساختمانهای زیبا و حتی چند مدرسه و دانشگاه به امر خلاصه کردن، ظلم به آدمیان است. که اگر چنین است من گمان نمی کنم که بنائی که در عرصههای مختلف در این چهار دهه بعد از انقلاب با پول غارتگری ساخته شده، در هیچ دورهای نظیر داشته باشد. بر این باورم که اگر انسان از خود بیگانه نشده باشد، هر کس، با سلب استقلال و آزادی وی، هر بهشتى که برایش بسازد و یا مدعی ساختنش باشد، از دید او جهنمى بیش برایش متصور نیست. اما نه برای انسان بیکانه از انسانیت و کرامت خویش.
جا دارد که این نکته را هم خاطر نشان کنم، مدعی هم نیستم و نمىخواهم بگویم: هر چه مصیبت و گرفتارى که ما داریم به خاطر رابطه با این کشورها بوده است و تمام بدبختىها را اینها براى ما به ارمغان آوردهاند، لاجرم ما نباید با اینگونه کشورها رابطه و داد و ستد داشته باشیم. این مطلب را نیز ما باید بپذیریم و به خود بباورانیم که ما نباید از کشورهاى دیگر انتظار داشته باشیم که بیایند و مسائل ما را به نفع ما حل و فصل کنند. این چنین تصورى یک رؤیا و خواب و خیالى بیش نیست. در دنیاى واقعیت، ما باید قبول کنیم که تمام دولتها سعى و کوشششان بر این پایه استوار است که امکاناتى را از اینطرف و آنطرف، از این کشور و یا آن کشور به طرق مختلف براى کشور خود بدست آورند. حتى امروز که آمریکا مدعى است که حافظ صلح، آزادى و دمکراسى در جهان است گاه آشکارا و گاه غیر مستقیم مىگوید که اختیار منابع و مواد خام جهان به خصوص “نفت” بایستى در قبضه قدرت ما باشد که در غیر این صورت جهان آزاد به سقوط وحشتناکى در خواهد غلطید. حرف هر قدرتمندی چه دیروز و چه امروز و بویژه آمریکا مىگوید: چون وظیفه اصلى رهبرى جهان و حفظ صلح و آزادى و دموکراسى بعهده ما گذاشته شده است(حال چه کسی این وظیفه را بر عهدهاش گذاشته خدا داند!)، لذا حد اقل باید مواد خام ومنابع اقتصادى با اختیار و صلاحدید ما در جهان توزیع شود. این ریشه و عصاره استراتژى فعلى و آینده جهان غرب و آمریکاست. این واقعیت تلخ دیگرى است که ما با آن روبرو هستیم.
بعضیها به مانند پسر شاه می گویند که ما که حالا در گیر حکومت غارتگر ولایت مطلقه فقیه هستیم اصلاً در این مقطع نباید که از شاه و مصدق و استقلال حرف بزنیم (قریب به این مضمون). اینان غافلند که مصدق نماد استقلال و آزادی و مظلومیت ایران است و پدر بزرگ و پدر او هم نماد دیکتاتوری و فساد و جنایت و بیگانه پرستی. همچنانکه و جمهوری ولایت مطلقه فقیه، نماد فرعونیت و جنابت و فساد و بیگانه پرستی در لباس شرق پرستی یعنی چین و روسیه است. بعضیها ابلهانه چنین می پندارند حالا چون یک جنایتکار دیگری آمده که بیشتر از گذشته به جنایت و تخریب می پردازد، پس آن گذشته از گناهان خود مبری شده است. این حرف غلطی است زیرا هر جنایت تخریب و استبدادی در زمان خود سنجیده می شود و نه اینکه با دیگری مورد مقایسه قرار بگیرد که اولین قیاس کننده شیطان رجیم است که یکی کمتر کرده و دیگری بیشتر و حالا چون او کمتر است پس ایراد و اشکالی ندارد. برای مصدق اجنبی اجنبی بود و بدست آوردن حکومت را با کمک اجنبی مهلکترین سم برای آزادی و استقلال کشور می دانست. همین مصدق در دوران حکومت خود با تمامی کشورها رابطه داشت و هرگز نمی گفت که ما باید رابطه خود را با بقیه جهان قطع کنیم. تمامی حرف مصدق این بود که ما باید حاکم بر سرنوشت خود و منابع خود باشیم و مدیریت منایع خود در دست خودمان باشد و نه بیگانگان و فقط همین حرف و عمل بود که انگلیس و آمریکا بر نتافتند و دست به کودتای شوم سیای ۲۸ مرداد ۳۲ زدند که اگر بگویم نطفه خمینیسم در آنجا بسته شد،حرف حقی است.
جالب اینکه، نیم قرن بعد، با وجود اینکه بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، به نوعی کودتا را محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کردند، همدستان داخلی آنها نه تنها حاضر نشدهاند که آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کنند، بلکه مدعی هستند اگر هم کودتائی در کار بود، این مصدق بود که کودتا کرد و کودتایش شکست خورد!! بعضیها هم می گویند به ما چه که کودتا شد، حالا این قضیه را رها کنید و با کمک خارجیها که منظور آمریکا است کشور را از دست رژیم مطلقه فقیه نجات دهید. و بیکمک خارجیها ما نمی توانیم از دست این حکومت رها شویم. این تیپ افراد اگر منافع خاصی نداشته باشند، که دارند ولی در بهترین حالت آدمهای خوش خیالی باید باشند که منتظرند آمریکا برایشان دموکراسی بیاورد. آمریکا درطی هشتاد سال گذشته یعنی از نیمه دوم قرن بیستم به این سو تاکنون در بیش از پنجاه کشور جهان به شیوههای نرم و سخت دست به کودتا زده است و دولتهای مطیع خود را بر سر کار آورده است وهر جا که حکومتی برخاسته از اراده ملت بر روی کار آمده همین آمریکا با کودتا آنرا ساقط کرده است که مهمترین نمونه آن کودتا علیه حکومت مصدق در ایران، دکتر سوکارنو در اندونزوی و الینده در شیلی است و این آخرین دسته گلی که همین اخیراً به آب داده و افغانستان را به روز سیاه نشانده باید برای همه جهانیان مایه عبرت و تجربه باشد. آمریکا به بهانه مخفی بودن بن لادن افغانستان را اشغال کرد و طی بیست سال به بهانه برقراری دموکراسی حکومتهای دست نشانده خود همراه با نیرو و ادوات عظیم نظامی بر قرار ساخت هر دو رئیس جمهور دست پرورده آمریکا و به نوعی همگام با طالبان. در حالی که در تمامی این مدت بیست سال طالبان با عملیات انتحاری و به خاک و خون کشیدن و کشتار مردم افغانسان دست می زد، آقای کرزای در دوران ریاست جمهوریاش هر گز آنها را« تروریست» و« دشمن» خطاب نکرد و به عکس همواره طالبان را «برادران ناراضی» خود می خواند. دومی اشرف غنی هم بدون کمترین مقاومت کشور را دو دستی تحویل طالبان داد زیرا آمریکا تصمیم گرفته بود از افغانستان خارج شود.هنگامی که آمریکا تصمیم گرفت که از افغانستان خارج شود، با گروهی که بیست سال تمام آنها را تروریست خوانده و به علت وجود آنها افغانستان را اشغال کرده بود. حال با دور زدن ملت افغانستان با طالبان قرار داد بسته شد و در نتیجه افغانستان به طالبان فرو گذاشته شد و خود با بر جا گذاشتن میلیاردها دلار اسلحههای مدرن سنگین را که دو دستی تحویل طالبان داد و با آن وضع فضاحت بار در جلو چشم جهانیان و ملت مظلوم افغانستان، ار افغانستان خارج شد و یک شبه از دموکراسی چشم پوشیده شد. و برای افغانها تاریخ سیاه دیگری ورق خورد که هم اکنون جلو چشم جهانیان است. آیا همین تجربه به ما نمی گوید که آمریکا برای دموکراسی بر قرار کردن به افغانستان لشکر کشی نکرد؟ و آیا باز به ما نمی گوید که خارجی برای ما دموکراسی نمی آورد و اگر هم تازه لشکر کشی کند، برای منافع ویژهای است که برای خود در نظر گرفته است. و تازه نباید از خود بپرسیم به چه حساب وچرا آمریکا فرضاً برای نجات ما از دست دیکتاتور باید فرزندان آمریکا را به کشتن دهد؟ و علاوه بر اینها مگرآمریکا با دیکتاتوران چه مشکلی دارد؟ آمریکا تا به امروز با تمامی دیکتاتورهایی که منافع آمریکا را در نظر داشته و هم پیمان و یا جزو اقمار او هستند، چه مشکلی داشته که از این به بعد داشته باشد؟. پس باید به هوش بود و از مراجعه به بیگانه و دولتهای خارجی هر کشوری که باشد هرگز. آنچه ما می خواهیم باید با دست خود آن را بسازیم. البته اشتباه و خلط مبحث نشود، مردم و سازمانهای مستقل از دولتها و آزادیخواهان و بشر دوستان جهان می توانند به ملتهای دیگر در استیفای حقوق، آزادی و استقلالشان به آنها و از جمله ما کمک کنند. در فرصتی دیگر مشروح به مسئله پرداخته خواهد شد اما مختصر اینکه:
۱–سازمانهای غیر وابسته و علاقه مند به آزادی و حقوق بشر و زیست مسالمت آمیز همۀ جهانیان باهم می توانند در جهت تحقق آزادی، حقوق بشر و زیست مسالمت آمیز برای همه کمک شایانی به مردم برسانند.
۲–اندیشمندان و متفکرین آزاده جهان و سایر مردمان آزاد اندیشی که از امکاناتی برخوردار هستند، می توانند در زمینههای مختلف به مردمان در بند و اسیر قدرتها بر طرق مختلف یاری رسانند
۳–رسانههای جمعی نیز در حمایت از جامعههای ستمدیده و تحت حکومت استبداد، در هی نقطهای از جهان که باشند باید از مردم ستمدیده حمایت کنند. آنها می توانند جنایات رژیم و پایمال کردن حقوق و آزادی مردم را برای مردمان آن کشورها و جهانیان و ملتها بر ملا سازند.
· غارتگریها و چپاول اموال مردم را به طرق مختلف آشکار سازند
· از حقوق مردم – خارج از دسته و گروه و یا حزب و وابستگی – یکسان حمایت کنند.
· در مواقع لازم به حمایت مردم ستمدیده بپردازند و در حد امکان راهکارهای دفاع از حقوق و آزادی خود را به مردم آموزش دهند
· از کسانی که خواهان آزادی، عدالت، حقوق و استقلال هستند حمایت کنند
· در آشکار کردن حقایق کوشا باشند و نه اینکه بخواهند توازن قوا بر قرار کنند. اغلب اوقات رسانهها می گویند، ما بیطرف هستیم هیچ آدمی و رسانهای بیطرف نیست و این بیطرفی دروغ بزرگی است که برای پوشاندن و فرار از مسئولیت، به خود و دیگران وانمود می کنند. وقتی گفته می شد ما بیطرف هستیم چه بخواهند و چه نخواهند، طرف قدرت ایستاده اند. اما متأسفانه بنام بیطرفی رسانههای مهم فارسی زبان بویژه در خارج از کشور کمتر به استقلال طلبان، آزادی و عدالت خواهان می پردازند و استدلالشان هم این است که ما بیطرف هستیم. اینکه ما بیطرف هستیم خود دروغ بزرگی است که آدمیان و بویژه صاحبان رسانه به خود و دیگران می گویند. برای درک مطلب کافی است که شما برنامههای رسانهها و کسانی که در آنجا از آنها در موارد مختلف مصاحبه و به عناوین مختلف بحث و گفتگو بعمل می آید و یا حتی کسانی به استخدام در آورده می شوند، را رصد کنید. تا عیان شود که این دروغ بزرگ بیطرف چرا گفته می شود؟
مگر می شود کسی بیطرف باشد؟ هیچ آدم عاقلی نمی تواند در این دنیا بیطرف باشد. مگر اینکه حق و باطل، راست و دروغ، ظالم و مظلوم، ستمدیده و ستمگر و… برایش یکسان باشد.
بیطرفی یعنی اینکه حق و ناحق، راست و دروغ یکسان است
بیطرفی یعنی اینکه نزد اینان ظالم و مظلوم برابرند.
بیطرفی یعنی اینکه برایشان مسائل مستبد و آزادی خواه یکسان است
بیطرفی یعنی اینکه به نوعی چه بخواهند و چه نخواهند در نهایت در کنار ستمگران و دیکتاتورها هستند. و بیطرف یعنی اینکه…..
رسانهها اگر آزادیخواه و عدالت طلب و حقوق مدار هستند وظیفه دارند و باید تا آنجا که امکان دارد و از دستشان بر می آید وظیفه دارند و باید، جانب حق باشند. نظر به اینکه از دید من هیچکس و هیچ سازمان، حزب و دسته و یا رسانهای بیطرف نیست و هر کس، سازمان، حزب ودسته و یا رسانهای در هر موقعیت و منزلتی که باشد تا جای ممکن سعی می کند دیگران را به راه و روش خود رهنمون کند و آن راه و روش خود را بکار برند و آن را توسعه و گسترش دهد.
اینکه تحت عنوان بیطرفی در رسانهای یک به اصطلاح اصول گرا و اصلاح طلب که هر دو در حقیقت دو روی سکه هستند وهر دو خواهان به دست آوری قدرت بیشترند و در مواقع بحرانی و نیاز می بینید که هر دو در یک صف و در یکجا که حفظ نظام است قرار خواهند گرفت، بیاورند و به گفتگو بپردازند جای شک برایتان می ماند، که این رسانه به نوعی خود در جانب قدرت ایستاده است. گاهی هم وانمود می کنند که ما می خواهیم بدینطریق مچ آنها را باز کنیم ولی به عیان دیده می شود که اغلب اوقات اینان دروغهای فاحشی بر زبان می رانند و با وجودی که مجری برنامه هم علم اطلاع دارد که اینها دروغ است آن را بر ملا نمی کند و یا کمتر می کند. در فرصتی مناسب با آوردن دلایل و مثالها و امور واقع شده در این رسانهها نشان داده خواهد شد که این بیطرفی نزد اینان یعنی چه و چقدر حرف نادرستی است؟
آخرین نکته اینکه: بگذریم که این رژیم غارتگر ضحاک منش چنان عرصه را بر مردم تنگ و تاریک کرده که حال آیندهای برای ملت ایران دیده نمی شود، حتی از حداقل زندگی روزمره مردم عاجز و درمانده است. مردم به تنگ آمده در برخی از شهرها ازگرانی وحشتناکی بر آنها وارد شده، به خیابانها آمده و به تظاهرات مسالمت آمیز پرداخته اند، حتماً می دانند که این رژیم تنها یک وسیله برای حل مسئل می شناسد و آن هم قطع وسایل ارتباط جمعی و اطلاع رسانی و زندان و شکنجه و داغ درفش است. از راه تکرار باید گفت: سرطان غارتگری و جنایت و فساد تمامی ارکان این رژیم از رأس تا ذیل آن را فرا گرفته و تنها راه رها شدن از دست این رژیم غارتگر ضحاک منش همان است که در بخشهای گذشته از زبان حکیم ابوالقاسم فردوسی گفته شد وآن هم لباس ترس از تن به در آوردن است. کاوه و فریدونهای زمان که مظهر نیرو و قدرت ملی و قدرتمند کشور و مجری عدالت و پیروزی هستند با مردم متحد شده و یکدل و یک جان به میدان بیایند. و هر قشری در بین خود رهبری جمعی خود از کاوهها و فریدونها را با حمایت مردم بوجود آورند – گرچه این عمل در بین بخشهایی از کارگران، معلمان، زنان و… تا حدودی تحقق پیدا کرده است – و این رهبری به نوعی به هم بپوندند و تمامی کشور را به حرکت در آوردند. در غیر این صورت این رژیم تک تک گروهها و دسته و اقشار مختلف را به نوعی که در طول این چهل سال و اندی عمل کرده، از بین خواهد برد. و فریدون و کاوههای زمان متنظر مرگ این و آن نباشید، خود رژیم باید از بنیاد تغییر کند و یا استحاله شود و این با دست شما ملت ایران حاصل خواهد شد و با مرگ فرضاً خامنهای به نظر و دید من چیزی حاصل نخواهد شد. در ادامه این سلسله مقاله ها، به نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون که چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه ضحاک منش می ریزند پرداخته خواهد شد.
کتابها و سایر نوشتههای اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
www.mohammadjafarim.com
محمد جعفری ۲۶/ اردیبهشت / ۱۴۰۱