پرسش: آیا بندگان مضطر خدا، از تجلی صفات خدا، به طور مستمر با تقاضا و دعا یا حتی بدون آن برای برآوردن حاجاتشان برخوردار میشوند؟ نمونههایی داریم، زکریا در کهولت سن بشارت فرزند مییابد، ساره در سن کهولت بشارت بارداری مییابند و چه بسا بیماری لاعلاج بشارت شفا بیابد، اینها جاری شدن و تجلی اسماء و صفات الهی در اعصار و زمانه بین بندگان خدا نیست؟ اگر چنین است، آیا این همان، جاری شدن امر واقع مستمر الهی نیست؟ که نو به نو شونده میآید و اینکه خدا در هر روز در کاری است؟ چه عادی در دادن روزی بندگان، و چه در شگفتیهای بن بستوار بندگان.
حق پور: اگر «بندگان مضطر خدا، از تجلی صفات خدا، به طور مستمر با تقاضا و دعا یا حتی بدون آن برای برآوردن حاجاتشان برخوردار» میشدند، آنگاه نباید قرآن در اضطرار؛ جواز خوردن گوشت مردار را میداد! (بقره 173، مائده 3، انعام 145، نحل 115) بلکه بندگان مضطر را به درخواست زبانی از خدای تعالی دعوت مینمود تا حاجتشان به تأمین غذا برای رفع گرسنگی را برآورده نماید که بسیار آسانتر مینماید این امر تا درمان بیماری لاعلاج یا باروری در کهنسالی! درباره باروری در کهنسالی زکریا و همسر ابراهیم در کتاب «عیسی فرزندخدانده مریم» توضیح دادهام و در اینجا از تکرار پرهیز مینمایم. اما آنچه که باید در آیه 62 سوره نمل مورد توجه قرار گیرد اینکه خدای تعالی بندگان مضطری را اجابت میکند که او را دعاء کنند (أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ قَلِیلاً مَا تَذَکرُونَ)، دعاء کردن خدا یعنی خواندن او و خواندن خدا یعنی رویکردن به صفات و اسماء او و متجلی کردن آنها در خود! وقتی خدا را خواندهایم که با او اینهمانی بجوییم و شرط آن این است که خدا را آنگونه که هست بخوانیم و خوانش ما با صفات و اسماء او خوانایی داشته باشد. دقت کنیم میفرماید «یکشف السوء» یعنی خدا عوامل و دلایل بدیهای را مکشوف میسازد یعنی آدمیان را بدانها آگاهی میبخشد و آنها را خلفاء زمین قرار میدهد یعنی با کشف سوء که از جنس آگاهی بخشی است توانایی دخل و تصرف در زمین را به آدمیان میدهد و بعد از ایشان تکویناً میپرسد آیا معبودی با خدای یکتا هست یعنی آیا امکان دارد جز نظام خدای یکتا عامل دیگری در کار باشد؟! چه اندک این مهم را خاطر نشان میکنند! و نیک میبینیم که وِردهای زبانی چه بر سر دینداری ما آورده است! و چه بسیارند وِرد خوانان!
ناقد: با تشکر از پاسخی که ارائه فرمودید ولی منظور مرا اقناع نکرد، منظور من از برآورده شدن حاجات بندگان، بندگان شایسته ادعونی استجب لکم است، نه لزوماً همه مضطرها و همه نیازمندان، که شما حکم میته را عرضه کردید، منظورم باز بودن دروازه رحمت الهی است که قلیل مشتاقان شایسته را برخوردار میکند، و آنها هم که محرومند باید علت را در خود جستجو کنند. و مراد وِرد زبانی نیست، بلکه از سر اخلاص که آن را داوری کننده حضرت باری است، نظام علی و سببی در جایش است، بطور معمول و متداول آدمیان نزد پزشک میروند ولی قلیلی هم هستند، که با علم زمانه اطبا علاج نمیشوند، و با استعانت از حضرت حق پاسخ میگیرند. این همان امر واقع مستمر الهی است که جریان دارد، ولی قلیلا ما تشکرون. و شاید اکثریت غافل باشند و به مراتب بالای علم و ایمان نرسیده باشند.
حق پور: عزیز! شما همچنان در پی خدای معجزهگر هستید! اما خدا؛ یکتاست! نه دوتا! یعنی هیچ نقطه عطفی در خدایی او نیست! خدایی او بی نوسان و بی انقطاع و بی استثناء و بی دوگانگی است. رحمت الهی که هستی شمول برقرار است و این بندگانند که باید از آن حظ ببرند وگرنه خدای رحمان که رحمتش را دریغ نمیدارد. خدای تعالی اجابت حاجات بحق همه بندگان را در هستی افاضه کرده است. آنکه پزشکان درمان بیماری خاصی را نمیدانند و بعد آن بیمار به نحوی درمان میشود گویای هیچ اعجازی نیست بلکه گویای عدم علم مطلق ماست. جنابعالی بفرمایید استعانت ما چگونه باشد مورد عنایت ویژه حضرت حق قرار میگیریم؟! چگونه اگر خدا را بخوانیم مستحق مراتب بالاتری از رحمت و نعمت الهی میشویم؟! ابهام و کلی گویی را کنار بگذاریم و بکوشیم نسبت خود را با خدا و هستی شفاف کنیم.
ناقد: من به خدای علی کل شی قدیر معتقدم، خدایی که از ورای ناممکنهای عادی بندگان، امری را ممکن میسازد و بندگان را متعجب میسازد، همان خدایی که ساره عجوزه را از بشارت فرزند به شگفت میدارد، و موارد دیگر که قرآن بدان اشاره میکند، و قراین آیات چنین میگوید. و این البته دلالت بر علم مطلق اوست و دلیل قلیل بودن علم بشری ماست، و راهی است برای هدایت بشر تا از اوج تکبر خود به انکسار و تواضع گراید. میگویید خدا یکی است، البته که یکی است او خدای دنیا و آخرت، خدای غیب و شهود است، برای بشری که مأنوس به قواعد دنیاست یادآور میشود این اسباب را به همه جهانها تعمیم ندهد، غیر ممکنهای خود را مطلق نکند. او افاضه میکند ولی، در عین حال امر میکند ادعونی. استعانت ما از حضرت حق در مجرای همین ادعونی است، که اولیای حق با شدت و حدت بیشتر بدو توکل میکردند و معاندین از او رویگردان، و غافلین، غفلت میورزند. پای اندیشه شکسته میشود وقتی که در مورد وجود خدا فکر میکنیم، وجودی که در هستی تامش به نیستی ناچیزم میرسم و در نیستی ناپیدا؛ در دیده ناتوانم به هستی قلیلم دست مییابم. پیچیده عظیمی که می ظریفانه میپیچاند اما در ته ته تابیده این پیچش، طعم نور بودنش را دقیقاً میچشاند. در این کار، انکار مفهومی ندارد و خون تردید، بی تردید، ریخته میگردد. کافیست او را بخوانی، در ظلماتِ تاریکی محالات، میدرخشد و اگر پشت کنی، حتی در روشنائی، پشت اَبرِ ابهام پنهان میگردد اما شعاع انوارش درست در مرکز اندیشه چشمک میزند که بنده من کجا میروی ترا من چشم در راهم… با اینکه زبانم میسوزد، قلمم پا به قرص، پا بر زمینِ ضمیرِ من میکوبد و از فراز اندیشهام فریاد میزند که او هست و هست و هست. او را نقشی است که میتوان در نرمی آب دید و در صخره سخت مشاهده کرد. کجاست که نیست او حتی در نیستی هم هست.
حق پور: اگر همه مردمان کشورمان بروند و مخلصانه از او بارش باران بخواهند تا خشکسالی مرتفع گردد آیا اجابت میکند و باران میآید؟ اگر همه مردمان کشورمان او را بخوانند که این حکام جور و ستم بروند آیا بدون اسباب که کنش خود مردمان است او اجابت میکند؟ آیا گمان بردهاید که مادرانی که کودکانشان در کام مرگ هستند خدا را خالصانه نخواندهاند؟! پس چرا آن کودکان شفاء نمییابند؟! کار شیطان مجازسازی است و بریدن واقعیت آدمیان از حقیقت! حق شفاف است پس بیانی که دچار ابهام و وعده به آیندهای باشد که در بدو تجربه مشهود نباشد مجاز است. بیایید یک به یک مصادیق عینی را ببینیم و ببینیم آیا نگرش ما بدانها منطبق است یا نه. چرا هیچ یک از پیامبران چنین رویهای را از جانب خدا پیش نگرفتهاند؟! چرا باید جهاد میکردند چرا باید قتال میکردند چرا باید خونشان ریخته میشد؟ عزیز از طرف خدا همه چیز حل است مشکل ماییم ما!
ناقد: «مخلصانه» را ما ارزش گذاری میکنیم یا خدا؟ وانگهی پیامبران یکی از اوامر خدا را که جهاد بود رفتهاند، منحصر به جهاد بود رفتهاند، دیدگاه بنده، شمول بیشتری را در ربوبیت حق قائل است حتی، در نامیدی به ظاهر ناممکن علم ناقصمان، باز هم ادعونی، تقاضا و رفع حوایج از خدا را با محک ابطال پذیر نتوان باطل کرد. آری به درستی از طرف خدا همه چیز حل است حتی به ظاهر و نمود محالات، مشکل ماییم.
حق پور: خب اگر ما معیاری برای مخلصانه خواندن خدا نداشته باشیم چگونه او را مخلصانه بخوانیم؟
ناقد: تو نیکی میکن و در دجله انداز، تو کار نیک کن بخوان، هزار تیرانداز به امید اصابت به هدف، مگر همه نمازها خالصانه است ولی برپا کردنش واجب است مقام بندگی یعنی همین، تسلیم و رضا پس چیست، داستان ایوب برای چیست، او علم مطلق است و بی نیاز، تو کم دانشی و نیازمند، سعی کن و از خواهش غافل مباش او به اقتضای مشیت ابطال ناپذیرش عمل میکند همین.
حق پور: و لاتقف ما لیس لک به علم چه میشود؟ لم تقولون ما لا تفعلون چه میشود؟ خدا را باید به صفات و اسماءش خواند و بر او متمسک شد. نه با ذهنیت خودمان! اگر خدا رزاق است پس رزقش را در هستی پیشاپیش فرستاده است، اگر خدا رحمان است پس رحم خود را پیشاپیش بر ما آورده است و و و. اگر ما همه راههایی که گمان میبردیم ما را به مقصودی میرساند رفتهایم و نرسیدهایم راهش این نیست که لسانا بخواهیم بلکه باید در خود بازنگری کنیم که چرا در بیراهه هستیم و راه نیافتهایم؟ اگر خدا را از هستی مخلوقش جدا کنیم گمراه میشویم عزیز! ابراهیم میگوید: «وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ» (شعراء 80)، و هنگامى که بیمار شوم مرا شفا مىدهد، خدا چگونه ابراهیم را شفا می داده؟ همانطور که خورشید را از شرق بر میآورده و از غرب فرو میبرده! آری هرجا قائل شویم که نظام اسباب شکسته است ربوبیت را از الوهیت جدا پنداشتهایم.
ناقد: نه لازم است با استمداد از رهنمود قرآن توضیح دهم… آری خدا، ما را به عدم توقف، و پویایی و تکاپو دعوت میکند، و از گذر پندار به گفتار و کردار اخلاص باید گذر کرد و تقرب جست، و باید به اسماء و صفاتش خواند، ولی چه کنیم که نواقصی داریم او موصوف به صفت جود است، و میبخشد، دعای ما سعی ما، دهش او همه مسیر بده بستان و دیالوگ است، کسی نگفته به صرف لسان به مقصود میتوان رسید، ما عبدناک به حق عبادت، آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید، عادی سازی افراطی، گاه نومید کننده میشود، ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل، نه باید به داشتههای خود در پیشگاه او مغرور و متفرعن شد نه به از فقر و نداری خود رجوع نکرد، باید بر حلقه وجود کوبید بی شک لبیکی میرسد ایمان همین است.
مباحثه دوم
ناقد2: دقت دارید که دارید در دام طبیعی سازی بیش از اندازه دین میافتید؟ کاری که سروش در آن افتاده است. اجابت مضطر الزاماً راهگشایی عقلانی برای حل معضل نیست. این فقط یکی از انواع اجابت است. در طول زندگی خود شاهد اجابتهای معجزهوار و غیر قابل هیچ توضیحی از سوی پروردگار برای کسانی که بنظر هم نمیرسیده اهلیت و شرایط چنین هبهای را داشته باشند، بودهام. چشم انسان امور خارجی را بهتر میبیند تا مسائل مربوط به خود را. نمیخواهم زیر پستهای شما کامنت بگذارم اما گاهی دلم نمیآید سکوت کنم. پست اخیرتان در مورد صحت 99 درصد قرآن بسیار رنجورم کرد. چرا چنین بابهایی را باز میکنید؟ کسی که چنین ادعای کذبی را طرح میکند باید برای آن دلیل بیاورد. شما چرا پیشاپیش یک حفره یک درصدی گشودید؟
حق پور: عزیز! طبیعی سازی کم و بیش ندارد چرا که دین از آیات آفاقی و انفسی جدایی ندارد بلکه دین الهی گویای نظام تکوینی عالم است. اگر دین و طبیعت منطبق گردند آنگاه ربوبیت و الوهیت در دینداری ما هم ممکن الوقوع میشود. جناب سروش قائل به تعبیر است و بنده قائل به تأویل و میان این دو نسبتی نیست که او قرآن را جامانده در گذشته میداند و بنده قرآن را در بینهایت آینده. اینکه ما برای برخی وقایع معجزگونه توضیحی نداریم ناشی از نقصان علمی ماست نه اینکه نظام یکتای الهی دچار دوگانگی یا نقطه عطف باشد. اگر «انسانی امور خارج را بهتر ببیند تا مسائل مربوط به خود را»، او دچار از خودبیگانگی است و دیدش نیز با خطاء. عزیز! چرا سکوت؟! «بلغ ما انزل الیک» فرمان به همه حقجویان است در مراتب! از اتفاق بنده با قید حداقل 99 درصد باب بهانه و عبور از اصالت قرآن را میبندم چرا که آنها با استناد به موارد ناچیز اختلافی کلیت قرآن را مخدوش جلوه میدهند و از آن عبور میکنند در حالی که بر فرض وجود آن یک درصد نه آدمی باب فهم و نقد را بر خود میبندد و نه کلیت قرآن را وا مینهد که میفرماید: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کثِیرَاً» (نساء 82)، مهم این است که مستمسکان قرآن به اختلاف کثیر نمیرسند نه اینکه هیچ اختلافی در آن نداشته باشند. در ضمن اثبات بر مدعی واجب است و این ماییم که باید حقانیت تمام و کمال قرآن را اثبات کنیم نه منکران آن و نیک میدانیم که چنین اثباتی برای هیچ یک از ما مقدور نبوده و نیست و نخواهد بود چرا که حقانیت تمام و کمال قرآن سر در بینهایت ابدیت دارد. دوستدار آن بزرگوار.
ناقد2: معنی ماوراء الطبیعه، دقایق ایمانی نسبت به پروردگار، عالم غیب، مکانیزم وحی و بسیاری از مسائل اعتقادی دیگر در کدامیک از جملات شما میگنجد؟ شما با یک حفره یک درصدی این آیه مصرح نزول و حفظ مادام الزمان قرآن توسط حضرت حق را ناخواسته مخدوش کردهاید. وقتی تمام نسخ تاریخی، قرائات مختلفه، سینه حافظان و جمهور متفقند که قرآن تحریف نشده و همانی است که در زمان پیامبر نازل شد، باز هم وظیفه اثبات عدم تحریفش با ماست و باید برای دلخوشی مدعی برایش کتابمان را ذبح کنیم؟ این چه منطقی است آقا؟! سروش الآن درمانده کلام خود شده. نمیداند به چه چیزی ایمان و مقید به کدام دین است و آیا دینداریش عادتی و خاطره ای از عادات گذشته اوست یا خیر. شما را با او هم مسیر نمیدانم. هرگز چنین تصوری نداشتهام. لطفاً برای خودتان چاههای ویلی که خروج از آنها ناممکن و دشوار است، نسازید. سالها قبل در مورد شبستری به آقای اکبرین گفتم که وقتی یک نفر تقدس را از متن مقدس میزداید، صحبت «رجوع به متن مقدس» و «برداشت هرمنوتیکی از دین» چه معنایی میتواند داشته باشد؟
حق پور: عزیز! آیا قرآن هستی را دو پاره یا چند پاره معرفی نموده است؟ آیا از منظر خدای تعالی بین شهود و غیب افتراقی هست؟ آیا در نزول وحی تن جسمانی پیامبر بیمحل بوده است؟ آیا قرار است با اعتقاداتمان به سراغ قرآن برویم یا بعکس قرار است اعتقادتمان را به محک قرآن گذاریم؟ کجای سخن بنده مغایر غیب و وحی و امثالهم است؟! عزیز! تمام نسخ تاریخی قرآن عیناً بمانند هم نیستند! تمام قرائات قرآن یک معنا را افاده نمیکنند! شاید بتوانیم بگوییم قرآن به عمد تحریف نشده است اما آیا اختلاف در قرائات نبوده است؟ سخن بنده این بوده که به بهانه این اختلاف؛ کلیت قرآن قابل زیر سوال بردن نیست! بنده از موضع دفاع از تمامیت قرآن سخن گفتهام! قرآن بمثابه یک کل منسجم! سخن این است که اگر حداکثر یک درصد هم در قرآن اختلاف باشد با آن 99 درصد قابل داوری است بنحوی که انسجام 100 درصد شود.
ناقد2: تلاش میکنم مباحث مطروحه را منتظم نمایم. اگر در مورد مطلبی غفلت شد، لطفا متذکر شوید. خیر. ثنویتی در کار نیست. بخشهایی بسیار کوچک از هستی را میشناسیم. از بخشهای عظیمی هم بی اطلاع (وما اوتیتم من العلم الا قلیلا) بخشهایی که ممکن است اساساً در حوزه ادراک نوع انسان، حتی انسان هزارههای آینده نیز قرار نگیرد. همین امروز نظریاتی از دانشمندان کواکب میخواندم درباره وجود جهانی آینه این جهان که هرگز قابل رویت نخواهد بود و تنها از طریق گرانش قابل ادراک است. اگر یکی از کتب آسمانی چنین مطلبی گفته بود، احتمالاً استهزاء فراوانی از سوی متوهمین علم، متوجه آن میشد.
حق پور: تا اینجا بحثی ندارم و موافقم.
ناقد2: تا قبل از کشف بیگ بنگ، تمام ماتریالیستها و حتی بعضی از فلاسفه اسلامی اعتقاد داشتند که ماده قدیم است. بیگ بنگ ثابت کرد که جهان می تواند از «هیچ» خلق شود و شده است.
حق پور: اولاً بیگ بنگ مصداق «کشف» نیست بلکه فرضیهای است که نهایتاً نظریه میشود. ثانیاً بیگ بنگ به صفر مطلق نمیپردازد که بخواهد داوری کند که جهان از هیچ خلق شده باشد. ثالثاً خلق از عدم؛ ناقض خالقیت خداست، یعنی قبل از بیگ بنگ خدا خالق نبوده است؟! بنده هستی را از خدای خالق لاینفک ازلی میدانم و بنابراین قائل به قدیم بودن ماده هستم.
ناقد2: توضیحات ما در خصوص پدیدهها متناسب با خرد تا این لحظه تکامل یافته، دانش تا این زمان مستحصل شده و خلاصه ادراک کنونی ماست که ضرورتی ندارد از ناتوانیهایش بگوییم. پس محتمل است قادر به تبیین بعضی امور نباشیم. چرا؟ چون شناخت و ابزار شناختمان کامل یا مهیا نیست. اگر قرار بود تمام مقصود کلام الهی در یک عصر دانسته شود، معنی نداشت که قرآن برای تمام اعصار و ادوار نازل و کافی باشد و کارکردش در همان عصر به پایان میرسید.
حق پور: آری! ما توانا به نهایت ادراک هستی نیستیم که نهایتی برای آن هم نیست، اما فهم قرآن از صدر نزول تا امروز و آیندهها باید در مراتب باشند نه در تعارض و تناقض با هم. فهم صحیحی امکان تعالی داشته است اما فهم ناصحیح باطل شدنی است. قرآن کتابی است حاوی محکمات و متشابهات که محکمات آن در همه ادوار زیست بشری دلالت مفهومی داشته و متشابهات آن در همه ادوار دلالت مصداقی. بنابراین فهم از مفاهیم قرآنی امکان تعالی در مراتب داشته و در هر عصری باید مصادیق عصری آن مفاهیم را دریافت. از این رو؛ فهم هر آیهای از قرآن از صدر نزول آغاز شده و دمادم میباید متعالیتر گردد.
ناقد2: در خصوص بعضی آیات سوره نمل، معجزات پیامبران و امثال آن، بسیار دشوار است که مفسر بتواند چون سایر سور قران، آیات را تأویل و تفسیر نماید. بعضی مفسرین تفسیر روایی، بعضی تفاسیر تعبدی و بعضی به تفاسیر زیبای عرفانی پرداختهاند. ثنویتی هست؟ سنن الهی جابجا شده؟ اعتقادات بیهوده وارد شده؟ خیر. درک ما نسبت به موضوع و نحوه استدلال استقرائیمان در اینجا کارکرد ندارد. نمیتوان آیات را رد، استحاله یا انکار یا طبیعی سازی نمود. میتوان با رجوع به انذار پیامبران، کلمات صادره از ایشان، معارف، اخلاق و حسن عمل پیامبران که از عقل، اخلاق، عملکرد و معرفت بشر بسیار بالاتر است به معجزه عقلیه ناشی از وحی که به مراتب بزرگتر از خوارق عادات حسی و تجربی است، چون شکافت دریا و اژدها شدن عصا، پی برد و اینکه معجزات پیامبران بالذاته از جنس علم و عمل است و دلالت قطعی بر نبوت دارد و معجزات حسی شاهد بر معجزه عقلی است. روزی فرزندم از من پرسید پدر تو گلستان شدن آتش بر ابراهیم، شکافت دریا بر موسی، زنده کردن مرده توسط عیسی را باور میکنی؟ سؤالش مثل یک سیل بر صورتم نواخته شد. به او پاسخ دادم ما هیچ مدلول علمی برای تحقق چنین معجزاتی نداریم. باورشان میکنم چون کلام الهی در قرآن مبین آن است. ومن اصدق من الله قیلا؟ اما ایمان دارم که اتشهایی سوزانندهتر از آنچه میشناسیم هست و ضمناً عوالمی هم برای انسان پیش میآید، چون عشق و حتی همین عشقهای غیر افلاطونی که سوختن بر او گوارا گشته و انسانی که از این عوالم خارج میشود به مراتب خالصتر و درخشانتر از قبل آن است. میدانم که گاهی کوهی به نفس پاکی و دریایی به همت شریفی برداشته و شکافته میگردند. همینطور میتوان انسان و گروه مرده و مأیوس و درماندهای را با قدمی بجا و شایسته زنده و بینا و شنوا گرداند.
حق پور: آری! ثنویت است اگر تفاسیر روایی و تفاسیر تعبدی و تفاسیر عرفانی و امثالهم به وحدت نظر در کشف حقیقت نرسند! ارزش تفاسیر در این است که آدمیان را به توحید بگرایند و در غیر این صورت نه تنها ارزشی ندارند که ضد ارزشند! تفاسیر باید بتوانند سنن الهی را آن گونه که بوده است تبیین نمایند وگرنه مصداق بیهودهیی مخرب میباشند. آری! نباید آیات را «رد، استحاله یا انکار» اما باید مصادیق آن را در طبیعت یافت چرا آیات قرآن تبیینی از آیات آفاقی و انفسی طبیعتند. عزیز! قرآن آمده تا اول پیامبر را هدایت کند و چنین کرده است آنهم فقط با سیاههاش! پیامبر هیچ امتیاز ویژهیی در فهم نسبت به دیگران نداشته الا اینکه مؤمنتر به منشأ حقانی آن بوده وگرنه او هم باید مستمراً قرآن میخوانده و آیات آن را با آیات انفسی و آفاقی تطبیق میداده تا بفهمدش. حتی ما برای اینکه بتوانیم مراتبی از حال و احوال پیامبری را درک کنیم باید قرآن بخوانیم چون قرآن گزارش حال و احوالات پیامبران هم هست. نسزد کلام پیامبری را که مبینتر از کلام الله باشد! قرآن مبین است! روشن است و روشنگر! اگر بگوییم با کلمات پیامبر یا سنت او باید قرآن را فهمید این وهن مبین بودن قرآن است! قرآن صراحت دارد بر ماهیت بشری بودن پیامبران و پیامبران را فقط رسولان وحی معرفی میکند نه تبیین گران آن! «لا تحرک به لسانک لتعجل به» (قیامت 16) را بیاد بیاورید! پیامبران هیچ معجزی جز هدایت بشریت به توسط وحی نداشتهاند! اعجاز پیامبران آوردن آیاتی بوده که مبین آیات آفاقی و انفسی است. حجت نبوت هر نبی در حقانیت نبئی است که آورده و لاغیر! پیامبران پیام هدایت را به قوانین هستی میآوردهاند نه اینکه کارهایی کنند که نقض قوانین مستمر هستی باشد! مضحک نیست که پیامبری بیاید تا ما را به اصول جاری در نظام هستی آشنا کند و بعد خود برای توفیق در این آشنا کردن آن اصول را زیر پا بگذارد؟! آیا پیامبران ما را به اموری هدایت کردهاند که توانایی پرداختن به آنها را نداشتهایم و عاجز بودیم! عجبا که در این صورت دیگر چه جای اسوه و الگو بودن پیامبران؟! آری! کلام الهی مبین است و مبین بودن آن بهانه را برای لا ادری گری از ما میگیرد! قرآن مبین است که ما فهم آیاتش را به هیچ بهانهای وا نگذاریم! حال اگر قصص انبیاء واجد معجزات حسی و لمسی و خارج از امور مستمر واقع بوده باشد مبین بودن قرآن چه میشود؟!
ناقد2: لطفاً بفرمایید کدام قرآنی را دیدهاید که مثل بقیه نبوده؟ کدام قرائتی با قرائت دیگر تفاوتی بیش از تفاوت اولی و اولا ـ مجریها و مجراها ـ مجلس و مجالس ـ مرسیها و مرساها ـ قصر و مد ـ نیکویی وقف و حسن شروع ـ زیبایی اداء کلمات، داشته است؟ هیچ تفاوت قابل ذکری بین قرائات مختلف نیست. از علائق شخصیم گوش دادن به صوت محمد صدیق منشاوی است که اتفاقاً قران را بر قرائتهای مختلف، در کنار و پی هم، تلاوت مینماید. از قرن پنجم به بعد بسیاری از مردم قرآن را با جمع قرائات ختم مینمودهاند. جلال الدین سیوطی در خصوص قرائات هفتگانه در کتاب اتقان خود بیانات جامعی دارد.
حق پور: بنده گزارشی از برخی اختلافها در قرائات را در کتاب «گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان» نوشته ایگناس گلدزیهر ترجمه ناصر طباطبائی دیدهام که بار اختلاف معنایی دارد. البته بنده داوری ندارم بر صحت مندرجات آن کتاب اما در هر صورت مقوله اختلاف در قرائات مستمسک قرار گرفته است تا جایی که آقای کمال حیدری از مراجع شیعه هم برای توجیهاتش اخیراً دست به دامان آن شده بود. اما مقدم بر اینها؛ در سیر تدوین قرآن در زمان عثمان و حتی در ادوار پسینی که قرآن را نقطه گذاری و اعراب گذاری کردند، معضل اختلاف در متن و قرائات پررنگ بوده که نسخ دیگر را سوزاندهاند. باری! ای عزیز! بنده مؤمن به حفظ قرآنم اما قائلم به اینکه نباید باب تفحص را در صحت مندرجات آن بست چنانچه خود در حروف مقطعه و بسمله اول سور و حتی بسمله اول سوره فاتحه نظری خلاف رایج دارم که البته تأثیر و تغییری در معنای گروه آیاتهای قرآن ایجاد نمیکنند هرچند که باب برخی بدفهمیها را درباره حروف مقطعه و تأکید افراطی بر لفظ «بسمله» را میتوانند ببندد.
ناقد2: اما در مورد سؤال بسیار خوبتان؛ آیا قرآن و وحی از بدن و بشریت پیامبر خالی است یا خیر. کلام الهی، بی یا با وساطت فرشته، به روان متعالی پیامبران وحی میگردد. تلولو آن اراده در آینه بی زنگار قلب (منظور همان روان متعالی است) نمایان میشود. به بیان دیگر، خداوند در روان پیامبران «تصرف» میفرماید. «الله یعلم حیث یجعل رسالته»، «و علمناه من لدنا علما» این روان متعالی حتما جایگاهی در بدن پیامبران دارد و با معلومات فعلی ما، این جایگاه بجز مغز نمیتواند باشد. (اگر به یاد بیاوریم که هر سلولمان حاوی ٢٧ یا ٢٧٠ میلیون کد اطلاعاتی است آنگاه شاید جمله قبل از پرانتز نگارنده هم زیر سؤال برود.) پس بدن پیامبران در این امر دخیل است. هم مهبط وحی است و هم بیان کننده آن. اما این روان متعالی از تعرض آنچه بشریت خوانده میشود و خواص و لوازم آن، در امان است. بهتر است گفته شود که از دسترس او هم خارج است. (مفهوم عصمت هم در همین ظرف قابل بیان است). عرفا عبارت «نفس قدسیه» را برای روان متعالی پیامبران بکار میبرند. مرحوم آقای شریعت «فواد» پیامبران را مهبط وحی میداند. آقای شریعت در شرح عالم الغیب و الشهاده میگوید؛ «عوالم وجود متطابق و نشأت دار هستی متحاذیست. عالم اعلی نسبت به عالم ادنی مثل صافی به کدر و لب به قشر است. همچنین مثل نسبت فرع به اصل و ظل به شخص و شخص به طبیعت و مثال به حقیقت است. هرچه در دنیاست برای او اصلی در غیب و آخرت و… هرچه در غیب و آخرت است برای او مثالی در دنیاست. مراد از دنیا حالت پیش از مرگ و مراد از آخرت حالت بعد از مرگ انسان است… و مردم در این مقام دو صنفاند. یکدسته از آنان توانستهاند از عالم ملک عبور و به ملکوت برسند و همچنین از شهادت به غیب و این عبور عبرت نامیده میشود؛ «ان فی ذلک لعبره لاولی الابصار» و برخی دیگر محبوس در سجن طبیعت و گروی عالم حس و محسوسند … که عالم مجرد را در نیافته و بدیار حقایق راه ندارند. بیشتر قرآن شرح حقایق عالم ربانی و آخرت و غیب است. وحی بر رسل بتوسط ادراک چهارم و قوه فوق عقل است و وحی فوق تعقل میباشد. حس و قوهای که انبیا و رسل بوسیله آن کشف حقایق نموده و مهبط وحی و نزول جبرئیل میگردند، فواد نام دارد. الت ادراک فلاسفه، عقل، و الت مشاهده انبیا، فواد میباشد. سلسله رسل مفطور (سرشته و ساخته) بر انسلاخ (بیرون آمدن از چیزی) از عالم بشریتند. روح پاک رسل در هنگام نزول وحی و جبرئیل، انسلاخ تام و تخلیه حقیقی از قوای ظاهره و باطنه پیدا و به قوه فواد عالم غیب را مشاهده میکنند.»(پایان نقل قول) عرایضم تمام.
حق پور: در خصوص مهبط وحی بودن روان پیامبر میفرمایید: «این روان متعالی از تعرض آنچه بشریت خوانده میشود و خواص و لوازم آن، در امان است. بهتر است گفته شود که از دسترس او هم خارج است. (مفهوم عصمت هم در همین ظرف قابل بیان است).» اما قرآن درباره نزول وحی به پیامبر میفرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ ٱلْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِٱلْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ ٱلْوَتِینَ» (حاقه 44 تا 46) و این آیات در کنار آیات دیگری از قرآن به خوبی گویای این است که هیچ صیانت جبری یا عصمت مطلقی در فرآیند ابلاغ وحی بر پیامبر مستولی نبوده است. در ضمن نزول وحی بر فؤاد پیامبر از آیات زیر بر نمیآید:
ـ وَکلًّا نَّقُصُّ عَلَیک مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَک وَجَاءَک فِی هَٰذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَهٌ وَذِکرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (هود ١٢٠)
ـ وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً وَاحِدَهً کذَٰلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَک وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا (فرقان ٣٢)
ـ مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ (نجم ١١)
مراد از فؤاد «دل احساسات» آدمی است که بعضاً دچار دو دلی میشود نسبت به آنچه میشنود یا میبیند با آنچه در اندیشه او میگذرد. از سعه صدر آن عزیز و لطفش سپاسگزارم.
ناقد2: پاسخهایتان نه قانع کننده، نه مشوق به ادامه گفتگو بلکه تا حد زیادی یأسآور است. بیشتر شبیه به یک متکلم که قصد پیروزی مجادلهای دارد سخن گفتهاید تا یک قرآن پژوه. حلاج در میدان هشتاد و سوم سلوک، گم شد و خود را باز نیافت. نزد جنید رفت و با او سخن گفت. جنید او را دعوت به سکوت و تصحیح یافتههایش نمود. من جنید نیستم و هرگز نخواهم بود. بد نیست شما بازاندیشی و مراجعه بیشتری به آراء و تفاسیر متقدمین داشته باشید. یکبار دیگر شبیه این جملات را به شما عرض کرده بودم. چرا مثل قضاتی که حکم اشتباه صادر کرده و بعد از توجه به خطایشان، باز هم رأی سابق خود را ابرام میکنند، لداد از خود نشان میدهید آنهم در زمینه ما نحن فیه که ابداً جای آن نیست؟ اگر امیدی به مثمر بودن این گفتگو بود، با شما چه در زمینه نقطه نظر فلسفی، چه در خصوص برداشتهای دیگرتان، که در سطور پاسخ مشاهده میشود، بحث مینمودم. موفق باشید.
حق پور: عزیز این خویشتن بنده است که سخن میگوید بی هیچ حب و بغضی، صاف صاف! چرا که شما را دوست دانم و دارم. در پناه حق باشیم.
ناقد2: یکی از معایب ادامه این بحث، قرارگرفتن نادلخواه شما در موضع مخالف و متحدی است که هم نارواست و هم بسیار از نیت بنده به دور. متأسفانه نظریه قدمت ماده نه تنها در بعد فلسفیش حامل مغالطه است، بلکه با یافتههای روز علمی و همچنین مفهوم «توحید» هم مغایرت و تزاحم دارد. گفتههای آقای کمال حیدری قابل اعتنا نیست. ایشان بضاعتی برای آنچه میگوید، نفیاً یا اثباتاً، ندارد. طفلک هر ده صفحه کتابی که میبیند، ذوق کرده و یک سخنرانی مینماید. گفتار تأسفبارش در مورد قرائت حفص و نتیجهگیری تلویحیش در این مورد که؛ حفص کذاب است، پس گفتارش کذب است، چون قرآن در دست ما بر اساس قرائت حفص است پس قرآن ما هم منحرف و کذب است (قریب به این مضمون) را شنیدهام. قابل اعتنا و پاسخ دادن نیست. شبیه به آن پرمدعای عالم نما که نه قرآن را میشناسد نه مثنوی را و نه حتی بلد است عبارت صحیح «رؤیای صادقه» را ادا نماید و دیدهام که در مکتوباتش مینویسد «رؤیای صالحه» یا آن دیگری که اگر کتاب تاریخ طبری را از او بگیری، راه فحاشی و روزی دنیویش را هم سد کردهای. شاید فرد دیگری با شما این چنین سخن نگوید. هر آنچه عرض شد از روی حسن نیت و تمایل به اصلاح بود. یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه. سلامت و موفق باشید.
گردآوری در 6 خرداد 1401
آرشیو کتابهای نیما حق پور در تلگرام:
www.t.me/Haghpoor_Books