چه کسی باور میکرد در قرن بیست و یکم، آنهم در اروپا چنین جنایت جنگی هولناک توسط ارتش روسیه به رهبری پوتین علیه ملت اوکراین اعمال گردد؟
چه کسی باور میکرد اگر تا زمان کنونی سلطه گران جهانی جنگها را به کشورهای زیر سلطه ای مثل ایران و عراق و …. صادر میکردند و در عین حال بر خود می بالیدند که بیش از هفتاد سال است در اروپا صلح حاکم است، هم اکنون جنگ، این ابزار دست روابط سلطه گرـ زیر سلطه، تمامی اروپا را به ترس و وحشت انداخته است. و بالاخره
چه کسی باور میکرد در عصر حاضر جنگ افروزی کاملاً شکل دیگری بخود گیرد. توضیح آنکه اگر تا یک دهه پیش جنایتهای جنگی دور از چشم افکار عمومی مردم جهان صورت میگرفتند، امروزه به مدد پیشرفت ابزارهای الکترونیکی ارتباط جمعی، برای اولین بار جزئیات جنایات جنگی بطور شبانه روز جلو دید افکار عمومی مردم جهان قرار میگیرد.
اینبار مردم جهان شاهدند: که بنابر نظریه سلطه گری، « جنگ ابزار سیاسی، ولی با شکلی دیگر نیست. » و یا به گفته روح الله خمینی « جنگ نعمت » نیست. بلکه اعمال جنایت و خشونت هولناکی است که بدست سیاستمداران جنایتکار بقصد ایجاد روابط سلطه گر ـ زیر سلطه، در درون و برون جوامع بشری علیه مردم جهان اعمال میگردد.
تماشای هر روزه این جنایات جنگی نویسنده این خطور را بیاد جنایات جنگی خمینی و خامنه ای و دیگر دستیاران آنان جهت بازسازی استبداد با کمک گرفتن از جنگ ایران و عراق به مدت هشت سال، و سرکوب شدید داخلی در میهن ما ایران، انداخت.
البته هرگونه جنایت جنگی بدست سلطه گران جهانی و دستیاران مستبد آنان، تنها در بیرون از مرزهای کشورها صورت نمی گیرند، بلکه این جنایات خیلی پیش از آن، در درون جوامع استبداد زده علیه مردم این کشورها در اشکال کودتا و « پاکسازی های داخلی » صورت میگیرند.
در این نوشته در نظر دارم به چند و چون شباهتهای چشمگیر اینگونه جنگها و جنایات که بدست پوتین در کشور روسیه و خمینی و خامنه ای در ایران، صورت گرفته اند و میگیرند، بپردازم.
جهت شناخت این شباهتها بایستی از منظر نگاه پوتین و خمینی و خامنه ای به جهان و انسانها و امور سیاسی کشور نگریست. این نگرش در اشکال ذیل خلاصه میشوند:
1. هراس از ایجاد مردمسالاری در جامعه خویش، روسیه و ایران. به همین خاطر پناه بردن به.سوء استفاده از سیاست خارجی در شکل تجاوز به دیگر کشورها بمثابه بهترین ابزار
2 جهت فرار از مردم سالاری و ترساندن مردم از « دشمن خارجی » و آنرا
3. سرکوب مخالفان مقاوم و در واقع همه مردم در داخل کشور گرداندن، در نتیجه
4. کودتا های خزنده در درون دولت، بدست سازمان تروری که تحت فرمان مستقیم رهبر، در روسیه پوتین، و در ایران خامنه ای، قرار دارند. در نتیجه،
5.اعمال جنایت و خشونت در درون و بیرون مرزهای کشور با بیرحمی غیر قابل تصوری علیه هرگونه مقاومت مردمی، و از طریق این قسی القلبی عریان، نمایش اقتدار رهبری سازمان ترور را بقصد ترساندن مردم دادن. بهمین خاطر نیز،
6. روسیه و ایران، بیش از همه نفت و گاز و صرف پولهای آن در ساختن ماشین جنگی و تقویت قشون تحت فرمان رهبری سازمان ترور. با این قصد که
7. « دشمن » هر از چندی ستیز و یا سازش کردن، در نتیجه
8.تنها راه حل تمامی مسائل و مشکلات داخلی کشور را در اعمال زور و خشونت خلاصه کردن. با این هدف که،
9.هر گونه اختلاف سلیقه در سیاست را به تضاد و دشمنی در درون کشور تبدیل کردن، در نتیجه،
10. تقسیم مردم جامعه، چه در روسیه و خواه ایران، به دسته های متخاصم « خودیها و غیر خودیها » و با اینکار تلاش در آسیب رسانی به وحدت ملی و اجتماعی مردم در هر دوی این کشورها.
شباهتهای ده گانه بالا در رفتارهای سیاسی پوتین در روسیه و خمینی و خامنه ای در ایران، همانند حلقه های زنجیری محکم بهم پیوسته، متصل و وابسته هستند. طوریکه هر زمان در هر کدام از این حلقه ها اختلالی بوجود آید و از یکدیگر بگسلند، این دو رژیم استبدادی دچار بحرانی شدید گشته و تهدید به سرنگونی میشوند.
حال اگر ما به هجوم نظامی پوتین توسط ارتش روسیه به اوکراین و جنایات جنگی که این ارتش در حق مردم آنجا اعمال میکند، خوب توجه کنیم، ماهیت واقعی اینگونه رژیم های استبدادی بخصوص در شباهتها که در اعمال خشونت و جنایت با یک دیگر دارند، برای ما آشکار میشود.
برای مثال اخبار، عکسها و فیلم هایی که بیانگر جنایات جنگی پوتین در اوکراین هستند، بطور کاملا روشنی نشان میدهند: ویران کردن خانه های مردم، آدم کشی و قتل های دسته جمعی انسانهای بیگناه برای اینگونه رژیم ها اموری استثنائی نیستند، بلکه اعمال خشونت و جنایت هدفدار با بیرحمی و قسی القلبی تمام هستند که چه در روسیه و خواه ایران، این جنایات روشی نظام یافته و هدفدار هستند.
در نوشته ای که در مجله اشپیگل شماره 17 بتاریخ 22 تا 29 ماه آپریل در مورد جنایات جنگی پوتین در اوکراین بقلم کریستیان نیف Christian Neef, که از سال 1991 تا 2017 گزارشگر مجله اشپیگل در مسکو بوده است، نقل قولی از یک نویسنده اوکراینی بنام Juri Andruchowytsch با این محتوی آمده است:
« این امر بایستی برای همه مردم جهان روشن شود که جنایات شهر بوچا Butscha ( شهر کوچکی در نزدیکی کیف، پایتخت اوکراین که جنازه های مردم غیر نظامی که توسط ارتش روسیه به قتل رسیده بودند، بطور دسته جمعی در کنار خیابانها قرار داشتند. مترجم ) یک اتفاق غم انگیز، حادثه ای ناگهانی و استثنائی نیست، بلکه برنامه ای دولتی است که از جانب روس ها از قبل با شیوه های کاملا خاص طراحی و به اجرا گذارده میشود. »
در واقع نمایش جنایات سیاسی، آنهم بشکل بسیار بیرحمانه و با قسی القلبی تمام، نه تنها توسط رژیم پوتین در روسیه با طرحها و برنامه ریزی های دولتی به اجرا گذارده میشوند، بلکه در ایران نیز نمایش اینگونه جنایات سیاسی خشن و بیرحم توسط رژیم خمینی و خامنه ای از پس از انقلاب تا هم اکنون، روشی است بسیار آگاهانه که از قبل طراحی و برنامه ریزی می شوند. هدف از نمایش بیرحمانه این جنایات سیاسی ترساندن همه مردم کشور است. چرا که استبداد تنها با ایجاد هراس در سرها و دلهای مردم، قادر به ادامه حیات است.
حال دو سئوال پیش میآید. اول آنکه هدف از اعمال این همه بیرحمی و قساوت قلبی چیست؟ و دوم آنکه در سرهای رهبران اینگونه نظامهای جنایتکار چه میگذرد؟
آنچه در ابتدا امر کاملا روشن و واضح است این است که زندگی و حیات انسانها برای رهبران استبداد از هیچگونه بها و ارزشی برخوردار نیست.
از جنبه تاریخی نیز چه در روسیه گذشته، در دوران جماهیر شوری و حاکمیت استالین و خواه هم اکنون، دوره « ریاست جمهوری » پوتین و یا در ایران، چه در دوران رژیم پهلوی در گذشته، و خواه پس از انقلاب و بازسازی استبداد در رژیم ولایت مطلقه فقیه به رهبری خمینی، در سرهای رضا خان و محمد رضا شاه، و خمینی و خامنهای این اعتقاد سخت وجود داشت و دارد که تنها با قساوت قلبی و بیرحمی غیر قابل تصوری در اعمال خشونت و جنایت میتوان بر مخالفین خویش، که قاعدتا تمامی مردم کشور هستند، پیروز گشت و حاکمیت مطلقه و خودکامه خویش را مستقر کرد.
در نتیجه در هر دو نظام استبدادی روسی و ایرانی اعمال خشونت و جنایت با قسی القلبی هر چه بیشتر، قابل توجیه میشود. آنطور که کمیت و کیفیت قربانیان خشونت و یا شیوه های کشتار و سرکوب مردم برای این رهبران مستبد هیچگونه اهمیتی ندارد. بلکه تنها پیروز گشتن بر آحاد مردم کشور از طریق ترسانیدن آنان و سلطه انداختن بر تمامی امور کشوری و لشکری مهم است.
امر بالا را علی خامنه ای حتی بصورت نظریه درآورده و بر آن نام عربی « النصر بالرعب » را گذارده، با این هدف که هم شکل دینی بخود گیرد و هم همه کس معنی واقعی آنرا درک نکند.
از این امور مهمتر، اندیشه ای است که در سرهای مستبدین روسی و ایرانی اصل است و آن اینکه شدت و حدت اعمال خشونت و جنایت علامت و نشانه قوی و با اقتدار بودن است. بهمین دلیل نیز نمایش اعمال خشونت و جنایت در جلو دید مردم، برای اینگونه رژیم ها هر روز بیشتر از گذشته اهمیت حیاتی پیدا میکند.
برای مثال در میهن ما ایران، در اوایل دهه شصت پس از کودتا علیه بنی صدر، رئیس جمهور منتخب مردم، رژیم ملاتاریا گزارش روزانه تعداد اعدامها در شهرهای مختلف ایران را در رادیو ها و روزنامه های خویش اعلام میکرد. علاوه بر آن اسامی دستگیر شده ها و به زندان انداختن مخالفین و شکنجه کردن آنان تحت نام « دشمنان اسلام » و پس از شکنجه کردن آوردن آنان به تلویزیون جهت اقرار به خطاها و خیانتهای خویش بهنگام « محاربه با خدا » بشدت جریان داشت.
این روش سرکوب و بدینوسیله ترساندن آحاد مردم از عواقب مقاومت در برابر استبداد حاکم هم در دوره استالین در روسیه و هم در زمان هیتلر در آلمان بکار برده میشد. تنها تفاوت در نامگذاری بر مخالفان مقاوم در برابر استبداد بود.
در روسیه به مخالفان مقاوم « دشمنان خلق » Volksfeind، در آلمان دوران نازیها به آنان « خائن به وطن » Landes Verräter میگفتند. در ایران نامهای گوناگونی بر مخالفان و کسانیکه در برابر استبداد دینی مقاومت میکردند، گذارده اند. این القاب همگی به دروغ از دین اسلام گرفته شده و برای فریب عوام به زبان عربی بیان میشود. از جمله « محاربه با خدا »، « منافق »، « کافر » و … که پس از شکنجه کردن و اقرار گرفتن از بعضی از آنان، نام « توابین » را میگذارند.
حال این سئوال پیش میآید: چرا در هر دو رژیم مستبد حاکم بر روسیه و ایران، چه در گذشته تاریخی خویش و خواه در زمان کنونی، رهبری استبداد نیاز به اعمال و نمایش خشونت و جنایت با بیرحمی تمام برای مردم جامعه خویش دارند؟
جواب این است: جانبداران هر دو رژیم مستبد روسی و ایرانی بهنگام تصرف و غصب دولت با دست زدن به کودتاهای خزنده در جوامع خویش، در اقلیت مطلق بودند. تاریخ کوتاه کودتا ها در هر دو کشور روسیه و ایران شهادت میدهند که در کودتای بلشویکها ( بلشویک به زبان روسی به معنای اقلیت است) در سال 1917 در روسیه و در کودتای ملاتاریا در خرداد سال 1360 در ایران، هر دوی این کودتا ها به دستیاری اقلیت بسیار کوچکی صورت گرفتند.
برای مثال در ایران نامزد انتخابات ریاست جمهوری حزب جمهوری اسلامی، حسن حبیبی، تنها چهار درصد رأی آورد. در صورتیکه ابوالحسن بنی صدر 76 در صد از آراء مردم را آز آن خود کرد. بزبانی دیگر جانبداران و دست اندرکاران کودتای خرداد 1360 تنها 4 درصد از مردم ایران بودند. و چون این هر دو رژیم استبدادی در روسیه و ایران در اقلیت محض بودند، جهت ترسانیدن اکثریت بزرگ مردم جامعه که مخالف آنان بودند، نیاز به اعمال بدترین و وحشیانه ترین جنایات و خشونتها و به تماشا گذاردن آنها داشتند. استالین و هواداران او چندین میلیون مخالف مقاوم در برابر خویش را سر به نیست کردند.
و البته که این نیاز از پس از بازسازی استبداد، چه در روسیه و خواه ایران، تا هم اکنون نیز وجود دارد. علاوه بر آنکه بعلت بدتر شدن وضعیت مردم هر دو جامعه، از جمله ایجاد جنگ و فقر و بیشمار نابسامانیهای دیگر، نیاز دولت استبدادی به خشونت و جنایت هر روز بیشتر از گذشته میشود. چرا که هر دو رژیم مستبد روسی و ایرانی هنوز نیز چاره دوام و ادامه حیات حاکمیت خویش را تنها و تنها در اعمال بدترین خشونتها و جنایات و نمایش آنها می بینند و میدانند.
در روانشناسی سیاسی اصطلاحی وجود دارد بنام « مجموعه علائم خشونت دولتی » به زبان آلمانی Syndrom der staatliche Gewalt . بدین معنی که هر زمان دولتی استبدادی در کشوری بوجود آمد، چون اکثریت بزرگ جامعه مخالف این دولت است، نیاز این دولت استبدادی به اعمال خشونت و جنایت در درون و بیرون آن کشور روز افزون میگردد.
در نتیجه اینگونه دولتهای مستبد مجموعه ای از علائم خشونت را از خود بروز داده و به جامعه نشان میدهد.
حال هر زمان این علائم در دولتی مردمسالار نیز بتدریج نمایان گشت، معنای روانشناختی آن اینست که نظام مردمسالاری در آن جامعه ضعیف گشته و هر زمان امکان ایجاد دولت استبدادی وجود دارد. امری که هم اکنون غالب دولتهای کشورهای اروپایی و بخصوص آمریکا را روز به روز بیشتر از گذشته تهدید میکند. برای مثال به تعداد جانبداران ترامپ در آمریکا و یا ماری لوپن در کشور فرانسه توجه کنید.
در ایران دوران پهلوی نیز هم رضا شاه و هم محمد رضا شاه تا اواخر حاکمیت خویش نیازی شدید به اعمال خشونت و جنایت و نمایش آنها داشتند. این نیاز پس از انقلاب مردم ایران، از بهمن ماه سال 1357 تا خرداد 1360 بشدت کاهش یافت. در اینصورت مجموعه علائم خشونت نه در هفت ماه دوره حکومت بازرگان و نه در یکسال و هفت ماه ریاست جمهوری بنی صدر نیاز دولت نبود.
در کشور روسیه نیز تا پایان نظام جماهیر شوروی نیاز به خشونت و جنایت و نمایش آن برای مردم وجود داشت. ولی این وضعیت پس از آمدن پروسترویکا Perestroika در دوره گورباچف در دهه نود قرن بیستم تغییر کرد. طوریکه در آن دوره کوتاه دولت روسیه نیازی به اعمال خشونت در سیاست نه در درون و نه در بیرون مرزهای خویش داشت.
ولی چه در ایران پس از خرداد شصت و خواه در روسیه از اوایل قرن بیست و یکم که پوتین بتدریج مردمسالاری در روسیه را بطور روز افزون تحدید و تهدید میکند، بار دیگر نیاز دولت روسیه به مجموعه علائم خشونت در حاکمیت پوتین بیشتر میشود.
حال در شباهتهای ده گانه میان پوتین با خمینی و خامنه ای که در بالا آمد، بطور اجمالی به این مجموعه از علائمی خشونت دولتی در روسیه و ایران اشاره شد. در آن شباهتها از منظر نگاه پوتین و خمینی و خامنه ای به جهان و انسانها و امور سیاسی توجه شده است.
حال در پایان این نوشته به چند علائم روانشناختی که این رهبران مستبد هم خود دارند و هم تلاش میکنند از طریق تبلیغات دروغ خود به مردم و بیش از همه پیروان خویش القا کنند، بطور خلاصه اشاره میکنم.
الف. « دشمن خارجی » ما و کشور و مرام ما را بطور بسیار جدی تهدید میکند. اگر ما در مقابل این تهدید نایستیم و با این دشمن جنگ نکنیم، نابود میشویم.
ب. این دشمن خارجی « عوامل داخلی » در درون کشورهای ما دارد که هم برای آنان « جاسوسی » میکنند و هم مبلغین آنها هستند. اینها تلاش میکنند به « هجوم فرهنگی غرب » ( سخن خامنه ای ) یاری رسانند تا ما و مرام ما را در درون ضعیف گردانند. طوریکه ما را وادار تسلیم به دشمن کنند.
ج. « خنثی » کردن تلاشهای دشمن در درون و بیرون مرزهای کشور هدف اصلی ما است. معنای « خنثی » کردن یعنی نابود کردن « دشمنان » در داخل کشور که همان توجیه سرکوب و اعدام و ترور و به زندان انداختن مخالفان مقاوم است. « خنثی » کردن در خارج از مرزهای کشور نیز توجیه تراشیدن برای جنگهای بی پایانی است که با همسایگان و در منطقه، البته به هزینه نسلهای کنونی و آینده روسیه و ایران، براه انداخته اند.
د. نمایش دروغ « ابر قدرت بودن » منطقه و جهان را دادن. در اینصورت،
ح. جهان و انسانهای موجود در آن را به « دوست و دشمن » تقسیم کردن. بنابر نظر بنی صدر « اصل و اندیشه راهنما را به ثنویت تک محوری » خو دادن.
ز. در اینصورت هدف از زندگی و حیات را در « پیروزی و شکست » خلاصه کردن و البته که رهبری استبداد در این نبرد نافرجام همیشه خود را « پیروز » قلمداد میکند.
ه. تبلیغ « برتر و سر تر » Chauvinismus از دیگران بودن. با اینکار دیگر ملتها، مرام ها و ادیان را تحقیر کردن. و رواج کیش شخصیت در ضد فرهنگ استبدادی خویش و
ز. « تقدیس خشونت » در اشکال گوناگون آن. و با اینکار خشونت را در نیروهای نظامی، در پلیس داخلی، و همه دیگر ارگانهای کشوری و لشکری معمول کردن. تا بدانجا که
ژ. همه باور کنند، « حق از آن و با قویتر » است.