در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم مطالبی با عناوین زیر میآید:
1ـ مدینه فاضله انقلابیون 57
2ـ قمار با اقتصاد ایران
3ـ برون رفت از چالش حاکمیتی ایران
4ـ جنبش می تو و اتاقهای فکر حاکمیت
5ـ بگذاریم زمینهای شهریمان نفس بکشند!
6ـ همه در عقوبت عاقبت زمین شریکیم!
7ـ گوشت گوساله را نباید خورد!
8ـ تفکر در ذات خدا
9ـ تفاوت مسلمان و مؤمن
10ـ نکاتی مهم در سوره فاتحه
11ـ تناقض لا اکراه فی الدین با گردن زدن کافران
12ـ مشرکان را بکشید هرجا یافتیدشان!
1ـ مدینه فاضله انقلابیون 57
پرسش: آیا همراه شدن با مطالبه به حق دیگری نوعی پیروی است؟ بعنوان مثال جنبش تحریم تنباکوی میرزای رضا شیرازی. بدین سبب این موضوع را مطرح میکنم که عرض کنم اگر مردم با خمینی همراه شدند بخاطر وعدههای حقمدارانه و تمایل به رهایی از زیر یوغ استبداد شاهنشاهی بوده و نه پیروی صرف. و در این رابطه بخشی از مستند انقلاب ۵۷ که توسط شبکه منوتو تهیه و پخش شده به نظر شاهد خوبی در انحراف قیام مردمی و مصادره به مطلوب مذهبیون در قیامهای پیش از انقلاب میباشد.
حق پور: ایرادی در نفس پیروی نیست بلکه در مصداق پیروی است. جنبش انقلاب 57 از 42 با تغییر از ملیگرایی به مذهبیگری در کنار چپگرایی آغاز شد. آقای خمینی هم با اصلاحات ارضی مخالفت کرده بود و هم با حق رأی زنان، در حالی که این هر دو مطلوب حقمداران بوده است. بنابراین شکلگیری جنبش مردمی قبل از انقلاب 57 ماحصل بیان آزادی نبوده است هرچند که با اظهارات آقای خمینی در نوفل لوشاتو همه گیرتر و منجر به انقلاب شد. اما به هر حال آن اظهارات در جنبش نهادینه نبود و نشد چون پایگاه و جایگاه مردمی فراگیر نداشت بلکه اندیشههای چپگرایانه و مذهبی سنتی ریشدار و تنومند بودند. سؤال اساسی بنده این است که مدینه فاضله انقلابیون در سال 57 شبیه به کدام کشور یا نظام حکومتی بوده که انقلاب را ناگزیر کرده بود؟! ایران را با کجا مقایسه میکردند که وضع آن برایشان غیر قابل تحمل شده بوده؟ آیا جز این است که اندیشههای مارکسیستی کمونیستی و نیز مذهبگرایی رادیکال بیشترین نقش محرک را داشته؟ درست است که آزادیهای سیاسی در ایران آن روز بسیار محدود بوده اما آیا سایر آزادیها به نحو قابل قبول جاری و ساری نبوده است؟ آیا شاخصههای رشد نسبتاً مثبت نبوده؟ آیا امکان رشد برای عامه مردم مقدور نبوده؟ آیا بواقع وضعیت آن روز روحانیت برای مردم مطلوب بوده که رهبری یک روحانی تندرو رادیکال را میپذیرند؟ آن هم با پیشینه ضد ملیگرایی! انقلاب 57 بیشتر یک انتقام گیری بوده تا جنبش حقمدارانه! انتقام چپگراها از اینکه مجال حکمرانی نیافته بودند، انتقام مذهبیون سنتی از تجدد جاری شده و کمرنگ شدن ایشان در ساختار قدرت، و انقلاب ملیون از کودتای 28 مرداد. بنده به صراحت میگویم که بیشترین نقش را در درجه اول با زمینه سازیهای شوروی در حمایت جنبشهای آزادیخواهانه مسلحانه چه در داخل و چه در خارج میبینم که با بی کفایتی شاه مدار مدارا را بست و تغییرات ساختاری را بی جهت رادیکال نمود به نحوی که شبکه ریشهدار روحانیت با نفوذیها و هدایت حزب توده و مانند آن توانست عنان کار را دست بگیرد.
2ـ قمار با اقتصاد ایران
حاکمان ایران از سیاست تاریخی به مرگ گرفتن و به تب راضی کردن وارد سیاست بکش تا کشته نشوی و گربه رو دم حجله کشتن شدند! حکومت ایران میخواهد با بدنه جامعه ایران رو در رو بشود و تمام پتانسیلهای شورشی مؤثر را از میان ببرد و این در راستای توافقات بین المللی است همان فریبی که پوتین و زلنسکی خوردند! یعنی درگیر درگیریهای فرسایشی شوند. از نظر بنده این رویارویی حاکمان با بدنه جامعه ایران، کارزاری سرنوشت ساز است و محتملاً ورق را به سوی مردم بر میگرداند چون ایران دیگر تاب فرسایش را ندارد و این جراحی نابخردانه اقتصادی قمار بزرگ حاکمان بی کفایت و بی شرافت ایران بر سر ماندگاری خودشان است!
3ـ برون رفت از چالش حاکمیتی ایران
تنها راه برون رفت مسالمت آمیز از چالش حاکمیتی ایران؛ برگزاری رفراندوم قانون اساسی و تعیین رئیس موقت کشور زیر نظر نهادهای بین المللی است. ایرانیان اگر بر این خواسته توافق کنند با کمترین هزینه تغییر ساختار سیاسی ممکن میشود وگرنه همگان پای میز قمار نشستهایم! یک بازه مثلاً چهار ماهه تعیین شود تا گروهها و ائتلافها قانون اساسی پیشنهادیشان را به همراه کاندیدای مورد نظرشان را برای ریاست موقت کشور معرفی کنند و بعد در یک بازه مثلاً چهار ماهه، ایرانیان از آن اطلاع حاصل کنند و در یک انتخابات آزاد زیر نظر نهادهای بین المللی، کاندیدایی که اکثریت آراء را بدست میآورد اداره کشور را موقتاً تصدی نماید تا ساختار جدید مطابق قانون اساسی انتخاب شده شکل گیرد. تجربه نشان داده است که قانونگزاری برای قانون اساسی نباید توسط اجماع نمایندگان مردم که دارای خواستها و پایگاهها و بینشهای متفاوت هستند انجام شود بلکه باید هر گروهی نسخه مدون پیشنهادیش را ارائه دهد و بعد آن نسخهها به آراء عمومی گذاشته شود و یک نسخه انتخاب گردد و به اجراء درآید چرا که وقتی مثلاً مجلسی تشکیل میشود برای تهیه قانون اساسی اگر که لابیگریها و اعمال نفوذها هم در کار نباشد، ماحصل کار؛ شتر گاو پلنگی بیش نمیشود چون که به جهت تفاوتهای بینشی و منشی، تفکر منسجم در روند قانونگزاری شکل نمیگیرد و بسیاری یا حداقل برخی از اصول مصوب؛ ساز خود را میزنند و قانون اساسی سمفونی نمیشود.
4ـ جنبش می تو و اتاقهای فکر حاکمیت
جنبش «می تو» یا همان افشاگری تعرضهای جنسی خوراک بسیار خوبی برای اتاقهای فکر حاکمان ایران شده است تا به بهانه آن تعارضهای ادعایی، طالبانیسم را در عرصه فرهنگ و هنر حاکم سازند و سلبریتیها را که میتوانند نقش بسیار پررنگی در جهت گیریها و کنشها و واکنشهای سیاسی داشته باشند به جان هم انداخته به دست خودشان زمینگیر کنند و در این میان خشکهایی را هم که میخواهند در میان ترها بسوزانند! و بدین طریق بخش مهمی از جریان پویای جامعه را به دست خودشان بدنام و بی اثر سازند. افشاگران که بعضاً با سرمایه جنسیشان و حتی اغواگریهاشان توانستند گوی سبقت را از رقبای خود بربایند و مجالی برای رشد استعدادهایشان بیابند غافلند از اینکه وقتی چنین وقایعی را بعد از سالها افشاء میکنند آن هم در حالی که در این سالها در همین فضای آلوده پلههای ترقی را طی کردهاند، در واقع دارند از منش و روش کاسبکارانه خود در سالهای سکوت خبر میدهند! و چه بسا از این پس نیز با فشارهایی از سوی دیگر نهادهای قدرت تن به تعرضاتی از جنس دیگر بدهند! لازمه حقمداری؛ کوشش در احقاق حق در همان زمان و مکانی است که حقی را دارند ضایع میکنند نه در زمان و موقعیت دیگری که دیگر آن حق برای ذیحقش موضوعیت ندارد! اینها را بر خلاف جهت عمومی جامعه در چنین مسائلی گفتم، باشد که به نوبه خود هشدار داده باشم که بازیچه اتاقهای فکر حاکمان نشویم و فریفته ظواهر امور نشویم.
5ـ بگذاریم زمینهای شهریمان نفس بکشند!
فکرم مشغول پدیده فرونشست زمین که اخیراً در برخی از شهرها اتفاق افتاده، شده بود که نکتهای توجه مرا جلب کرد و آن اینکه؛ در بسیاری از مناطق شهری ما، با احداث یکپارچه ساختمانها و خیابانهای آسفالت شده، راه تنفس زمین را بستهایم! ما برای اینکه محل و محیط سکونتمان تمیز یا قابل شستشو باشد بیشتر سطح زمین را به نحوی کفپوش کردهایم و ارتباط خاک را از آسمان قطع کردهایم! در حالی که پیش از احداثات ما زمین نگاهش به آسمان بود بلکه آبی فرو فرستد! نه تنها این چشم امید را کم سوء کردهایم که فاضلابها را که پیشتر با حفر چاه به زمین زیر پایمان انتقال میدادیم آنها را هم به زمینهای دیگر منتقل میکنیم و زمین بی نفسمان را تشنهتر نگه میداریم! جالب اینکه باغچههای کوچکمان نیز از زمین زیرینش بعضاً به نحوی عایق شدهاند! و بدین ترتیب نفس زمین زیر پایمان را بریدهایم و او حالا حق دارد که در خود فرو بپیچد از خفگی و بی آبی!
6ـ همه در عقوبت عاقبت زمین شریکیم!
پرسش: سؤالی در مورد قیامت و زندگی پس از مرگ داشتم. شما فرمودید که هر کس که بمیرد مستقیم وارد دنیای آخرتش میشود، که به نظر خودم هم با عدل خداوند سازگار نیست که یک شخصی چندین هزار سال روحش سرگردان باشد تا قیامت شود… اما اگر این طور باشد پس بعضی آیات قرآن در مورد بر پا شدن قیامت را که مثلاً کوهها فرو میریزد، ستارهها خاموش میشود، ماه و خورشید چه میشود؟ خب نمیشود که هم بگوییم که قرار است روز قیامت حداقل زلزلهای بیاد کوهها ریزه ریزه بشوند، زمین به غیر زمین تبدیل بشود و بقیه آیات که از تاریکی ستارگان و ماه خبر میدهد یعنی خورشید خاموش میشود، هم بگوییم که همان روز مرگ شخص وارد دنیای آخرتش میشود؟! به نظرم اگه این آیات رو در نظر بگیریم باید بگوییم که انسان باید یک خواب برزخی داشته باشد، که طبق آیات هم درست به نظر میآید. خواستم نظر شما رو هم در مورد ربط این آیات در مورد نابود شدن زمین و اینکه همین الان هم قیامت مردگان برپاست بدانم.
حق پور: فرض کنید یک نفر با اتومبیلش بر اثر بی مبالاتی با یک نفر دیگر تصادف میکند و آن شخص صدماتی میبیند. بعد چند سال میگذرد و آن راننده مطلع میشود که آن شخص بر اثر آثار آن تصادف جان باخته است. قیامت راننده از زمان تصادف آغاز شده بود ولی تمام نشده بود و تا سالها بعد ادامه یافته بود و حتی شاید تا نسلهای بعد. آری کوهها و دریاها و طبیعت زمین روزی از میان میرود و زمین به غیر زمین تبدیل میشود و آدمیان قیامت دخل و تصرفشان را در زمین میبینند. آری! همه در عقوبت عاقبت زمین شریکیم!
7ـ گوشت گوساله را نباید خورد!
چندی پیش در پاسخ به پرسشی نگاشتم: «حیوانات حلال گوشت را میتوان در بیشینه رشدشان ذبح نمود و از منظر حقمداری ایرادی بر آن نیست چون ادامه حیاتشان متضمن رشدی نیست» و حال یک شاهد قرآنی بر این نظر یافتهام: آیه 68 بقره در مقام پاسخ به اینکه بنی اسرائیل چه گاوی را باید ذبح کنند میفرماید: «إِنَّهَا بَقَرَهٌ لاَ فَارِضٌ وَ لاَ بِکرٌ». «فارض» از ریشه «فرض» در بار معنایی بایستگی است و «فریضه» یعنی کاری که باید انجام شود و از این رو فارض در این آیه یعنی گاوی که به جهت پیری بایسته ذبح کردن است چرا که اگر ذبح نشود و به مرگ طبیعی بمیرد گوشتش حرام میشود. در مقابل؛ «بکر» هم نباید باشد چون گوساله امکان رشد دارد. بنی اسرائیل باید بهترین گاوشان را ذبح کنند که یکی از ویژگیهایش این است که نه کهنسال باشد و نه خردسال بلکه میانسال باشد پس به استناد این آیه چهارپایان حلال گوشت را میتوان در میانسالی ذبح کرد و از منظر حقوق ذاتی ایرادی بر آن نیست. و نکته مهمتر اینکه باید از ذبح گوساله اجتناب نمود که چه بسا برای سلامتی انسان گوشتش مناسب نباشد چرا که رشدش کامل نشده است.
8ـ تفکر در ذات خدا
پرسش: اینکه گفته شده در ذات خداوند تفکر نکنید آیا با تفکر انتقادی و مهارت نقادی تناقض ندارد؟
حق پور: تفکر در ذات خدا راه به جایی ندارد چرا که با این پرسش بی پاسخ مواجه میشود که خدا از کجا بوجود آمده! اساساً این پرسش خطاست چون با تعریف خدا سازگاری ندارد چرا که خدا؛ خودی است که وجودش قائم به خودش است و بنابراین نباید پرسید خدا از کجا بوجود آمده چون با طرح چنین پرسشی تعریف خدا را بلامحل میگردانیم. اما یک نکته مهم دیگر هم در این میان وجود دارد و آن اینکه تفکر انتقادی هر کسی معرف خدای اوست یعنی مبنا و محک و معیار اندیشه اوست و از این رو با تفکر انتقادی به سوی نقادی خدایی خدا رفتن نقض غرض است چرا که در واقع خدای ذهنی خود را جانشین خدای ذهنی دیگران میکنیم. ما باید در شناخت خدا به صفات و اسماءش بکوشیم تا قوانین لایتغیر هستی را بهتر و بیشتر دریابیم و در انطباق خداهای ذهنیمان با خدای واحد هستی بکوشیم.
9ـ تفاوت مسلمان و مؤمن
پرسش: سؤالی ذهن مرا مشغول کرده آن هم تفاوت مسلمان و مومن است. آیا میشود گفت کسی که به هر دلیلی از دین و مذهب فراری هست و بخاطر چیزای اشتباهی که گفته شده آن را قبول ندارد اما سعی میکند انسان خوبی باشد مثلاً از مشروب بخاطر ضرری که الکل به مغز میزند خودداری میکند از روابط غیر زناشویی به خاطر کانون خانواده دوری میکند نه به خاطر دین آیا چنین کسی مؤمن هست یا مسلمان آیا مؤمن بودن درجه بالاتری دارد یا مسلمان؟ چون چنین کسانی را میشناسم که خدا را قبول دارند اما به خاطر مسائل موجود فرهنگی و تاریخی از علما دوری میکنند و انسانهای درستی هستند. سؤال من این هست آیا مؤمن بودن همان دین فطری انسان نیست که ما سعی داریم به آن عمل کنیم یعنی انجام کار خوب به خاطر خوب بودنش و پرهیز از انجام کار بد به خاطر بد بودنش.
حق پور: ایمان یعنی اعتماد به یک منبع علمی که روشی را توصیه میکند. یعنی جنس ایمان روش است نه هدف. یادمان باشد اصالت با روش است و نه هدف، یعنی هر روشی را که بکار بگیریم هدف متناسب با خود را ایجاد میکند نه هدف ذهنی بکارگیرنده روش را. حال اگر روشی درست و مبتنی بر ویژگیهای حق باشد حتماً ما را به حقیقت و سعادت میرساند. پس ایمان آوردن یعنی ما به یکسری روشهایی که خدا به ما توصیه کرده اعتماد کنیم. اما اسلام آوردن به معنای پیوستن به جامعه مسلمانان است. حال ممکن است کسی بدون ایمان آوردن اول اسلام بیاورد و بعد ایمان بیاورد و به تدریج مؤمن شود. و ممکن هم است از همان ابتدا با ایمان آوردن به سوی مؤمن شدن برود یعنی ایمان در او ثبات یابد. اما مقام مسلم متفاوت است با کسی که اسلام آورده، مسلم کسی است که با خدا و خلقش از در صلح و سلم درآید یعنی کسی که نتایج ایمان را هم دیده و در خود محقق ساخته. پس اسلام آوردن مرتبه نازل است و بعد ایمان آوردن و بعد مومن شدن و بعد مسلم شدن. اما آن مواردی که جنابعالی میفرمایید هم مراتبی از ایمان آوردن را دارد و هم مصادیقی از حنیف بودن است. حنیف کسی است که حقیقت جویی میکند بدون اینکه دل در گرو دین یا مذهب یا آیینی رایج داشته باشد. حنیف کسی است که در اصالت و درستی روشها میاندیشد. بنابراین حنیف بودن هم ره به مسلم بودن میبرد بدون اینکه از منبع بیرونی بنام دین و مذهب و آیین دعوت به ایمان آوردن بدان شده باشد. البته باید توجه کرد که در قرآن مسلم در چه جایگاهی بکار رفته به معنای کسی که اسلام آورده یا به معنای کسی که تسلیم حقانیت امر خدا شده. اولی مرتبه نازل تعالی است و دومی مرتبه متعالی در تعالی.
10ـ نکاتی مهم در سوره فاتحه
دقت کنیم به نکاتی مهم در سوره فاتحه: «إیَّاکَ نَعْبُدُ وإیَّاکَ نَسْتَعِینُ»، فقط تو را بندگی میکنیم و فقط از تو یاری میجوییم. پس بندگی خدا ملازم یاری خواستن از اوست و بالعکس و اصلاً این دو عین همند یعنی انطباق تام و تمام دارند بدین معنا که هر وقت آدمی فقط خدا را بندگی کند یاری او را به همراه دارد و هر که هم یاری خدا را داشته باشد حتماً بنده مخلص اوست. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ»، هدایت کن ما را به راهکار همه جانبه و منسجم (درباره صراط مستقیم پیشتر توضیح دادهام)، باید دقت کرد که این هدایت؛ جمعی محقق میشود و نه فردی و منها باید ما بشوند. «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ»، راهکار کسانی که نعمت دادهای ایشان را، البته نه آنهایی که غضب گرفته شده بر ایشان و نه گمراهان. تلازم برخورداری از «نعمت» و «هدایت به صراط مستقیم» نکته مهمی است بدین معنا که رهروان صراط مستقیم حتماً نعمت یافتهاند یعنی نمیشود که رهرو صراط مستقیم باشی و نعمت یافته نباشی و از عواید تعالی و مراتبی از خوشبختی بیبهره باشی! اما هر نعمت یافتهای الزاماً رهرو صراط مستقیم نبوده است بلکه چه بسا مغضوب درگاه الهی باشد یعنی نعماتی را که از آنها برخوردار بوده در تقابل با مشیت الهی بکار گیرد و انعکاس اعمال او غضب الهی باشد. پس نتیجه اینکه در تشخیص مستقیم بودن صراطی که درآنیم؛ «تنعم» یعنی برخورداری از نعمت، شرط لازم است و البته نه کافی و اگر مغضوب درگاه الهی نباشیم و نه از گمراهان آنگاه شرط کافی را نیز احراز کردهایم. بنابراین به میزانی که برخوردار از نعمتهای الهی نیستیم در صراط مستقیم هم نیستیم.
11ـ تناقض لا اکراه فی الدین با گردن زدن کافران
پرسش: آیا بین لا اکراه فی الدین با آیه 4 سوره محمد که میگوید گردن کافران را بزنید تناقض نیست؟!
حق پور: «رقاب» از ریشه «رقب» است در بار معنایی «چشم به نگهداری داشتن» یا «نگاهبانانه نگریستن و کوشیدن در امر دشواری». با این بار معنایی «ضرب الرقاب» اصطلاحاً یعنی «چهار چشمی مراقب بودن». «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ»، پس آنگاه که رو در رو شدید با کسانی که حق پوشی کردهاند پس چشم دوختن! «حَتَّی إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ»، تا اینکه زمینگیرشان کنید پس محکم کنید بندها را. مراد آیه این است که در هنگام کارزار چهار چشمی مراقب حقپوشان باشید تا از تحرک بازداریدشان و در بندشان کنید. «فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ»، پس یا (آزاد کردن) با منت پس از آن و یا (آزاد کردن) با فدیه گرفتن تا اینکه زمین گذارد جنگ بارش را اینطور. اگر معنای «ضرب الرقاب» در این آیه گردن زدن باشد آیه دچار تناقض میشود چرا که بعد از گردن زدن؛ گرفتن و محکم به بند بستن و بعد آزاد کردن دیگر چه معنایی دارد؟! اگر مراد گردن زدن بود هیچ مسلمانی در جنگ نباید اسیری نگه میداشت بلکه باید درجا گردنش را میزد چون فرمان صریح الهی بود و حال آنکه اصلاً چنین نبوده است در جنگهای پیامبر.
ـ مشرکان را بکشید هرجا یافتیدشان!
پرسش: ظاهرا تناقضی هست بین آن آیهای که میفرماید هر کس یک نفر را نجات دهد (یا زنده کند) گویا همه را زنده کرده است با آیه 5 سوره توبه: «فَإذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکاهَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» و همچنین آیات بعدی. اینطور برداشت میشود که هیچ حق حیاتی برای آنها قائل نشده.
حق پور: پیش از این در مقاله «جویایی جوانی موسی» پیرامون آیه 32 مائده نگاشتهام: «کتَبْنا عَلَى بَنِى إسْرائیلَ أنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أوْ فَسادٍ فِى الْأرْضِ فَکأنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَمَنْ أحْیاها فَکأنَّمآ أحْیَا النّاسَ جَمیعًا»، اگر دقت کنیم درمییابیم که در این آیه قتل به معنای کشتن جسمانی نیست بلکه کشتن معنوی است چرا که در عالم واقع؛ مرده جسمانی را نتوان زنده کرد که بگوید اگر کسی مردهای جسمانی را زنده کند گویی همه مردم را زنده کرده است! مضافاً مگر «مردم» جزو مردگان جسمانیند که زنده شوند! بنابراین مراد آیه این است که اگر «انسانیت» کسی کشته شود گویی انسانیت همه مردم را کشتهاند چرا که این نوع کشتن همهگیر خواهد شد همانطور که فسادگری منجر به فاسد شدن جامعه میشود و اگر انسانیت کسی احیا شود گویی که انسانیت همه مردم احیا میشود چرا که احیاگری انسانیت رواج مییابد. با این توضیحات معنای آیه 32 مائده این چنین است: «نوشتیم بر بنیاسرائیل هرکه بکشد (انسانیت) کسی را به نحوی که بی خود شود یا تبهکاری در زمین، مانند آن است که بکشد مردم را همگی و آنکه زنده سازدش گویی زنده ساخته است مردم را همگی». «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنی بیخود شدن، یعنی خویشتن خویش را از دست دادن، یعنی دیگر این خودت نیستی که برای خویش تصمیم میگیری، یعنی بیارادهات کنند.»
اما آیات سوره توبه: «بَرَاءهٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکینَ»، (این آیات) بیزای نامهای است از جانب خدا و رسولش نسبت به کسانی که پیمان بستید با ایشان از مشرکان. نکتهای که در این آیه بسیار حائز اهمیت است این است که این آیه در اولویت خطاب به کسانی است از مسلمانان که با مشرکان پیمان بستهاند نه خطاب به مشرکان. در این آیه خدا و رسولش بیزاری خود را از پیمانی که برخی از مسلمانان با مشرکان بستند صراحتاً ابراز میکنند.
«فَسِیحُواْ فِی الأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُواْ أَنَّکمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ»، پس (ای کسانی که به ناروا از جانب خود و بنام مسلمانان پیمان بستید که نجنگید مهلت دارید) گشت و گذار کنید در زمین چهار ماه و بدانید که شما ناتوان کننده خدا نیستید و همانا خدا خارکننده حق پوشان است. اگر این آیه خطاب به مشرکان بود نباید در آخر آن میفرمود: «وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ». تغییر «مشرکین» به «کافرین» گویای این است که خطاب این آیه هم به کسانی از مسلمانان است که حق پوشانه با مشرکان پیمان بستند تا خدا و پیامبرش را در عمل انجام شده قرار دهند.
«وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّکمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»، و (این آیات علاوه بر بیزاری نامه) اطلاع دادنی است از جانب خدا و رسولش به مردم برای روز حج اکبر که (بیشترین جمعیت در آن گرد میآیند) که خدا بیزار است از مشرکان، و رسول خدا نیز. پس اگر توبه کردید (ای کسانی که حق پوشانه پیمان بستید) پس آن بهتر است برایتان و اگر روی برگردانید پس بدانید که شما ناتوان کننده خدا نیستید و (ای پیامبر) بشارت ده کسانی را حق پوشی کردند به عذابی دردناک. در این آیه خدای تعالی برای مردمی که هنوز ایمان نیاوردهاند ولی تعمدی هم در شرک ورزی ندارند حساب یکتاپرستی در حج را از اعمال مشرکانه دیگران جدا میکند. باید دقت کرد که خدای تعالی «حج اکبر» را برای «مردم» قلمداد میکند و نه «مؤمنان» و پیش از این در نوشتاری توضیح دادهام که حج مهمانی خداست برای مردم به میزبانی مؤمنان.
«إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکمْ شَیْئاً وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکمْ أَحَداً فَأَتِمُّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»، جز کسانی که پیمان بستید با ایشان از مشرکان، سپس پیمان شکنی نکردند با شما هیچ چیزی را و پشتیبانی نکردند بر صد شما کسی را، پس به پایان برید با ایشان پیمانشان را تا سررسیدش، همانا خدا دوست دارد پروا پیشگان را. در این آیه مشرکان طرف پیمان دو دسته میشوند؛ یک دسته کسانی که پیمان بستنشان فریبکارانه است و دسته دیگر کسانی که تمام و کمال پایبند پیمانشان هستند. خدای تعالی پایبندی به پیمان دسته دوم را لازم میداند چون اگر پیمانی هر چند ناصواب از طرف مسلمانان شکسته شود در حالی که طرف مقابل پایبند بدان باشد این پیمان شکنی مسلمانان ایشان را در نزد همگان بی اعتبار میکند. البته کسانی که حقمدار نباشند نمیتوانند بر عهودشان پایدار بمانند چون قدرتمداری ملازم تغییر منافع و عهدشکنی پیاپی در بلند مدت است.
«فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَهَ وَآتَوُاْ الزَّکاهَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»، پس هنگامی که پایان گرفت ماههای حرام، پس نبرد کنید با مشرکان هرجا یافتیدشان (حتی در مسجد الاحرام) و بگیریدشان و در حصار خود درآوریدشان (تا نتوانند برای مردم ترویج شرک کنند) و بنشینید در هرجایی به کمینشان، پس اگر بازگشتند (به دینداری صحیح) و برپا داشتند رویکرد به خدای یکتا را و دادند زکات را، پس باز گزارید راهشان را، همانا خدا آمرزنده رحیم است. در این آیه اگر فرمان «اقْتُلُواْ» به معنای کشتن جسمانی مشرکان و ریختن خون ایشان بود، دیگر «وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کلَّ مَرْصَدٍ» بی معنا و بلامحل بود چرا که مقتول را نمیگیرند و در حصار در نمیآورند و به کمینش نمینشینند! بنابراین واضح است که معنای قتال در این آیه «نبرد» و «مبارزه» و «متوقف کردن» است نه کشتن جسم و خونریزی. نکته دیگر اینکه وقتی مقدم بر «وَأَقَامُواْ الصَّلاَهَ وَآتَوُاْ الزَّکاهَ» میفرماید «فَإِن تَابُواْ»، پس مراد کسانی از مشرکان است که دیندار یا مسلمان شده بودند و بعد در کسوت دینداری یا مسلمانیشان شرک میورزیدند! و اساساً باید توجه کرد که مشرک؛ بد دیندار است نه بی دین. مشرک کسی که در کسوت دینداری کفر میورزد و حق پوشی می کند و این بدکرداری خود را هم ترویج می کند.
«وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجَارَک فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِک بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْلَمُونَ»، و اگر یکی از مشرکان از (خود) تو طلب همنشینی کرد، پس با او همنشینی کن تا بشنود کلام خدا را (از خود تو) سپس برسانش به امنیت خاطری (در فهم کلام خدا)، این بدان جهت است که ایشان مردمانی هستند که (معیار فهم کلام خدا را) نمیدانند. در این آیه «أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ» اگر به معنای رساندن به جای امنی از نظر امنیت جانی بود منطقاً نباید شخص پیامبر را شخصاً مأمور آن مینمود که امکان پذیر هم نبود چرا که پیامبر خود یک نفر بود و اگر چنین هم میکرد چه بسا امنیت جانی خودش به خطر میافتاد تا بخواهد فلان مشرک به جایگاه امنش که در میان مشرکان است برساند. و اصلاً چنین کاری نقض غرض بوده چون آن مشرک میخواسته از شر هم سلکان سابقش در امان باشد و اگر پیامبر او را همراهی میکرده که در معرض خطر بیشتری از سوی هم سلکان سابقش قرار میگرفته است.
اگر آیات بعدی این سوره را نیز مرور کنیم، زمینههای صدور فرمان نبرد شدید با مشرکان را مشاهده میکنیم. از آن آیات بر میآید که پیروان پیامبر به جهاتی چندان مایل به نبرد با مشرکان نبودند و این آیات بیشتر در راستای به جنبش درآوردن ایشان است تا سرکوب مشرکان:
– به بهانه عهد و پیمان داشتن با ایشان (آیات 7 و 8)
– به جهت نسبتهای خانوادگی (آیات 23 و 24)
– ترس از جان و مالشان و ترس از عدم یاری خدا (آیات 13 و 25 و 26)
– با این توجیه که اگر خدا بخواهد خودش ایشان را عذاب میکند (آیات 14 و 15)
– به بهانه حفظ و آبادانی مسجد الحرام (آیات 17 تا 19)
آیاتی دیگر از سوره توبه نیز بر این موارد میافزاید و اهمیت جهاد و قتال در راه خدا را خاطر نشان میکند.
نیما حق پور ـ 20 خرداد 1401
آرشیو کتابهای نیما حق پور در تلگرام:
www.t.me/Haghp