back to top
خانهدیدگاه هااحمد رناسی - سخنی در بُود بیماری ملت ایران

احمد رناسی – سخنی در بُود بیماری ملت ایران

Rafsanjani Khomeini Khamenei 130525«یکی سفله دَستور، یارش بُودی

دگربی خِرد، رازدارش بُودی!؟»    

 

بی اندوه و شک و گمانی، سرنوشتِ به کژی کشیدنِ ملت ایران، درهمه ی دوران تاریخی اش، برخاسته از نادرست گزینش ها و ناراست گزیدن های خود بوده، در درازنای تاریخش، اگرچه در بازه هایی از تاریخ ، در اوج زندگیِ «اجتماعی سیاسی فرهنگی» راداشته است، درهم سنجی با دیگر ملتهای آن دورده تاریخی، اما با فراگشایی تاریخی، هرچند با نیم نگاهی به گذشته، از دورانِ ساسانیان، و سرنوشتِ نامیمونِ تجاوز تازیان، و چیرگی واپسگرایی برسرنوشتِ «سیاسی فرهنگی» ایران رابایست پیش ازهر چیز، برخاسته از بازتابهای «تک قومی و تک دینی» دانست، و جنگهای فرساینده «دینی» و«قومی» و فرسودگی وپوسیده گی ازدرون!؟

سپس چیرگی تازیان و برتخت خلافت نشینی این بیابان گردان، چه «بنی امیه و چه بنی عباس»، و ادامه دولتهای بیگانه ایکه بر ایران فرمان میراندند، تا دوره ی سلسله صفوی که هرچند که سامانه ی سیاسی ناوابسته به بیگانه بود، اما در پهنه ی فرهنگی، برخورد دار از واپسگرایی و روز به روز واپسگرا تر و رو به جوانه زدن و رشد جنگهای مذهبی«شیعه و سنی» و ببارآوری پوسیدگی و فرسودگی در پهنه ی «سیاسی نظامی» و بازتاب شومش،در دیگر زمینه های اجتماعی، به ویژه فرهنگی و شدت گرفتن خرافاتِ مذهبی بیشتر!؟

نمودار شدن دستِ استعمارگران اروپا در این دوره، و در ایران رخنه گرفتن درابتدا «پرتقالی ها»، با دست پادشاه صفوی، و با دیدگاه بهره بری از آنها و سپس درگیری میانِ دولتهای استعماری برای پیش بردهای «تجارتی» خود و راه پیدا کردن استعمار انگلیس در آب های خلیج فارس و فزونی گرفتن آزمندیهای آنان در آسیا، و دیگر قاره ها، که در ایران و هند و… سرزمینهای دیگرهم!؟

پایان سلسله صفوی، که چیرگی و بسیار گرفتن خرافات درمیان مردم و شاهان این سلسله، به ویژه «در دوران سلطان حسین» و رواج  کشتار و گسترش حرم سراها میان آنان و روی به پوسیدگی و فرسوده شدن، تا اینکه آن سلسله برچیده شد، اما آسیب و زخم های «سیاسی نظامی فرهنگی» که همچون موریانه در بدنه  کشور رخنه کرده برجای ماند، به ویژه ضد فرهنگی که به زندگی مردم درآمده بود!؟

اگرچه با دلاوریهای «نادر»، شکست های «سیاسی نظامی» و سپسترهم به یاری«کریم خان زند و  آقا محمدخان» درمان گرفت، اما کشتار و جنگهای بی شمارِ«نادر و آقامحمد خان» بازتابهای منفی خود رابه همراه داشت، با روی به فرسودگی گرفتن بنیادهایی در پهنه های گوناگونِ اجتماعی، به ویژه «سیاسی نظامی» و از این رهگذر شوم، به فرهنگِ این سرزمین، که جای چند و چون فراگشایی اش، در اینجا بایسته نمی آید!

از پی مرگِ «آقا محمد خان» و بنا برآن آسیب و زخم های برنشسته برپیکر ایران، و گسترش آزمندیهای استعمار انگلیس در آبهای خلیج فارس وسپس روسیه، استعمارِ آزمندِ دیگری درچپاول و چنگ اندازی برحقوق و منافع ایران، که یکی بر دیگری پیشی میگرفت و یا همداستانی با هم را دنبال میکردند، بر این شدند تا از میان «بومیان خودفروش» مُهره های ریز و دُرشتی تهیه دارند، و سَفله پروی در میان آنان را گزین کار زِشت و نامردمی خود دانستند!؟  

در این بازه تاریخی، گردانِ میهن دوستی، بگونه هایی فداکارانه، و در پهنه ها گوناگونِ اجتماعی، به افشاگری و روشنگری پرداختن را گزین راهِ «ملی مردمی» خویش دانستند، و هم زمان به چهره درَی «سفله و سفله پرور» روی آوری و خطر کردن، تا بازتاب مثبت این عزیران، «انقلاب مشروطه» را ببار نشانید، اما با کودتای  1299و به دست «سفله پروریده های استعمار انگلیس»، آن انقلاب که روی ببالندگی داشت، و به ویژه در«عرصه پارلمانی و مردم سالاری» گام می نهاد، به کژراهه و ناکامی کشیده شد، به دستِ سفله هایی چون «سید ضیأطباطبایی، وثوق الدوله، محمد علی فروغی و..»، تا سرانجام با به تخت شاهی نشانیدن رضا شاه، در پی آن خیمه شب بازی «مجلس موءسسان»، از این پس، استعمارانگلیس تمام خواسته های خود را به دستِ «سفله پروریده ی خود» سردار سپه، پسند کار خود دانست! از دیگر سَفله پروریده های خود در جاهای دیگرسود جستن داشت، و کارهای خود را به عهده ی «بزرگ سَفله پروریده» خود گذاشت، که او خود به سَفله پروری روی آورد و دست به جنایت وخیانت زدن و اخته کردن مردانِ میدان سیاسیِ میهن خود و آنان را به گوشه نشینی وادار و ایران زمین تهی شد از بمانندان «موءتمن الممالک، مدرس، ارانی و…»، اگرچه بسیاری از خیابانها اسفالت گردید!؟

اهریمن جنگ جهانی دوم، و اشغالِ ایران و پافشاری استعمارانگلیس به بیرون رانی «بزرگ سَفله» اش، چون می خواست گریبان از دستِ پروریده ی خود رها کند، و رضاشاه رفتن و فرزندش جای او نشست، و زمینه هایی پیش آمدن تا آزادگان از تبعید و زندان و خانه نشینی نجات یابند و به کوشش و تلاش روی آوردن، تا به آنجا که بازتابِ ارزشهای«ملی مردمی» آنان را میتوان در«ملی شدن صنعت نفت درسراسر» کشور دانست، که دست آوردِ سیاسی اش، کوتاه کردن دستِ استعماراز حقوق و منافع ایران باشد، و چهره دری سَفله پروریده های انگلیس، و نیز بر این شدن تا فروش نفت در پیشبرد و آبادانی ایران زمین بکارگرفته شود، در همه زمینه های اجتماعی و ریشه کنی فقر و پس ماندگی، که خیزشی شود و ایران در جهان ملتهای آزاد جهان، جایگاهِ شایسته خود را به دست آورد!؟

اما چپاولگرانِ جهانی توانستند به کارآیند و با بکار گرفتن «دلهِ سَفله پروریده شدگانِ» بومی، ودر پیشاپیش این سَفلگان، محمد رضاشاه و درباریان و… ، دست زدن به کودتای «انگلیس آمریکا» در 28 مرداد1332 و راه برآن کاروانِ «ملی مردمی» ببندند، و دوباره چرخِ سَفلگیِ را، برروی «کُهنه چرخِ چپاولگری»، به گردش درآورند!؟  کودتای «آمریکا انگلیس» و بازگشتِ شاه فراری و به تخت نشانی او و به زندان افکنی گُرُدانی چون «مصدق و یارانش» و به گردش درآمدن تاراجِ منافع ایران و زیر پای نهی حقوق ملت و دیگر ارزشهای مردمی را پایمال کردن، «سبب ساز جنینی» شد در دلِ ایران، که نوزاد با خیزشها سپس قیامِ پیروز ملت ایران در 22بهمن 1357 به خشت می افتد، و زمینه های پیشبرد خواسته ها و آرمانهایِ «تاریخی اجتماعی» آن گام به گام راه به پیش داشت، که مورد دستبردِ دیگر«سَفلگانی» نمایان شد. ازپیِ اولین انتخابات مجلس و سپستر ادامه  کار این سَفلگان را در برکناریِ «ابوالحسن بنی صدر» میتوان دید، به دستور«آیت الله خمینی، بزرگ سَفله دسَتور»، که سَفلگی اش، به باد دهنده ی تمام آرزو آرمانهای «تاریخی اجنماعی» ملت ایران گشت درهمه ی زمینه ها، به ویژه فرهنگی!؟

آیت الله خمینی، به «بزرگ سَفله دسَتور» با به خاک و خون کشیدنِ دست آوردهای تاریخی و بباد دهنده ی تمامی آرمانهای ارزشی ملتی، بَدل گشت و در پیرامون خود، دیگر سَفلگانی چون «خامنه ای، رفسنجانی، خلخالی، لاجوردی، صیاد شیرازی، فلاحیان، سعید امامی و…» را پرورانید تا سَفلگی کارِ او را دنبال کنند، که میتوان برشِمُرد بسیار زشتکاریهایی را که این سَفلگان، چه به هنگام  زنده بودن به دستور پروریده خود «آیت الله خمینی بزرگ سَفله دَستور»، اعدامهای دهه 60 و کشتار جمعی سال 1367 که پس از برکناری ریاست جمهوری «ابوالحسن بنی صدر»، که فریادی بود و شد در برابر اعدام و کشتارها و به کژراهه کشاندن قیام پیروز ملت ایران، که با فریادی در 14 اسفند 1359 در برابر مردم به افشاگری روی آورد، روزی که سَفلگان بزرگ و کوچک، گِرد هم آمدند و تدارک دیدند برکناری اش را !؟

یا دیگر اعدام هایی چون «سلطان پور، پاک نژاد، خسرو قشقایی، قطب زاده، حسین نواب، منوچهر مسعودی، لقایی ها و…» که سَفله پروریده هایش، خواستش را برآورده کردند، درجایگاه «ریاست جمهوری – نخست وزیر و یا…» جای گرفته شده!؟

اگر در دوره ی ساسانیان و «بزرگ دسَتور کرتیر زمینه سازگردید تا خون «مانی و مانویان، مسیحیان و برهمنان»، در جایگاه «مغان» نشسته» ریخته شود و بر خود ببالد و بر« صخره ها حک» کند، خون ریزی و آزار دیگر باورمندان دینی را و سپس سَفله پروریده های او ادامه دهند این وحشی گریها را، در خون ریزی« مزدک و مزدکیان» و دیگر باورمندان دینیِ در بالا یاد شده، ولی همکاری سَفله دستور کرتیر و پروریده هایش با یاری و همکاری بهرام اول و انوشیروان انجام گرفت، اما در پی به کژراهه کشیدن قیام 22 بهمن، تنها دست و دستور خون ریز«بزرگ دسَتور، آیت الله خمینی» سبب ساز این جنایات بود و سپس دست پروردگانش، همانندانی چون« خامنه ای، رفسنجانی، خلخالی، موسوی، خاتمی، احمدی نژاد» و یا دیگرانی به مانند: «غفاری، صیاد شیرازی، مرتضوی و…» در زمانهایی تاکنون، که کار و خواستِ او را ادامه داده اند و همواره دنبال داشته و می دارند !

با مرگِ «آیت الله خمینی»، عبایِ سَفله دسَتور بزرگ را، با کوشش «رفسنجانی» و دیگرانی، برتنِ «خامنه ای» نمودند، و هم سان با او «رفسنجانی» بر این جایگاه جای داشت و بسیار کشتار رخ داده در درون و برون از ایران، از جمله کشتار 67 را می بایست از او دانست، و بسیار «سفَله» پروریده شده های پس از مرگِ «آیت الله خمینی» را نیز، کار مشترکِ این دو و همکاران این باند، که میتوان اشاره داشت به این هشت نفر که از صافی «شورای نگهبان»، سیستم فاشیستی، که چیره گی گرفته بر سرنوشتِ ایران. با این توضیح که بنابر روشکارِ «قدرت»، که هر یک دیگری را به سود خود، در زمانی که امکان یابد، به حذف او روی می آورد و هر «سَفله پروریده» ای، اگر مناسب خویش یافت، پشت به پروراننده خود می کند و روی به دارنده قدرت تا به یاری او «به آب و علوفه» ای برسد، چنانکه پاره ای از این «هشت نفر»، از پروریده شدگانِ رفسنجانی بوده اند، اما کنون به «خامنه ای، سفَله دستور» بزرگ روی آورده اند تا آب و علوفه شان برآورده شود!؟

شگفتی را بین، که رفسنجانی برکشاننده و بیش ازهرکس به «آیت الله خمینی، سَفله دستور بزرگ» نزدیک بوده کارش به جایی کشیده شده، که «زهرا مصطفوی، دختر آیت الله خمینی» بایست دست به دامن «سَفله دستور» جانشین پدرشده گردد، تا یار دیرینش را ازیاد نبرد و گِله و شکوه که شما «دو»، نزدیک ترین به «مرحوم پدر» بودید و لذا «صلاحیت بخشیده» شود تا او نیزدر زمره ی کاندیدهای خیمه شب بازی به راه افتاده، به شمار آید، تا با این رهنمود و این کار«فلسفه وجودی ولایت مطلقه فقیه عینیت پیدا کند» که براین «درد و درمان» ببایست گریست!؟

اما، در پایان بایست پذیرفت که بیماریِ نادانی ملت ایران است، که در درازنای تاریخ، به ویژه از زمان پای گرفتن و دست بردن وسفَله پروری استعمار ازمیان بومیان خیانت کار راجستجو میکند و بکار میگیرد برای خیانت به زادگاهش و مردم آن سرزمین، سپس این «سَفله و سَفله» پروری به زندگی بسیارانی درمی آید، و رواج کار می یابند به خاطرسکوتِ ملت و«چَشم و گوش» را بستن، به آنچه میگذرد برسرزمینشان، به دست و دستورِمانندانی، درپوشِ «شاه و شیخ»بوده گان!؟

چشمها و گوشها بسته شده، به آسیبهایی «اجتماعی سیاسی» در میهن، به ویژه زخمهای جانکاهی که درجای جای ایران زمین دیده و شنیده می شود، تا به آنجا که در این سیستم و سامانه ی اهریمنی، فردی به نامِ «قاسمی سردار سپاه» خوانده شده، در«مسجد اعظم» در اهواز و در نزدیکی«حوزه علمیه» حوانده شده ی آن شهر، دریده گویی را تا به آنجارساند، که درپیش جمعیت گردآمده بگوید «یک فاحشه مثل ندا آقا سلطانی، کشته شد، چه سر و صدایی راه انداخته اند!؟»، و اینگونه گستاخ و بی شرمانه چاقو کشی سخن گوید و جان باخته ای را «فاحشه» بخواند و یا به غلط آمده ی آخوندی چون «یزدی» به زنان توهین کند، چرا که به درستی حق کاندیدا شدن برای ریاست جمهوری را خواستار شده اند !؟

همواره اینگونه «سَفله» ها، به دست و خواستِ « سَفلِگانِ» جنایتکار برکرسی «فقیه و رئیس جمهوری نشسته » باشند و پروریده شوند، با رایی که نادانان و یا خود فروخته گانی هم تبلیغ کنند و به اینان رای دهند، چنانکه شنیده شد عده ای جوان، برای «هاشمی رفسنجانی» فریاد زنان او را «ناجی» می خوانده اند و اینگونه به واژگونی بارِ واژه ها روی آورشوند، گویی کنگره «حیوانات» است و «گرگ و کفتار»، فرشته گان رهایی انسانها شده اند!؟

در پایان به سروده «پروین اعتصامی»، سخن سرای بزرگ ادب فارسی، تکیه میدارم که گوید:

«ما ندیدیم و راهِ کج رفتیم

ورنه در راه پیچ وتاب نبود

ز آتش جهل سوخت خرمن ما

گنُه برق و آفتاب نبود »!؟    

 

احمد رناسی   4 خرداد 1392   

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید