تاکنون در چند مقاله به بحث حجاب در قرآن پرداختهام؛ مقالاتی با عناوین: «عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی سر زنان»(نور 31)، «جلباب؛ چیستی و چرایی فرو پوشیدن آن»(احزاب 59) و «جواز تخفیف پوشش و آسودگی زنان در حضور برخی نامحرمان»(نور 60). حال بنا به اقتضاء مسائل روز و بحث درباره الزام حجاب در جامعه و اجباری یا اختیاری بودن آن و با توجه به اینکه هم مطالب مقالات فوق بعضاً فنی بوده و هم توضیحات آنها مطول میباشد در این مجال خلاصهای از دلایلی که در رد الزام قرآن به پوشش موی زنان بکار میآید را میآورم.
ابتداء به آیه 31 نور میپردازم که میفرماید: و بگو برای زنان مؤمن که فروگیرند دیدههایشان را و حفظ کنند حیای خود را و آشکار نسازند زینتشان را مگر آنچه ظاهر است از آن (وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا) و بزنند خمارهایشان را بر سینههایشان (وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ) و آشکار نسازند زینتشان را مگر برای شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا فرزندانشان یا فرزندان شوهرانشان یا برادرانشان یا برادرزادگانشان یا خواهرزادگانشان یا زنان خویشاوندشان (أَوْ نِسَآئِهِنَّ) یا ملک یمینهایشان یا وابستگانی که فاقد تمایل جنسیاند از مردان یا کودکی که چشمانش بر عورتهای زنان روشنی نیافته است و گام بر ندارند به نحوی که آشکار شود آنچه پنهان کردهاند از زینتشان (وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ) و باز گردید به سوی خدا همگی ای مؤمنان، باشد که رستگار شوید.
1ـ در آیه 31 سوره نور در میان افرادی که زنان در برابر دیدگان آنها مجازند ابداء زینت نمایند یک گروه «نِسَآئِهِنَّ» هستند به معنای «زنان خویشاوند ایشان» که اگر ابداء زینت شامل موی سر بوده باشد، پس مطابق این آیه زنان فقط مجازند در برابر زنان خویشاوندشان حجاب نداشته باشند و باید در برابر مابقی زنان حجاب بگیرند! بنابراین مراد آیه موی سر نبوده بلکه بر اندامهای خصوصیتری دلالت دارد که زنان مجازند فقط آنها را در برابر زنان خویشاوندشان مکشوف سازند.
2ـ در آیه 31 سوره نور اگر مراد آیه جواز آشکارسازی موی سر در حیطه محارم بود، باید گروههای محارم به هم عطف میگشتند نه اینکه با «اَو» به معنای «یا» در پی هم ذکر گردند. بنابراین اگر دلالت آیه بر موی سر بوده باشد، مطابق این آیه زنان مجاز نیستند آن را در برابر گروههای به اصطلاح محارمشان به طور «همزمان» آشکار نمایند! بلکه نهایتاً در حضور یکی دو نفر از محارمشان میتوانند موی سرشان را مکشوف سازند! بنابراین مراد آیه موی سر نبوده بلکه بر اندامهای خصوصیتری دلالت دارد که زنان مجازند فقط آنها را در برابر نفراتی معدود از محارمشان مکشوف سازند.
3ـ در آیه 31 سوره نور آن زینتهایی که پوشیده میشوند نباید با نحوهای از راه رفتن امکان آشکارسازی داشته باشند چرا که میفرماید: «وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ»، و گام بر ندارند به نحوی که آشکار شود آنچه پنهان کردهاند از زینتشان. آیا ممکن است با نحوهای از راه رفتن، موی سر پوشیده شده نمود یابد؟! بنابراین دلالت آیه بر پوشیدن موی سر نیست بلکه بر اندامهای خصوصیتری است که ممکن است با نحوهای از راه رفتن نمود یابند.
4ـ در آیه 31 نور؛ اگر موی سر زنان، مشمول «إلّا ما ظَهَرَ مِنها» بوده باشد، با عبارت پسینی «وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ» که مبنی بر لزوم پوشاندن سینههاست حکمی برای آن نیامده و اگر مشمول نبوده و پیش از این آیه مشمول موارد پوشیده بوده، حکم وجوب پوشیدگی آن میباید در آیهای دیگر مندرج میبود، حال آنکه چنین آیهای در قرآن وجود ندارد، بنابراین موی سر زنان مشمول «إلّا ما ظَهَرَ مِنها» است و حکمی مبنی بر وجوب پوشاندن آن در قرآن وجود ندارد.
5ـ سیاق آیه 31 سوره نور درباره ابداء زینت «امر» نیست بلکه «جواز» است، یعنی قرآن نگفته زینتهاتان را بپوشانید، بلکه جواز داده که در شرایطی مجازید زینتهاتان را مکشوف سازید، بنابراین دلالت آن بر امری جاری و ساری نیست بلکه بر شرایط خاصی است که ابداء زینت ضرورت مییابد، مانند تعویض لباس یا پانسمان و یا استحمام در بیماری و امثالهم که به حضور نفر یا نفراتی دیگر نیاز هست یا حضور آنها اجتناب ناپذیر باشد.
حال به آیه 59 احزاب میپردازم که میفرماید: و کسانی که میآزارند مردان و زنان مؤمن را به غیر آنچه مرتکب شده باشند پس حتماً بار کردهاند تهمتی را و گناهی آشکار را ای پیامبر بگو به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان فروگیرند بر خودهاشان از جلبابهاشان (یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلابِیبِهِنَّ) این نزدیکتر است که شناخته شوند پس مورد آزار قرار نگیرند (ذَلِکَ أدْنَى أنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ) و بوده است خدا آمرزندهای رحیم اگر منافقان دست برندارند از آزار و کسانی که در دلهاشان بیماری است و شایعه پراکنان در شهر هرآینه بشورانیمت بر آنان تا همسایگیت نکنند در آن مگر اندکی.
با توجه به اینکه درباره جلباب نه در این آیه و نه در دیگر آیات قرآن توضیح ظاهری درباره ماهیت آن داده نشده و این واژه تنها در همین آیه بکار رفته است، میتوان گفت که این پوشش برای جامعه عصر نزول شناخته شده بوده است، نه اینکه نوع پوشش جدیدی باشد که قرآن وضع کرده باشد. ضمیر «هنّ» در «جلابیبهن» نیز مؤید این است که این نوع پوشش در اختیار آن زنان بوده است. بنابراین دلالت آیه فقط میتواند به مراقبت بیشتر در استفاده از این پوشش باشد تا نقصانهای پوشانندگی آن برطرف شود یا حداقل کاهش یابد. اما در پاسخ اینکه «جلباب» چگونه پوششی بوده است که فعل «یدنین»، یعنی نزدیک کردن یا فروتر گرفتن بدان تعلق میگرفته است؟ باید گفت «جلباب» حتماً پوشش نادوخته یا کم دوختهای بوده که پوشانندگی آن نیازمند نگهداری خود فرد بوده است. فعل «یدنین» حاکی از این است که جلباب به گونهای بوده که خود به خود یا در اثر عوامل جوی یا تحرک فرد پوشانندگیش کاهش مییافته. جلباب میتواند لفظ عام باشد برای همه پوششهایی که موجود بوده و البته به جهت شرایط عصری نادوخته یا کم دوخته و در نتیجه پوشانندگی آن نیازمند نگهداری فرد هم بوده است. لباس نادوخته یا کم دوخته در واقع تکه پارچهای است که آن را به نحوی ساتر بدن مینمایند اما اگر بخواهند در فعالیتهای روزمره دست و پا گیرشان نباشد و با توجه به عدم لباس زیر کافی، پوشانندگی مناسب هم داشته باشد، آن پوشش نمیتواند مانند چادرهای امروز باشد بلکه هم باید کوچکتر و کوتاهتر باشد و هم اینکه آن را بواسطه شانهها بر تن نگهدارند تا دستها آزاد باشد. اگر دوختن امری دشوار در آن روزگار بوده باشد اما پاره کردن و بریدن بخشی از پارچهها آسان بوده و محتملا با ایجاد سه بریدگی یکی برای عبور سر و دو تا برای عبور دستان یا تنها دو بریدگی برای دستان میتوانستند لباس نادوخته یا کم دوختهای تهیه کنند که پوشیدگی نسبتاً خوبی داشته و چندان هم دست و پاگیر نباشد و البته در حین حضور در جامعه نیاز به این بوده که آن را به خود فروتر گیرند تا نقصان نادوختگی یا کم دوختگیش جبران شود. با این اوصاف جلباب؛ پیراهن گشاد و نادوخته یا کم دوختهای بوده است که یا از سر میپوشیدند و یا از پشت بر روی شانه میانداختند و از جلو دو لبه آن را بهم میرساندند. نکته دیگر در تأیید این مدعا این است که با توجه به محدودیتها برای تهیه پوشاک، لباسها بیشتر به اصطلاح «Free Size» سایز بودهاند تا مناسب افراد بیشتری باشند و این امر طبیعتاً پوشاندگی لباسها را برای برخی کاهش میداده است. با توجه توضیحات فوق «مِن» در «مِن جلابیهن» گویای قسمتهایی از جلباب است که ساتر نبوده و آیه میفرماید آن قسمتهای ناپوشاننده را به خود فروتر گیرند یا بهم نزدیکتر سازند تا پوشانندگی بهتر شود.
اما در این میان پرداختن به پاسخ این پرسش هم مقتضی است و آن اینکه آیا جلباب ماهیتاً سرانداز بوده است یا بنحوی سرانداز هم داشته است؟ اگر جلباب پارچه نادوخته بوده باشد و به اندازه کافی بزرگ (البته نه به اندازه چادرهای امروزی که نیازمند مصرف پارچه زیادی است و در آن دوران تهیه آن چندان مقدور نبوده) طبیعتاً میتوانستند با آن سر را نیز بپوشانند اما اگر نوعی لباس کم دوخته بوده باشد طبیعتاً چون شانهها تکیهگاه لباس میباشند پوشاندن سر با آن مقدور نیست مگر دو تکه باشد که با توجه به کمبود پارچه و لباس بعید بنظر میرسد اینگونه بوده باشد. اگر بگوییم سر تکیهگاه جلباب بوده است، آنگاه به طور معمول به هنگام پوشیدن آن جلویش باز میمانده و میباید به کمک دستان دو سوی آن را بهم نزدیک میکردهاند که در این صورت تحرک عادی آنها در کارهای روزمره بسیار محدود میشده است مگر اینکه جلباب پوشاننده دستها نمیبوده است و از طریق بریدن بخشی از آن دستها را از آن خارج مینمودند. باید توجه کرد که از آیه برنمیآید که جلباب پوشاک مکمل وبه اصطلاح روپوش بوده باشد بلکه همان پوششی است که روزمره همگان استفاده میکردند. (برای توضیحات بیشتر در خصوص پوشاک آن دوران رجوع به کتاب «حجاب شرعی در عصر پیامبر» نوشته جناب امیر ترکاشوند مفید خواهد بود.)
اما در هر صورت چه جلباب قابلیت پوشاندن سر را داشته بوده باشد یا نه؛ در این آیه نه تنها بر پوشاندن سر تصریح نشده که حتی قرینهای هم بر آن وجود ندارد. بنابراین از این آیه نمیتوان حکمی مبنی بر پوشاندن موی سر را استنباط کرد.
حال میپردازم به آیه 60 سوره نور که میفرماید: «وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللاتِی لا یَرْجُونَ نِکَاحًا فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَهٍ وَأَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» فهم رایج از این آیه بدین گونه است: و بر زنان سالخورده یا از کارافتاده (از لحاظ توانایی آمیزش جنسی) که امید ازدواج یا زناشویی ندارند، به شرطی که زینتهای خود را آشکار نکنند و خودآرایی ننمایند، گناهی نیست که پوشش خود را فرو نهند، البته برای آنها حفظ عفت بهتر است و خدا شنوای دانا است.
اگر دلالت «الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ» بر زنان سالخورده نباشد بلکه بر زنانی باشد که در خانه آرام و قرار دارند، آنگاه این آیه دلالت دارد بر جواز تخفیف پوشش نزد نامحرمان، و حال آنکه چنین است چرا که؛
1ـ «نکاح» هم به معنای «ازدواج و پیمان زناشویی» است و هم به معنای «آمیزش و دخول». اگر به معنای «ازدواج و پیمان زناشویی» باشد، فلسفه وجودی و کارکرد آن تنها به آمیزش جنسی، آن هم آمیزش به معنای «دخول»، منحصر نیست، بلکه هم بعد مادی و جسمی را شامل میشود هم بعد معنوی و احساسی را، هم نیازی غریزی است هم ضرورتی اجتماعی، هم در جوانی اتفاق میافتد هم در کهنسالی. بنابراین اولین ابهامی که در برداشت آیه مذکور رخ مینمایاند این است که حدود و ثغور سالخوردگی چقدر است؟! مبنا و معیار تشخیص آن چیست؟! آیا زنی که توانایی جنسی خود را به جهت سالخوردگی از دست داده دیگر نمیتواند ازدواج کند یا به آن امید ندارد؟! آیا مردان کهنسال هیچگاه خواهان ازدواج با چنین زنانی نیستند؟! آیا نیاز مردان به ازدواج، منحصر در آمیزش است و دیگر به جذابیتهای ظاهری چنین زنانی توجهی نمیکنند که بر این دسته، حجاب داشتن ضرورتی ندارد؟! اگر «نکاح» تنها به معنای «آمیزش و دخول» باشد، چه بسیارند زنانی که هنگامی که توانایی جنسی خود را از دست میدهند هنوز آنقدر زیبایی و جذابیت ظاهری یا رفتاری دارند که بتوانند فسادگری نمایند یا بدون نیت بد، موجب تحریک دیگران شوند.
2ـ نکته قابل توجه دوم این است که قرآن درباره آن دسته از زنان سالخوردهای سخن میگوید که «امید» به ازدواج ندارند نه عدم «توانایی» آنها به آمیزش. از وجهی میتوان «امید نداشتن به انجام کاری» را مترادف «عدم توانایی» قلمداد کرد، اما الزاماً بار معنایی «امید نداشتن» منحصر در «ناتوانی» نیست. «امید نداشتن» میتواند هم به جهت شرایط فردی باشد، هم خانوادگی و هم اجتماعی. مثلاً زن سالخوردهای میتواند به علت بدنامی در میان اطرافیانش امید به ازدواج نداشته باشد یا به جهت بیماری یا به جهت خواستههای فرزندانش. مضاف بر این، ناتوانایی جنسی، دو وجه دارد، یکی؛ عدم امکان آمیزش، دوم؛ عدم امکان بارداری. اگر امکان آمیزش باشد و امکان بارداری نباشد، این ناتوانی الزاماً منجر به امید نداشتن به ازدواج نمیشود، چرا که التذاد جنسی میتواند به تنهایی عامل انگیزش به ازدواج باشد. علاوه بر اینها، چرا قرآن میفرماید «سالخوردگانی از زنان» و نمیگوید «زنان سالخورده»، مگر برخی از زنان سالخورده، توانایی جنسی لازم را برای زناشویی به معنای امکان باروری دارا میباشند؟!
3ـ خدای تعالی سپس میفرماید اگر عفت پیشهکنند برای آنها بهتر است، حال این پرسش مطرح میشود؛ مگر کنار نهادن حجاب از سوی این دسته از زنان مترادف بی عفتی به معنای هرزگی و گنهکاری بوده است که اگر چنین نکنند برای آنها بهتر است؟! خداوند عدم اظهار زینت و خودآرایی نکردن را شرط جواز کنار نهادن حجاب این دسته از زنان قرار داده است، پس آنهایی که شرط را رعایت مینمایند، حجاب نداشتنشان نمیتواند متضمن هرزگی و گنهکاری باشد که اگر چنین باشد باری تعالی خود در ابتداء آیه جواز آن را داده، حال آنکه ذات الهی از صدور چنین اجازهای مبراء است.
4ـ اگر این آیه شامل حال زنان سالخوردهای میشود که امید به نکاح ندارند، و در نتیجه مجرد هستند، پس تکلیف زنان کهنسالی که شوهر دارند، چه میشود؟! آیا این زنان با اینکه امکان ازدواج ندارند نمیتوانند حجابشان را در نزد نامحرمان کنار نهند و آسوده باشند؟! اینان که نه تنها شرایط هم سنهای مجرد خود را از حیث روابط زناشویی دارا میباشد و در نتیجه امید به آمیزش ندارند، به علاوه آن با محدودیت در نکاح دیگری بودن نیز مواجهاند، بناءبراین، نه تنها ناامیدند بلکه امکان نکاح مجدد را نیز فاقدند، پس چرا این جواز شامل حال آنها نشود؟!
با توجه به این موارد دلالت «الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ» در آیه 60 نور بر زنان سالخورده نیست بلکه بر زنانی است که در محیط خانه و خانواده آرام و قرار دارند و بنابراین به استناد این آیه در نزد نامحرمانی که امید ازدواج با آنها را ندارند میتوانند از پوشش خود بکاهند و در این صورت عدم پوشش موی سر طبیعتاً برای ایشان اولویت مییابد.
به عبارت دیگر به استناد این آیه؛ زنان چه مجرد باشند و چه متأهل، وقتی در میان خانواده و خویشان خویش قرار میگیرند، اگر در میان افراد حاضر، مردانی، چه مجرد و چه متأهل، حضور داشته باشند که در حال حاضر، عرفاً یا شرعاً یا بنا به اقتضای شرایط، امکان ازدواجشان با این زنان وجود نداشته باشد، مانند برادر شوهر، شوهر خواهر، پسر عموی کم سن و سالتر، و…، این زنان مجازند بخشی از پوشش خود را فرو نهند یا از پوشش راحتتری استفاده نمایند به شرطی که متضمن خودآرایی و خودنمایی نشوند.
مضاف بر ادله فوق؛ دو دلیل دیگر در عدم الزام به پوشش موی سر زنان عبارتند از:
1ـ چهره زنان از موی سر آنها اولی است به تحریک، پس اگر باید مو را پوشاند به طریق اولی باید چهره را هم پوشاند و حال آنکه پوشاندن چهره مغایر خلقت خداوندی و حداقهای امکان زیست اجتماعی است.
2ـ وقتی در حکم وضو؛ سر و صورت، دستها تا آرنج، و پاها تا مچ و حتی ساق مورد شستشو یا پاک کردن هستند یعنی معمولاً پوششی بر آن مترتب نبوده که آن مواضع در معرض آلودگی بودهاند و گرنه شستن و تطهیر پوشاک نیز موضوعیت مییافت.
نیما حق پور ـ 22 تیر 1401
آرشیو کتب: | www.t.me/Haghpoor_Books | ||||
آرشیو مقالات و مباحث: | www.t.me/nima_haghpoor | ||||
آرشیو کوتاه نگاریها: | www.t.me/nHaghpoor | ||||
ارتباط از طریق: | |||||
| www.instagram.com/nima_haghpoor | ||||