قصدم از نوشتن این مقاله بررسی ضعفی است بین انسان ها، از جمله ما ایرانیان که مانع نابودی استبداد در ایران بوده و هست. در این مقاله سعی می کنم فرقِ
۱- انتخاب الگو برای شخصیتی مستقل و آزاد شدن بر پایه اصولی چون استقلال، آزادی و رشد که فکر راهنمای انسان را تعریف می کنند و امکان می دهند هر لحظه انسان، استقلال و آزادی خود را با آن اصول بسنجد،
و
۲- انتخاب مراد به عنوان مرید، که مراد معرف اصول می شود، تا آنجا که اصول نسبت به مراد تعریف می شوند و مرید را به آلت فعل تبدیل می کنند،
را نشان دهم.
این جمله که نباید حق را با انسان سنجید، بلکه باید انسان را با حق سنجید را همه شنیده ایم. اما مثل پندار و کردار و گفتار نیک که مرتب تکرار می کنیم به مفهوم و اهمیت شان پی نبرده ایم، والا ایران قرن ها اسیر استبدادهای گوناگون نمی شد.
در قرآن در داستان شکستن بت ها توسط ابراهیم، می خوانیم که وقتی ابراهیم آنها را می شکند، تبر را در دست بت بزرگ می گذارد، وقتی او را به جرم شکستن بت ها دستگیر می کنند، از مردم می پرسد چرا با وجود تبر در دست بت بزرگ، فکر نمی کنند که آن بت، بقیۀ بت ها را شکسته باشد؟ به او پاسخ می دهند که چون توان اینکار را ندارد، ابراهیم به آنها می گوید، چرا به جای یافتن توانایی در خود و انسان های مستقل و آزاد شدن، توانایی را در چیزی ناتوان جستجو می کنند که یارای شکستن بت های کوچک تر را ندارد؟ متأسفانه کسانی که در بت پرستی آلت فعل می شوند، برای دوباره انسانی مستقل شدن، زمان لازم دارند و تا آن زمان، عقل هایشان تعطیل است و ابراهیم را به طرف آتش پرتاب می کنند. در داستان موسی می خوانیم که وقتی موسی به کوه می رود، قوم یهود در غیبت او گوساله ای ساخته شده توسط یک شیاد را ستایش کرده تا در پرستش گوساله توانایی را در آن جستجو کند! چه ابراهیم، چه موسی، سعی کردند به انسان ها بگویند که مستقل و آزاد آفریده شده اند و با هر انسان است که توانایی را در خود جستجو و از الگوها استفاده کند تا از تجربیات آنها درس بگیرد، از شکست ها پله های پیروزی و موفقیت های آینده را با تبدیل ضعف هایش به قوت ممکن کند و البته الگو ها را با اصول استقلال و آزادی بسنجد تا آلت نشود.
در خوابگاه بین المللی دانشجویان در شهر پاریس، در سال ۱۳۵۹، دانشجویان در کنار رستوران مرکزی دانشجویی در سالنی گرد هم جمع می شدند و اندیشه های خود را تبلیغ می کردند. بعد از کودتا علیه انقلاب در سال ۱۳۶۰، تصمیم گرفته شد که نمایندگان سه دسته که در کودتا شرکت داشتند، یعنی حزب الهی ها، حزب توده، و سازمان فداییان خلق (اکثریت)، روزهای جمعه آنجا باشند و بقیۀ نیروها روز شنبه به آنجا بروند، در آن زمان فردی بود از فداییان خلق (اکثری) که هر کجا من را می دید به من، به سازمان من و به شخص بنی صدر توهین می کرد. یکی از شنبه ها این شخص برای خوردن نهار به محل رستوران آمد و توسط دوستان قدیمش که عضو سازمان فداییان خلق (اقلیت) بودند شناسایی شد، و به او حمله کردند. این شخص پشت من آمد و گفت می دانم تو از آزادی دفاع میکنی، نگذار من را بزنند. اگر می خواستم حق را با شخص بسنجم، می توانستم بگویم به من چه! ولی شخص را با حق سنجیدم و می دانستم با وجود تمام توهین ها، باید از حقش دفاع کنم، یکی از مسئولان سازمان پیکار که امروز اصلاح طلب شده و در آمریکا زندگی می کند گفت، هر دو را بزنیم! گفتند، کمیته این تصمیم را گرفته، گفتم غلط کرده این شخص حقوق برابر با ما دارد و شما نه قاضی هستید، نه اجازۀ زور گفتن دارید. گفتند این بار می تواند سالم برود، ولی اگر بار دیگر روز اشتباه آمد، ترتیبش را خواهیم داد! خوب، اینجا سؤال مطرح می شود که هدف مخالفین کودتا چه بود؟ استقلال و آزادی ایران، یا انتقام گیری؟ بدانیم اگر عکس العمل ظلم استبداد بشویم، همجنس استبداد می شویم و آنزمان استبداد پیروز است. اگر اصول استقلال و آزادی را برای سنجش اعمالمان استفاده کنیم، عمر استبداد را کوتاه کرده ایم. می بایست آن روز، آن گروه ها، روزهای شنبه را محل امن برای هر دگر اندیش می کردند، حتی برای هواداران کودتا تا فردایی دیگر را در عمل نشان دهند.
در انقلاب بزرگ ایران، ملت، خودجوش استقلال و آزادی خود را در جریان مبارزه بدست آورد، همبستگی ممکن شد و بدون آقا بالاسر، هر ایرانی در نابودی استبداد نقش پیدا کرد. ولی ناخودآگاه،بیماری بت سازی و گوساله سازی نمایان شد و خمینی که سخنگوی مردم شده بود، عده ای خواستند از او بت بسازند و او را در ماه ببینند و رفته رفته بخشی از جامعه بجای انسان های مستقل و آزاد شدن، در بت سازی، از خمینی مراد ساختند و بجای سنجیدن او با اصول استقلال و آزادی، آن اصول را با خمینی سنجیدند و آلت فعل او شدند. بعضی در سازمان ها و احزاب سیاسی، کمیته مرکزی یا رهبر سازمان را بت کردند و هواداران، آلت فعل شدند. سال ۵۹، آخرین سالی بود که در ایران بودم و با اینکه بیست سالم بود، مشتاق بحث با همه بودم، در اصفهان با جوانی هم سن خودم به بحث نشستیم، گفت عضو سازمان فداییان خلق است. در میان صحبت گفت، از بنی صدر خوشش می آید و نظراتش را جالب می داند، اما حیف که سازمان گفته که نصف کارخانۀ پژو در فرانسه مال او است و یک سرمایه دار ضد طبقه کارگر است. به او گفتم این حرف دروغ است. واکنش شدیدی نشان داد و گفت کمیته مرکزی دروغ نمی گوید! این آلت شدن را در کودتای رجوی در داخل سازمان مجاهدین خلق با آن انقلاب ایدئولوژیک کذائی، شاهد بودیم که چگونه اساس خانواده را به سخره گرفت و هواداران برایش هورا کشیدند. وقتی رهبر را بت ساختی، آلتی کور و کر، با عقلی تعطیل می شوی. هنوز هم در خیلی از سازمان ها و احزاب سیاسی، بجای اینکه از اعضاء، انسان های مستقل و آزاد بسازند، آلت های رسیدن به قدرت و حفظ آن ساخته می شود، البته تقصیر اصلی به گردن انسان های بت پرست است، والا کسی نمی توانست آلت فعل شان سازد. حتی در آمریکا ترامپ توانست از هواداران خود، آلت رسیدن به قدرت و حفظ آنرا بسازد، طوریکه این هواداران بجای چون و چرا کردن و تحقیق بدون پیشداوری و سنجیدن ترامپ با اصول استقلال و آزادی، این اصول را با او می سنجیدند.
روزی مالک اشتر به پیش علی (ع) می رود و حضرت علی جویای اخبار می شود. مالک می گوی، در مجلسی، عمر سخن می گفت و در میان صحبتش گفت، اگر خطایی از من دیدید، هشدار دهید تا تصحیح کنم و عربی از میان جمعیت برخاست و پاسخ داد من بر اصول ایستاده ام، اگر خطا کردی سر جایت می نشانم. این گفتار یک انسان ایستاده بر اصول و مستقل و آزاد است. وقتی عمل به اصولِ استقلال و آزادی باشد و هر عملی با این اصول سنجیده شود، حفظ این اصول ممکن می شود و انسان اعتماد به نفس پیدا می کند و در استقلال و آزادی خود، رشد را ممکن می سازد و شخصیت مستقلی می شود که نه زور می گوید، و نه زور می شنود، عقلش آزاد شده و به نام هیچ “تقدسی”، تعطیل نمی شود. اگر خلافی نسبت به آن اصول دید، تذکر می دهد. وقتی خمینی خطاب به ملت ایران گفت، اگر همۀ شما بگویید بله، من می گویم نه، و کودتا کرد، آلت نمی بودیم و برای حفظ حقوق خود به عنوان بشر، به عنوان شهروند، به عنوان ملت، به قول آن عرب از تخت شاهی پایین می کشیدیم اش، امروز، روزگاری دیگر داشتیم.
در محکوم کردن ترور سلمان رشدی نوشته بودم، ترور محکوم است و قابل توجیه نیست، چه ترور قاسم سلیمانی توسط دولت آمریکا که در جنگ با ایران نیست، چه ترور متخصصان اتمی ایرانی توسط حکومت جنایتکار اسراییل در ایران، چه ترور مخالفین استبداد ولایت مطلقه فقیه چون بختیار، برومند، قاسملو، رجوی، فروهر ها، مختاری، سامی، …، توسط مزدوران این استبداد. عده ای که حق را با شخص می سنجند، چون سلیمانی را ظالم و جنایتکار می شناسند، به من حمله کردند، پاسخ دادم، ترور محکوم است، و به آنها نوشتم از حق دفاع کنند.
بیش از چهل سال که از فعالیت های سیاسی ام می گذرد، همیشه مشتاق به بحث آزاد بوده و هستم.
وقتی شاهد تهمت و نسبت دروغ زدن به شخصی بوده ام، از حق شخص دفاع کرده ام. حتی مخالفان خودم، بعضی این دفاع را شخص پرستی نامیده اند، چون یا نمی فهمند شخص پرستی یعنی چه؟ یا سعی می کنند با این برچسب زدن، مانع از دفاع حق شخصی که دوست ندارند بشوند، تا بتوانند ترور شخصیتی خود را به راحتی انجام دهند.
اما شخص پرست کیست؟ وقتی محور سنجش و عمل، به جای اصول استقلال و آزادی و رشد، شخص یا حزب شد، انسان بجای شخصیت مستقل و آزاد شدن، در دنباله روی از شخص یا حزبی آلت می شود، اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و در بت سازی از شخص یا حزبی، استقلال خود را هم از دست می دهد.
در جامعه ای که تعداد بیماران بت سازی از شخص یا حزب زیاد شود، استبداد فضای کامل برای بوجود آمدن پیدا می کند. عده ای از هموطنان به این بیماری گرفتارند، باشد اعمال خود و اشخاص و احزاب را با حق، یعنی اصول استقلال و آزادی و رشد، بسنجیم و درعمل به حق بمانیم، تا شخصیتِ مستقل و آزاد بگردیم و بدین صورت، استبداد را از وطن دور سازیم.
شاد باشید.
حمید رفیع