داستان روحانیت
این یک داستان واقعی ست…
داستان چهارم
بر سر هر ریش جمع آمد مگس
تا نبیند قُبح ریش خویش کَس
روحانی و آخوند دو کلمه ای که از آن بار منفی بیرون می آید.
به قول آیت الله طالقانی (در نماز جمعه ۵ مرداد ۱۳۵۸): “روحانی و آخوند کلمه ای اصیل نیست!”
همانطور که از حکومت اسلامی، استبداد دینی و حکومت نعلین و عبا تصور می شد و در دوران انقلاب ۵۷ بخاطر همین ذهنیت منفی که همراه افکار عمومی بود، شعار استقلال آزادی حکومت اسلامی به استقلال آزادی جمهوری اسلامی تغییر پیدا کرد تا با ترکیب جمهوری و اسلام، آن بار منفی در اذهان متبادر نشود! ولی در عمل و به مرور، اما با سرعت به همان سمت حکومت اسلامی جهش داده شد. اسلام این جمهوری همان فقه آخوندی است!
آیتالله جوادی آملی می گوید: تنها با فقه و اصول نمی توان با جامعه ارتباط گرفت.حوزه ما وقتی زنده است که به قرآن بر گردد. (اعتماد).
ولی در ۴۴ سال حکومت ولی فقیه عملا اینطور نیست. و این فقه و اصول است که به عنوان متمم بر قرآن اضافه شده و بگونه ای ناسخ قرآن شده است!
مکتب آخوندیسم روحانیت بر اساس تفسیر خود از آیه ی ۱۲۲ سوره توبه:
«وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ.»
خود را متولی و مترادف دین اسلام می داند و به اصطلاح عوام برای خودشان نوشابه باز کرده و خلق الله را هم به خوردن این جام (زهر) ملزم می کنند!
خمینی در درس های ولایت فقیه یا حکومت اسلامی(در نجف) با اشاره به همین آیه، خطاب به روحانیون می گوید:
” شما موظفید آنچه را تفقه کرده اید بین مردم منتشر کنید و مردم را با مسائلی که یاد گرفته اید آشنا سازید”![ن.ک. به کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲، ص ۵۹].
اما تفقه دینی مکتب آخوندیسم (یا فقه آخوندی) آن نیست که قرآن می گوید. معجونی است از حقیقیت و جعل حقیقت، سفسطه و مغلطه از روایات و احادیث درست و نادرست و استنباط های متفاوت و متضاد و متناقض؛ که به ضرس قاطع آنرا غیر قابل تغییر دانسته و ایضا آنرا هم قانون های خدا می دانند!
در تبیین فقه آخوندی مرحوم عباس یزدانی(که خود در سلک و لباس روحانیت بوده است) در کتاب خود بنام ” عقل فقهی” چنین نوشته است:
” عقل فقهی” نوعی نگرش به جهان و انسان است متفاوت با نگرش عموم انسان ها. در این نگرش عقل فطری و طبیعی جای خود را به نگرش سطحی به روایات می دهد و رفتار و منشی را به وجود می آورد که در عرف عقلای جهان توجیهی ندارد. مقصود ما از عقل فقهی نظام معرفتی و ارزشی خاصی است که خاستگاه آن، باور افراطی و اسطوره ای نسبت به جایگاه پیامبر یا امام است. در این باور، قرآن و عقل فطری کارآیی خود را از دست می دهند و در همه عرصه های حیات، روایات منسوب به معصومان تعیین کننده اند.”
“سوگمندانه باید اعتراف کرد که عقل در دیدگاه شیخ مفید و مرتضی انصاری و شیخ طوسی و عموم فقهای شیعه و اهل سنت، منبعی مستقل در ردیف کتاب و سنت نبوده و نیست. عقل تنها در زمان دسترسی نداشتن به امام یا در موقعیتی که نصی وجود ندارد، اعتبار دارد. و ما اگر نصی وجود داشته باشد، حکم عقل بکلی بی اعتبار است و مکلف تنها باید به نص مراجعه کند!”
[ن.ک. به کتاب: “عقل فقهی”، بررسی آموزه های رایج در حوزه های علمیه، ص۵، و ص ۶، ج۱. نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین عباس یزدانی. از نسخه ی pdf منتشر شده در کانال تلگرامی باشگاه ادبیات].
وی در ادامه ی همین کتاب می نویسد:
” در هر موضوعی که قرآن و روایات به آن پرداخته و دو گونه سخن گفته باشند، دو موضع کاملا متفاوت می توان گرفت. اگر قرآن را محور و معیار فهم روایت بدانیم، روایت را در پرتو قرآن معنا کرده و آنرا حمل بر مفاد قرآن می کنیم و اگر اخباری مسلک باشیم و قرآن را ظنی الدلاله بدانیم ناچار روایت را محور قرار داده یا اصلا به قرآن مراجعه نمی کنیم و روایت را تحمیل بر قرآن می کنیم! … استنباط کسی که گرایش به قرآن دارد با نتیجه ی استنباط کسی که قرآن را ظنی الدلاله می داند و محور کارش روایت است، صد در صد فرق دارد. متاسفانه در حوزه های فقهی ما گرایش به اخبار است و روایت را تحمیل بر قرآن می کنند و گاه بر خلاف نص قرآن فتوا می دهند!” (همان. ص ۵۲، ج ۱).
و در دنباله آورده است:
“بر خلاف پیامبر که هنگام توصیه به ثقلین فرمود قرآن ثقل اکبر است، عموم فقهای شیعه تصور می کنند عترت ثقل اکبر است! و از این بسی فراتر رفته بر این باورند که مقصود اصلی خدا از فرستادن قرآن معرفی عترت بوده است! … قرآن بدون تفسیر عترت قابل فهم نیست و حجتی ندارد!… از این دیدگاه افراطی تر، دیدگاه کسانی است که قرآن را کاملا اسرارمیز و صد در صد دست نایافتنی می دانند. امام خمینی چنین می اندیشد، می فرمود: ” قرآن هم مستور است و محجوب. درک قرآن آرزویی است که ما باید آنرا به گور ببریم” تفسیر سوره ی حمد امام نیز موید همین تلقی است! امام برای هر آیه احتمالات متعددی ذکر می کرد و به خواننده القا می کرد که ” هر آیه معانی محتمل زیادی دارد و ما نمی دانیم کدامیک از این معانی معنا مقصود است؟! و چه بسا هیچکدام مقصود نباشد! و معنای واقعی آیه را هیچکس نداند!!”. باری فقه و کلام و جهانبینی کسی که قرآن را طفیلی عترت بداند با فقه و کلام و جهانبینی کسی که عترت را معلمان قرآن بداند صد در صد فرق می کند. در نظام اول آموزه هایی دیده می شود که در هیچ محفلی از محافل دینی قابل دفاع نیست. حاصل آن دینی است عبوس و متصلب و آکنده از خرافات و احکام خسن که همه آرزو می کنند در سیاست و دیگر حیطه های حیات بشری دخالت نکند… شیعه تصور می کند توصیه های اکید پیامبر مبنی بر پیوند قرآن و عترت و عدم جدایی آن ها از یکدیگر به این معناست که عترت متمم قرآن است در حالی که آن ها شارح قرآن هستند نه متمم یا مکمل آن.” (همان. ص ۵۶ تا۶۰).
فقه آخوندیسم دکان دین فروشی ست که اجازه نمی دهد در کنار آن، دکانی دیگر باز شود.
به قول مرحوم مهدی بازرگان: “این نکته از بدیهیات جامعه شناسی است که نه هیچ کاسبی از همکار خوشش میآید و نه هیچ صاحب دانش و هنرمندی یا تاجری به راحتی تحمل کشفیات تازه یا فن و کالاهای نو ظهور را نمینماید. روانشناسی بشر همیشه در برابر نوآوری مقاومت داشته است…” (ن.ک. به کتاب:شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتیص ۲۴).
“محمد شوری” در کتاب «همه حرف خدا» دفتر دوم، در عنوان: “دکّانِ دین” چنین نوشته است:
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی (مثنوی مولوی، دفتر دوم)
سرگذشت تولد دین از آغاز (یعنی آمدن پیامبران) تا به امروز یک سرگذشت بسیار خواندنی و عجیب است؛ تاریخ ادیان و چند پاره شدن دین، و هزاران راهی که از راه دین (دین فطری) به دست افکار بشری ساخته و پرداخته شد، بسیار خواندنی است:
راه ها هموارست و زیرش دام ها
قحطی معنی در میان نام ها(مثنوی مولوی، دفتراول)
گاه متولیان دین تا به آنجا می روند که خود را نماینده بلا عزل خدا دانسته و حرف خود را حرف خدا:
اتخذوا احبارهم رهبانهم اربابا من دون الله…(توبه، ۳۱).
«روحانیون خود را در مقام خدایی پنداشتند…
او بظاهر واعظ احکام بود
لیک در باطن صفیر و دام بود (مثنوی مولوی، دفتر اول).
گرچه عقلت سوی بالا می پرد
مرغ تقلیدت به پستی می چرد
علم تقلیدی وبال جان ماست
عاریه ست و ما نشسته کآن ماست(مثنوی مولوی، دفتر دوم).
و ازطرفی وقتی قدرت و حاکمیت بدست می آورند، دچار توهّم شده خود را بنده ی خاص و مبعوث و جانشین خدا دانسته و همان افکار مالیخولیایی را می خواهند یا به صورت نصربالرعب، یعنی به ضرب اجبار و الزام و تهدید و فشار، و یا به ضرب تمکین از راه زر و زور و تزویر به رعیت خود بقبولانند:
بر سرهر ریش جمع آمد مگس
تا نبیند قُبح ریش خویش کَس (مثنوی مولوی، دفتر اول).
این درحالی است که برای دیندار شدن و دیندار بودن خداوند بنده اش را مجبور نمی کند و پیامبران هم فقط برای هشدار و تذکر و یادآوری مبعوث شدند و پیرو پیروی از پیامبر هر کس که در دین تفقّه کرد و از دین و دانش بهره بیشتری برد، وظیفه اش درمان، یعنی گوشزد یا همان امر به معروف است، اما نه معالجه به ضرب زور! و نه مومن کردن مردم به ضرب قدرت و اجبار و فریب:
«لااکراه فی الدین قد تبین الرشدمن الغی فمن یکفر بالطاغوت ویومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی لانفصام لها والله سمیع علیم».(بقره،۲۵۶).
«راه دین به اجبار نیست؛ راه هدایت و راه ضلالت بر هر کس آشکار است؛ هر که بخواهد می تواند روی به سوی طاغوت آورد و نیز هر که خواست می تواند به ریسمان محکم خدا چنگ زند؛ خدا به همه امور شنوا و داناست».
چون دین با عوام بیشتر ملموس است، یعنی اینکه غیر عوام دینش از روی آگاهی و تعقل است، از این راه، یعنی دکانداری دین، برخی با تمسک به همان شبهات و وهمیّات از نوع عوام پسند، خلقی را مفتون و شیدای خود کردند:
دوستی بی خَرد خود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست (مثنوی مولوی، دفتر دوم) “.
(ن. ک. به کتاب “همه حرف خدا” (در سه جلد) که حاکمیت حکومت آخوندی در تبانی با ناشر _شرکت انتشارات قلم_ مانع توزیع و فروش آن شد).
نتیجه ی مفهوم تفقه در دین، طبق آیه ۱۲۲ سوره توبه، فقه آخوندی شد! در حالی که طبق دیدگاه مرتضی مطهری معنای دین دایره اش خیلی وسیع تر از یک سلسله احکام و احادیث است!
وی می گوید:
“عدالت در سلسله علل احکام است، نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین می گوید. این معنا مقیاس بودن عدالت است برای دین. پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین؟ مقدسی اقتضا می کند که بگوئیم دین مقیاس عدالت است؛ اما حقیقت این طور نیست”.
(ن.ک. به کتاب: مبانی اقتصاد اسلامی. انتشارات حکمت. این کتاب پس از چاپ فورا جمع آوی شد).
انحصار دین شناسی توسط آخوندیسم(این است و جز این نیست) از مفهوم دین و تفقه در دین، یک دین جدیدی ساخته که هم با عقل زمانه ی ما منافات دارد و هم سبب ترس و وحشت و تبری جستن از دین می شود!
بطور مثال عباس یزدانی در همان کتاب ” عقل فقهی” نوشته است:
” یکی از مشکلات فقه سنتی ترتیب اثر دادن به حالت روانشناختی یقین است. در درس اصول به نوآموزان تعلیم می شود که “قطع” حجت است گر چه از پریدن کلاغ حاصل شود!
در فقه نیز می گویند قاضی می تواند به علم خود عمل کند. این موضوع منشا مفاسد فراوانی در زندگی فردی و جمعی است. بسیاری از قضات می توانند با شواهد و قرائن غیر قابل استناد قطع پیدا کنند و حکم را اجرا کنند. اگر از آقای خلخالی بپرسید که چطور این همه متهم را به راحتی محکوم به مرگ دانسته و اعدام کردی؟ در پاسخ می گوید: یقین پیدا کردم که مستحق مرگند!… قاتل زنان مشهدی هم ادعا کرده است که یقین داشته که آنان زنان روسپی واجب القتل بوده اند! آیا همین کافی است که از چنگ قصاص بگریزد؟ متاسفانه فتوای بسیاری از فقها نیز همینطور است.
آیت الله فاضل لنکرانی در پاسخ استفتایی در این باره نوشته است:
در مواردی که ثابت شود که شخص اعتقاد به مهدور الدم بودن کسی داشته و او را به قتل رساند، قتل شبه عمد حساب می شود!
خوشبختانه جانیان از این قانون چندان اطلاع ندارند و الا هر قاتلی می تواند شواهدی بر ارتداد مقتول یا دشنام گویی وی به اهل بیت ارائه دهد و بگوید مقتول چنین بود و چنین کرد که من او را کشتم! یا تصور می کردم که او مهدورالدم است! و اشتباها او را کشتم! بخصوص در مورد دشنام گویی به اهل ببت که بسیاری از فقها می گویند اجازه از حاکم لازم نیست و هر کس می تواند شخصا اقدام به کشتن دشنامگو نماید!!…
چندسال پیش محمد حسنین هیکل روزنامه نگار معروف مصری به ایران آمد و با آقای هاشمی رفسنجانی ملاقات کرد. در این ملاقات هیکل به آقای هاشمی گفته بود مگر شما معتقد نیستید که حکم قاًضی و حاکم شرع قابل تجدید نظر و بازنگری است، پس چرا حکم اعدام سلمان رشدی را مورد بازنگری قرار نمی دهید؟
وی جواب داده بود که حکم مرحوم امام در مورد سلمان رشدی فتوا است نه حکم قضایی و هیچ مجتهدی حق ندارد فتوای مجتهدی دیگر را عوض کند!
این جواب نیز بسیار عجیب و غریب است. زیرا فتوا همیشه شکل کلی دارد. در هیچ آیه و روایتی نیامده است که شخصی با مشخصات سلمان رسدی را بکشید! آنچه حکم کلی ساب النبی (دشنام دهنده به پیامبر) و مرتد است، تطبیق این حکم کلی بر سلمان رشدی کار قاًضی و حاکم شرع است نه کار مفتی. و فقیه و امام خمینی به عنوان حاکم شرع این حکم را صادر کردند نه به عنوان مفتی. بنابراین حکم امام، حکم قضایی است و قابل تجدید نظر نه فتوا که بعد از فوتشان نیز برای مقلدانشان معتبر باشد.”(عقل فقهی. ص۶۸، تا ۷۰، ج۱).
این در حالی است که قرآن به زبان ساده و به صورت کلامی و صوتی و اشاره و ایمای سیمایی بر زبان محمد برای مردم عرب زبان بدوی، لسانی گفته شده و بعد به صورت مکتوب موجود در آمده، و طبق آیات خود قرآن فهم و دانستن مفهوم و معنای قرآن ساده است؛ پیجیده نیست.
قرآن خودش می گوید:
” هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًىوَ مَوْعِظَهٌ لِّلْمُتَّقِینَ
این [قرآن] برای مردم معمولی و برای پرهیزکاران رهنمود و اندرز است. (آلعمران. ۱۳۸)
و در باره ی سادگی و روانی و آسانی قرآن در سوره قمر. ۱۷ می گوید:
ولقد یسَّرنا القرآن للذکر فهل من مدکر… و ما قرآن را برای راهنمایی و هدایت مردم، درک و دانستن آن را سهل و آسان قرار دادیم، کیست که از آن پند گیرد؟
یعنی این کلامی است برای همه آدم ها.استثنا ندارد. مومن و کافر اینجا محلی از اعراب ندارد.
زبان قرآن هم ساده است. همانطور که خود گفته است.
پس این ساده بودن و آسان بودن را باید آن ناس در هر زبانی که هست وقتی که به زبان خود می خواند بفهمد. به تفسیر و تاویل و اما و اگر و حاشیه پردازی هم احتیاجی نباشد. قرآن که برای فقها نیامده تا با تفقه در آن احکام الله را برای عوام بنویسند؟!”
(ن.ک. به یادداشت دیگر اینجانب با عنوان: “فقه اسلام نیست؛ اسلام قرآن نیست؛ و دین هم قرآن نیست!” که در همین سایت منتشر شده است).
عباس یزدانی در همین کتاب خود بنام ” عقل فقهی” می نویسد:
“یکی از ارکان اصلی اجتهاد تفکیک دین از ظرفی است که دین در آن نازل شده است. به بیان دیگر اجتهاد تفکیک دین از فرهنگ قوم پیامبر است نه تحمیل این فرهنگ بر اقوام دیگر. که نه ممکن است و نه مطلوب”.(عقل فقهی،ص۵۰، ج۲).
و در ادامه ی همین کتاب نوشته است:
” نتیجه ی کوشش شیخ طوسی این شد که فقیه پس از یک عمر درس خواندن نتواند به ضرس قاطع بگوید من علم پیدا کردم که حکم این مساله چنین است. غایت ادعای او این است که ظن من چنین است! فقیه دیگری که با او مخالف است نیز می گوید: ظن من چنان است و اختلاف انظار روز به روز بیشتر شد!!… صدها کتاب مطول و مختصر و مکرر در مکرر در اصول فقه و فروع آن نوشته شد که جز صرف عمر و مال و توسعه ی اختلاف و نزاع و جدال ثمری نداشت و فقه قرآن که ثمره اش تربیت انسان و بسط عدالت و آزادی و محو ظلم و طغیان است به فراموشی سپرده شد.” (همان. ص ۴۱، ج۱).
آنان که به دین شناسی و تفقه در دین پرداختند برای آن حوزه های علمیه تشکیل دادند.( که شرح چگونگی پیدایش حوزه هم خود مفصل است و جداگانه باید به آن پرداخت).
هاشمی رفسنجانی در خطبه ی ۱۱۰ نماز جمعه، بتاریخ ۶ شهریور ۱۳۶۰ در سابقه حوزه سخن زیر را بیان کرده، که ما بدون تشکیک در رد و تائید این ادعا، عینا آنرا نقل می کنیم:
” آقایان می دانید که امام صادق در بین ائمه ما توفیقشان در تربیت شاگرد و نوشتن کتاب و پخش معارف شیعه بیشتر از سایر ائمه بوده، حوزه عظیمی داشتند. صدها کتاب نوشته شد توسط شاگردان ایشان و شاگردان ایشان در علوم و فنون مختلف حتی شیمی و فیزیک هم آثاری از خودشان گذاشتند که آن نیرویی که امام صادق تربیت کرد و برای جامعه داد، بعد از آن ضربه هایی که در دوران بنی امیه و درگیری های بنی امیه و بنی عباس به شیعه خورده بود، آن برهه از زمان ضروری بود که امام جایگزین کردند و نیروهای فراوانی را به شیعه دادند که تا امروز ما داریم از آن تغذیه می کنیم. فیضیه ی قم چنین چیزی بود. بعد از خفقان شدید رضاخان قزاق و قلع و قمع کردن روحانیت و ممنوع کردن لباس روحانیت و بستن مدرسه ها، و حسینیه ها، و مساجد در ابتدای حکومت محمدرضای پهلوی که ضعیف بود و نمی توانست آن سیاست را تعقیب کند، یکی از کارهای بسیار مهم و با ارزش شیعه که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی سهم عظیمی در این کار دارند تشکیل و توسعه ی حوزه علمیه قم و حوزه های دینی بود. در ۱۰ سال بین ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ که روحانیت تا حدودی خاموش است حوزه علمیه قم کاری کرد شبیه کاری که امام صادق کرد و هزارها طلبه پر شور متدین با مطالعه و آشنا به مسائل روز تربیت شدند. و این ها ذخیره انقلاب شدند. و اگر این ها نبودند محال بود در ایران بشود رژیم پهلوی را شکست. البته با معجزه چرا. اما این ها با مراحل طبیعی کردند و هزارها طلبه که سالی چند بار می رفتند تا اعماق روستاها و معرفت و انقلاب می بردند و بر می گشتند به حوزه و از آنجا احساس مردم را و درک مردم را و نیاز مردم را و واقعیت را به حوزه منتقل می کردند. این کاری که در این ۱۰ سال حوزه علمیه قم کرد و امام ما، امام عزیز ما یکی از مهم ترین استوانه های این کار بود… پس می توانیم بگوئیم انقلاب اسلامی ایران غیر از ریشه های فراوانی که دارد، یکی از اصولی ترین ریشه هایش در مکتب امام صادق دارد تغذیه می شود.” (ن.ک. به کتاب: در مکتب جمعه، ج ۳، ص ۳۷۹).
عالمان باصطلاح دین شناس، برای تفقه در دین حوزه تشکیل دادند و به تعلیم طلاب پرداختند! آنان در این حوزه های علوم دینی ابتدا فهم قرآن را پبچیده و دشوار کردند. که هر عامی نمی فهمد و باید برای فهم قرآن به مفسر قرآن و قرآن شناس مراجعه کرد؛ و بعد با برداشتن علم و کتل تخصص در دین شناسی خود را متخصص دین دانسته و غیر آن را مقلدانی که باید بدون چون و چرا از آن ها(یعنی مراجع و مجتهدین) تفلید کنند!
شاه می بخشد و شاهقلی نمی بخشد، الان وضع فقه و احکام فقهی در حوزه های علوم دینی مصداق همین ضرب المثل فوق الذکر است: قرآن می بخشد ولی فقه فقها نمی بخشد!!
تجربه ی ۴۴ سال حکومت فقیه در حکومت اسلامی روحانیون بر ایران مصداق و دلیل این ادعاست که زندگی را بر مردم بسیار سخت کرده اند!
چند مثال از همان کتاب “عقل فقهی” می آوریم:
“در نهج البلاغه آمده است که حضرت علی در جمع اصحاب خود نشسته بود که زنی زیبا از آن محل عبور کرد. اصحاب آن حضرت به زن چشم دوختند. آن حضرت فرمود نگاه این مردان نگاهی است که آن ها را تحریک می کند. هر گاه کسی به زنی نگاه کرد و از آن خوشش آمد برود و با همسرش آمیزش کند. زیرا زنان با هم فرقی ندارند… این برخورد نیز سزاوار دقت و تامل است. امام(ع) به آن مردان نگفتند: به نامحرم نگاه نکنید (با آنکه اگر گناه بود باید آن ها را نهی می کردند) و به آن زن که زیبا روی بود نگفتند چرا روی خود را نمی پوشانی و یا چرا از منزل بیرون آمدی؟ امام این پدیده را کاملا عادی و طبیعی می دانست که راه جلوگیری از پیامد منفی آن دسترسی به آمیزش مشروع است”.(همان. ص۳۶، ج۲).
” هر چند شعار پیامبر این بود که شریعت اسلام شریعتی است سهل و آسان، ولی دستاورد فقه موجود گاه مردم را شدیدا به زحمت می اندازد. نمونه آنمساله ی تنجیس متنجس است که متدینان را جدا به زحمت انداخته و بخشی از اوقات آن ها صرف آب کشیدن اعضا و اشبای آن ها می شود! این مساله اگر مراعات شود زندگی را دشوار می کند. به خصوص در مناطق محروم و کم آب…. [یا مثلا] اگر بچه نابالغ از تطهیر خبر دهد حرفش پذیرفته نمی شود، ولی اگر از تنجیس خبر دهد احتیاطا باید از آن شی اجتناب کرد… یا آنکه قرآن صریحا می گوید اگر کسی با روزه گرفتن به زحمت می افتد، لازم نیست روزه بگیرد. آقایان می گویند تا سر حد هلاکت نیفتاده باید روزه بگیرد! مثلا نانوایانی که ساعت ها پای تنور می ایستند واقعا روزه گرفتن برایشان مشقت دارد. ولی آقایان می گویند مجبور که نیست، می تواند شغلش را عوض کند
[مثلا] با آن که قرآن می فرماید در ماه رمضان تا اذان صبح فرصت دارید که بخورید و بیاشامید و آمیزش کنید، عموم فقها می گویند باید قبل از اذان صبح غسل جنابت انجام شود و الا روزه ی آن روز صحیح نیست!! … به خصوص در گذشته که در خانه ها حمام وجود نداشت. مردم نیمه شب بغچه بدست دوان دوان خود را به حمام می رساندند تا قبل از آنکه صدای اذان را بشنوند غسل نمایند… بیچاره آن هایی که تازه داماد بودند که ناچار هر شب باید این سناریو را اجرا می کردند!!”. (همان ص۱۰ و ۱۱، ج۲.).
“فقها می گویند: مرد حق دارد به خاطر خوره، کوری، برص یا شل بودن همسرش، عقد را فسخ کند! ولی اگر مرد چنین عیب هایی داشت، زن حق ندارد اعتراض کند؟ ما می پرسیم چطور ممکن است خدا چنین احکامی مقرر کرده باشد؟ پاسخ می دهند چون خدا چنین احکامی مقرر کرده است!!” (همان. ص۴۵، ج۲).
” اگر آدمی با دو وعده غذا در شبانه روز سیر می شود و خدا فقط یک وعده تجویز کند، دیگر انسان حق ندارد دو وعده غذا بخورد! اصلا او اشتباه می کند که گمان می کند دو وعده باید غذا بخورد! چرا که حدیث می گوید یک وعده غذا بخورید… ما بنده ایم و بنده را نرسد که در حکم خدا چون و چرا کند!!؟… مصادیق بارز عدل و ظلم بر ما معلوم نیست و از طریق شریعت به آن پی می بریم!! این اندیشه نیمی از مصیبت فقه ماست!” (همان. ص ۴۴، ج۱).
شرح چگونگی تفقه روحانیت در دین که دین شناسی را هم محدود به خواندن فقه و اصول کرده بسیار طولانی بوده و کار اهل دانش و علم است که متمم قرآن(فقه آخوندی) را از قرآن تفکیک کرده و مصادیق آنرا یک به یک با زبان ساده برای عوام توضیح دهند.
ما فقط مجمل نوشتیم از این حدیث مفصل. این داستان را با نقل قول زیر به پایان می بریم:
“باید از خود پرسید مگر نه آنکه اثر دین، آرامش، اطمینان، امیدواری، رضایت باطن، شادی و سرور است؟ مگر نه آنکه مسلمانان به گفته ی قرآن باید برترین، مقتدرترین و عزیزترین جامعه بشری باشند؟ پس چرا در میان عموم متدینان افسردگی، اضطراب، ناامیدی، حزن، فقر و جهل بیداد می کند؟ چرا کشورهای اسلامی عموما جزء کشورهای جهان سوم اند و در نکبت و ذلت به سر می برند؟ آیا پاسخ این است که اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست!؟ آیا فقط این دو عامل وجود دارد: اسلام و مسلمانی ما؟
و بنابراین اگر اسلام عیبی نداشته باشد، باید همه چیز به قصور و تقصیر در عمل به دین برگردد؟ یا شق سومی نیز متصور است؟ و آن اینکه اسلام ذاتا ناقص نباشد، اما عالمان دین دچار بدفهمی شده باشند و از روز نخست عمارت دین را بر اصولی ناصحیح و ستون هایی نا امن بنا نهاده باشند؟!” (همان. ص۵، ج۱).
همچنین ن.ک. به دو یادداشت اینجانب با عنوان های
‘سروش سلمان رشدی!” و “دین را زمینی کنیم!”
عنوان داستان پنجم و بعدی:
اسلام منهای روحانیت
ایران. تهران
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)
محمد شوری : لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ؛ فقه آخوندی!
اخبار مرتبط