ظاهر امر نشان از آن دارد که بی بی سی فارسی بعد از سالها حمایت سیتماتیک از اصلاح طلبان و نقش رسانه ای خود را به پروپاگاندای اصلاح طلبان کاهش دادن، حال تصمیم گرفته است تا خود و روش ضد دموکراتیک خود را به نقد بکشد. برای اینکار و برای شروع، سه جوان محترم در خارج از کشور را دست چین کرده است تا روش بی بی سی را نقد کنند و آنها نیز به نقدی جانانه که حرف دل بسیاری است دست زده اند و اینگونه است که این مصاحبه دست بدست می گردد.
ولی واقع امر چیست؟
واقع امر این است که سیاست بی بی سی فارسی، مانند هر رسانه وابسته ای که بودجه اش از طریق دولتی خارجی تامین می شود، سیاست و جهت عمل سیاسی اش تابع متغیر آن قدرتی است که بودجه اش را تامین می کند. مصاحبه شوندگان برای استخدام در بی بی سی نیک می دانند که یکی از شروط اصلی استخدام در بی بی سی عمل کردن در راستای این سیاست می باشد. اینهمانی جستن با این سیاست و حتی کاسه از آش داغ تر شدن آنگونه است که وقتی ملکه انگلستان و دولتهایش که همیشه سیاستشان در مخالفت با استقرار مردمسالاری در ایران آزاد و مستقل بوده است و حتی در کودتای بر ضد مردمسالاری در 28 مرداد نقشی اساسی داشته اند، فوت می کند، بسیاریشان لباس عزا بر تن می کنند، عکس می گیرند و با چهره هایی ماتم زده، در رسانه ظاهر می شوند.
سیاست الف و سیاست جایگزین، ب/B، دولت انگلستان در ایران
انگلستان، مانند هر قدرت سیاسی سلطه گر دیگری، در کنار سیاست و برنامه اصلی خود، همیشه برنامه ب/B را در جیب داشته است. در رابطه با ایران، با رای دادگاه میکونوس، که استبداد ضد انقلاب حاکم را در وضعیت بس متزلزلی قرار داد و اینگونه امکان باز گرداندن انقلاب بهمن به مسیر اولیه و دموکراتیک بهار انقلاب فراهم شده بود، به ناگهان شاهد ظهور اصلاح طلبان دولتی شد و اینکه استبداد توتالیتری، که آنها هم حفظ آن را اوجب واجبات می دانستند، قابلیت اصلاح شدن را دارد. اینگونه فرصت واقعی استقرار دموکراسی از طریق نابود کردن ساختاری استبداد از بین رفت و پروژه محکوم به شکست اصلاح طلبی بیش از 25 سال تحول ساختاری و دموکراتیک را به تاخیر انداخت.
در این رابطه، سیاست انگلستان که تا آنزمان حمایت از رفسنجانی بود (شخصا یادم است که در قبل از انتخاب رفسنجانی با یکی از اعضای وزارت خارجه انگستان صحبت می کردم که با خنده گفت که قرار است رفسنجانی رئیس جمهور شود که باور نکردم. او چیزی را می دانست که ما نمیدانستیم.) به سیاست حمایت از اصلاح طلبان تغییر پیدا کرد. رابطه آنقدر نزدیک شده بود که حتی، پروفسور فرد هالیدی، که در آغاز تحقیقاتم، مشاور دوم اینجانب در انجام تز اینجانب بود، در سمیناری از دانشجویان دکترایش، فاش کرد که از طرف دولت انگلستان پیامی را برای آقای خاتمی برده است.
اینگونه، سیاست رادیو بی بی سی و بعد از آن تلویزیون بی بی سی در این راستا قرار گرفت و این رسانه شد محل رفت و آمد انواع و اقسام اصلاح طلبان. در عین حال، دولت انگستان باید در کنار برنامه الف، برنامه ب خود را هم در صورت شکست اولی می داشت و آن حمایت از سلطنت و آقای رضا پهلوی که همیشه آنها را در جیب خود داشته است، می بود. به همین علت همیشه فضا در اختیار سلطنت طلبان نیز قرار می داد.
جنبش انقلابی 1401، به انگستان ثابت کرد که پروژه اصلاح طلبی با شکست کامل روبرو شده است و جامعه از آن عبور کرده است. در عین حال، شعارهای جنبش نشان داد که با وجود سونامی چند دهه پروپاگاندای سلطنت طلبان از طریق رسانه های خود و دوران طلایی از دوران دیکتاتوری پدر و پسر رسم کردن، از آنها نیز با شعارهایی مانند:
«مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه چه رهبر»
عبور کرده است و نه قصد باز گشت به دوران طلایی که چنان طلایی بود که سبب ساز انقلاب شد، که روبه جلو دارد و حاکمیت را از شاه و شیخ سلب کرده و به مردم باز گرداند. البته این همان چیزی است که قدرتهای خارجی همیشه از آن وحشت داشته اند و منافع خود را در نبود آن می جسته اند. بنا بر این انگلستان لازم دید که کوشش کند تا مهار جنبش را در دست بگیرد و برنامه ب را فعال کند اینگونه پروژه القای ایدئولوژی برای باز گشت سلطنت کلید خورد.
مرحله اول آن، البته باید از نقد سیاستهای قبلی خود شروع می شد و چه بهتر از اینکه سه جوان دختر و پسر این نقد را بر عهده بگیرند و حرفهای دل مردم را که سالها در قلب آنها تلنبار شده است، بزنند و اینگونه توجهات بسیاری را جلب کنند که بی بی سی بالاخره متوجه اشتباه!!! خود شده است و دست از نقش پروپاگاندای اصلاح طلبان را بازی کردن دست بر داشته است. ولی این همه داستان نبود. چرا که نفی سیاست قبلی نیاز به جایگزینی سیاست جدید ب دارد و اینکه کشتیبان را سیاستی دیگر آمد.
آن سیاست چیست؟
آن سیاست البته باید از زبان جوانان دلسوز و منتقد خارج می شد تا کسی در صداقت آن گفتار شک نکند و آن زمانی بود که جوانی سخن از تفرقه انگیز بودن شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» زد.
اینگونه معلوم شد که آقای خامنه ای را مانند هر دیکتاتوری ستمگر خواندن سبب تفرقه نمی شود ولی شاه دیکتاتور را ستمگر خواندن، می شود! در نتیجه با نفی این شعار، جامعه باید بپذیرد که دیکتاتور آخری ستمگر است ولی دیکتاتوری که سبب ساز انقلاب بهمن شد، ستمگر نبود. در نتیجه انقلابیونی که برای مردمسالاری در وطن مستقل و آزاد دست به جنبش زده اند، از همان آغاز باید دست به خود سانسوری زده تا به تریج قبای طرفداران دیکتاتور پهلوی بر نخورد و بی بی سی بتواند در راستای اجرای برنامه ب انگستان انجام وظیفه کند..
این در حالیست، که شعار مرگ بر ستمگر، شعاری استراتژیک می باشد و نشان از رشد بالای سیاسی نسل جوانی که حاضر نیست حاکمیت هیچ آقا بالا سری را از جمله حاکمیت آقا زاده «ژن در انتظار» دو دیکتاتور را که تمام عمر را در رفاه کامل با ثروت به غارت رفته ایرانیان در مرخصی مادام العمر بسر برده است را بپذیرد. یعنی نسلی که اراده کرده است که یکبار برای همیشه حاکمیت حکومت و دولت را به صاحبان اصلی آن که مردم باشند باز گرداند، تغییر نظر داده و دیکتاتور ژن پهلوی را به همراه فوج عظیم خانواده و رانتخواران سلطنتی در انتظار را بر خود سوار کند. خانواده سلطنتی چنان این امکان را جدی گرفته بودند که خانم فرح، همانند آقای خمینی که می گفت من دولت تعیین می کنم، آقا رضا پهلوی را به سمت شاه نصب و دخترش، خانم نور، را به عنوان ولیعهد بر تخت نشاند.
آیا آن سه نفر نقش بازی کردند؟
بنظر می رسد که اصلا اینگونه نباشد و آنها صادقانه سخن خود را و باور خود را بیان کرده اند. ولی بی اخلاقی و عدم صداقت را باید در در سیستم گزینشی بی بی سی جست که همیشه قبلا با دعوت شدگان گفتگویی انجام می دهد تا جهت فکری و باورهای آنها را شناخته و اینگونه افراد “نامطلوب” که در راستای سیاست بی بی سی نیستند حذف شده و آنهایی را دستچین کند که نظراتشان در راستای سیاست جدید می باشد. اینگونه این جوانان ندانسته آن نقشی را بازی می کنند که بی بی سی به آن نیاز داشته است. به همین علت است که خبری از جوانان جمهوری خواه که اکثریت جوانان دانشجو را تشکیل می دهند نیست. به بیان دیگر، بی بی سی در دستچین کردن افراد مورد نظر خود به روشی دست زده است که در متدولوژی در تحقیق به آن Biased Sampling / نمونه برداری متعصابانه یا یکطرفه، گفته می شود و بکار گیری آن در تحقیقات علمی و آکادمیک، تحقیق را از اعتبار ساقط می کند.
آیا انگلستان در سیاست جدید خود موفق خواهد شد؟
واقعیت در حال انجام در انگستان این است که این کشور سالهای سال است که دچار خرافت شخصیتهای سیاسی و در نتیجه برنامه های اقتصادی – سیاسی خود شده است. علت اصلی آن هیچ نیست جز ریزش سیستمهای ارزشی در درون جامعه از طریق تحمیق اکثریتی بزرگ بوسیله امپراطوری های رسانه ای که میلیاردرها در اختیار داشته و برنامه های خود را پیش می برند. تا جایی که، بر خلاف گذشته، دروغ گفتن نخست وزیر حتی در مجلس عوام، دلیل مواخذه، چه رسد به عزل، نمی شود. نتیجه اینکه دیگر از سیاستمداران و دیپلماتهای جهانی خبری نیست و اگر چنین شخصیتهایی وجود داشته باشند فرصت و موقعیت عمل نمی یابند.
اینگونه است که انگلستانی که قرار بود صد سال آینده را هم پیش بینی کند، دیگر جلوی بینی خود را هم نمی تواند ببیند و در بی کفایتی شگفت انگیزی سیاستمدارانش، کشور خود را دچار فاجعه برگزیت و در نتیجه منزوی شدن و کوچک شدن اقتصاد کرده و خطر تجزیه کشور را شدت بخشیدند.
اینها کافی نبود، حال خانم تراس که از قبل بیکفایتی اش بر همه آشکار بود تا جایی که صفت «نارنجک» یافته بود، چرا که به هر جا که وارد می شد آن را ویران می کرد، به نخست وزیری بر گزیده می شود. اینگونه، نارنجک، هنوز بر صندلی نخست وزیری ننشسته، برنامه ای اقتصادی را اعلام کرد که در عرض چند دقیقه سبب سقوط بی سابقه ارزش پوند در جهان و در خطر قرار گرفتن ذخایر غظیم باز نشستگی و رشد بیسابقه نرخ بهره و…شده است. تا جایی که هنوز بر تخت ننشسته، برنامه برکناری او و تیمش کلید خورده است.
بنابر این هیچ نباید دچار نگرانی شد. چرا که انگلستان حاضر، تبدیل به یک کشور معمولی و شیر آن به شیر بی یال و دم اشکم شده است و به همین علت است که دمش را به دم آمریکا گره زده است تا قدری جدی گرفته شود. در عین حال روشنگری ها و هشدارهای بموقع بسیار لازم است. چرا که استقرار دموکراسی در وطن مستقل و آزاد، همانگونه که افکار عمومی جهان را به حمایت جهانیان بر می انگیزد، در عین حال خطری است بزرگ برای رژیمهای کشورهای منطقه و ورای آن. چرا که نفس ظهور ایران مردمسالار و زندگی در مردمسالاری، مردم منطقه را به جنبش در راستای دموکراسی بر می انگیزد. به همین علت است که کوششها برای کنترل و به انحراف بردن انقلاب 1401 شروع شده است و هر رسانه وابسته ای در راستای سیاستهای رژیمی که هزینه اش را تامین می کند، حدا کثر کوشش خود را به عمل می آورد.
انقلاب 57 با وجود به سرقت رفتن آن بدست آخوندهای قدرت زده و نتایج بس مخرب آن سرقت، به یک موفقیت تاریخی دست یافت و آن ویران کردن ستون پایه سیاسی که استبداد تاریخی در ایران را سبب شده بود که «نظام سلطنتی» بود.
حال انقلاب 1401 در پی ویران کردن ستون پایه فرهنگی استبداد تاریخی که همان «روحانیت» ارسطو زده ذوب شده در قدرت است، می باشد و جدا کردن دین از حکومت/state و باز گرداندن آن از سر نیزه قدرت به محل واقعی خود که همان قلب باورمندان است می باشد و در نتیجه پروسه سکولاریزه شدن فرهنگ. اینگونه در نتیجه 130 سال مبارزه، استقرار جمهوری شهروندان ایران با ویران کردن ستون پایه های استبداد تاریخی، امکانی واقعی یافته است.
این در حالیست که توان قدرتهای خارجی در به انحراف بردن انقلاب 1401 بسیار کاهش یافته است. از جمله به این علت که روسیه در باتلاق اوکراین گیر افتاده است، ابر قدرت چین هنوز در وضعیتی قرار نگرفته است که قادر به مداخله عملی و سیاسی در ایران مردمسالار باشد. آمریکا، نیز که همیشه جورش با رژیمهای استبدادی در کشورهای نفتی جور بوده است، ابر قدرتی در حال افول است. گونه ای که حتی عربستان منافع خود را بر منافع آمریکا ترجیح می دهد و سفر بایدن به آنجا و درخواست افزایش نفت نه تنها با پاسخ منفی روبرو می شود که حتی اوپک با چراغ سبز عربستان تولید نفت را پایین می آورد. بر این بیافزایید افزایش تضادهای عمیق سیاسی- فرهنگی در درون آمریکا، گونه که دیگر نیمی از آمریکا به دموکراسی باور ندارد و رئیس جمهورش سعی در کودتا بر علیه رئیس جمهور منتخب می کند و دستگاه سیاسی- قضایی آمریکا حتی توان محاکمه رئیس جمهور کودتاچی را ندارد. بدتر، در انتخابات بعدی ممکن است دوباره به قدرت باز گردد. انگلستان نیز همانگونه که گفته شد دچار بلاهتی شده است که قدرتهای استعماری سابق در زمان افول دچار آن می شوند.
باز این در حالیست که ابر قدرت واقعی که همان افکار عمومی در جهان است، روز بروز بیشتر حمایت خود را از انقلاب ایرانیان نشان می دهد. بنا بر این هیچگاه اینقدر به استقرار دموکراسی در ایران مستقل وآزاد و با مردمانی مستقل و آزاد، نزدیک نبوده ایم. با اینحال خطرها و دامها بسیارند و نیاز است که هشدارها پی در پی داده شود.