ما به آموزش نیازی نداریم. به کنترل افکار نیازی نداریم. اجازه نمی دهیم که در کلاس به ما ریشخند بزنید!
مدت هاست پای سیاست های تان از گلیمتان درازتر شده و حالا وقیحانه به حریم امن دانشگاه چشم دارید! به پشتوانه ی کدام ظفرمندی تا این اندازه ورم کرده اید؟ حقارت تان پشت هیکل های درشت مأمورین حراست تان پنهان نمی شود. آنقدر حقیرید که وحوش بی نام و نشانتان را برای سرکوب جوانه ها روانۀ دانشگاه می کنید. آنقدر حقیرید که استادانمان را مجبور می کنید حتی با حضور یک نفر، کلاس تشکیل دهند. آنقدر حقیرید که اجازه دادید، دست مغزهای خالی از اندیشه به روی صاحبان اندیشه بلند شود. در هر پست و مقامی و در هر جایگاه و مسئولیتی، آنچه قماش شما به نمایش می گذارد، تلاش مذبوحانه ای است برای لاپوشانیِ حقارت تان، حقارتی که صفتِ ذاتی شماست!
ستون های دژ پوشالی قدرتِ خیالی تان آنقدر سست است که حتی با فریاد حق طلبی جمع کوچک جوانه ها به لرزه در می آید و برای خاموش کردنش، دوستانمان را در کنج اتاقک های حراست تان وحشیانه به باد کتک می گیرید. نیازی نیست پشت پرده ها پنهان شوید، تشت رسوایی شما مدت هاست به زمین رسیده است.
کبودی ها و زخم هایی که بر تن نحیف دوستان مظلوم مان بر جای گذاشته اید، ما را نمی ترساند، بلکه مصمم تر می کند و این نوید را به ما می دهد که در شناخت تان اشتباه نکرده ایم. دانشجو را تهدید می کنند که اگر صدایش را نبرد و راه گمراهی شان را برای سر به راهی انتخاب نکند، کمیته ی انضباطی تشکیل خواهند داد! دانشجو را تهدید می کنند که اگر مطالبه گری اش را متوقف نکند، فیلم دوربین های داخلی دانشگاه را به نیروهای امنیتی تحویل می دهند! آشکارتر از این نمی توانستید، گردن آرمان دروغین گفت و گویتان را بشکنید و به پیکر بی جان توهم مصونیت اجتماعات مسالمت آمیز دانشجویی، تیر خلاص بزنید.
شما در حماقت ها، بلاهت ها و تناقض هایتان، غرق خواهید شد و بدانید اگر دست تمنا از اعماق منجلابی که خود برای خود تدارک دیده اید، دراز کنید، ما یاریتان نخواهیم کرد، چراکه پیشتر هنگامی که سعی در ورود از در خیرخواهی داشتیم، دق البابمان را با مشت و لگد و شوکر و وحشی گری پاسخ دادید و به یاد داشته باشید که مدت هاست، دست یاری مان را بریده اید. ما در طلب عدالت، آزادی و برابری، کنار یکدیگر جمع شدیم، و جواب شما، ضرب و شتم دوستان مان با چشم های بسته در اتاقک های حراست تان بود.
از ما تقاضای گفتگو دارید، در حالی که ما را نمی فهمید، چون زبان رایج تان انسانی نیست. گمان نکنید از وحشی گری های شما ترسی به دل راه می دهیم، حتی زمانی که موهای مان را می کشید و سرمان را به زمین میکوبید، این شمایید که از ما وحشت دارید. هرچه در آستین تان باقی مانده است، رو کنید! از تماس با والدین و ارعاب گرفته، تا توبیخ و تعهد و قشون کشی به دانشکده های دور و نزدیک.
با بدن های کبود و روح و روان رنجورمان، پشت به پشت هم می دهیم، چنانکه با چشم ببینید، بدانید و باور کنید که ما همه یکی هستیم. اگر لازم باشد کارت های دانشجویی مان را خواهیم سوزاند تا یادتان بیاید چه کسی به دانشگاه هویت می بخشد. آری دست هایمان بریده شده اند، اما مَشک دادخواهی را تا سر منزل عدالت به دندان خواهیم کشید. در عزای حقوق لگدکوب شده مان گوشه گیر نمی شویم و زانوی غم به بغل نمی گیریم، زیرا برای باز پس گرفتن شان، راه زیادی پیش رو داریم. ما نه امروز و نه در آینده، فاتحۀ دانشگاه مان را نخواهیم خواند، چون اجازه کشتن اش را به هیچ کسی، نمی دهیم!