هیچ فصلی از تاریخ ۴۳سال سلطه ی ولایت فقیه بر سرزمین ایران به اندازه ی این چهل روز که در مرگ مهسا امینی کنش سیاسی به ثبت رسید، بوی انقلاب استشمام نشد.
ایران ۱۴۰۱ گویی دوباره آبستن انقلابی دیگر است!
عدد منفی را چنانچه در منفی ضرب کنیم، پاسخ آن مثبت است!
انقلاب ها ذاتا منفی هستند، زیرا شیرازه ی امور به حق و ناحق دگرگون و از هم می پاشد.
از آن تصمیم های درست و ناصحیح، آنی و فوری اتخاذ می شود، و در مرحله ی اجرا، مجریان ناکارامد و موذی نفوذی دانا حاکم شده، و مردم هیجان زده ی جامعه ی توده ای، هوراکش آنان، و معماران، خشت اول را کج می گذارند، آنطور که سرنوشت انقلاب۵۷ تا ثریا رفت دیوار کژ!
و انقلاب به ضد انقلاب تبدیل، و جیرخواران و مذبذبین و ابن الوقت های متنوع، اعم از: پوپولیست و لمپن و جاعلان جهل مرکب، و به قول علی(امام اول شیعیان):
قاسطین و مارقین و ناکثین، سوار بر گرده ی مردم شدند و معاویه و عمر وعاص و ابوموسااشعری ها بر صندلی قضاوت و قدرت نشستند و تدوین و تبیین و تحریر قانون بدست ابوهریره ها و کعب الاحبار و اخباریون مقدس مآب پیشانی پینه بسته سپرده شد!
انقلاب۵۷ که حاصلش رفتن شاه و آمدن شیخ بود، ۵۰سال سلطنت شاه را ۴۳ سال سلطنت فقیه کرد، و اکنون که ایران، دوباره آبستن انقلاب است، آنرا به فال نیک می گیریم؛ زیرا انقلاب ضرب در انقلاب می شود: اصلاح؛ مبارک است انشاء الله!
انقلاب از قلب می آید. قلب معانی مختلفی در ذات خود مستتر دارد.
قلب جهش به دگرگونی دارد. و برای همین به ضد نقیض خود هم معنا شده است!
قلب واقعیت و قلب حقیقت یعنی جعل واقعیت و حقیقت که با غش در معامله، و سفسطه و مغلطه، احساسات را _که منشا آن دل است و قلب را دل هم می نامند و می دانند_ به مسیر خود آورده، سوار کرده و در بیابان برهوت رها کرده تا در بدست آوردن حیات در سراب، تقلا کند. آن بلایی که نظام ولایت فقیه بر سر این مردم آورد.
قلب ما، یا دل ما که مرکز احساس و هیجان است، به مغز ما، که مرکز تدبیر و اندیشه است، فشار می آورد که خواسته اش را بپذیرد و بالقوه اش را به بالفعل برساند!
مغز گاه می پذیرد و گاه به دلایلی، از جمله علم به موضوع و یا محافظه کاری و یا ترس و بزدلی و… آنرا رد کرده و فرمان احساسات را سرکوب کرده، در گوشه ای آنرا مخفی می کند. عقده ها هم از همین جا انباشته می شود. و البته هر چه احساسات می گوید، مذموم نیست.
به قول مولانا جلاالدین بلخی رومی مولوی:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین بی تمکین بود
با این وجود، این عقل و استدلال است که در بدست آوردن معرفت و شناخت، حرف نخست را می زند و گاه باید با منطق ریاضی معادله های چند مجهولی را حل کرد.
بهزاد نبوی از انقلابیون با سابقه و از مدیران ارشد سال های ابتدایی انقلاب۵۷ که در تطور زمان، اندیشه های متفاوتی را پذیرفت، در در واکنش به کنش های سیاسی متاثر از مرگ مهسا امینی انقلاب را امری نامبارک و زیان آور دانست و گفت: با هر انقلابی در هر جای جهان مخالف است. زیرا ضرر آن بیش از نفع آن است.
تا حدودی این تحلیل و دیدگاه صحیح می باشد، اما پرسش این است مگر انقلاب کردنی است؟!
به قول عزیز نسین در داستان:《ما چطور انقلاب کردیم》 از کتاب:[خاطرات یک مرده]:
چند نفر رفیق و دوست صمیمی و متحد که خوشی زیر دلشان زده بود، و با اینکه همه شان صاحب مقام و خانه و زندگی مرفهی بودند تصمیم می گیرند در فلان روز از ماه سال انقلاب کنند و چون روز اول زمستان،که امکان ریزش برف بود را انتخاب کردند، انقلاب شکست خورد و سرانجام نیافت!!
آنان اگر تجربه ی انقلاب را داشتند و چند بار آنرا تمرین کرده بودند، بجای روز اول زمستان که با آمدن برف و باران، آب و برق و عبور و مرور قطع و همه چیز از کار می افتد، هفته ی وسط تابستان را انتخاب می کردند تا انقلاب پیروز شود!!
که حالا مردم و یا جمعی تصمیم بگیرند مثلا انقلاب کنند!!؟
انقلاب ها شدنی هستند؛ انقلاب می شود؛ انقلاب حاصل تز، آنتی تز است! سنتز رفتار و فعل حاکمان، سیاستمدار و ایضا، سهمی از روشنفکران و اندیشه ورزان است.
اصلاح طلبان( اسم خاص عده ای خاص) همان جناحی که بهزاد نبوی از جمله ایدئولوگ و تئوریسین آن است، در این سنتز که وقوع انقلاب باشد به همان اندازه ی حکومت و دولت مقصرند.
حکایت برخی از منتقدین و بخشی از روشنفکران داخلی و از جمله باصطلاح اصلاح طلبان، حکایت آن روشنفکران در داستان سرزمین مرده از عزیز نسین در کتاب خر مرده است!
که با فریب و ماله کشی مردم را در تمکین از نظام جور هدایت و وادار کردند!
هم چنین باید پذیرفت که در زمانه ی ما دیگر انقلاب انسانی تقریبا منسوخ و بسر آمده و بخش اعظم و کثیر آنرا تکنولوژی _همان که امروز ما از آن با نام ماهواره، موبایل و اینترنت می شناسیم_ خلق می کند؛ که به سرعت باد و سرعت نور اطلاعات و خبر و تحلیل، و فیلم و عکس در دسترس همگان قرار می دهد. و اتفاقا بدلیل بی سوادی و ناکارامدی و جهل مرکب و خودخواهی و استکبار در تکبر ورزیدن اعضای حاکمیت در نظام ولایت فقیه که نتوانست به۴۳ سال موعظه کردن خود جامع عمل بپوشاند و باصطلاح آرمان هایش را _از جمله حجاب را_ به واقعیت نزدیک، و لباس حقیقت بر تن آن کند از قافله عقب ماند و به قول سعدی شروع کرد به بریدن بن بر سر شاخ!
یکی بر سر شاخ، بن می برید
خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد می کند
نه با من که با نفس خود می کند
نصیحت بجای است اگر بشنوی
ضعیفان میفکن به کتف قوی
که فردا به داور برد خسروی
گدایی که پیشت نیرزد جوی
چو خواهی که فردا بوی مهتری
مکن دشمن خویشتن، کهتری
که چون بگذرد بر تو این سلطنت
بگیرد به قهر آن گدا دامنت
مکن، پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار
که زشت است در چشم آزادگان
بیفتادن از دست افتادگان
بزرگان روشندل نیکبخت
به فرزانگی تاج بردند و تخت
به دنباله راستان گژ مرو
وگر راست خواهی ز سعدی شنو
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن تر از ملک درویش نیست
سبکبار مردم سبک تر روند
حق این است و صاحبدلان بشنوند
تهیدست تشویش نانی خورد
جهانبان بقدر جهانی خورد
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام
غم و شادمانی بسر می رود
به مرگ این دو از سر بدر می رود
چه آن را که بر سر نهادند تاج
چه آن را که بر گردن آمد خراج
اگر سرفرازی به کیوان برست
وگر تنگدستی به زندان درست
چو خیل اجل در سر هر دو تاخت
نمی شاید از یکدگرشان شناخت
با این تکنولوژی هست که نسل متولد شده از انقلاب۵۷ تغییر کرد؛ چون این تکنولوژی در تک تک خانه ها و در دست همگان هست و ذائقه ی پوششی و غدایی و روح و جسم را به یک آن، متحول و متغیر و ایضا ملون می کند!
نظام ولایت فقیه چون از پس آن بر نیامد، لذا به قول خودشان در درس های آخوندی حوزی، مکرر غش در معامله کرد. مردم را به انحای متنوع فریب داد و هر جا که کم آورد باصطلاح دفع افسد به فاسد کرد. یعنی یک فساد کوچک را مجاز دانست، تا از فساد بزرگتر ممانعت شود و آنقدر در این فسادها دست و پا زد که دیگر معلوم نیست دفع فاسد به افسد است یا دفع افسد به فاسد؟
سیستم، سیستماتیک فاسد شد و حاصل این همه تباهی، اگر سنتز آن انقلاب نباشد، پس چه باشد؟
جمشید آموزگار نخست وزیر مستعجل و جانشین هویدا، قبل از شعله ور شدن انقلاب۵۷ گفته بود: انقلاب های آینده، انقلاب تکنولوژی است. واقعه ای که عصر ما با آن روبروست.
رضا خان وقتی در دوران جنگ جهانی دوم توسط متفقین بخاطر گرایش هیتلریسم تبعید شد، پسرش محمدرضا پهلوی را آوردند، وقتی به کرسی سلطنت نشست، کم کم قدرت از او یک خودشیفته مالیخولیایی ساخت به نحوی که می خواست در هر موضوع و امری فقط حرف و سخن او باشد. جلوی تعدد احزاب را گرفت، ساواک را مسلط کرد، مخالفین را به حبس و شکنجه گاه و چوبه ی دار و تیر برد و وقتی دیگر دیر شده بود، به خود آمد و رسما در تلویزیون ظاهر شد و گفت:
صدای انقلاب را شنیده است!
و آنزمان بود که آمریکا و انگلیس و دولت های حامی دست از حمایت شستند و بعد از این بود که آنان انقلاب مردم را پذیرفتند و خمینی ضد کمونیست را ترجیح دادند و تمکین کردند.
اصولا هر کشوری دنبال منافع خود است. منتها بستگی به مدیرانش دارد که چه میزان کار بلد باشند.
الان به دلیل افکار مالیخولیایی علی خامنه ای که از او یک شیزوفرن ساخته، اعراب دوست اسرائیل شده اند و به رهبری عربستان سعودی در مخالفت ما هستند؛ بن سلمان سعودی می خواهد جا پای شیوه ی حکمرانی محمد رضا پهلوی بگذارد و آقا و سرور اعراب و ژاندارم منطقه باشد. پس چرا باید غرب و اسرائیل و آمریکا خواهان سرنگونی نظام ولایت فقیه باشند؟ آن ها هر چند علنا مثل حکومت پهلوی از نظام ولایت فقیه حمایت رسمی نمی کنند، و در عوض، در یک جنگ ملانقطی، موش و گربه ای، بازی تام و جری دارند، ولی تا زمانی که منافع آنان از بابت نظام ولایت فقیه تامین است و وقت آن نباشد، در سرنگونی سهیم نخواهند شد. اصولا دخالت آنان و کمک خواستن بخشی از اپوزیسیون از آنان، این همان ابتدای کژ راهه است!
با این حال، علی خامنه ای قصد ندارد صدای انقلاب، صدای مردم، و معترضین و منتقدین و مصلحین داخل و خارج از ایران را بشنود، به مصداق آیه ی قرآن: صم، بکم، عمی فهم لایرجعون!
پیش از این هم، هاشمی رفسنجانی گفته بود: ما تجربه ی برخورد شاه با اعتراضات را داریم، هرگز عقب نشینی نمی کنیم.
نصربالرعب ایدئولوژی نظام ولایت فقیه است.
اگر شاه خود را سایه ی خدا می پنداشت، ولی فقیه خود را جانشین خدا می داند. سخن خود را حرف خدا و بر همه هم واجب؛ و همه محکوم که به آن التزام عملی داشته باشند. روندی که با نظارت استصوابی شورای نگهبان منصوب ولی فقیه، بر انتخابات و احزاب و مطبوعات و پارلمان تحمیل شد.
آن ها اگر بروند می خواهند زمین سوخته تحویل دهند. و چون نمی خواهند بروند برای حفظ و نظام خود، هر از هر جنایتی هم خودداری نخواهند کرد.
ضحاک ماردوش برای بقا، حیات دیگران را با بستن و بردن و زدن می ستاند؛ زر و زور و تزویر، قانون آنان است.
و در این میان، اصلاح طلبان (اسم خاص عده ای خاص) به همان میزان مقصر در وضع موجود هستند. چون به مثابه ی مواد مخدر، افیون توده ها شده اند و با ماله کشی سعی در فریب مصلحانه دارند. زیرا بقای خودشان به بقای نظام ولایت فقیه گره خورده است.
انقلاب کردنی نیست. انقلاب شدنی است.
انقلاب سرنوشت مختوم نظام سلطه است.
اگر در انقلاب۵۷ اجماع بر خمینی شد، در انقلاب پیش رو، هیچ اجتماعی بر هیچ شخص یا اشخاص و حزب و احزاب نیست.
آبی است که جریان دارد. و ملایم و روان در این ۴۳سال جاری بوده و شسته است! مثل انقلاب۵۷ سیل نیست که چشم و گوش بسته خمینی را فرمان بردند. اگر انقلاب۵۷ سزارینی متولد نمی شد و بطور طبیعی زایمان می کرد، فهم و گرایش، ریشه دار تر می شد و دربست اختیارش را به خمینی و روحانیان حاکم نمی داد. با این وجود، این انتظار را نباید داشت که این انقلابی که در جریان است آنهم با این آش شله قلمکار اپوزیسیون (و صادراتی)، آنانکه با ورود همه جانبه به رسانه و انحصار آن، با دریافت رانت پنهان از دولت پنهان و با رپرتاژ آگهی دائم از آنان ، برای ارزش افزوده شدن تقلا می کنند، زود نتیجه دهد.
انقلاب در جریان، این بار ایدئولوژیک نیست. شعارش زندگی است. و اغلب آن ها زن هستند و دارای احساسات لطیف، از دانشجویان و دانش آموزان که همگرایی بخشی از روشنفکران، هنرمندان، ورزشکاران و تکنوکرات ها را هم با خود دارند.
آن ها به بازی سیاست بی پدر و مادر آلوده نیستند.
آن ها مصداق همان کودکان پاک و معصوم در حکایت آن شاه و خیاط و لباس نامرئی هستند:
دو نفر نزد پادشاهی رفته و مدعی شدند که مردانی جلیل و درستکار هستند و در ضمن خیاطانی زبردست و ماهر، و توانایی دوختن لباسی را دارند که سحرآمیز است. این لباس خاصیتی دارد که تنها آدمیان پاک و نجیب می توانند آنرا ببینند وآدمیان ناپاک (حرامزاده) توان دیدنش را ندارند و این جامه وجه امتیاز پادشاه با هم ردیفان خود است. م پادشاه که دوست داشت تک باشد و با بقیه فرقی داشته باشد به شعف آمده به وزیر خود دستور می دهد اسباب مورد نیاز دو خیاط را مهیا نماید. دو خیاط پشت درهای بسته اتاقی مشغول کار می گردند و هر از گاهی برای بافتن و دوختن جامه پادشاه درخواست طلا و نقره و جواهرت می کنند. بعد از گذشت چند روز پادشاه وزیرش را برای بازدید کار خیاطان نزد آن ها می فرستد. وزیر در ورود خود به کارگاه مشاهد می کند دو خیاط یکی دستگاه بافندگی را حرکت می دهد و دیگر ی سوزنی را در هوا به حالت دوختن تکان می دهد. خیاطان از وزیر می پرسند: آیا این لباس زیباست؟
وزیر هرچه تمرکز و تلاش می کند چیزی نمی بیند، ولی برای اینکه متهم به ناپاکی نشود شروع به تعریف و تمجید می کند و اینکار را در حضور پادشاه نیز تکرار کرد. خلاصه اینکه بعد از گذشت یک ماه دو خیاط با ژست و حالت گرفتن لباسی نفیس در دست، برای پرو نزد پادشاه و درباریان می روند. پادشاه بیچاره هر چقدر چشمانش را می مالد که لباس اسرآمیز را ببیند چیزی نمی بیند! ولی برای اینکه اطرافیانش متوجه نشوند او ناپاک است وانمود می کند در حال پوشیدن جامه خیالی است.
وزیر و درباریان هم شروع به به به وچه چه کردند می کنند. دو خیاط هم با گرفتن دست مزد عالی و برداشتن جواهرتی که مصرف نشده بود از شهر خارج شده و
قرار بر این می شود که مردم شهر روز بعد برای تماشای لباس مخصوص شاه در میدان جمع شوند. پادشاه متکبرانه با کرشمه و حالتی که قصد دلبری از مردم را داشت گام به میدان میگذارد. ناگاه، کودکی از میان مردم فریاد زد:
شاه که لباس بر تن ندارد، چرا لخت است؟
هر چه مادر بیچاره اش سعی کرد او را از تکرار این حرف منصرف کند نتوانست.
کودک دوباره به سماجت گفت:
چرا پادشاه برهنه است؟
کم کم یکی دو بچه دیگر نیز همین حرف را تکرار کردند و بعضی از تماشاچیان با تردید این حرف را برای هم نقل کردند و دیری نگذشت که جمعیت یکپارچه فریاد زد که پادشاه لباس بر تن ندارد. و چرا و چرا…؟
و این حکایت زمانه ی ما هم هست. حکایت ذوب شدگان در ولایت، منتقدین و اصلاح طلبان و دیگر تقیه کنندگان، که ۴۳سال لباس نامرئی بر تن ولی فقیه می بینند!!
ولی امروز این دانش آموزان و دانشجویان همان کودکانی هستند که علی خامنه ای را بی هیچ تقیه و سانسور و خودسانسوری فریاد می زنند:
ولایتش باطل است!
این ها دیگر نه شاه می خواهند و نه شیخ.
عدالت را با آزادی و استقلال فردی و هویت جمعی که در یکپارچگی ایران تبلور دارد، آنرا می خواهند و جانشین خواهند کرد.
همانطور که منفی در منفی مثبت می شود، انشاء الله با تجربه ی انقلاب۵۷ و ضرب آن در انقلاب در جریان، نتیجه ی آن اصلاح است و مبارک!
۱۱ آبان ۱۴۰۱
تهران. ایران