اگر بخواهیم دست روی یکی از ریشههای اساسی نابسامانی ها و دردها و معضلات فراوان و روبه افزایش زندگی جمعی و فردی ما ایرانیان، در داخل و خارج هم فرقی نمی کند، بگذریم، آن ریشه که، در باره آن، امکان توافق همگان، وجود دارد، کدام است. پاسخی که برای این پرسش یافتم، ایناست: آن ریشه دروغ است.
نظر به اینکه دروغ و انواع و اقسام آن ام الخبائث و اثرات بسیار خطرناک فردی و اجتماعی در بر دارد و فقها و قدرتمداران عامل اصلی انتشار و نهادینه کردن آن هستند، در کتاب «تحقیق در باب دروغ مصلحت آمیز» (1) مشروح به آن پرداخته شده است. نمی خواهم به تکرار آنها بپردازم. اما بطور خلاصه: بی تعارف عرض میکنم از قرار مشکل ما این است که دروغ می گوییم و زیاد هم. هم به خود و هم به دیگران دروغ میگوئیم. هم در سیاستمان و هم در آموزش پرورشمان، هم به دوستانمان و هم به دشمنانمان، در هر فرصت و هرجا، دروغ میگوئیم. تأمل در امر رواج دروغ در محیط به شدت استبداد زده ایران و نیز تأمل درخودکامگی، بسیار آموزنده است. با اندکی دقت در گفتارها و کردارهای سران و رهبران جمهوری اسلامی از بالا به پایین، به نسبت بهرهشان از خوان ولایت مطلقه غارتگر، میتوان مشاهده کرد که اگر دروغ را در جامعه نهادینه نمی کردند، حتی یکسال هم نمیتوانستند، با چنین استبداد و غارتگری، بر مردم حکومت کنند. فراموش میکنیم که همواره در این چهل و اندی سال از ترس بدتر به بد متوسل شده ایم و سرانجام به گرفتار آمدنِ به بدتر و بدترین ختم شدهایم. ما گرفتار این سه شدهایم زیرا جرأت نکردهایم، بدترین را که سازنده بد و بدتر و محکوم کننده ما به زندان بد و بدتر است، نفی کنیم. در برابر او، راست بگوئیم. بگوئیم صاحب حق هستیم و او متجاوز به این حق است. پس، اگر پرده فراموشی را بدریم، هر یک از ما به خود راست بگوئیم، این حقیقت را خواهیم شنید که، در طول عمر خود، به تجربه دیده و مشاهده کردهایم که پناه بردن به بد از ترس بدتر، نتیجهای جز، در زندان بد و بدتر، گرفتار بدترین ماندن، بدست نیاوردهایم و در میابیم که توجیه ما ریشۀ در «دروغ» ، «دروغ مصلحتآمیز» و انواع و اقسام آن دارد.
آیا میتوان به عنوان یک شهروند و یا یک مسلمان مدعی شد که در دین ما در شهروندی ما، تحت هیچ شرایطی، دروغ گفتن جایز نیست و دروغ همواره در شمار از بزرگترین گناهان است یا نه؟ چگونه این بلای عظیم در کشور ما نهادینه شد؟ اما خوشبختانه جامعه جوان ما پس از قتل مهسا امینی در بازداشتگاه ارشاد که به منزله سنگی بود که در اقیانوس جامعه ستمدیده و بویژه طبقه نسوان ملت ایران رها شد و از پی هم موج و موجها آفرید و شعار «زن، زندگی، آزادی» که از کردستان آغاز و در سرتا سر کشور، از کر دستان تا بلوچستان، از خوزستان تا آذربایجان و از خراسان تا کردستان به نماد همبستگی ملت ایران تبدیل گشت. چه رمزی در این شعار«زن، زندگی، آزادی» نهفته است که حتی مرز ملی را در نوردید و در سرتاسر جهان طنین انداز شد و به شعار خلاقیت و آفرینندگی تبدیل گشت؟ بطور خلاصه اینکه زن کوثر است، یعنی اینکه در وجود او خیر کثیر، و فزونی از حد وجود دارد. درحقیقت زن عشق آفرین است و این عشق آفرینی است که هنرها را خلق می کند. وآن فزونی حیات ما آدمیان است که در دامن او آفریده و ادامه پیدا می کند و این آن رمزی است که این شعار را جهانی کرد و همه از آن بهره خواهند گرفت. و این حیات دوباره که به یمن شعار زن، زندگی، آزادی» ملت را در سرتا سر کشور یک پارچه به هم پیوست، دروغی را که حکومت مطلقه غارتگر نهادینه کرده بود، در داخل کشور در حال حاضر زدود اما متآسفانه در خارج از کشور سیاسیون و گروه های مختلف برای مصادره کردن نهضت و انقلاب ملت ایران به زعم متوسل خود به دروغ می شوند که در حقیقت آب به آسیاب رژیم می ریزند.
حکایت نهادینه کردن دروغ در جامه ما این است که آقای خمینی او در کسوت روحانی و مرجع تقلید و عارف مسلمان، ظلم و جنایت و غارت و چپاول اموال مردم را تحت نام دین و اسلام و قران روا داشت. بدین رویه، حسنات اخلاقی دینداری را هم در معرض تطاول قرارداد. بدتر از همه امالفساد یعنی دروغ و دروغ مصلحت آمیز را برای حاکمیت به استبداد بر مردم جایز و واجب گرداند. و امروز، دروغ زبان رسمی حاکمان بر ایران شدهاست. به جامعه نیز سرایت کرده و «نهادینه» گشتهاست. آقای خمینی از دروغ مصلحت آمیز استفاده کرده و آن را به تمامی زمینه های زندگی وقتی مصلحتشان باشد سرایت داد (2) و به آن هم اکتفا نکرد، جاسوسی کردن، دروغ کفتن و شراب خوردن را هم برای حفظ حکومت غارتگر خود واجب شمرد(3).
آقای خمینی، مطابق آنچه که پیشتر آوردم، فقط قبل از انقلاب فتوای کشتن و کتک زدن و بدنام کردن را و تهمت زدن را نمیداد. اما، در وصیتنامه سیاسی- الهی خود!! هم شدیدتر از این فتوا میدهد، و تازه رهنمود میدهد که مردم نباید منتظر باشند که مراجع رسمى از ظلم و فساد جلو گیرى کنند، هر جا این مراجع کوتاهى کردند مردم خود وارد عمل شوند(4)طرفه اینکه این رهنمود را در زمانی میدهد که به قول خودشان همه نهادهاى قانونى در کشورمستقر شدهاند. و این دقیقاً همان «آتش به اختیار است» که آقای خامنه ای از او به ارث برده است. و اکنون مردم بپا خواسته ما برای احقاق حقوق و آزادی خویش مواجه با این آتش به اختیاران سازمان یافته ای هستند که فوق همه سازمانهای لشکری و کشوری دیگر قرار دارند. پس ملاحظه می شود که تمامی این جنایات ریشه در تعلیمات و گور آقای خمینی دارد.
چهار دسته در قران لعنت شده اند: اول شیطان و شیطان صفتان یا آن خوی مطلق ساز است که «و ان علیک لعنتی الی یومالدین» دوم کافران مردمی که حق را می پوشانند و عامل خنثی کننده رشد انسانها و دوری آنها از خط عدالت و غفلت از حقوق و استقلال و آزادیشان میشوند. «الا لعنت الله علی الکافرین»، دسته سوم دروغ زنان و دروغگویاناند که ناتوانترین ناتوانان هستند که بنای اعتماد جامعه را سست ویران میکنند که«الا لعنت الله علیالکاذبین» و حاصل این دروغگوئی و ویران کردن اعتماد جامعه به کام ستمگران سرازیر خواهد شد. و آخرین دسته ستمگرانند که ستمگران حاصل تلاش سه دسته نخستین هستند « الا لعنت الله علیالظالمین» و آخرین دسته ستمگرانند که که«الا لعنت الله علیالکاذبین»
دروغ خود دروغگو را به درون خود می غلطاند و در نهایت او را هم از انسانیت نابود می کند، همچنانکه آقای خمینی روحانی، مرجع تقلید و عارف دیکتاتوری در ردیف ضحاک ساخت و رژیم مطلقه غارتگر را هم به درون خود برده و نابود کرده است ولی خود هنوز نفهمیده که نابود شده اند. اما نابودی ولایت مطلقه غارتگربرای جامعه بوضوح عیان است.
باید به هوش بود و از دروغ و دروغگوئی به هر شکل و عنوان و تحت هر بهانهای دوری جست. عاشقان قدرت و ریاست برای حفظ و نگهداری قدرت خود به دروغ و انواع آن متوسل میشوند و سعی می کنند که دروغ را در جامعه نهادینه کنند. اما چرا مردم و آنهائی که دم از دفاع از حق و حقوق و حقوق بشر و آزادی انسان میزنند، به چنین حربۀ کثیفی متوسل میشوند؟ آیا نمیدانند که با این عمل خود آب به آسیاب قدرتمداران میریزند ؟ قطعاً چنین است. پس آنها هم که از اینگونه حربهها استفاده میکنند از جنس همان قدرت طلبان و عاشقان قدرت در اشکال مختلف آن هستند. بنابر این همه باید بدانند: دست به هر توجیهی که برای دروغگوئی بزنند، از قبیل پرونده سازی علیه ستمگر، دیکتاتور، از میدان به در کردن این و آن و… در نهایت آب به آسیاب ستمگران میریزند. و این ستمگری است که از جمله بخاطر دروغ، دوام و استمرار پیدا میکند. بیشترین کاربرد دروغ و انواع آن در تجاوز به حقوق است. از راه این تجاوز است که دروغ ها از اسبابِ استمرار و حفظ و نگهداری قدرت میشود.
رژیم دیکتاتوری ولایت مطلقه غارتگر که اساس و بنیان آن بر دروغ شکل گرفته و تداوم یافته است (5) و از رأس تا ذیل صبح دروغ می گویند و بعد از ظهر تکذیب می کنند که اگر حتی یک هفته – چه می گویم حتی چند روز – دروغ نگویند فرو می ریزند جای حرف نیست. مصیبت آن است که حد اقل بخشی از مخالفین هم برای نابودی رژیم و حذف یکدیگر و یا سبقت جستن از دیگران دست به دامان دروغگویی می شوند. مثلاً من بار ها در فضای مجازی دیده و شنیده ام که خامنه ای مرده و جنازه اش را مثلاً برده اند به نجف و در فلان جا دفن کرده اند و یا امروز فلان شهر و یا فلان پادگان و یا پاسگاه نظامی و سپاهی در اختیار مردم قرار گرفت و به مردم پیوسته اند و از قبیل تا بخواهی. و تازه بعد از روشن و فاش شدن دروغشان خجالت نمی کشند که دست از این عمل خود دارند و به براستی و درستی بپیوندند. اینان فکر می کنند که با مرگ کسی، ولو خامنه ای چیزی عوض می شود. با مرگ چیزی عوض نمی شود، عوض شدن همه چیز در گرو تغییر بنیادی است و نه مرگ کسی. بویژه که طبق روایت مطلعین درونی، آقای خامنه ای مدتها است که مدیریت وهدایت نیروهای مسلح را به مجتبی واگذار کرده است. و واگذاری این و بسیاری از امور دیگر یعنی آماده کردن و شدنش برای رهبری قبل از اعلان رسمی که وقتی رسماً اعلان شود، همه چیز در ید اقتدار و قدرت او قرار گرفته باشد.
اما جنبش و انقلابی که هفت هفته پیش آغاز شده و تداوم یافته تمامی بافته ها و تخیل آقای خامنه ای و اطاق فکرش هر گز نمی گنجید را نقش بر آب کرده است. این است که از چند هفته پیش به اینطرف گفته می شد که اصلاح طلبان با هم و با اصولگراها به رایزنی نشسته اند، فرمایش آقای قایباف رئیس مجلس مطلقه غارتگر که فرمایش فرموده اند: «امیدوارم هر چه زودتر امنیت تثبیت شود تا تغییرات مشروع و لازم آغاز شود» و همزمانی انتشار بیانیه اصلاح طلبان که «به قانون اساسی و دادرسی عادلانه» باز گردیم، راز ها را از پرده برون انداخت. به قول دوستی: «بالأخره کوه اصلاح طلبان موش زائید، طبق معمول در قالب پوسیده نظام در آب گل آلود به دنبال صید ماهى قدرت اند. و در تقارن یاد فیل “اصلاح طلبان” از هندوستان قدرت از طریق بازگشت به قانون اساسى ولایت مطلقه» افتاده اند. اصلاح طلبان و اصولگراها که دو روی یک سکه هستند و بویژه اصول گراها که خود ستون پایه این حکومت مطلقه غارتگر هستند. در هیچ جنبشی و زمانی، نه در جنبش دانشجویان سال 76 و نه در سال 97 و 98 و نه ساقط کردن هواپیمای اوکراینی که موجب قتل 176 نفر گردید، حامی ستمدیگان نبوده اند و همیشه طرف حاکمیت ستمگر و حفظ و حاکمیت بوده اند. آقای قالباف و اصلاح طلبان خود را به تجاهل زده، و با دنبال خاموشی مردم در صحنه و خیابان هستتد تا بعد از آن « تغییرات مشروع و لازم آغاز شود». تغییرات اساسی نیاز به هیچ زمانی ندارد و اگر شما دروغگویان در پی تغییرات هستید، از هم اکنون می توانید آن را آغاز کنید، تا مردمشما را باور کنند و آسوده شود: اهم تغییرات اساسی که باید از هم اکنون ملغا شود تا مردمی که به پا خواسته شما را باور کنند عباتند از:
ولایت فقیه چه فردی، چه جمعی و چه… به هر شکل و فرم ملغی است،
رهبری فردی، سه نفره چند نفره ملغی است
قانون اساسی ولایت مطلقه غارتگر ملغی است
رهبری غیر انتخابی و غیر مردمی ملغی است
نظارت استصوابی در انتخابات ملغی است
هم رهبر و هم رئیس جمهور ملغی است هر فردی را که آحاد مردم در انتخاباتی آزاد برای مدتی معین انتخاب کنند، او رهبری کشور را درآن مدت در دست خواهد داشت.
شما رئیس قوه مقننه و مجریه که هر دو و بلکه هر سه(قوه قضائیه) آمر وقاتل مسلم هستید خجالت نمی کشید و از « تغییرات مشروع و لازم » آن هم بعد از اینکه « امنیت تثبیت شود» دم می زنید و شما اصلاح طلبان حیف است که هنوز در خواب خرگوشی فرو رفته وهنوز از قانون اساسی ولایت مطلقه که خود سامانه اجرای منویات رهبر است و هم اکنون هم در حال اجرا است برای اینکه به قدرت باز گردید سخن به میان می آورید.
جامعه بپا خواسته، حتماً می داند که قدرت در کف خیابان است، خیابانها را به هر طریق ممکن ترک حفظ کرد.
تا ممکن است باید راهکاری اندیشیده شود که انقلاب به جنبش وسیع اجتماعی تبدیل شود.
همه ، پدران و مادران و بستگان و همراهان کسانی که مورد خشونت و زخم و کشتن قرار می گیرند تا جائی که ممکن است و به هر طریقی آن را افشا کنند که خود افشا کردن ها تا حدی موجب مصونیت می شود.
پیام خیابان حتی باید برای نیروهای امنیتی ها، خشونت گراها و سپاهی هم پیام امید در بر داشته باشد و چه زیبا علی کریمی گفته: «تو که مرا می زنی من می جنگم که زندگی تو هم بهتر شود. » پس شعارها تا جای ممکن باید امید برای همه و برای آینده در بر داشته باشد.
سیاست هم استعداد و توانائی است و به گروه، دسته، و یا اشخاص خاصی تحت عنوان دهن پرکن سیاسی تعلق ندارد. هر کسی که استعدا و توانائی به هم پیوستن نیروها و همآنگ کردن شعار را داشته باشد و دست رژیم را از پیش بخواند، او یک شخص و نیروی سیاسی است که امید است در آینده به هم بپیوندند و نیروی جانشبن و امید برای آینده ای روشن را در دل خود بپرورند. و اخرین نکته اینکه: صدای پای رهبر سازی و صدای پای کودتا را شنیده می شود. باید بسیار مواظب بود که انقلاب مصادره شود و در دام افتاد.
محمد جعفری 16 آبان 1401
mbarzavand@yahoo.com
نمایه و یاد داشت:
1-
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2022/06/Drough-170118-1.pdf?media=1733426054
2- همان سند چاپ دوم بویژه ص 17-13.
3- صحیفه امام ، 24 جلدی، جلد 15 ، سخنرانی آقای خمینی 27 مرداد 1360.
4- از وصیتنامه سیاسی- الهی آقای خمینی « … آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر ملت و کشور اسلامى و مخالف با حیثیت جمهورى اسلامى است به طور قاطع اگر جلوگیرى نشود همه مسئول مىباشند و مردم و جوانان حزباللهى اگر برخورد به یکى از امور ماق ذکور نمودند به دستگاههاى مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهى نمودند خودشان مکلف به جلوگیرى هستند.»
5- نگاه کنید به کتاب « ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت در لباس دین».