back to top
خانهنویسندگانعلی صدارت: با گذشت فقط چند هفته، شاهد افزایش پیوستن مردم به...

علی صدارت: با گذشت فقط چند هفته، شاهد افزایش پیوستن مردم به دهه هشتادی‌ ها هستیم

علی صدارت: با گذشت فقط چند هفته از شروع جنبش خودجوش، شاهد افزایش پیوستن مردم به دهه هشتادی‌ ها هستیم:
                                                                            Sedarat-Ali-1
 دهه هشتادی‌ ها، جنبش خودجوشی را آغاز و مدیریت کرده‌اند که بیش از همه، گردانندگان رژیم را مبهوت و غافل‌گیر کرده است. آنچه می‌پنداشتند این بود که با مغزشوئی عظیمی که رژیم، از کودکستان و دبستان، علیه این فرزندان جوان وطن ما براه انداخته بود، آهنگ «سلام فرمانده» وِردِ زبان آن‌ها خواهد شد و با بودجه هنگفتی که برای گشودن و پیشبرد این جبهه از جنگ روانی مصرف گردیده، بقای رژیم تا چهار دهه دیگر هم ضمانت شده است! زهی خیال باطل!!
 
دهه هشتادی‌ها، در عمر خود هرچه دیده‌اند، غم وعزاداری‌ های دولتی، و خشونت‌ ها و بکن نکن‌ های رژیم بوده است. در خانه و خانواده هم، بیشتر مواقع شاهد ترسیدن و ترساندن بزرگترها بوده‌ اند.
 
ولی اکنون، و علی‌رغم تمام اینها، هموطنان جوان ما، از آغاز تا امروز،  به صورت کاملاً خودجوش، کنترل اوضاع را در دست داشته‌ اند. در این روزهایی که شاهد هرچه فراگیرتر شدن جنبش خودجوش هستیم، اصلاً به نظر نمی‌ رسد که نسل قبل و بزرگترهای خانواده، هر روز صبح فرزندان خود را برای اعتراضات و تظاهرات راهی خیابان‌ ها می‌ کنند. چه بسا که به نصیحت بزرگ‌ تر ها مبنی بر در خانه ماندن، و در اعتراضات و تظاهرات شرکت نکردن، اصلاً گوش نمی‌ دهند.
 
 
نسل قبل و بزرگترهای خانواده‌ ها را در چند برهه می‌ توان مطالعه نمود:
 
ایرانیانی که در سال‌ های دهه ۱۳۵۰ و در بهار انقلاب در سنی عقل‌ رس بودند، نسلی هستند که شور و شعف منقلب شدن و خودانگیختگی و انقلاب را تجربه کردند. این نسل از ایرانیان، برای قدرت‌ ها (قدرت‌ های داخلی و خارجی، دولتی و غیردولتی، غربی و شرقی) نسلی بس خطرناک بود، و باید از میان برداشته می‌ شد. موج‌ های انسان‌ های منقلب شده، انقلاب رهایی‌ بخش از یوغ ولایت مطلقه پهلوی را به جهانیان عرضه کردند. مردم تحت سلطه در کشورهای دنیا، با چشمان تحسین‌ انگیز فروپاشی «جزیره ثبات منطقه» را شاهد بودند.
 
قدرت‌ های داخلی:
 
قدرت‌ های دولتیِ داخلی که خود می‌ دانستند که کاملًا از جنس رژیم قبلی هستند، انقلاب و انقلابیون را خطر بزرگی برای خود می‌ دیدند. خمینی و شرکا برای بقای خود، مجبور بودند انقلاب را از محتوی تهی، و به ضد آن مبدل کنند و به افکار عمومی تزریق کنند. بدین ترتیب خمینی، ضدانقلابی‌ ترین ضدانقلابیون شد، و در رأس آن‌ ها قرار گرفت. این ضدانقلابیون، با شعارهای توخالی و خشونت‌ بارِ صدور انقلاب به تمام دنیا، در برگرداندن موج‌ های انقلاب ایران، با صدام همدست شدند!
 
قدرت‌ های غیردولتی داخلی در آن ایام، از جمله رانت‌ خواران رژیم ولایت مطلقه پهلوی که بسیاری از آن‌ ها به سرعت چهره عوض کردند، نمی‌ توانستند انقلابی را در ساختار قدرت و اقتصاد بیمار، و در نتیجه از بین رفتن منافع خود، تحمل کنند. نسل انقلاب برای آن‌ ها خطرناک و مضر بود.
 
قدرت‌ های خارجی:
 
قدرت‌ های دولتیِ خارجی در غرب و شرق، و نیز سرسپردگان آن‌ ها در منطقه، علیه منافع هنگفت خود، خطرهای عظیمی را احساس کردند. حتی یکی از قدرت‌ های دولتی خارجی را در تمام دنیا نمی‌ توان یافت که انقلاب ایران و انقلابیون ایران، برایش یک خطر وجودی جدی نباشد.
 
صدام حسین به رهبران کشورهای منطقه می‌ گفت که من موج‌ های انقلاب را از کشورهای شما برگردانده‌ ام! و تا آخر عمر خود، از آن‌ ها طلب‌ کار بود. بسیاری از ایرانیان آن نسل، در جنگی که نزدیک به هشت سال طول کشید، یا به‌ طور فیزیکی (شهادت و یا زخمی و معلول شدن) حذف شدند، و یا به‌ لحاظ صدمات روحی-روانی جنگ، از گردونه خارج شدند.
 
قدرت‌ های غیردولتیِ خارجی (مانند شرکت‌ های فراملی و چندملیتی اسلحه، و نفت و گاز و انرژی، و دارو و مواد مخدر، و…)، بدون شک نمی‌ توانستند در رابطه با انقلابی که رژیم ولایت مطلقه پهلوی که حامی منافع آن‌ ها در منطقه بود را برانداخت، و در رابطه با انقلابیونی که به‌ طور خودجوش این انقلاب را مدیریت کرده بودند، هراسان نشوند و در جهت از بین بردن آن‌ ها، تمام تلاش خود را نکنند.
 
 
بدین ترتیب، قدرت‌ ها (قدرت‌ های داخلی و خارجی، دولتی و غیردولتی، غربی و شرقی) دانسته و یا نادانسته، خواسته و یا ناخواسته، با سازش و ستیز در خفا و یا در علن، عملاً با همکاری‌ های گسترده، دو امر مهم را در دستور کار خود قرار دادند و به عنوان آمران و عاملان، آن را اجرایی کردند:
 
۱- حذف فیزیکی و روانی آن نسل.
 
۲- حذف مفهوم واقعی انقلاب و منقلب شدن، جایگزین کردن آن مفهوم مثبت و نیکو، با مفاهیم منفی و پلید («انقلاب یعنی خشونت و جنگ و خون‌ریزی و…»).
 
جنبش‌های اخیر، کم کم توانسته‌اند معانی جعلی را از مفهوم انقلاب بزدایند. دهه هشتادی‌ها بهتر از دهه‌های قبل دریافته‌اند که این رژیم هم مانند رژیم سابق، امکان هر گونه اصلاحاتی را از بین برده است.
 
 
دهه شصتی‌ ها:
 
دهه شصتی‌ ها هم شاهد فاجعه ملی جنایت‌ ها علیه بشریت در آن دهه بودند، که اوج آن در تابستان ۱۳۶۷ بود. آن‌ ها هم کم و بیش همان سرنوشت ایرانیان مسن‌ تر از خود را داشتند.
 
 
دهه هفتادی‌ ها:
 
دهه هفتادی‌ ها اما، شاهد فسادها و بی‌ کفایتی‌ ها و بی‌ لیاقتی‌ ها و ویژه‌ خواری‌ های گسترده‌ تر رژیم بودند. چرا که مزاحمان ضدانقلابیون، حذف شده بودند و بخور و ببرهای «سفره انقلاب» آشکارا چهره خود را هویدا کردند. گرچه رژیم در این دهه دیگر قادر به ساختن و پرداختن جنایت‌ کارانی چون لاجوردی و خلخالی و گیلانی و… نبود، ولی هنوز قدرت این را داشت که مهره هایی چون سعید امامی و شرکا را بسازد. از جمله به این دلیل و نیز به علت افزایش کمیت و کفیت رسانه‌ های شخصی و شبکه‌ بندی‌ های اجتماعی، در این دهه، جنگ روانی رژیم اثرات سوء کمتری را در روح و روان ایرانیان این دهه گذاشت.
 
 
دهه هشتادی‌ ها:
 
دهه هشتادی‌ ها جراحت و قرحه ایرانیان دهه‌ های قبلی خود را در روح و روان خویش ندارند. قدرت رژیم حتی از ساختن سعید مرتضوی‌ ها و احمد رضا رادان‌ ها هم معلول شده است. حداکثر پاتکی که توانسته ارائه دهد از نوع تهدیدهای مردم در شهرک اکباتان بوده است. دهه هشتادی‌ ها نمی‌ ترسند، و این شجاعت و دلیری آن‌ ها، اضطراب و دلهره هموطنان دهه‌ های قبل را هم پیوسته کمتر کرده، و زخم‌ های روحی-روانی آن‌ ها را مرهم نموده است.
 
کمیت دهه هشتادی‌ ها، به علت سیاست‌ های غلط رژیم برای افزایش جمعیت، بیش از آمار دهه‌ های قبلی است. به لحاظ کمی، رژیم برای مقابله با دهه هشتادی‌ ها، کم آورده است. شمار افراد قوای ضدشورش و یگان ویژه و پاسدار و بسیجی و …، بسیار کمتر از عده دهه هشتادی‌ ها است. این سرکوبگران، به علت اضافه‌ کاری‌ های مستمر، تحلیل‌ رفته و به لحاظ جسمی خسته هستند. با توجه به استفاده فراوان و گسترده از رسانه‌ های شخصی و شبکه‌ بندی‌ های اجتماعی، و رویکرد قابل توجه افکار عمومی به جنبش خودجوش، به لحاظ روحی هم خسته و شکسته هستند.
 
کیفیت دهه هشتادی‌ ها، به لحاظ آشنایی با رسانه‌ های شخصی و شبکه‌ بندی‌ های اجتماعی، و بکارگیری آن‌ ها، بسیار مطلوب‌ تر از دهه‌ های پیش بوده است. ساختن اینترانت ملی و شبکه‌ بندی‌ های اجتماعی دولتی، و وقفه در اینترنت و سایر تمهیدات برای سانسور، در مغزشویی دهه هشتادی‌ ها و به انفعال کشیدن آن‌ ها، بسیار کم‌ اثر تر بوده است.
 
دهه هشتادی‌ها به خوبی می‌ دانند که هر یک روزی که این رژیم بیشتر بر قدرت سوار باشد، حیات ملی ما بیشتر به مخاطره می‌ افتد، و خطر سوریه‌ ای شدن و اوکراینی شدن ایران بیشتر می‌ شود.
 
هرچه می‌ گذرد، دهه هشتادی‌ ها با انگیزه‌ تر می‌ شوند. این با انگیزگی، کم کم به دهه هفتادی‌ ها هم سرایت کرده است و به‌ تدریج به دهه شصتی‌ ها هم رسیده است. از دلایل مهم این با انگیزه‌ تر شدن و با انگیزه‌ تر کردن، از جمله این است که جنبش، از ابتدا تا اکنون، بیشتر به حقوق، و اعتراض به تجاوزات به حقوق، و تلاش برای احقاق حقوق پرداخته است، «بیا بیرون هم‌ وطن، حقت را فریاد بزن».
 
در نقطه مخالف، قوای سرکوب قرار گرفته‌ اند، که هرچه می‌ گذرد، بی‌ انگیزه‌ تر می‌ شوند. توصیف‌ های کنایه‌ آمیز و بلکه تحقیر آمیز مردم، مانند: ساندیس‌ خوار، و بی‌ شرف و …، گویایی رسایی دارد، و علیرغم تلاش فرماندهان، موجب بی‌ انگیزه‌ تر شدن و بی‌ انگیزه‌ تر کردن بدنه قوای سرکوب شده است.
 
 
با روانکاوی مختصری که در این کوتاه‌ نویسی در مورد دهه‌ های مختلف، از انقلاب تا به امروز آورده شد، برخی دلایل انفعال ایرانیان دهه‌ های قبل، و برخی دلایل فعال بودن ایرانیان دهه‌ های جدید تر را سنجیدیم.
 
جنگ روانی، مادر همه جنگ‌ ها است، از جمله، جنگ‌ های خیابانی که امروزه شاهد آن‌ ها هستیم، است.  در عین حال، جنگ روانی، تنها جنگی است که ما مردم (صرف نظر از اینکه متعلق به کدام دهه هستیم)  در آن توانایی دفاع پیروزمندانه از خود را دارا هستیم.
 
اندیشه در این زمینه و به بحث گذاشتن آن‌ ها در هسته‌ های مردمی، از جمله راه‌ های مؤثر برای هرچه فراگیرتر کردن جنبش خودجوش سرنگونی رژیم، و مدیریت دوران گذار است.
 
علی صدارت،
چهارشنبه، ١١ آبان ۱۴۰۱، برابر با دوم نوامبر ۲۰۲۲ 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید