back to top
خانهدیدگاه هابه یاد و نام دوست و هم محبسی ام، دکتر ناصر تکمیل...

به یاد و نام دوست و هم محبسی ام، دکتر ناصر تکمیل همایون – محمد جعفری

BaniSadrTakmilDjafari2

بهتانی  که او را تا مرز اعدام برد 
 
لازم میدانم قبل از ورود به موضوع، پرواز روح پاک دوست و یار دیرینه ام دکتر ناصر تکمیل همایون به بیکران هستی را از جانب خود و خانواده ام به همسر گرامی و فرزند عزیزش و دوستان و یاران و شاگردان ایشان تسلیت عرض نموده، علًو درجات برای آن مرحوم و صبر و استقامت برای خانواده و دوستدارانش آرزو نمایم. اما، در مورد استعداد، توان علمی، مبارزات ملی سیاسی و آثار قلمی به جا مانده از او، سلوک و رفتار علمی و سیاسی او با دیگران، زبان شیرین و مجلس آرائی و دلگرم کننده اش و نیز سخنان شیرین و بویژه در دوران سخت، برای خندان از رنج و درد به در آوردن دیگران، همه داد سخن داده اند و من نمی خواهم که آنها را تکرار کنم. من مایلم که به شرح آشنائی و دوستی ام با آن شادروان در دوران مختلف و رنجی که از ناحیه تهمت و یا بهتانی که بر او زده شده بود که او را به مرز اعدام کشاند، به عنوان تجربه ای، به این نسل و نسلهای دیگر منتقل کنم، که بدانند، اتهام دروغ و بهتان زدن به دیگران چه اثرات زیان باری در بر خواهد داشت.        
اینجانب با نام دکتر ناصر تکمیل همایون در دورانی که در خارج از کشور و در آلمان تحصیل می کردم،   از طریق شادروان بنی صدر با بعضی از اعضای حزب ملت ایران و از جمله با تکمیل همایون آشنا شده بودم ولی افتخار آشنائی حضوری با آن مرحوم را نداشتم. بعد از پیروزی انقلاب تا کودتای خرداد 1360 علیه اولین منتخب ملت ایران، و تا زمانی که هر دوی ما به دست رژیمی که سالها، در وسع خود برایش مبارزه کرده بودیم، سر و کارمان به محبس افتاد و تا مرز اعدام کشیده شده بود، دو سه بار کوتاه با هم ملاقات و گفتگوی مختصری داشتیم. اما رابطه و دوستی و تبادل اطلاعات از یکدیگر در زندان جمهوری ولایت مطلقه آغاز شد و تا شادروان دکتر ناصر تکمیل همایون در قید حیات بود بعد از آزادی از زندان و بویژه در سفرهائی که به پاریس داشت، ملاقات و گفتگوهای مفصل در زمینه های تاریخی، فرهنگی، سیاسی و دینی ما بین ما صورت می گرفت. اما قبل از اینکه به دوران زندان و بعد از آزادی از زندان  بپردازم لازم است که به تهمت و بهتانی که در خارج از کشور در سال 56 و  زمانی که تکمیل در ایران بود،  توسط بعضی از مخالفان نادانش به او زده شده بود که او سخنگوی رادیو اسرائیل بوده است اشاره کنم. این بهتان در روزنامه ای در خارج از کشور منتشر شده بود، بعد ازدستگیری به جرم اینکه وی به بنی صدر اولین منتخب ملت ایران زمانی که او هنوز به زعم آنها رئیس جمهور قانونی بود و آقای گیلانی او را باغی با غین خواند و 7 بار حکم اعدام برایش صادر کرده بود، او برای مخفی شدن بنی صدر جا و مکان تهیه کرده بود، تهمت سخنگویی رادیو اسرائیل  نیز به جرمش افزوده شده و نزدیک بود  که کار او را به اعدام بکشاند.
 
چگونگی دیدار با هم در زندان:
 
در مرداد ماه و یا شهریور سال 60 اتفاقی در کمیته مشترک دیداری دست داد. برای کنترل و بردن افراد درون سلولها به دستشویی و حمام بازجو ها از افراد بسیجی و سپاهی استفاده می کردند و برای اینکه با زندانیان رابطه ای برقرارنکنند، مرتب آنها راعوض می کردند. روزی هنگام بردن به دستشویی، پاسداری که لهجه یزدی داشت آمد و بدون توجه به مقرراتیکه در آنجا رایج بود، در چند سلول را زد و همه را بدنبال هم قطار کرد و به دستشویی برد. وقتی به درون دستشویی رسیدم، فردی را دیدم که داشت پیراهنش را زیر آب سرد می شست. تا او را دیدم شناختم. وی دکتر ناصر تکمیل همایون بود که بطورباور نکردنی عوض شده و قیافه اش از شدت فشار بطورکلی تغییر کرده بود. جرأت اینکه با هم آشنایی نشان بدهیم نداشتیم. او هم مرا شناخته بود چون بعد ازلحظه ای با لهجه ای خاص خود گفت: ’’ برادر ازکرمانشاه می آیید؟.‘‘ او این جمله را گفت چون مرا در کرمانشاه دستگیر کرده بودند. شنیدن این جمله بطور کلی فکرم را تغییر داد و با خود گفتم این تکمیل همایون نیست و من اشتباه کرده ام. از او پرسیدم چرا داری اینطوری زیر این شیر آب سرد لباس می شویی؟ اینطور که چرک لباس بیرون نمی رود. گفت: ’’ چکارکنم؟‘‘ گفتم سطلی ویا ظرفی از برادران پاسدار بگیر و پرازآب کن و کمی هم پودر روی آن بریز وبگذارحداقل ده دوازده ساعتی بماند تا چرکها و کثافتها کاملا درآب حل شود. در جواب گفت: ’’ برادر، ظرف که اینها به من نمی دهند.‘‘
   بعد که به سلول برگشتم با خود گفتم ای دل غافل،  این تکمیل همایون بود. بعد دانستم که سلول تکمیل همایون کنار سلول من است. پاسدارها خیلی به او بی احترامی می کردند و برای بردن وی به دستشویی خیلی سختگیری می کردند. او گاهی در سلول با صدای بلندی که پاسدارها متوجه نشوند این جمله را می خواند: یا “صاجبی السّجن”  که من متوجه شوم وی در آن سلول است. در تمام طول مدتی که در سال 60 درکمیته مشترک بسر می بردم، تمام راهروهای بندهای مختلف پر ازافراد دستگیرشده بود و آنهایی که در راهروها بودند را با چشم بسته شب و روز نگاه می داشتند و اغلب این بستن چشم از چند هفته تا چند ماه طول می کشید و این کار یکی به خاطر ایجاد جو رعب و ترس در دل زندانی و دیگر برای تنبیه و شکنجه زندانی بود. به عنوان مثال آقای دکتر ناصر تکمیل همایون چشم بسته و با بیماری پرستات یک هفته در کنار توالت و دستشویی بسر می برد. در آن موقع، چون اجازه نمی دادند که قبل از موعد مقرر به دستشویی بروند، کسانیکه پرستات داشتند، ادرار خود را  شبها در قوطی و یا… ذخیره کرده و صبحها که زندانیان را به توالت  می بردند، آنها هم ادرار را در توالت خالی می کردند. دیگر او را ندیدم تا اینکه بعد از ختم بازجوئی در کمیته مشترک در اواخر سال 60 دوباره برای  دادگاه مرا با چند نفر دیگر به اوین بردند. در جلسه دادگاه که قاضی القضات آقای گیلانی رئیس دادگاه بود، بعد از قرائت  کیفرخواست که در آن آمده بود من مفسد و محارب باغی هستم ، آقای گیلانی رو کرد به من و گفت دفاعیات خود را بفرمائید. من با چند آیه قران شروع کردم و بعد از آن گفتم، جریان از اینقرار است که: تامن این جمله را گفتم یک مرتبه آقای گیلانی حرف مرا قطع کرد و گفت: ’’‌آقای جعفری در اینکه شما مفسد و محارب و باغی هستید، بردادگاه محرز است. کسانی اینجا آمده اند که جرمشان سنگین بوده است ولی چون مثل شیر،  تمام حرفها را راست زده اند با وجودیکه حکمشان اعدام بوده است ولی مدت کمی زندان گرفته اند. مثلا سودابه سدیفی مثل شیر ایستاد و تمام حرفها را زد و منهم یک حکم مختصری به او دادم و یا حکم آقای تکمیل همایون اعدام است ولی من بعنوان محمدی گیلانی می خواهم راهی پیدا کنم که او از اعدام رهایی یابد. این دادگاه برای این است که میخواهد بفهمد شما حرف راست می زنید یانه و چه حرفهایی دارید و تمام وکمال و دقیق آنها را می گوئید یا خیر!‘‘ 
تکمیل قبل از من به دادگاه رفته و به نوعی منتظر اعدام بود تا اینکه بعد از اینکه من به دادگاه رفته بودم روزی در اواسط اسفند ماه سال60، بار دیگر او را در حسینیه اوین دیدم. آقای اسدلله لاجوردی معروف به قصاب اوین در حسینه اوین، گهگاهی با زندانیان برنامه پرسش و پاسخ می گذاشت. در یکی از شبها که همه افراد بند ما را به حسینیه بردند، وقتی در جای مخصوص خود قرار گرفتیم دیدم که ردیف، عقب ما، افراد بند پنج از واحد329 هستند و تکمیل همایون نیز در همان صف عقب تقریبا پشت من نشسته بود. همدیگر را دیدیم و خوشحال شدیم و یک جوری کمی بهم نزدیک شدیم که می شد گهگاهی با هم پچ پچ کنیم. تکمیل از سرنوشت خودش بسیار نگران  و در انتظار اعدام بود. من برایش نقل کردم و گفتم:  که در جلسه دادگاه من آقای گیلانی بمن گفت: ’’ حکم تکمیل همایون اعدام است ولی من بعنوان محمدی گیلانی می خواهم راهی پیدا بکنم که از اعدام بگذرد.‘‘ نگران نباش من مطمئن هستم که تو از اعدام جسته ای. ناصر تکمیل همایون با شنیدن این جمله که ندای امیدوارکننده ای درآن بود، خیلی خوشحال و شاد شد. علاوه برآن جسته و گریخته وضعیت خودم را برایش تعریف کردم. بعد از آن که دوباره هر دوی ما را در نیمه دوم سال 61 به کمیته مشترک بردند و مدتی با هم، هم سلول بودیم، تکمیل برایم تعریف کرد که در روز دادگاه، آقای گیلانی به من گفت جرم شما این است که به کسی که باغی با غین و اعدامی است، جا و مکان برای مخفی شدنش تهیه کرده ای و این خود حکمش اعدام است. در این مورد چه می گوئی؟ و چرا چنین جرمی مرتکب شدی؟ من استدلال کردم که اولاً زمانی که من برایش جا و مکان تهیه کرده بودم او هنوز رئیس جمهور قانونی کشور بود. و در ثانی من که جامعه شناس و تاریخدان هستم و در آداب و سنن حوانمردان و عیاران ایران خوانده بودم که چگونه آن ها در زمان و شرایط سخت و تنهائی به کمک گرفتاران شتافته اند، من هم خلاف جوانمردی دیدم که در این شرایط سخت به یاری او نشتابم، چون نمی خواستم که در آینده در تاریخ ایران زمین گفته شود که اولین منتخب ملت ایران تنها ماند و حتی جوانمردی پیدا نشد که به او یاری رساند و من به خاطر جوانمردی دست به این کار زدم  و فکر می کنم  که مسئولیت و وظیفه میهنی و دینی و جوانمردی خود را انجام داده ام و حال هم در دست شما هستم. بعد از آن آقای گیلانی به من گفت که جرم دیگر شما این است که شما سخنگوی رادیو اسرائیل هم بوده اید و این هم به تنهایی برای اعدام شما کافی است. من با شواهدی که داشتم و با دلایل و استدلال متقن و متین ثابت کردم که این مطلب بکلی دروغ وتهمت و بهتانی است که در خارج از کشور به دلایل سیاسی به من زده شده است. و بعد او هم رو کرد به من و گفت خوب فرض کنیم که از این اتهام مبری شدی و من هم قبول کردم. اما شما کسی را که من حکم اعدامش را داده بودم، مخفی کرده و جا داده ای این هم حکمش اعدام است! ؟ و بعد ختم جلسه اعلان شد. یادآوری می شود که دو نفر از دوستان حزب ملت ایران شهیدان لقائی و قائمی که منزل در اختیار بنی صدر قرار داده بودند اعدام شدند و نفر سوم هم از حزب ملت ایران آقای اخوان طباطبائی که مدت کوتاهی هم با من همبند بود به حبس ابد محکوم کرده بودند که او هم بعداً آزاد شد.         
در هر حال اول به تکمیل حکم اعدام داده بودند، همچنانکه گیلانی به من گفت’’ حکم تکمیل همایون اعدام است” ولی او باز همچنان ادامه داد که «ولی من بعنوان محمدی گیلانی می خواهم راهی پیدا بکنم که از اعدام بگذرد.» بنا بر اطلاعی که من پیدا کردم، آقای دکتر بهروز برومند از اعضای حزب ملت ایران که جراح کلیه و مجاری ادراری (اورولوژی) است، آقای گیلانی هم که بیمار او بوده و نزد او مداوا می شده است. وی در مورد تکمیل همایون اتهامات بی پایه ای که در خارج از کشور  بر او زده شده است و از استعداد و توان علمی او سخن می گوید و از او تقاضا می کند، که از اعدام او صرفنظر شود که ابتدا حکم اعدام او به حبس ابد تبدیل می شود و بعد او  چهار سال و اندی با کمک مرحوم آیت الله منتظری از زندان آزاد شد و یکسر به کارهای علمی و نوشتن کتب در زمینه های مختلف پرداخت. 
 
دوستی و رابطه ما بعد از زندان: 
 
شادروان تکمیل یکسال و اندی زودتر از من از زندان آزاد شد. بعد از اینکه من هم از زندان آزاد  شدم  تا زمانی که در ایران بودم گهگاهی همدیگر را می دیدیم و چون هر دوی ما از نگاه جمهوری اسلامی آدم های مارکداری بودیم و ماهانه هم خود را به کمیته محل باید معرفی می کردیم و از ما سئوال و جواب می شد، در رابطه با مسائل مختلف که چه می شود کرد  و یا اینکه چه باید کرد؟ با احتیاط لازم با هم صحبت می کردیم. تا اینکه من در خارج از کشور رحل اقامت افکندم و بعد از اندک مدتی که به زندگی خانوادگی سرو سامانی  داده شد، مشغول نوشتن آنچه به زعم خودم به مام وطن رفته به کار نگارش و تحقیق پرداختم و به ترتیب هر چه سامان داده می شده به صورت کتاب و مقاله برای اطلاع عموم منتشر می شد. شادروان تکمیل هم در داخل کشور مشغول کارهای علمی، تاریخی، تحقیقی و دانشگاهی و نشر آثار خود و تربیت دانش آموختگان بود. بعد از اینکه او توانست پاسپورت بگیرد و به خارج و بویژه به پاریس مسافرت کند، هر سفری که او به پاریس می آمد، هم تلفنی و هم حضور با هم دیدار و گفتگو می کردیم. تمامی دیدارهای حضوری ما در پاریس در محل اقامتگاه شادروان بنی صدر دوست و همکار مشترک ما بود. 
 
در این سفرها که او به پاریس می آمد، علاوه بر بحثهای مختلف، هر کتابی را که تا آن زمان منتشر کرده بود، یک نسخه تقدیم او می کردم و او هم با علاقه تمام و به سرعت آن ها مطالعه می کرد و همراه با پیشنهادهای سازنده دیگر آن را به من باز می گرداند. و هر دفعه می پرسید که اثر جدید چه در دست دارید؟ حتی چندین اثر مرا به نوعی و با پیشنهاد جدید جهت بهبود کتاب ادیت کرده و به من باز گردانده است. علاوه بر دوستی ما بین ما که تا آخرین لحظه حیات بر جا بود، من خود را مدیون راهنمائی ها و پیشنهادهای سازنده او می دانم. و شادی روح و روانش را از دریای بیکران غفران خداوند مسئلت می نمایم.
 
محمد جعفری  29 آبان 1401
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید