چپ را نمی توان بازنشسته کرد!
۱- انکار و نادیده گرفتن نقش چپ در جغرافیای سیاسی کنونی از سوی گرایش های راست امرتازه ای نیست. ولی چپ را تا وقتی راست وجود دارد نمی توان بازنشسته کرد. برعکس با بحران های فزاینده سرمایه داری جهانی شده و بن بست هایی که جهان با آن مواجهه است و از قضا در ایران با قرارگرفتن محوریت زندگی در کانون انقلاب ایران برنقش راهگشای چپ بازهم افزوده می شود. البته چپ ها-آن بخش از چپ های درس گرفته از تجربیات بزرگ گذشته- در معنای رایج کلمه سیاستمدار نیستند آن ها قبل از آن که بدنبال تصرف قدرت سیاسی و دولتی باشند، کنشگران اجتماعی هستند که هدف بینادی اشان تقویت عاملیت و خود گردانی جامعه هست. بنابراین از این منظرهیچ جریان راستی نمی تواند به خودی خود رقیب باشد. ولی از منظری دیگر آنها منتقدان نظام های طبقاتی و پادقدرت هستند، نه ازجرگه شیفتگان قدرت که از مخالفان انباشت قدرت، همچنان که انباشت سرمایه. از نظر آنها ایندو جفت یکدیگر بوده و قدرت شیئ واره شده به مثابه ابژه ای جداشده از جامعه و مشرف برآن فاقد اصالتبوده و موجب سلطه و استثمار است. درحالی که قدرت بخش لاینفکی از بدن جامعه است و نقش چپ نیز در تقویت همین روندتعریف می شود و از قضا انقلابها به معنی بههم پیوستن این دواست گرچه پس از هرانقلابی تلاش زیادی برای جداسازی و نهادینه کردن قدرت بکارگرفته می شود. همچنین اگر چپ را در این یا آن گروه و برند و این یا آن سازمان خلاصه نکنیم و بیشتر به اهداف پایه ای آنها و خطوط اصلی گفتمانی اشان عنایت کنیم آنگاه خواهیم دید که چپ در معنای وسیع خود هم چنان در مقیاس جهانی و نیز کشوری نقش آفرین است. کافی است که به نقش جنبش معلمان و مبارزات و بیانیه های آن ها و یا به جنبش کارگری وهفت تپه و شرکت واحد و نفتی ها و… و دانشجویان و روشنفکران و جنبش مدنی- انقلابی مردمان کرد و کلا به تحولات در مناطق اتنیکی و مطالباتشان بنگریم. هم چنین به جنبشی که با محتوای برابری خواهانه و ضدتبعیض و تصاحب زندگی مصادره شده بپا خواسته است نگاه کنیم، بازهم صدای پای چپ را خواهیم شنید. چرا که برپائی یک زندگی آزاد و رها از قیمومیت نه فقط قیمومیت ولایت مطلقه، بلکه از قیمومیت سرمایه داری و هرنوع ایدئولوژی، دست یابی به آن بدون برابری و آزادی و پیوندناگسستنی این دو ناممکن است. بنابراین اگر بخواهیم مسامحتا از هویت چپ سخن بگوئیم می توان هویت وجودی چپ را در باور به پیوند ناگسستنی آزادی و برابری و مبارزه بی وقفه برای آن پیداکرد. اینجا درست آن نقطه ای است که چپ در کلیت خود فارغ از هر تعینی که به خودبگیرد در آنجا ایستاده است و با نحله های دیگر نه از جنبه نفی آنها، بلکه به لحاظ ایجابی متمایز می شود. از آن روعجیب نیست که دشمنان آزادی وبرابری چپ را برنتابند. البته آنها تا کسب قدرت سیاسی و تثبیت خود، عموما جرئت مخالفت آشکار و مستقیم با این دوبنیان برپادارنده انقلاب را ندارند، از همین رو بهناگزیر با چراغ خاموش حرکت می کنند و با بالن هواکردن و دیگراقدامات نمایشی و دوپینگهای پرسروصدا سیاست ورزی می کنند.
ناگفته نماند که ایشان به جای شخم زدن زمین سخت و پاسخ دادن به پرسشها و انتقادهای من نسبت به اهداف وعملکرداین جماعت و از جمله نسبت به عَلم کردن یک جامعه نمایشی در برابر جامعه واقعی، به شکل مضحکی خواهان بازنشسسته شدن من و بهتلویح چپ شده است.
۲- جنبش «بی سر» و نگاه از بالا!
برای این نوع نخبگان جنبش همیشه ابزازعروج محسوب می شود و بدنه ای بدون سر. این نگاه وجه مشترک همه اقتدارگرایان چه از نوع ولایتی -مذهبی و چه سلطنتی و نیز سایر اشکال استبدادی است.
اما واقعیت آن است جنبشی که توانسته است این چنین در زیرسرکوب هار و برهنه حکومت اسلامی وارد چهارمین ماه مقاومت پرشکوه و تحسین برانگیز خود بشود و علیرغم قطع و یا اختلال های دایم اینترنت و کشتار و بگیرو بنند ادامه پیداکند و چنان پژواک داخلی و جهانی پیداکند، که هیچ کدام از «اپوزیسیون» های پرمدعا طی سالهای طولانی حتی برای یکروزهم شده نتوانستهاند صورت دهند، ممکن نیست آنگونه که آنها از سرنخوت تصور میکنند بدون سر و نقشه و بدون حدی از سازماندهی و داشتن «رهبران» میدانی و انواع شبکه ها و ارتباطات در محلات و کارخانه ها و مدارس و دانشگاهها و شهرها و استانهای گوناگون بتوانند به حیات خویش ادامه دهند. برای آنها این که نسل امروز دارای چنین عقلانیت و توانی باشد غیرقابل تصوراست. آنها غافلند از بلوغ نسلهای امروز و جهانی که «امتیاز آگاهی» در آن از انحصاربرخورداران خارج شده است و در شرایطی که حتی در میان کارگران و نیمه بیکاران و رانندگان و… فراوانند فارغ التحصیلان دانشگاهی و آگاه. گذشت آن دورانی که حتی در میان چپ ها نیز این باور رسوخ داشت که آگاهی از بیرون به جنش سوسیالیستی تزریق می شود. جنبشی که جامعه شناسانی چون آصف بیات نیروی اصلی و پیش برنده آن را با حضور و نقش طبقه متوسط فرودست در انقلاب، کسانی که به لحاظ شیوه زیست و زندگی و فقر و فلاکت مثل کارگران تهیدست زندگی می کنند، توصیف می کند. بزعم وی آگاهی طبقه متوسط فرهنگی با وضعیت معیشت تنگدستانه کارگران و تهیدستان گره خورده و نقشآفرینی آنها معنابخش انقلاب کنونی است. بهرصورت انقلاب کنونی چیزی نیست که «سر» نداشته باشد. امروزه نه فقط در بیرون که دهها و صدها فعال دانشجوئی و کارگری و معلم و… دستگیرشده و شاخص بهعنوان بخشی ازسرمایه اجتماعی وذخایررهبری جمعی این جنبش در زندان هستند که از قضا برخی ازهمان چهاردیواری زندان هم، به شکل فشرده مواضع خود و نظرات شجاعانه اشان را به بیرون انتقال می دهند. بنابراین هیچ جنبشی چنین گسترده و تداوم یافته و دارای توان فراخوان در زیرسرکوب برهنه نمی تواند بدون داشتن و تولید و بازتولید سطحی از آگاهی و سازمان یابی و فعال و کنشگر، گرچه در تفاوت و تمایزکیفی با اشکال سنتی و شناخته شده هرمی و سلسله مراتبی و جنبش رهبرمدار و سیاهی لشکرپندار، نمی تواند به چنین سطحی از کنشگری و تداوم برسد. بنابراین مشکل نه فقدان رهبری و سازمان یابی که نگاه نخوت آمیز و نخبهگرای از بالا به پائین این حضرات و «صغیر انگاری» است که البته چیزی جز بیگانگی با جنبش و بقصدزین کردن آن نیست. و این درست آن چیزی است که حاکمیت ولائی سرآمدآن است و مردم ایران در گوشه گوشه ایران در نبرد با آن هستند. پس بهتراست قدری متواضع باشیم و بجای جستجوی جنگل از پشت درختان به خوددرختان جلوی چشمان بنگریم و اگر واقعا دردمشترکی با آنها درمیان است به جای سودای زین کردن به دفاع از بالیدن و خودگردانی آن برخیزیم.
۳- جامعه واقعی و نمایشی
آن تجمعات و اقدامات نمادینی و فیل هواکردن های موسمی و موج سواری به هنگامی که دریاطوفانی می شود را جامعه نمایشی خوانده ام. نه بدلیل استفاده بد از شبکه های مجازی بلکه بدلیل آن که خود را جایگزین جامعه واقعی کرده، همان سر، و سودای هدایت و رهبری جنبش از خارج را، یا همان چلبی سازی ها، در سر دارند. انتشارچنان تؤئیتی، با تکرار چندواژه توخالی و عام و بدون معنای مشخص، هم به لحاظ فرم و هم محتوا و بی ریشه بودن به معنی دقیق کلمه یک نمایش موسمی محسوب میشود. چه کسی به این جماعت وظیفه و مشروعیت رهبری برای کلیت جنبش را داده است؟. آنها اگر می توانند بجای فرافکنی و دادن فراخوان عام، باشفافیت کامل، ونه حرکت با چراغ خاموش، نیروهایشان را حول باورهای راستین خویش جمع کنند. چه کسی گفته است که حمایت افکارعمومی و نهادهای جامعه مدنی جهان و حتی دولتها از جنبش نیازمند رهبران شاخص و شکل دادن به بدیل و دولت انتقالی وامثال آ» در خارج کشوراست؟ آن گونه که مسیح علینژاد سیگنال آن را از مکرون دریافت کرده است؟. مگر حمایت های کمابیش گسترده تاکنونی به وساطت چنان «رهبران و بدیل» صورت گرفته است؟ علاقه این دولتها برای تشکیل چنان «بدیل هائی» قابل فهم است. بدیهی است که آنها بدشان نمی آید که حمایت های خود را از کانال افراد شاخص، تست شده و سرسپرده به خود پیش ببرند تا بهتر بتوانند سیاست های مدنظرخود را در فضای ژئوپلتیک ایران و منطقه دیکته کنند. اما در واقعیت، حمایت ازجنبش به وساطت حمایت افکارعمومی و جامعه مدنی و نهادهای پیشرو و گزارش های حقوق بشری به این دولت ها تحمیل می شود. جمهوری اسلامی در طی این چندین دهه توسط همین دولت ها ون امثال آنها تغذیه شده است. چنان که به عنوان مثال حالا معلوم شده است همین پهبادهای انتحاری رژیم ایران در اوکراین عمده قطعاتشان از آمریکا تأمین شده است و یا ابزارهای سرکوب خیابانی نیروهای سرکوب توسط یک کمپانی اروپائی. اما مسأله مهم تر در بحث جامعه نمایشی آن است که یک انقلاب چنان پدیده ای است که آن را نمی توان بازنمائی کرد. مگر آنکه ابتدا تلاش کردن اخگرسوزانش را بیرون کشید، آنگاه هست که می شود آن را زین کرد. همانطور که خمینی در همین نوفل لوشاتو با حمایت همین دولتها آن را صورت داد. آقای محسن کردی، جامعه نمایشی را که من به عنوان ویژٰگی این نوع فراخوان های فصلی برای بازنمائی جنبش در خارج در عین تلاش برای پاک کردن حافظه تاریخی مردم نسبت به تجربههای مشابه شان در گذشته نام برده ام، به معنی انکار وجود این جریانات و نقشآن ها از سوی من فهمیده است و حال آنکه برعکس، مساله نه انکار که نقش نمایشی آنها با هدف زین کردن جنبش موضوع بحث است. کل نوشته من معطوف به پی آمدهای منفی جایگزین کردن یک جامعه دستپخت و نمایشی و وارونه شده بجای جامعه واقعی، زنده و خودکنشگراست که به معنی تلاش برای پژمرده کردن پویش معطوف به خودعاملیتی جامعه است. بنابراین من منکرنقش آنها نبوده ام و حتی به خطر از دست دادن سرمایههای اجتماعی این سلبریتی ها و بیگانه شدن با منبع زایای اعتبارخود با مشارکت در این گونه قمارهای سیاسی اشاره کرده ام. مشخصا به اعبتار سیاسی آقای حامد اسماعیلیون که مدیون یک جنبش دادخواهانه- مدنی و استقلال سیاسی از این نوع جریان های عاریتی اشاره کرده ام که با ورود به این نوع دادوستدها می تواند لطمه بخورد. خود ایشان هم بارها به نقش جنبش داخل کشور به عنوان منبع زایای مشروعیت و این که برپائی این گونه بساط رهبری در خارج فاقد مشروعیت داخلی خواهد بود و این که جایگاه خود را به عنوان یک کنشگرجامعه و جنبش مدنی می داند نه یک سیاستمدار اشاره کرده است. که البته رویکرد اخیر وی در تناقض با آن باورها و ادعاها قرار دارد. از دوحال خارج نیست یا ایشان به اهداف چنین حرکتی بقدرکافی آگاه نیستند و یا آگاهند و علیرغم آن وارد این نوع دادوستدها شده اند که هر دو آسیب زننده هستند.
بنابراین فهم جامعه نمایشی به عنوان بازتاب معیوب و وارنه جامعه واقعی و ادعای نمایندگی آن و نقدآن را نمی توان به معنی انکاروجود این جریانها فهمید. برعکس هم در همان نوشته وهم در نوشته ها و گفتگوهای دیگر هیچگاه منکرحضور جریان های راست و یا دیگرنیروهای بینابینی نبوده ام. نوشته و گفتهام که شعار زن زندگی آزادی به مثابه متنی است که گرچه از سوی جریان های رادیکال و کردهای چپ به میان کشیده شده است، اما با فراگیرشدن و مورد پذیرش قرارگرفتن آن در سطح کلان، در جامعه ای با طبقات و رویکردها و رؤیاهای متفاوت و متکثر بطوراجتناب ناپذیر در ورای آن شعارفراگیر، تفاسیر و رویکردهای متفاوت و حتی بدرجاتی متضاد در جریان است. بنابراین روح بحثم برخلاف تصور و ادعای ایشان نه انکار و یا دستکم گرفتن گفتمان های رقبای راست کیش و یا نادیده گرفتن حق طبیعی حضورآنها در حوزه سیاست، که پی گرفتن درسهای انقلاب بهمن و چه نبایدکردهای آن بوده است برای اجتناب از سقوط در دامچاله دیگر و به آمیدآب گرفتارسراب شدن، و برای نیل به آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت اجتماعی است. مطالبات کلانی که از هم اکنون و در هرگام پیشروی تحققشان مستلزم آرایش جامعه و گرایش های عمده – ونه البته خرده گرایش ها و خرده گفتمانها-حول جهت گیریها و گفتمانهای اصلی خوداست. بجای حرکت با چراغ خاموش و سوارشدن بر روی امواج جنبش و یا مسکوت گذاشتن اهداف وهویتهای خود، با شفاف کردن سازیآنها بهتر میتوان به نهادی کردن دموکراسی و آزادی در جامعه ای با سنت کهن تاریخی و با پس زمینه طولانی استبدادآسیائی و نظام های سیاسی دینی و موروثی و یا هرشکل استبدادی دیگر، همت گماشت.
۴- درس بزرگ انقلاب بهمن: گریز از جادوی «یده واحده»
بهتر آن بود به پرسشی که در مقاله آمده است پیرامون درس بزرگ انقلاب بهمن عنایت می شد: این پرسش که چه تفاوتی بین شعار و رویکرد «یده واحده» خمینی و «مشت واحد» و همه باهم شما و هم فکران شما هست؟ از ناکجاآباد درون مشت واحد و همه باهم همانطور که نوشته ام هرچیزی که بیرون بیاید آن چیز قطعا دموکراسی وعدالت اجتماعی نخواهد بود. آیا یادتان هست که آن موقع چگونه حامیان خمینی و حزب الهی ها قبل از ا نقلاب پشت نقاب مخالفت با اختلاف افکنی جولان می دادند و مانع گفتگو می شدند و می گفتند بحث بعد از پیروزی؟. یا با دیدن «فالورهای» میلیونی در ماه نفسها را درسینه ها حبس می کردند؟
مدتی پیش علی کریمی بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال ایران با انتشار یک توئیت نوشت: «اگر نتوانیم آزادی و عدالت را با هم داشته باشیم و مجبور باشیم یکی را انتخاب کنیم، آزادی را انتخاب میکنیم که بتوانیم به بی عدالتی اعتراض کنیم» از همان موقع معلوم شد که این بارکج به کجا می رود.
من در فیسبوک خود در پاسخ بهاین توئیت نوشتم : همانطور که برای آزادی نداشته مبارزه می کنیم، می توانیم برای عدالت نداشته هم مبارزه کنیم. ما جهانی می خواهیم که این هردو را باهم داشته باشد!.
البته دستاویز قراردادن این نوع کلیشهها و دوگانه سازی ها جدیدنیست و پیش از او بارها برای ذبح عدالت اجتماعی بکارگرفته شده است. بنابراین روشن است کسی که ازهم اکنون حاضر است عدالت اجتماعی را چنین آسان قربانی «آزادی» کند، غافل از آن است که همزمان آزادی را نیز قربانی کرده است، چرا که نه آزادی بدون عدالت آزادی است و نه عدالت بدون آزادی عدالت. وانگهی این رویکرد چه ربطی به مطالبات جامعه ایران و اکثریت بزرگ زیرخط فقرآن دارد. وی و امثال او با این رویکرد چگونه قادرخواهند بود نماینده درد وغم و خواست تهیدستان و استثمارشوندگان جامعه باشند؟. این که موضعی مخالف حاکمیت گرفته است دمش گرم، اما چه ربطی به بازنمائی راستین مطالبات جامعه دارد؟ آیا چنین تلاشهایی معنائی جز سودای زین کردن جنبش انقلابی دارد؟
آنچه که ایشان اندرباب معادله معیوب آزادی و عدالت به تازگی کشف کرده اند بیانگر این است که پیشاپیش تکلیف خود را با عدالت اجتماعی درجامعه ای با ٪۷۰ زیرخط فقرروشن کرده است و پیشاپیش پاسخ خود را به این شعارجنبش « فقرفسادگرونی، می ریم تا سرنگونی» داده است. بسیارخوب! آیا چنین بینشی نیاید نقد شود؟ گیرم که حتی میلیونها نفردنباله رو داشته باشد و چهره ایشان را در ماه رؤیت کنند؟. مگر ما در انقلاب بهمن به شکل دیگری با چنین پدیده هائی مواجه نبودیم که ما را وادار ساخت با «مستی توده ای» گلاویزشویم. گرچه اکنون این نوع سرمایه های اجتماعی با تجربه و پختگی جامعه امروز ایران بادآورده است. بهرحال، کسی که نخواهد از گزاره ابطال شده دیو چوبیرون رود فرشته درآید نقلاب بهمن درس بگیرد، گریزی از تکرار آن نخواهد داشت. خطاها اگر انتقاد نشود و برطرف نگردد تکرارمی شوند. آرایش «همه باهم» با فاکتورگیری از مطالبات پایه ای نتیجه ای جز تکرارخطای تاریخی ندارد. آن ها که همچنان بی اعتنا به درسهای بزرگ تاریخ شیفته این نوع رویکردها هستند عموما با اهداف و برنامه های نهفته در ورای آن گرچه فعلا مسکوت گذاشت می شوند موافق هستند. بنابراین اصل شفافیت و مسئولیت پذیری ایجاب می کند که این گونه ابهام سازی های عامدانه از هرسو که باشند شفاف گردند.
۵- مدل متفاوت انقلاب کنونی، و ماتریس دو گفتمان متضاد
ولی نکته نهائی و اصی این نوشته آن است که سرشت خیزش انقلابی کنونی به اعتباردرونمایه خود ضد مدل «انقلاب» بهمن و «همه باهم» است. مبارزه برای بازپس گیری زندگی از چنگ حاکمیت خودکامه و زندگی خوار و مسلط بر سرنوشت مردم، با به میان آمدن نسل های تازه با رویکرد و درک کاملا متفاوتی از همبستگی و مبارزه مشترک رقم خورده است: برمدار بار برمدار همبستگی و همسوئی متفاوت ها و درک متفاوتی از اصل فلسفی رابطه کثرت و وحدت. اگر در گذشته این وحدت و برساخت های آن توسط نیروی هژمون اجتماعی بر جامعه تحمیل می شد و کثرت را در خود منحل می کردند،اکنون این کثرت ها هستند که با حفظ هویت ها و خودویژگی ها و آمال و خواست های بنیادی خویش در مبارزه علیه تبعیض ها و انکارخویش، په به میدان می گذارند. آنها بجای تن دادن به انحلال خود در یک وحدت موهوم و بازنمایی شده، در عین حفظ تکثر خواست های مشترکشان را به اشتراک می گذارند. از همین رو غنابخشیدن به آگاهی منفی و چه نبایدکردها مدل انقلاب بهمن که خروجی اش به فاجعه انجامید یک ضرورت و یک وظیفه مبرم است. بویژه که هنوزهم کم نیستند کسانی که هم چنان می خواهند دقیقاهمان مدل و شعار خمینی یعنی یده واحده را در مقابله با استبدادولایت مطلقه را دنبال کنند.
الان در ایران در خطوط کلان، صرفنظر از محتوای اجتماعی و اشکال آن، در برابر گفتمان درحال فروپاشی هویت اسلامی، ماتریس دو گفتمان اصلی و جایگزین وجود دارد: گفتمان «هویت ایرانی» در برابر «هویت اسلامی» که مبتنی است برسنت و باستان گرائی و آرمانشهرایرانِ یکدست و یک قدرت مرکزی متمرکز که پاسدارآن است. چنان که پیداست دراین رویکرد ساکنین و شهروندان تابع برساخت های تاریخی و یکدست سازحول مرز و بوم و افسانه بافیهای حول و حوش آن بشمارمی روند. گفتمان دیگر، گفتمانی است شهروندمحور در «ایرانی با هویت متکثر» و پلورالیستی، رنگین کمان که با همه تنوعاتش به زیست دموکراتیک و مشترک در خانه مشترک تعین و معنا می بخشد و نه برعکس. اینها البته آرزوهای من نیستند بلکه بیش ازآن، واقعیت هایی هستند که بدرجاتی در انقلاب کنونی جاری هستند و سرشت انقلاب را رقم می زنند. آیا کسی می تواند نقش کردستان و کرمانشاه و سیستان و بلوچستان و آذربایجان و… را در انقلاب کنونی نادیده بگیرد؟ در حقیقت مردم ایران با انقلاب خود علیه انواع تبعیض های موجود یعنی تبعیض جنسیتی، قومی/ملی،عقیدتی و البته علیه ستم اقتصادی و فقر و فلاکت فراگیر بپا خواسته و در این رنج و رزم مشترک خویش بهم پیوسته اند. وجه اشتراک آنها این است که جملگی در برابرمناسبات قدرت متمرکز، اقتدارگرا، پدرسالار ، فقر آفرین و تحمیل تک هویتی به جامعه قراردارند. این تجربه نوینی است که مدل و الگوئی دیگر از رابطه کثرت و وحدت و همبستگی ارائه می دهد. چنین مدلی هم اکنون در متن انقلاب و شکل گیری و روپای خودایستادن یک جامعه واقعی جریان دارد که جامعه نمایشی نه می خواهد و نه می تواند آن را بازنمائی کند. تلاشی که سودای استقراریک استبداد و قدرت متمرکز دیگر ولو با روایتی متمایز از حکومت اسلامی را در خود نهفته دارد. گواینکه جامعه نوینی که علیه این نوع یکدست سازی قیام کرده است، دیگر مسحور و مفتون کلام این نوع گفتمان ها و برساخت های آن نمی شود. در این راستا باید بتوانیم با تکان دادن گردوخاک بجامانده ا استبداددیرین آسیائی بتوانیم خود را آماده زیست مشترک و دموکراتیک در یک جامعه رنگین کمان بکنیم!
تقی روزبه ۲۰۲۳.۰۱.۰۷
*- نسبت جامعه واقعی و جامعه نمایشی
بهمناسبت پیام مشترک چندچهره سیاسی و هنری و ورزشی درخارج کشو
http://iranglobal.info/node/185366