پرسشی که بیش از یکصدسال پس از انقلاب مشروطیت و ۴۴ سال پس از انقلاب ۵۷ همیشه روشنفکران، سیاستمداران و کنشگران جامعه مدنی آنرا عنوان کرده و می کنند؛ اما با این وجود، برای نهادینه شدن دمکراسی، ما همچنان در یک دور باطلی از ایستایی، و در عدم چرخش قدرت، در دوران مدرنیته و پسا مدرنیزم، بیشتر و بیشتر متجدد تر شده ایم تا متمدن تر!
مرگ مهسا امینی (که توسط گشت ارشاد اسلامی بازداشت شده بود)، آغاز ویژه ای از اعتراضات خیابانی در بعد از ۴۳ سالگی انقلاب۵۷ بود که تبلور انقلابی دیگر را رقم زد و افکار عمومی دنیا را متوجه ی ایران کرد.
هر چند نظام ولایت فقیه در زبان بدنبال راهکارهایی عملی برای دیکته ی شیوه های گذشته است، اما با جنبش مهسا جامعه ی ایرانی دیگر به گذشته بر نمی گردد.
در درون میهن، سید محمد خاتمی لیدر جبهه ی اصلاح طلبان(حکومتی) با انتشار آرزوهای خود، واژه ی خود اصلاحی را مطرح کرد.
او می خواهد همچون سیدجمال الدین اسد آبادی از تعامل با حکومت، اصلاحات را به پیش ببرد.
اما میر حسین موسوی رهبر جنبش سبز مثل حضورش در انتخابات ریاست جمهوری و پس از ۲۰ سال کناره گیری از سیاست، معادلات را بهم زد و با عبور از نظام ولایت فقیه، خواستار رفراندوم و انتخاب مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید شد. او با این اقدام یک خندق ایجاد کرد.
او هر چند راهکار عملی ارائه نمی دهد ولی با انداختن توپ در زمین حریف، به زبان به زبانی افکار عمومی را مخاطب قرار داده تا در کف خیابان، مسالمت آمیز، در تحقق جامعه مدنی و برای تغییر در فرم و محتوا، خود رهبر این مبارزه باشند.
میر حسین موسوی همچنین با این بیانیه، میان اصلاح طلبان حکومتی و وسط بازها خندق ایجاد کرد که یا طرف مردم باشند، یا طرف حکومت و استمرار ماله کشی!
در این میان نقش وسط بازان را هم نباید ندید گرفت؛ که از همه ی طیف ها، از اصولگرا و اصلاح طلب و مستقل ها در آن ها هست، که با نسخه ی خود افیون تزریق می کنند و با غش در معامله، نمی گویند در صحنه ی مبارزه، یزیدی اند یا حسینی؟!
این اظهار نظر ها و تغییر رویکردها و حوادث جنبش مهسا باعث نشد تا سید علی خامنه ای حاکم حکومت ولی فقیه کوتاه بیاید و همچنان طبق سنت همیشگی اش، همه ی مصائب کنونی را تقصیر دشمن دانست و خواستار اتحاد ملی شد!!
در آن سوی مرز ها، جبهه ی ناهمگون اپوزیسیون در یک موضوع و لفظ اشتراک عقیده دارند و آن براندازی می باشد؛ ولی در عمل، تشتت و تنش در نحوه ی براندازی، آن ها را با هم درگیر کرده است!
بخشی از این اپوزیسیون صادرات نظام ولایت فقیه هستند. در این ۴۴ سال، بجای صدور انقلاب، اپوزیسیون صادر کرده است!!
آنان به هر دلیل (درست و واقعی، و نادرست؟ جعلی و قلابی) توانسته اند با خروج از ایران در وجوه مختلف مثل فعال سیاسی و فعال حقوق بشر و فعال حقوق اقلیت ها و فعال حقوق زنان و... یا به عنوان کارشناس به استخدام درآمده اند و یا برای خود فعالیت هایی ترتیب داده و سعی دارند با پوشش خبری، چهره شوند. دغدغه ی آنان بیشتر جلب افکار عمومی در داخل ایران است.
از میان آن ها، برخی هم البته وسط باز، نفوذی های حکومت ولایت فقیه و یا حکمران اصلی، یعنی همان دولت سایه یا دولت پنهان هستند.
از این برخی از این اپوزیسیون، بعضی پیش از انقلاب هم در دوره ی رژیم پهلوی اپوزیسیون بوده اند و با مبارزه علیه سلطنت پهلوی هم طعم تلخ زندان و شکنجه را چشیده اند و هم با خروج از میهن در غربت، هجرت را. همین بعضی، باز دوباره در رژیم ولایت فقیه یا به زندان رفتند و باز شکنجه شدند و باز با زندگی در غربت و در هجرت مبارزه ی خود را استمرار داده اند.
در این میان عده ای هم هر چند مخالف نشان می دهند ولی در راستای مصالحه سازی، لابی گری می کنند. و برخی هم بر خلاف جهت آنان، با درخواست اعمال تحریم بیشتر و حتی راهکار جنگ، اقدامات شاذ از دولت های بیگانه طلب می کنند و سعی دارند در بحبوبه ها و بحران ها با انحصار رسانه که در اختیار دارند، با سوار بر موج، موج سواری کرده و برای خود در اشکال متفاوت و متعدد نوشابه باز کنند.
طبیعی است که در میان این اپوزیسیون، انسان های وارسته و مستقل و بدون کمک از بیگانگان، و یا رانت پنهان حکومت ولایت فقیه، افکار، ایده ها و راهبردهای خود را برای تغییر در فرم و محتوا، به اصولی ثابت پایبند هستند و حاضر نیستند برای رسیدن به هدف، از هر وسیله ی نامشروع و غیر اخلاقی استفاده کنند.
با فروکش کردن مقطعی اعتراضات، سید محمد خاتمی با استفاده از این فرصت، طرح باصطلاح خود اصلاحی را پیش کشید تا ثابت کند جبهه اصلاح طبان همچنان نقش محوری داشته و تنها جانشین معتبر و محبوب، آن ها هستند. وی بدون چشم انداز و راهکار عملی، همچنان می خواهد ۴۴ سال سلطنت فقیه را ترمیم کرده و تعمیر کند.
تجربه نشان داده آن ها که از قطار انقلاب به بیرون پرت شده اند، دیگر هیچگاه بازگشتی نداشته اند.
و تجربه هم می گوید سپاه پاسداران که به یک تراست و کارتل تبدیل شده است، هیچگاه اجازه نمی دهد تا قدرت و ثروتش تقسیم و یا مصادره گردد!
تجربه، هم چنین می گوید با این قانون اساسی، که همه ی قدرت قانونی و فرا قانونی را در یک شخص بنام ولی فقیه، تجمیع کرده، و آن فرد هم مقدس شده و حرفش کلام الله قلمداد می شود، نمی توان خود اصلاحی کرد!!
شرط اول و نخست و پایه ی خود اصلاحی، برائت جستن از اصل ولایت فقیه است.
شرط خود اصلاحی توبه نصوح است. در توبه نصوح علاوه بر تطهیر باطنی و جسمی از آلودگی و نجاست، آنچه به عنوان حق الناس بر گرده اش سنگینی می کند را باید تصفیه و تسویه کند و از قدرت کناره گیری کرده و به ریاضت و خودسازی بپردازد.
خود اصلاحی یعنی حر شدن در میان لشگر یزید که مقابل حق نایستد؛ همانطور که میرحسین موسوی با عبور از نظام ولایت فقیه خواستار برگزاری رفراندوم و قانون اساسی جدید شد.
کدام خود اصلاح طلبی شجاعت و شهامت آنرا دارد که رو در روی علی خامنه ای بایستد و با پیروی از این کلام حق، که افضل الجهاد کلمه الحق عندالسلطان الجائر، بگوید که او مسبب به انحراف رفتن انقلاب ۵۷ است. و خودشیفتگی او که به مالیخولیای خود حق پنداری منجر شده و خود را حق مطلق دانسته تا همه ی عالم و آدم بر محور وی طواف کرده در چرخش به گرد او لبیک لبیک گویند!! دلیل فلاکت فعلی است!
لازمه ی خوداصلاحی، شستن آلودگی با عدالت است!
با سیستمی که بر فردگرایی و تقدس بنا شده است و مردم را به خواص و عوام و خودی و بی خودی و نخودی تقسیم می کند و آنان را صغیر، نابالغ و محتاج قیم می داند، و به این وسیله ۴۴ سال با تحمیل تحریم و انقباضی شدن معیشت زندگی و ترساندن از تجزیه طلبی، سوریه ای شدن و داعش و لولویی بنام آمریکا مردم را در قرنطینه ی خود حبس کرده پدیده ی وقوع انقلابی دیگر محتمل تر است.
خود اصلاحی سید محمد خاتمی چیز شبیه یک طنز تلخ است.
مگر خود اصلاحی، اصلاح کردن نیست؟
اصلاح شدن امور بدست چه کسانی؟ کسانی که سال هاست با چرخش در مدیریت های کلان و خرد، چهره تکراری شان دائم در صفحه اول مطبوعات و صدا و سیما دیده شده و از این پست به آن شغل و آن مدیریت؟
راه خود اصلاحی به صحنه آوردن مردم به شکل مسالمت آمیز است تا با فشار افکار عمومی، حاکم وادار به عقب نشینی شده و تن به اصلاح دهد. این یعنی خود اصلاحی.
انقلاب ها شدنی هستند، انقلاب ها می شوند. مثل همان مرگ فرزند خمینی (مصطفی) که با انتشار آن یادداشت در روزنامه اطلاعات مورخ ۱۷ دی ۱۳۵۶ با عنوان [ ایران و استعمار سرخ و سیاه] وحمله به خمینی، که برای برخی اهانت به اسلام و مرجعیت شیعه بود و لذا برای آن ابتدا در شهر قم اجتماعی صورت گرفت، که با کشته شدن چند نفر، آتش زیر خاکستر _که ناشی از تبعیض و دو قطبی بودن جامعه، که برخی می توانستند آزادانه هر چه بخواهند بپوشند، هر چه بخواهند بنوشند، اما نمی توانستند هر چه بخواهند بگویند و یا هر چه بخواهند بنویسند_ را شعله ور کرد و با امتداد آن در برگزاری هفته و چهلم کشته شدگان (سنت مردم شیعی مذهب) و با اجتماع در مساجد _که در اختیار روحانیت بود_ در کمتر از یک سال سلطنت پهلوی را (با اتحاد همه ی مخالفین اعم از چپ مارکسیست تا مسلمان سنتی و روشنفکر در قبول رهبری خمینی) سرنگون و انقلاب ۵۷ را در ۲۲ بهمن ۵۷ در تاریخ ثبت کنند!
همانطور که کشته شدن مهسا امینی جرقه ی وقوع انقلابی دیگر، آن هم با شعار زن، زندگی آزادی، چندین ماه است نظام ولایت فقیه را درگیر کرده، به نحوی که تمامی نگاه ها و افکار عمومی در ایران و جامعه ی بین الملل را به خود جلب و سبب شد تا دوباره پیرامون چه باید کرد و از کجا آغاز کنیم، یادداشت ها، کنفرانس ها، میتینگ ها و ائتلاف ها در داخل و خارج از ایران بوجود آید.
انقلاب ۵۷ اگر سرانجام بدی پیدا کرد دلیلش مقصر بودن انقلاب کنندگان(مردم عادی) نیست؛ علتش رهبران آن بود که در دعوای پس از پیروزی، برای سهم بیشتر به حذف هم پرداختند.
آن هایی که اکنون بخاطر شرایط کنونی، با متلک پرانی، و با باصطلاح بیان ۵۰ و هفتی ها مردم آنزمان را به سخره می گیرند و تحقیر می کنند، همان ها اینک در واقعه ی جنبش مهسا، از مردمی که نسل تربیت شده ی حکومت ولایت فقیه، حکومت ریاکاران، و ابلهان و نفوذی هاست، می خواهند تا در طواف دور رضا پهلوی به صرف اینکه فرزند شاه پیشین است، و در حالی که این شاه در کارنامه خود ساواک، و کودتای ۲۸ مرداد و … را دارد، چشم و گو بسته مثل دوره ی انقلاب ۵۷ که مردم به خمینی اقبال نشان دادند، رهبری رضا پهلوی را بپذیرند. و با در اختیار داشتن و انحصار رسانه ها، به ضرب پروپاگاندای خود می خواهند از ایشان چون خمینی یک رهبر کاریزما بسارند. این در حالی است که در سوابق زندگی رضا پهلوی پس از خروج از ایران، جز گفتن سخنان کلیشه ای شیک و شسته و اتو کشیده شده _که همه هم دیکته دیگران است_ او از این شاخه به آن شاخه پریده و همواره خاله بازی در سیاست را به سیاست ورزی در سیاست ترجیح داده است!
این جماعت ۴۴سال است با زدن بر سر و کله ی هم، هنوز به قدرت نرسیده برای مخالفین خود شمشیر را از رو بسته و خط و نشان می کشند، آن ها چگونه می توانند بر قلوب مردم رخنه کرده و بخواهند در کف خیابان در صحنه ی حق و باطل حاضر شوند؟
یا آن ها که دائم بر طبل جنگ و تحریم و تجزیه طلبی می کوبند چگونه انتظار دارند از نسلی که بعد از انقلاب تربیت و متولد شده و الان به مرز ۵۰ سالگی رسیده و همواره روز به روز در شرایط بحرانی و ناهنجاری اجتماعی و ناگواری و بدخیمی در معیشت _که هشتش گرو ۹ اش هست_ زندگی روزمرگی داشته، برای شان هورا بکشند و بیایند وسط میدان؟
خب شما که عرضه ی هدایت و رهبری مردم با شیوه های مدنی را ندارید، مردم چه گناهی کرده اند که می خواهید با تحریم بیشتر به براندازی برسید؟ و سوار بر اسب قدرت شوید؟ همانطورکه حکومت ولی فقیه هم می خواهد با نعمت و بهانه ی تحریم و مثل پیشتر، به بهانه ی نعمت جنگ، هر جور و جنایتی را انجام داده و توجیه کند! و یا برای حفظ نظام، دفع افسد به فاسد می کند و به مصداق الناس علی دین ملوکهم، فرهنگ ریاکاری دو دوزه بازی را مثل خون که در رگ جاری است، را به جامعه تزریق.
انقلاب ۵۷ فوری شروع و فوری هم تمام شد!
نظام ولایت فقیه برای حفظ و بقای خود، هم تن به برخی اصلاحات داده هم با نصربالرعب ادامه اش را تا الان ممکن ساخته است.
ایدئولوژی و عقیده ی اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه این اجازه را به ولی فقیه و عوامل تحت فرمان و مدیرانش می دهد که برای بقا از هر وسیله ی نامشروعی هم سود ببرند.
آیا با این وجود و وجود اعتراضات مکرر در کف خیابان و در ۴۴سالگی انقلاب ۵۷، امکان تغییر و خود اصلاحی هست؟
همانطور که تربیت از بدو تولد فرزند در دامان والدین و سپس محل تحصیل و اشتغال و زندگی در اجتماع شیوه ی رفتاری ما را بنیان می نهد و این بنیان با فاکتورهای دیگر مثل معیشت و تحصیل، متمایز از دیگری و متفاوت می شود و شخصیت را شکل می دهد، و آن همه با هم جامعه را تشکیل می دهند، جوامع هم مستقل از افراد، یک موجود زنده و دارای وجود و شعور و خواست واراده و رای و دیدگاه و سنت و فرهنگ و عقیده خاص خود هستند!
همانطور که روانپزشک و روانشناس شخصیت فردی و خصوصی افراد را آنالیز و تجزیه می کند و برای بهبودی وی نسخه می پیچد، برای جوامع هم (به خصوص جوامع بیمار، ضغیف و ناتوان و مستهلک و درمانده و خسته) می شود نسخه نوشت؟
خود اصلاحی،اصلاحات و انقلاب از جمله ی آن و جواب آن چه باید کرد و از کجا آغاز کنیم است!
وقتی یک سیکل معیوب، یک دور باطل جریان داشته باشد، داده و نتیجه صفر است. صفر ضرب در صفر صفر است. ولی در یک مسیر متعادل هر چند مسیر ناهموار، امکان امتداد و رو به جلو رفتن هست و با آن امکان تصحیح و برداشتن ناهمواری هم ممکن است.
گفته می شود آدمی در۴۰ سالگی پخته می شود. اما آیا این پختگی مترادف با سر عقل آمدن و برگزیدن راه صواب است؟ یا که نه، از مغزهای زنگ زده ی حرام خور فاسد رانتخوار کلاه شرع گذار تقیه باز ریا کار شارلاتان ذوب نما شده در ولایت فقیه جز از کوزه همان برون تراود که در اوست، نیست؟
و البته، همین هم ضد خود را می سازد و راهی نو برای برون رفت از ظلمتکده باز خواهد کرد. ولی چگونه قطره به رود و رود به دریا و دریا به اقیانونس تبدیل شود؟
من ماهی ام، نهنگم، عمانم آرزوست!
نظام ولایت فقیه در ۴۴ سالگی بهمن ۵۷، در چنبره ی مدیریت نالایق و نادان خود، روز به روز گره ی طناب دار خود را صفت می کند؟ اما آیا باخود اصلاحی میسور و ممکن است.
آنالیز و تجزیه و تحلیل پدیده ها و رویدادها در تحلیل تاریخ، پیشگویی نمی کند. ولی می شود پیش بینی کرد. و پیش بینی هم باید بر اساس درک درست لز واقعیت های جوامع باشد. و این درک جامع و کامل باید بی طرفانه از تاریخ باشد. تا پیش بینی ها هم پیشگویی شود!
بی شک و بی تردید انقلاب کردنی نیست؟ این نیست که یک عده تصمیم بگیرند و نقشه بریزند و مهندسی کنند که انقلاب کنند؟
و انقلاب ها از بیرون انجام نمی گیرد. مثل تغییر نظام سیاسی عراق.
انقلابی که ناشی از بیرون باشد، گره اش به منافع ملی بیگانه بسته شده و حامیانش بیش از هر چیز وامدار آن ها هستند. آنطور که برخی از باصطلاح اپوزیسیون و مخالفین در خارج از ایران، از بیگانکان انتظار دارند. و بیگانگان هم در فرصت دقیقه ی ۹۰، در قبول تحولات، با پا پیش نهادن به جلو، درصدد هستند رهبران تحمیلی برای جوامع انقلاب زده تحمیل کنند. و لذا با دیدارهای مکرر و تبلیغات زیاد در رسانه ها از آن ها چهره سازی می کنند. چهره هایی که وقتی به سوابق مبارزاتی، سیاسی، و علمی و دیگر ویژگی هایشان نگاه کنید ویژگی ویژه ای نمی بینید و لذا آنان صرفا با تبلیغات و توی چشم آمدن سعی دارند با دیده شدن های مکرر از خود شخصیت سلزی کنند تا در آلترناتیو آینده نقش اساسی و اصلی را بازی کنند!
البته برای انقلاب کردن یا ایجاد انقلاب، پس زمینه و مقدماتی هست، ولی با این همه، انقلاب ها شدنی هستند.
یک اتفاق، شاید ناخواسته، شاید ابلهانه، شاید مهندسی شده و هزاران شاید دیگر… می تواند در دل خود آن خاکستر نهفته را به شعله ی آتش تبدیل و بسوزاند و بروبد و بشوراند؟
اما آیا این حسن است یا قبح؟
هر انقلابی باید در فرم و محتوا انقلاب کند، وگرنه استحاله شده و به ضد خود تبدیل می شود؛ همانطور که انقلاب ۵۷ ففط فرم را تغییر داد، ولی سلطنت پهلوی تبدیل به سلطنت فقیه شد.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد!
تهران. ۲۱ بهمن ۱۴۰۱
محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)