ویژگی برجستهی انقلاب ۱۳۵۷ که آن را در تاریخ جنبشهای مردمی در جهان و در سرزمین ما ممتاز کرد، شرکت گستردهی تودههای مردم در انقلاب بود. مردم ایران در سرنگونی سلطنت که یکی از چهار ستونپایهی تاریخی استبداد در ایران (یعنی سلطنت مطلقه و دربار، نظام بزرگمالکی و ارباب-رعیتی، قدرت خارجی و روحانیت) بود، پیروز شدند، اما در برقراری دولتی حقوقمدار که از اهداف انقلاب بود تا به امروز ناکام ماندهاند.
شکست در دفاع از آرمانهای انقلاب و بازسازی استبدادی سیاه به نام دین، برای سه جریان سیاسی، – سردمداران رژیم ولایت فقیه، طرفداران رژیم شاهِ سابق و اصلاح طلبان -، فضایی ایجاد کرد تا با نیتهای متفاوت، روایتهایی مشابه را از انقلاب ۱۳۵۷ ترویج کنند. نقطهی اشتراک اصلی این روایتها در این است که انقلاب را با نظام سیاسی مستقر، یعنی نظام ولایت فقیه، یکی میگیرند و آن را متعلق به رژیم حاکم میدانند.
۱ – رژیم ولایت فقیه، مانندِ هر استبداد دیگری، نیاز به مشروعیت داشت و از همان آغاز، تلاش بسیار کرد تا دو منشأ مشروعیت را به انحصار خود درآورد: انقلاب ۵۷ و دین اسلام. رژیم ولایت فقیه چون به خوبی میدانست که نمایندهی اقلیتی ۵ درصدی از جامعه است و استقرار و بقایش حاصلِ کودتای خرداد ۱۳۶۰ علیه منتخب مردم و بستن و تعطیل کردنِ مطبوعات، احزاب و سرکوب و اعدامهای فلهای است، از بدو تأسیسش با تمام توان کوشید تا انقلاب ۵۷ را تصاحب کند و خود را تنها وارث آن معرفی کند. یادآوری میکنم که:
- در اولین انتخابات ریاست جمهوری، آقای حسن حبیبی، نامزدِ حزب جمهوری اسلامی، کمتر از ۵ درصد آرا را کسب کرد.
- آقای خمینی، پیشنهادِ برگزاری رفراندوم در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۰ از سوی ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیس جمهور منتخب مردم ایران را، که با قصدِ مراجعه به آرای مردم و تفکیکِ خطِ استبدادِ ولایت فقیه و خطِ مدافعِ آرمانهای انقلاب ۵۷ -یعنی استقلال و آزادی- طرح شده بود، با کودتای خرداد ۶۰ پاسخ داد و دو بار صراحتاً گفت: «اگر ۳۵ میلیون بگویند بله، من میگویم نه!»
- آقای بهشتی، در نامهای به آقای خمینی در ۲۲ اسفند ۱۳۵۹ شهادت میدهد که خطِ استبداد در اقلیت است: «دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آنکه جنبهی شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط میشود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن باید سخت ملتزم به وحی و تعهد در برابر کتاب و سنت باشد. بینش دیگر در پی اندیشهها و برداشتهای بینابین، که نه به کلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پایبند، و گفتهها و نوشتهها و کردهها بر این موضع بینابین گواه است. (…) شاید برای شما شنیدن این خبر تلخ و دشوار باشد، که بسیاری از کسانی که در طول سالهای اخیر در راه حاکم شدن اسلام اصیل بر جامعه ما کوشیده و رنجها بردهاند و در طول این سالها به مقتضای طبیعت و ماهیت نظام اداری رژیم شاهی، در همه سازمانهای لشگری و کشوری همواره در اقلیت بوده و زیر فشار اکثریت غربگرا یا شرقگرای حاکم بر این سازمانها به سر بردهاند، هم اکنون در جمهوری اسلامی هم که امام در رأس آن است و تنی چند از فرزندان امام نیز بخشی از مسئولیتها را بر عهده دارند و مردم عزیز ما نیز در صحنهها حضور دارند، دوباره تحت فشار همان اکثریت قرار گرفتهاند، ولی این بار زیر حمایت همه جانبهی رئیس جمهور و فرمانده نیروی مسلح».
۲- طرفداران رژیمِ شاه سابق با اینهمان کردنِ انقلاب ۵۷ و رژیم ولایتِ فقیه چند هدف را تعقیب میکنند:
– هدف اول سرباز زدن از پذیرش مسئولیت در شکلگیری وضعیتی است که انقلاب ۵۷ علیه آن صورت گرفت. امروز به مددِ جنبش ۱۴۰۱ این اصل جهانشمول را بار دیگر درخواهیم یافت که پدیدهی انقلاب زمانی رخ خواهد داد که دولت استبدادی اصلاحناپذیر شود و جامعه نیز بدین امر آگاه باشد. آقای خامنهای، همچون شاه سابق، هر روز ناتوانتر از پیش در پذیرفتن کوچکترین اصلاحی است و بیش از پیش در انزوا فرو میرود. اینگونه است که امروز مردم ایران آقای خامنهای و رژیمش را اولین مسئول پیدایش وضعیتی میدانند که جنبش ۱۴۰۱ علیه آن شکل گرفت.
– چنین سلب مسئولیتی راه را بر آنان برای ترویج دو دروغ فریبنده گشوده است: ۱– دورهی پهلوی، دورهای طلایی بوده است و ۲– مردم ایران، سادهلوح و نادان، قدر آن را ندانستند و انقلاب کردند. اساس فکر و عملِ طرفداران رژیم سابق بر تحقیرِ مردم و توهین به شخصیت ملی استوار است. آنها خود را در غیاب قدرتهای خارجی و دخالت آنها کاملاً ناتوان میبینند و میدانند که رجوع به قدرتهای خارجی و تن دادن به استبدادِ جدید تنها زمانی ممکن میشود که مردم خوار و حقیر انگاشته شوند و حقارت و ناتوانی خود را بپذیرند. این گرایش سیاسی در بزنگاههای تاریخ معاصر همچون کودتا علیه انقلاب مشروطه، کودتای ۲۸ مرداد، واگذاری بحرین و موقعیتهایی مشابه بارها به همین ترتیب در جهت سرخوردگی و تحقیر ملت عمل کرده است.
۳ – اصلاح طلبان حکومتی، نظامی را که محصول کودتا علیه خواستهای انقلاب است با خواستهای انقلاب برابر میگیرند، صفات رژیم ولایت فقیه را به پدیدهی انقلاب نسبت میدهند و انقلاب را مترادف با خشونت، بیخردی و تعصب معرفی میکنند. به کمک این ترفند، ماندنِ خود در ساختار رژیم را توجیه میکنند، مسئولیت خویش را در کودتا علیه انقلاب کتمان میکنند و تمام تقصیرها را به پای سرشتِ «انقلاب» مینویسند. در این گفتمان این گزارهی دروغ تبلیغ میشود که «انقلابها به وسیلهی عدهای عناصر ماجراجو و انقلابی و ناراحت که به تحریک مردم میپردازند، صورت میگیرد» و این واقعیت تاریخی و جهانشمول سانسور میشود که انقلاب زمانی پدید میآید که رژیمی اصلاحناپذیر باشد.
بدین ترتیب گفتمان اصلاحطلبی طی سالها زمینه را برای باز شدن عرصه به روی خاندان پهلوی و طلبکاری آنها آماده کرده است. به ویژه آنکه در این گفتمان همه چیز با محاسبهی سود و زیان و در لوای دادن «هزینهی کمتر» توجیه میشود تا جایی که «برای نجات ایران» رأی دادن به ریشهری، یکی از جلادان دههی شصت، مجاز و لازم میگردد تا مردم «گرفتار بدتر نشوند». جای تعجب نیست که امروز بخشی از اصلاحطلبانِ دیروز با پیروی از همین منطق و به یاری همین توجیهات به آقای رضا پهلوی «وکالت» میدهند.
در چهار دههی اخیر، هر سه جریان سیاسی نامبرده، با هدف اینهمان کردن رژیم ولایت فقیه و انقلاب ۵۷ و وانهادن مشروعیت انقلاب به این نظام، به پشتوانهی برخورداری وسیع از وسائل ارتباط جمعی، رادیو و تلویزیونهای داخل و خارج از کشور، همه با هم در تحریف روایت انقلاب کوشیدهاند:
- عاملیت مردم در انقلاب و امکان تغییر «از پایین» را نفی کردند.
- اهداف و آرمانهای انقلاب، دورهی اول انقلاب تا کودتای خرداد ۶۰ علیه منتخب مردم، اندیشهها و گرایشهای سیاسی وفادار به استقلال و آزادی را به طور کامل سانسور کردند و به طور مداوم به ترور شخصیت بنیصدر پرداختند.
- از طریق سانسور اندیشههای سیاسیِ وفادار به استقلال و آزادی این امکان را پدید آوردند که (۱) رژیم ولایت فقیه نخست طی چند دهه مدار بستهی بد و بدتر را میان خود و اصلاحطلبان ایجاد کند و پس از آنکه مردم دیگر از اصلاح رژیم ناامید شدند، همان بازی را با طرفداران رژیم سابق و افراد وابسته به قدرتهای خارجی ادامه دهد؛ (۲) اصلاحطلبان و طرفداران رژیم سابق در هر دوره در مقام تنها بدیل ممکن مطرح شوند.
اکنون این پرسش در برابر ما قرار میگیرد که چرا رجوع به انقلاب ۵۷ و بازپسگیری آن از رژیمی که خود محصول کودتا علیه انقلاب است، اهمیت حیاتی دارد و چرا باید در پاسخ به روایتِ این سه جریان سیاسی و رسانههای وابسته به آنان تأکید کرد که انقلاب ۵۷ متعلق به مردم ایران، از نسلهای نقشآفرین در انقلاب تا نسل امروز است.
واقعیت آن است که شکاف بین آرمانهای انقلاب، بینش و احساسات مردم در انقلاب ۵۷ و میزان خشونتی که بازسازی استبداد به مردم تحمیل کرد، شکاف میان میزان علاقه و اعتماد مردم به آقای خمینی و درجهی خیانتی که وی به آنها کرد، بسیار عمیق و شوک روانی ناشی از آن در جامعه بسیار سنگین بود. و میدانیم که غالباً هر چه شکاف بین انتظارات و آنچه رخ میدهد بزرگتر باشد، به همان میزان سرخوردگی بیشتر میشود. اما میزان آسیب هر چه باشد، نوع واکاوی فرد یا جامعه از شکست، روش غلبه بر شکست را تعیین میکند. عموماً دو سبک عمده در توضیح شکست وجود دارد: توضیح نوعِ اول توضیحی بیرونی است که تقصیر شکست را بر گردن دیگران میاندازد و امری بیرونی را علتِ شکست میداند. مثلاً از نگاه پهلویطلبها انقلاب ۱۳۵۷ کارِ آمریکا یا مردم نادان بوده است و یا «نسل ما هر چه میکشد از نسل ۵۷ میکشد». توضیح بیرونی این امکان را به فرد یا گروه میدهد که از خود سلبِ مسئولیت کند اما تحلیلی ناقص از عوامل شکست به دست میدهد و به طرح راهحلهای معیوب و تکرارِ سناریوهای شکست میانجامد. نوع دوم، توضیحی درونی است که از پیشفرضِ «من مسئول هستم» میآغازد. افراد یا گروهی که این روشِ توضیح را پیشمیگیرند معتقدند که عملکرد یا سرنوشتشان پیش از هر چیز به خود آنها وابسته است و میکوشند که علل شکست را به طور همهجانبه مطالعه کنند. بدین جهت تسلط بیشتری بر راهحلها دارند زیرا میدانند که راهحل با سعیِ خود به دست خواهد آمد. نلسون ماندلا دربارهی شکست میگوید: «من هرگز نمیبازم، یا برنده میشوم یا یاد میگیرم.»
پیروزی جنبش ۱۴۰۱ و برقراری دولتی حقوقمدار بر پایهی اصول استقلال، آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی در گروی رجوع به تاریخ انقلاب ۱۳۵۷ و شناخت عوامل پیروزی و نیز شکست آن است. باید انقلاب و مطالبات برحق مردم در انقلاب و رژیمِ زاییدهی بازسازی استبداد را از هم تفکیک کنیم و عوامل بازسازی استبداد را مطالعه نماییم و دریابیم تا خطاها تکرار نشوند و پس از سقوط رژیم ولایت مطلقه، با استبداد دیگری مواجه نگردیم. چراکه اگر در چنین کند و کاوی کوتاهی کنیم خود را از هوشیاری و شناختی که ابزار کار مبارزه است، محروم کردیم و از شناسایی و پیشگیری خطراتی که هر جنبشی را تهدید میکند بازماندیم. به گفتهی پدرم، «انقلاب معجزه نیست که هم چه چشم ببندی، باز کنی، از همه ضعفها رها بشوی و از تمام تواناییها برخوردار بشوی! انقلاب یک فرصتی است که جامعهای، ضعفهای خود را جبران کند و به توانایی برگرداند، کاستیهایش را بزداید. وقتی این کار صورت نگیرد، استبداد بر میگردد. حالا هم، تا آن ضعفها و کاستیها را نزداییم، استبداد برجا میماند و این تقصیر انقلاب نیست، تقصیر ما، مردمی است که قدر کار عظیمی را که کردهایم ندانستیم!»
به بیان دیگر، راه پیروزی جنبش ۱۴۰۱ از تحقق اهداف انقلاب ۱۳۵۷ و رفع اشتباهات آن تجربه میگذرد.
باشد که سیمرغ خط استقلال و آزادی به مقصد رسد!