انقلاب بزرگ ایران چه بود؟ شکستن ترس، یافتن توان در خود برای تغییر، حمّامی برای زدودن زورپرستی برای احیای پندار و گفتار و کردار نیک که همبستگی، عشق به میهن و توان تغییر را به ایرانی داد تا بتواند گل را بر گلوله پیروز کند و یکی از مهمترین ریشه های تاریخی استبداد را که شاهنشاهی بود از وطن برکند. بعد از سقوط شاهنشاهی، ما مقابل آخرین ریشه تاریخی استبداد در وطن که دستگاه استبداد دینی است قرار گرفتیم که بقای خود را با انقلاب در خطر می دید.
بعد از سقوط استبداد پهلوی، دو دسته سیاسیون، رو در رو قرار گرفتند. دسته اول، آنها که وفادار به اصول انقلاب و نوزده تعهد خمینی در پاریس به ملت ایران که بیان انقلاب ایران شد، بودند و می خواستند سریع ساختارهای استبداد را بشکنند و ساختارهایی برای ایجاد دموکراسی و مردمسالاری ایجاد کنند و دسته دوم، معرفان دستگاه استبداد دینی بودند که تلاش می کردند برای بقای این ریشه تاریخی استبداد، ساختارهای استبداد پیشین را به نام “اسلام” حفظ کنند و با تأسیس استبدادی جدید، جای خالی مستبد قبل را پر کنند. با ملت ایران بود که فضای عمل به دسته دوم ندهد. اما وقتی مسئولان دسته دوم بعد از سقوط “شاه”، به نام اسلام، شروع به ترویج زورپرستی کردند، تا که آنچه در حمام انقلاب از باورها زدوده شده بود، دوباره برگردد، یا اعدام های بدون محاکمه سران استبداد شاهنشاهی را انجام دادند، ملت ایران اعتراض نکرد! و نگفت انسان ها حقوق دارند، حتی بدترین در بین آنها و باید میزان عدالت باشد، نه انتقام! زمانی که دسته دوم، بی دادگاهی به نام “دادگاه انقلاب” ساخت– که نشان دهندۀ زورمداری و زشتی بود-، ملت ایران سکوت کرد، چون به نام دین انجام می شد، بدون اینکه بپرسد در کجای قرآن این چنین “قضاوتی” وجود دارد؟ و بدون اینکه بگوید، دینی که بیان جنایت و ظلم باشد، نمی تواند اسلام قرآن باشد. ملت ایران بدون اینکه این دسته را به چالش بکشد، و پرده از دروغ ها به نام دین اش بردارد، نفهمید، می خواهند خشونت زدایی را– که روش اش در انقلاب برای پیروزی شد و توانسته بود در جریان مبارزه، بجای خشونت طلبی و خشونت پذیری، در پندار قرار دهد-، به نام “دین” از پندارش پاک کنند، و با تبلیغ اصالت دادن به زور به نام دین، خشونت طلبی و خشونت پذیری را به پندار ما برگردانند! این دسته برای فریب جامعه، خود را “انقلابی” و دسته اول را لیبرال می خواند. در میان دسته اول، اشخاصی چون مرحوم طالقانی، مرحوم بنی صدر و اشخاص دیگر بودند که مرتب خطر بازگشت استبداد، به نام دین را هشدار می دادند و در اعتراض به اعدام های “دادگاه های انقلاب” به ملت ایران هشدار می دادند و می گفتند و می نوشتند که باید مانع این جنایات شویم، که اگر نشویم، قربانی کردن بد ها، روزی به قربانی کردن بهترین ها منجر خواهد شد، ملت ایران نخواست بشنود، چون باورها اسیر دستگاه استبداد دینی شده بود.
بعد از سقوط “شاه”، هر روز روح الله خمینی، بیشتر به دسته دوم نزدیک می شد تا اینکه رهبر دسته دوم شد، او با عشق به قدرت، بیشتر و بیشتر رهبر ضدّ انقلاب شد، تا آنجا که گفت تمامی قول هایی که در پاریس داده بوده برای مصلحت و رفتن “شاه” بود و هیچ الزامی به احترام به آنها ندارد! بدین لحاظ، اعتراف کرد که در “دین” او، برای رسیدن به هدف، می توان عهد شکست، دروغ گفت که می توان مصلحت را ضد حق تعریف کرد. روح الله خمینی، خیانت هایش را با عشق به قدرت و در آرزوی رضا “شاه” شدن به اجرا گذاشت. در اول انقلاب، مهمترین نیروی دفاعی ایران، چهرۀ زیبای انقلاب بود. خمینی در هوای تمامیت خواهیش، با حمایت کردن از خیانتِ به گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا و آنرا انقلابی بزرگتر از انقلاب ایران خواندن– خیانتی که طرحش توسط اشرف پهلوی، راکفلر، و کسینجر، با همدستی “شاه” ریخته شده بود و توسط عوامل شان در ایران در لباس “انقلابی” به اجرا گذاشته شد-، چهره انقلاب ایران را خدشه دار کرد. او، در پی آن خیانت، امکان حمله نظامی به ایران را بوجود آورد،. مدتی بعد دیگر اندیشی را جرم نامید و با وقاحت گفت، باید از روز اول قلم ها را می شکست و احزاب و سازمان ها را می بست! در سال ١٣۶۰، همچنان با عشق به قدرت، با کودتا بر علیه حاکمیت مردم و بر علیه منتخب شان، وطن و اسلام و انقلاب را قربانی کرد و گفت، به قضاوت تاریخ ارجی نمی گذارد. بدین ترتیب، دسته دوم با حذف دسته اول، استبدادی جدید تأسیس کرد و ملت ایران نتوانست با حمایت از دسته اول، مانع تأسیس استبدادی جدید شود، چون هنوز ذهن ها اسیر دستگاه استبداد دینی بودند.
با انقلاب بزرگ ایران، استبداد وابسته پهلوی– که نماد یکی از ریشه های تاریخی استبداد در ایران، یعنی شاهنشاهی بود-، برچیده شد. در ادامۀ تجربۀ انقلاب چهره دستگاه استبداد دینی– که یکی دیگر از ریشه های تاریخی استبداد در وطن است، و از دورۀ مغان به نام دین، پندار ما را استبداد زده کرده است- از پرده بیرون می افتد و امکان می دهد تا ایرانی دریابد که دین یا مرام را می بایست با شناخت و تحقیق، آزادانه انتخاب کند، و هیچوقت وسیلۀ آن نشود. و عقلش را به خاطر هیچ تقدسی تعطیل نکند، تا بتواند از استقلال و آزادی خود و وطنش دفاع کند. ایرانی لازم است بفهمد که وقتی دین یا مرام، وسیلۀ او برای حفظ استقلال و آزادی اش مقابل نمادهای قدرت می شود، می تواند دکان دستگاه استبداد دینی را برای همیشه در هر شکل اش تخته کند.
انقلاب بزرگ ایران دشمنان زیادی داشته و دارد، ولی این دشمنان یک نقطه مشترک دارند: همگی زورپرست هستند، از کودتاچیان، از پهلوی چی ها تا انواع دیگری که ملت را نادان و محتاج “رهبر” می نامند! حقانیت انقلاب ایران را حتی می توان در گفته های دشمنانش شنید، برای مثال، وقتی شاه خود گفت، صدای انقلاب ملت ایران را شنیدم، و فرصت جبران خواست، دروغ های پهلوی چی ها را برای همیشه با حرفش خنثی کرد. و وقتی روح الله خمینی خطاب به ملت ایران گفت اگر شما ۳۵ ملیون بگویید بله، من نه خواهم گفت، به خیانت خود در کودتا علیه انقلاب اعتراف کرد.
باشد با یافتن اندیشۀ انقلاب، پندار خود را از زورپرستی بشوییم و تجربه انقلاب بزرگمان را با تصحیح اشتباه ها و رفع ضعف ها ادامه دهیم. یکی از ضعف هایمان این است که شکست در تجربه را ناممکن بودن تجربه و پایان تجربه می پنداریم، در نتیجه هر بار بعد از هر شکست، تجربه را بدون شناخت علت های آن شکست و سعی در رفع آنها، در نیمه رها می کنیم. بر ما است که خشونت طلبی و خشونت پذیری را نپذیریم، و خشونت زدایی را روش خود سازیم. خواست بی طرفی بنیاد دولت از بنیادهای دین و مرام به ما امکان خواهد داد تا حقوق برابر ایرانی از هر جنسیت، قومیت، دین یا مرام را بعنوان بشر و شهروند، ممکن سازیم. و حقوق ذاتی پنجگانه را ماورای دین یا مرامی که هر ایرانی لازم است با شناخت و آزادانه انتخاب کند، بپذیریم. ما ملت ایران، در ادامۀ تجربۀ انقلاب، می توانیم با درس گرفتن از تجربه ها و رفع ضعف ها، بالاخره ساختن ایران مستقل و آزاد که برایش سه انقلاب در دو قرن کرده ایم را ممکن سازیم
در آخر من بین ملت و خواسته هایش و خواسته های سیاسیون عاشق قدرت– که زد و بند با قدرت های خارجی را چه پنهانی مثل خمینی، چه عیان مثل رضا پهلوی، و مریم رجوی، عین حسن می دانند-، فرق می گذارم. جنبش همگانی که منجر به رویداد انقلاب برای سقوط استبداد شاهنشاهی شد را ملت ایران کرد و گفت استبداد نمی خواهد. قدرت های جهانی که بر علیه حقوق ملی ما برای خود منافع تعریف می کنند، وقتی فهمیدند نمی توانند از استبداد شاه برای منافع خود حمایت کنند، بدنبال بدیل جدیدی برای منافع خود گشتند و روابط پنهانی خود را با اشخاص تمامیت خواه آغاز کردند. آن تماس های پنهانی و خیانت ها در زمان کودتا در سال ۱۳۶۰ بر علیه انقلاب، با ریگان و بوش بود– که به اکتبر سورپرایز و ایران گیت معروف شدند-، و امکان تأسیس استبدادی جدید با تضمین حفظ منافع قدرت های جهانی را دادند. در آن خیانت ها، پهلوی چی ها نقش مهمی کنار تمامیت خواهان داشتند، چه در قضیۀ خیانت گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران، چه در تشویق صدام حسین به حمله به ایران، چه در قضیۀ فروش سلاح– بعد از اینکه برای ثبات استبداد جدید روح الله خمینی، جنگ را نعمت خواند و پیروزی در آن را که چند ماه بعد از آغاز جنگ با پذیرش آتش بس توسط صدام حسین، بدست آمده بود، از ملت ایران و ارتش ایران دزدید و آن جنگ را هفت سال دیگر با نابودی نسل انفلاب ادامه داد-، که برخی از پهلوی چی ها در آن ثروت زیادی بدست آوردند. تکرار می کنم که در کشورهای زیر سلطه، چون کشور ما، استبداد غیر وابسته وجود نداشته و ندارد. تکرار می کنم که در رژیم هایی که ملت از حق تعیین سرنوشت خویش محروم شده است و یک نفر به نام خدا، شاه، رهبر، …، بجای ملت تصمیم می گیرد، استبداد حاکم است.
شاد باشید.
حمید رفیع
۲۲ بهمن ۱۴۰۱