در گذشته “نخبگانی” در ایران، استقلال را در تمامیت ارضی خلاصه می کردند و مدعی بودند که برای مانع تجزیه ایران شدن و یا مانع تجاوز قدرت های خارجی شدن، نیاز به یک دولت قوی مرکزی است و بدین صورت، استقلال را بر آزادی ارجحیت می دادند و استبداد را توجیه می کردند. و البته در پی آن ادعا، ملت ایران را نابالغ، نادان، بیسواد و …، می نامیدند که نیاز به شخصی دارد تا برای سرنوشت شان تصمیم بگیرد. در مقابل آن دسته، “نخبگان” دیگری– خصوصاً بعد از کودتای رضا خان علیه انقلاب مشروطه-، مدعی بودند که اگر منافع قدرت های خارجی در وطن ما، بر ضد حقوق ملی، تضمین نشوند، آنها تغییر را در وطن ناممکن می سازند. این نخبگان، به بهانۀ ارجحیت آزادی بر استقلال، با قدرت های خارجی تماس می گرفتند و به ازای پذیرش تغییر در وطن، به آنها تضمین می دادند که منافع شان، بر ضد حقوق ملی ما، حفظ خواهد شد. این دسته، آزادی را در حد برداشتن و یا کم کردن فشارهای استبداد، تعریف می کردند و می کنند و امیدوار بودند و هستند که توسط قدرت های خارجی به قدرت برسند. این ها هم ملت ایران را نابالغ و نیازمند شخص یا اشخاصی که برایش تصمیم بگیرد می شناسند و از این لحاظ با دسته اول هم نظر هستند. خوانندگان را به خواندن کتاب «سیر اندیشه در سه قاره»، نوشتۀ آقای ابوالحسن بنی صدر دعوت می کنم. در این کتاب، تاریخچۀ این دو اندیشه که از علت های بقای استبداد در ایران هستند، آورده شده است
در جنبش کنونی با شعار زن، زندگی، آزادی، بر علیه استبداد ولایت مطلقه فقیه– که با کودتا علیه انقلاب و با زد و بند با قدرت های خارجی تأسیس شد-، می بینیم از اصل استقلال صحبتی نبود و نیست. چرا؟ آیا آنها که در اندیشۀ خود، آزادی و استقلال را جدا از هم، و آزادی را مهمتر از استقلال می شناسند، باعث این غفلت شده اند؟ با این وهم که قدرت های خارجی برای سرنوشت ایران می بایست تصمیم بگیرند!؟ این عدم تأکید بر اصل استقلال، باعث شد که وابستگان به قدرت های خارجی به تکاپو بیافتند و نمایش دیدار با سران قدرت های خارجی را به نمایش بگذارند. برای مثال خانم علی نژاد، وظیفۀ خود بشناسد که به دیدار سران قدرت های خارجی برود و تغییر در ایران را از آنها بطلبد! او با وجود علم به اینکه تحریم های اقتصادی، فقط به ملت ایران و ساختارهای اقتصادی ایران– به نفع منافع قدرت های خارجی-، صدمه می زند؛ و نیز با علم به اینکه آن تحریم ها باعث شادی سران استبداد بود و هست– زیرا به بهانۀ دور زدن تحریم ها، دزدی های عظیم کرده اند و می کنند-، درخواست تشدید تحریم ها را از قدرت های خارجی کرد. یا همدست سابق او، آقای رضا پهلوی– که در گذشته از سناتور های آمریکایی تغییر در اوضاع ایران را می خواست، یا از آقای مک کین که در زمان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، شعار انتخاباتیش “ایران، بمب، بمب، بمب” بود می پرسد، چطور باید سپاه پاسداران را خنثی کرد! و یا اخیراً به دیدار دشمن ملت ایران در حکومت اسرائیل آقای نتانیاهو رفت که چند سال پیش با تحریف تاریخ مدعی شده بود که ایرانیان از زمان خشایار شاه هخامنشی، یهودی ستیز اند و دستشان به خون یهودیان آغشته شده است، می رود. نه تنها برای آقای رضا پهلوی مهم نیست که آقای نتانیاهو چنین تهمتی را به ملت ایران زده بود و معرف راست افراطی است، بلکه افتخار هم می کند. مثال بعدی، مسئولان باند آقای مسعود رجوی اند که فکر می کنند آنها هم شانس رسیدن به قدرت، به کمک حامیان خارجی شان را دارند.
می بینیم با وجود مظلومیت مهسا امینی و دیگر قربانیان استبداد حاکم، جنبش کنونی همگانی نمی شود. بارها نوشته ام که تا خواست ها، شفاف نشوند؛ تا تحقیر ملت ایران با شکستن این سانسور که استبداد حاکم نتیجۀ انقلاب ۱۳۵۷ است– دروغی که ضد انقلاب حاکم و پهلوی چی ها تکرار می کنند-؛ تا نقش ضد انقلابی روح الله خمینی و دیگر کودتاچیان مشخص نشوند؛ ملت ایران نمی تواند پی به توانایی هایش ببرد.
در انقلاب ۱۳۵۷، جنبش، همگانی شد. بر ما است با ادامه دادن به آن تجربه، با پاک کردن چهل سال تحقیر توسط ضد انقلاب ها، و با یافتن علت های صحیح شکست و رفع آنها، جنبش را همگانی سازیم. با تصحیح آن اشتباهات و تبدیل آن ضعف ها به قوت است که دستیابی به اهداف آن انقلاب ممکن می شوند. در آن انقلاب آموختیم که با روش خشونت زدایی، گل بر گلوله پیروز می شود، و خشونت طلبی– که بعد از سقوط استبداد پهلوی، توسط زور پرستان مذهبی و کمونیست، با عنوان “انقلابی” ترویج شد-، نتیجه ای جز ایجاد استبداد ندارد. آموختیم که نهاد دولت را می باید از نهاد دین یا نهاد مرام، جدا ساخت، تا نه نهاد دولت، با ایجاد دین رسمی در مسائل دینی و مرامی دخالت کند، و نه نهادهای دینی یا مرامی، در امور دولت دخالت کنند. بدین صورت، با تصحیح ها، خواسته های انقلاب ۱۳۵۷، به استقلال، آزادی، “جمهوری” ایران، متبلور می شوند.
آموختیم که هر ایرانی، حتی بدترین اش، از هر جنسیت، قومیت، دین یا مرام، دارای حقوق برابر، بعنوان انسان و شهروند است و نمی بایست به نام دین، مرام، آداب و رسوم، حقوق اش را زیر پا گذاشت.
امروز در جامعه، عده ای هم به بهانۀ دفاع از حفظ تمامیت ارضی، می ترسانند که اگر استبداد کنونی ضعیف شود، قدرت های خارجی، با حمایت از تجزیه طلبان وابسته به خود، ایران را تجزیه می کنند و یا مورد حملۀ نظامی قرار می دهند. چنین وحشت هایی را خود مسئولان استبداد حاکم با همدستی تجزیه طلبان وابسته و تهدیدهای نظامی حکومت اسرائیل می سازند. از نظر من، هر دو دروغ می گویند، زیرا استقلال ایران، تنها با تصمیم گیری ملت ایران برای سرنوشت خویش با التزام به حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق ملی و حقوق طبیعت، تأمین و تضمین می شود و هیچ شریک داخلی به نام شاه، فقیه، رهبر، … و هیچ شریک خارجی ندارد. آزادی نیز به معنی انتخاب نوع تصمیم ملت ایران برای سرنوشت خویش با التزام به همان حقوق ذکر شده، می باشد. بدین علت، نمی توان استقلال را از آزادی جدا ساخت و یکی را بر دیگری ارجحیت داد. بر ما است، تحقیری را که دو دسته “نخبه” ذکر شده در بالا، بر ضد ما می کردند و می کنند و نیز مرتب تکرار می کنند که نیاز به “رهبر” برای تغییر اوضاع داریم، نپذیریم. لازم است در پندار تغییر کنیم، انسان مستقل و آزاد شویم، گرفتن تصمیم و گرفتن نوع تصمیم برای خود و وطن را جزو حقوق خود بشناسیم، دو دسته “نخبه” مورد اشاره را از خود ندانیم و خواست ها را آنچنان شفاف ابراز داریم تا هم استبداد حاکم و حامیانش، و هم سایر وابستگان به قدرت های خارجی، بفهمند که ما دیگر تحقیر زیست در استبداد و وابستگی را نخواهیم پذیرفت.
رهبر! واژه ای است که از منظر قدرت تعریف می شود: یک نفر، با این توجیه که “صلاح” همه را بهتر از خودشان می شناسد، تصمیم گیرنده خوانده می شود و بقیۀ افراد، آلتِ فعلِ او خوانده می شوند! اما سخنگوی جنبش، رهبر نیست. توضیح اینکه، وقتی خواسته های شهروندان در یک جامعه شفاف شوند، هم بدنبال اشخاصی می روند که الگوی آن خواست ها باشند و آنها را به گوش جهانیان برسانند، و هم مطمئن باشند فردای گذار از استبداد، خلاء بوجود نخواهند آمد و می تواند با آن اشخاص، رسیدن به آن خواست ها را ممکن ساخت.
تا زمانی که در پندار به زور اصالت دهیم، نمی توانیم خود را یا تصمیم گیر برای بقیه، یا آلت فعل، نبینیم، و با دست خود مستبد نسازیم و عمر استبداد را طولانی نکنیم. وقتی، جامعه خواسته های حقوقی اش را شفاف سازد، و اکثریت جامعه خود را از اصالت دادن به زور آزاد سازد، تغییر می کند، و با اشخاصی که الگوی خواسته هایش هستند، جنبش همگانی ایجاد می کند، و پیروزی بر استبداد ممکن می گردد.
در آخر، مدّ نظر داشته باشیم که در هر تجربه ای، خطر شکست وجود دارد، اما شکست، پایان تجربه نیست، بلکه آینۀ اشتباهات و ضعف هایی است که می توانند تصحیح شوند، تا در ادامه، دستیابی به اهداف، میسر شوند. انقلاب ۵۷ سه هدف داشت، استقلال، آزادی، و جانشین کردن اسلام ارسطویی (فقاهتی) دستگاه استبداد دینی با اسلام به مثابۀ بیان استقلال و آزادی. آن انقلاب، مانع شاهنشاهی– که یکی از ریشه های تاریخی استبداد در ایران بود- را ضعیف کرد، اما در مقابل ریشۀ تاریخیِ دیگر استبداد که دستگاه استبداد دینی بود، شکست خورد. اقلیتی تمامیت خواه، به نام اسلام فقاهتی، و ضد اسلام قرآن، با زد و بند با قدرت های خارجی، با همدستی روح الله خمینی بعنوان رهبر ضد انقلاب، توانستند بر علیه ولایت جمهور مردم کودتا کنند و استبدادی پلید تأسیس کنند. ما می توانیم آن شکست را آینۀ اشتباهات و ضعف های خود سازیم و با دیدن و رفع آنها، در دستیابی به اهداف آن انقلاب موفق شویم. بدین صورت، عقل هایی که با دین فقاهتی، استبداد زده شده اند، آزاد خواهند شد و ساختن ایران مستقل و آزاد، ممکن خواهد شد.
شاد باشید،
حمید رفیع