نام گیرند(…)لازم می دانم …از نیروی
عزیز و قهرمان بسیج و همچنین از پرسنل
وزارت اطلاعات تشکر…نمایم که تلاش
و فعالیت فوق العاده ای در این چند روزه
داشته اند.
حسن روحانی، ۲۳ تیرماه ۱۳۷۸ ، درباره ی
سرکوب و قتل دانشجویانی که در ۱۸ تیرماه
۱۳۷۸در تظاهرات علیه بستن روزنامه ی سلام
شرکت کرده بوند، به فرمان وی و به دست بسیج.
به مرگ گرفتند تا به تب راضی کنند !
محمد رضاشاه هنگامی که در اوج غرور با امواج عظیم نارضایی مردم روبرو شد در یک سخنرانی خطاب به ملت گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم.» این جمله ی تاریخی که خود او هم به اهمیت آن چندان آگاه نبود نشان از وضع جدیدی می داد. او که تا آن زمان مخالفان دیکتاتوری خود را به چیزی نمی گرفت با ادای این جمله اعتراف می کرد که بجز هوراکشان و ثناگویان “مقام منیع سلطنت” مردم دیگری هم هستند؛ ملت واقعی که تا آن زمان در حساب نمی آمدند و حال او ناچار شده بود که صدای آنان را بشنود. بسی افسوس که دیگر دیر شده بود و دیگر کسی سخنان او را باور نمی کرد.
در آخرین روزهای پیش از انتخابات اخیرِ ریاست جمهوری نیزعلی خامنه ای که از وضع فجیع اقتصادی کشور از یک سو و از نارضایی بی سابقه ی مردم از نظام که از احتمال امتناع وسیع آنان از حضور در حوزه های راًی گیری حکایت می کرد آگاه و به شدت نگران شده بود طی سخنانی ملتمسانه خطاب به مردم از آنان خواست که حتی اگر با نظام هم مخالفند، اگر برای نظام راًی نمی دهند برای کشورشان در انتخابات شرکت کنند. او روز۱۴ خرداد گفته بود:«رای به هر نامزد٬ رای به جمهوری اسلامی است.» و در روز ۲۲ خرداد به تاًکید خواسته بود: « تمام کسانی که جمهوری اسلامی را قبول ندارند٬ اما “دلبسته” ایران هستند … در انتخابات شرکت کنند.»
او حتی به صراحت افزوده بود «ممکن است بعضی به دلیلی نخواهند از نظام اسلامی حمایت کنند، اما از کشورشان که میخواهند حمایت کنند.»
خامنه ای با ادای این سخنان نخستین کسی بود که در تاریخ سی و چهارساله ی جمهوری اسلامی، شاید بدون آنکه به همه ی معنای سخنش آگاه باشد، بدین حقیقت بنیادی اعتراف می کرد که در این کشور بخش مهمی از مردم به نظامی که او رهبری می کند اعتقاد ندارند؛ بخشی از مردم که باید شمارشان چندان معتنابه باشد که شرکت یا عدم شرکتشان در انتخابات می تواند دو تصویر کاملأ متفاوت از انتخابات و از نظام بوجود آوَرَد.
البته او توضیح نداد چرا مردمی که جمهوری اسلامی را مسئول انحطاط کشور خود و خطر اضمحلال آن می دانند باید به خاطر کشورشان در راًی به کاندیداهای او شرکت کنند. به علاوه، او برخلاف شاه به مردم قول نداد که «از این پس» روش های گذشته ی حکومت تغییر خواهد کرد؛ تعهدی هم نکرد از این پس راًی و خواست این بخش مردم در امور دیگری هم به حساب خواهد آمد؛ و نگفت برای آنکه معلوم شود این بخش از مردم شامل چند درصد از ملت می شوند و وزن آنان نسبت به کل جامعه روشن شود، شمار نسبی آنان به نحوی از انحاء تخمین زده خواهد شد! خامنه ای چنان قولی به مردم نداد و از زبان او چنین سخنانی شنیده نشد. آری، علی رغم این اعترافات مهم بازهم معلوم نشد چرا نجات کشوری که امروز موجودیت آن در اثر سی وچهار سال نادانی، ندانم کاری و فساد به خطر افتاده منوط به نجات همان نظامی است که مسئولیت این وضع را بر عهده دارد! او تنها راًی همه ی مردم، مخالفان و موافقان نظام، را می خواست تا برای ساده لوح ترین ناظران جهان به نمایش گذارد و برای شکستن تحریم ها خود را مستظهر به پشتیبانی ملت معرفی کند؛ و برای پاسخ به پرسش های دیگر مردم هم مانند همیشه با خود گفته بود “از این ستون به آن ستون فرج است.” غافل از اینکه اگر دیکتاتوری شاه تنها از سوی نارضایتی مردم در خطر افتاده بود اما قدرت های بزرگ خارجی با آن مشکلی نداشتند، این نظام هم با ملت خود درگیر است و هم با همه ی جهان سرِ جنگ دارد (شاید به استثنای چین و روسیه که بر بازارها و بسیاری از امور حیاتی دیگر آن مسلط شده اند).
در چنین اوضاعی بود که او و همدستانش در راًس نظام، با اجرای سناریوی مزورانه ای که در آن یکی از سفاک ترین مهره های ولایت فقیه “اصلاح طلب میانه رو” و “کاندیدای معتدل” معرفی، و به دروغ در برابر عده ای از محرمان درگاه چون ولایتی و جلیلی قرارداده شد، توانستند راًی بخشی از مردم مستاًصل ایران را برای وی جمع کنند.
برای این کار کاندیدایی مناسب تر از حسن روحانی(حسن فریدون) وجود نداشت. این دلباخته ی ولایت فقیه، نخستین کسی که عنوان جعلی امام را برای آیت الله خمینی بکار برد، دست راست رفسنجانی در راًس شورای امنیت ملی و مجمع تشخیص مصلحت، مشاور مورد اعتماد کامل خامنه ای در امور امنیت ملی، عضو کمیته ویژه ی قتل های سازماندهی شده علیه مخالفان جمهوری اسلامی در دهه ۹۰، کسی است که، برخلاف نظر محمد خاتمی رییس جمهور وقت، سرکوب بیرحمانه ی جنبش اعتراضی دانشجویان در روزهای پس از ۱۸ تیرماه ۷۸، همراه با قتل شماری از آنان به دست بسیجی ها و اطلاعاتی ها را فرمان داد؛ اما از آنجا که برای عامه ی مردم چهره ای چندان شناخته نبود، با پرونده ای که بکر وانمود می شد، به عنوان اصلاح طلب، به میدان فرستاده شد.
بی جهت نیست که نمایندگان حزب مؤتلفه به حسن روحانی می گویند « پیروزی شما در انتخابات ریاست جمهوری آرامش را به کشور بازگردانده است.» و او را“خیرالموجودین“(!) می خوانند :« اعضای شورای مرکزی حزب موتلفه با تبریک انتخاب دکتر روحانی به عنوان رییس جمهوری اسلامی ایران و آرزوی موفقیت برای وی، بر آمادگی این حزب جهت همکاری با دولت یازدهم تاکید کردند.»
میلیون ها جوانی که با به سرقت رفتن راًی هایشان در سال ۸۸ خود را قربانی شنیع ترین تحقیرها احساس کرده بودند بیش از آنکه بخواهند با این انتخابات نظام را تغییر دهند ـ و می دانستند که نمی توانند ـ می خواستند راًی های چهارسال پیش خود را پس بگیرند.
به این جوانان میلیونی که هرگز نظام دیگری را به تجربه ندیده اند و افقی دورتر از سبز و بنفش به آنان عرضه نشده، ایرادی نیست. آنان، برای اینکه بتوانند راهی درست تر، هرچند درازتر، در پیش گیرند از کدام سرمشقی می توانند پیروی کنند؟ قهرمانان دوران آنان موسوی و کروبی و، در بهترین حالت، خاتمی بوده اند. از اینان کاری ساخته نشد، هم به دلیل ماهیت توتالیتر نظام که بدان وفادار بوده اند و هستند، و هم به دلیل خصلت شخصی آنان که همین وفاداری به ولایت فقیه نشانی کافی از آن است. حتی برای آن بخش از این نسل که با نام مصدق مختصری آشنایی دارند، هم به دلیل سانسور حاکم برهرآنچه به وی مربوط می شود(حتی یک بزرگداشت بی سروصدا بر سرِ مزار موقت او در احمدآباد)، و هم به دلیل دوری از زمانه ی اینان، مصدق چهره ای آرمانی است که به هیچیک از مظاهر واقعی و عملی زندگی روزمره ی آنان مرتبط نمی شود. وگرنه کدام ملت است، و به طریق اولی جوانان کدام ملت اند، که آزادی های سیاسی بیشتر، یعنی آزادی های سیاسی واقعی را که درخود ایران ما نیز سابقه های خوبی در گذشته دارد، بر وضع کنونی ایران ترجیح ندهند؟ پس ندیدن اینکه شادمانی کردن های بسیاری نه از حُبّ علی که از بغض معاویه بوده و هست، جز نابینایی سببی نمی توانست داشته باشد، چه مردم ما همیشه گفته اند « در جهنم عقرب هایی هست که از آن به مارِ غاشیه پناه می برند.»
در چنین وضعی که باید برای انتقال تجربه های آزادیخواهی گذشته به یاری این نسل دلیر شتافت، عده ای از کسانی که، به علت آلودگی های گذشته و حال خود به نظام اسارت آور موجود و تجربه ی فاسد کننده ی طعم مقام و قدرتی که در دوران آلودگی خود چشیده اند،علی رغم تحقیرهای پس از آن، از وسوسه ی شراکت در گوشه ای از آن دل نمی کنند.
این قبیل عناصر، به تبعیت از این وسوسه ی خود، در نظر نمی گیرند مردمی که در گذشته از راه های گوناگون، از جمله با اعتراض به تقلبات انتخاباتی، مخالفت خود با این نظام را با پرداخت بهایی بس سنگین نشان داده اند، هرگاه خود به “رضای خاطر” در اینگونه “انتخابات” رسوا شرکت جویند نظام کارشان را به عدم مخالفت یا تسلیم تعبیر خواهد کرد؛ و وای به روزی که پس از دادن راًی و انتخاب کسی با راًی آنان، همانگونه که در رفراندم برای جمهوری اسلامی دیده بودیم، باز هم بدانان خیانت شود. پیداست که نتیجه ی چنین خیانتی، که از این نظام جز آن نمی توان انتظار داشت، جز یاًس و سرخوردگی درهم کوبنده ای نخواهد بود.
چنین عناصری می کوشند تا، به این دستاویز که انتخابات تنها به عمل راًی دادنِ محدود نمی شود و شامل بر سلسله ی اموری است که شرکت مردم در آنها می تواند موجب پرورش و پختگی آنان در زمینه ی دموکراسی گردد، راًی دادن در تحت هر وضعی را، هرقدر خفت بار و از لحاظ سیاسی زیانبخش، و سرانجام نومید کننده باشد توجیه کنند. آنان در این مغالطه ی مزورانه ی خود نمی گویند که شرکت در فعالیت آموزنده ی انتخاباتی تنها بحث های پیش از آن و راًی دادن نیست: نفس عدم شرکت که آن را تحریم یا “بایکوت انتخاباتی” می نامند، و در مبارزات مردم جهان برای دموکراسی سوابق درخشان و متعددی دارد یکی از مکتب های همین آموزش دموکراسی از طریق انتخابات بوده و هست؛ پس مردم برای بهره بردن از این آموزش به هیچ وجه به ریختن آراءِ خود در صندوق ها محدود و مجبور نیستند.
این نوع فرصت طلبان که پس از فروختن روح خود به شیطان دیگر انگیزه ای برای مبارزه ندارند، با همه ی شیوه های مبارزه، و حتی با مسالمت آمیزترین مبارزات نیز بیگانه شده اند. به همین دلیل در خطبه های عالمانه ی خود به عمد فراموش می کنند بگویند که نفسِ امتناع از شرکت هم، که اعتصاب راًی(بایکوت انتخاباتی) نامیده می شود خود یکی از بُرنده ترین حربه های مبارزه و از آموزنده ترین تجربه های سیاسی برای ارتقاء سطح مقاومت ملت ها در برابر ظلم و جور است؛ بویژه در نظام های توتالیتر.
در دیکتاتوری هایی که تنها با نقض قانون اساسی دموکراتیک موجود اعمال می شود، تنها بازگشت به رعایت قانون اساسی برای اصلاح اوضاع کافی است. به عکس، تجربه نشان داده است که، برخلاف آنها، نظام های توتالیتر یعنی سیستم های متکی به یک قانون اساسی غیر دموکراتیک و مبتنی بر یک ایدئولوژی رسمی که زیر فرمان یک پیشوای تام الاختیار قرار دارند، قابل اصلاح از درون نیستند و تنها نحوه ی ” اصلاح” آنها برچیدگی یا سقوط آنهاست!
باز هم تجربه به ما آموخته است که سقوط نظام هایی که بر منطق ایدئولوژی رسمی واحد بنا شده اند از راه مبارزات مسالمت آمیز، هم مدنی و هم سیاسی، یعنی در یک کلام : شیوه های مقاومت منفی و انواع نافرمانی های مدنی که بایکوت انتخاباتی یکی از مهم ترین آنهاست، هم ممکن است و هم سالم تر.
بطور کلی برای مبارزانی که با وسائل قهرآمیز مبارزه مخالفت اصولی دارند و از راه مقاومت منفی عمل می کنند، از جمله حربه های بسیار مؤثر در مبارزات منفی اعتصابات است و اعتصاب انتخاباتی یا بایکوت از بُرنده ترین و آموزنده ترین آنهاست.
اعتصاب عمومی که مرحله ی نهایی توسل به اعتصاب بشمار می رود قاطع ترین حربه علیه همه ی سیستم های دیکتاتوری و بویژه علیه نظام های توتالیتر است.
شک نیست، در هیچ جامعه ای مردم به ناگهان و یک روزه، یعنی نه بی آگاهی از هدف های کار خود و نه بدون آمادگی های قبلی ناشی از تجربه، دست به اعتصاب عمومی نمی زنند. در یک اعتصاب عمومی نه تنها باید بخش های مهمی از مردم از هدف های این کار آگاه باشند بلکه به طریق اولی این کار را تنها تحت راهنمایی یک مرکز هماهنگ کننده و با کسب اطمینان از عمومیت چنین امتناعی می توانند انجام دهند. پس رسیدن مقاومت منفی به چنین مرحله و دامنه ای به زمان نیازمند است. اما هرقدر در توسل به حربه های مرحله ای مقاومت منفی که اعتصاب انتخاباتی یکی از آنهاست بیشتر تاًخیر شود شکل نهایی و حیاتی آنها یعنی اعتصاب عمومی نیز بهمان اندازه دچار تاٌخیر خواهد شد.
تا کنون جمهوری اسلامی به کرات نشان داده است که اعتصاب های عادی را بر نمی تابد ودر صورت لزوم با شدیدترین تهدیدها، و اگر مؤثر واقع نشد با سخت ترین سرکوب ها، سعی در شکستن آنها می کند.
به همین دلیل نیز اعتصابات نیمه صنفی ـ نیمه سیاسی، که مثلأ می تواند در برابر حوادثی چون گرانی های ناگهانی در یک یا چند کالا یا در خدمات رخ دهد تا حال جز علنی کردن نارضایی های شدید موفقیت دیگری نداشته است. درست به همین دلیل است که اعتصاب راًی که از اشکال بسیار آزموده شده ی مقاومت منفی است و نظام های حاکم از سرکوب آنها ناتوانند، حربه ای گرانبها برای تمرین دموکراسی بشمار می رود. در چنین اعتصاباتی است که وسیعترین بخش های مردم به نیروی خود و ناتوانی سرکوبگران در برابر اتحاد و همآهنگی آنان به روشنی پی می برند.
برخلاف آنچه مغالطه گران فرصت طلب می کوشند تا وانمود کنند، باید این نکته به روشنی برای مردم توضیح داده شود که ندادن راًی در یک انتخابات دروغین به هیچ وجه به معنی کناره گیری از مبارزه و انفعال در برابر زورگویان نیست. باید همه ی مردم بدین نکته آگاه گردند که امتناع از راًی هنگامی که با دامنه ای وسیع و با هدف اعلام شده ی اعتراض به شیوه ها و هدف های انتخابات در یک نظام استبدادی باشد، بهترین تمرین برای آماده کردن جامعه برای اعتصاب های معترضانه تر و سیاسی تر مؤثرترین حربه برای شکستن روحیه ی حاکمان است.
در مرتبه ی بعد ازاعتصاب عمومی، که می تواند متعلق به مرحله ی نهایی اعتراض به اصل یک نظام باشد، بایکوت انتخاباتی عالی ترین و درعین حال عملی ترین شکل نافرمانی مدنی است. با سابقه ی جنبش اعتراضی وسیع پس از “انتخابات” سال ۸۸ که به سبز موسوم شد و درخواست ملتمسانه ی اخیرِ خامنه ای از مردم به شرکت درانتخابات، هرچند از مخالفان نظام باشند، کاملأ واقع بینانه می بود اگر اتحاد اصیلی از آزادیخواهان به این شکل مبارزه ی منفی دامن زده، به رهبری آن همت گماشته بود.
جنبش اعتراضی موسوم به سبز از لحاظ دامنه ی اجتماعی و سطح آگاهی شرکت کنندگان درآن که به هیچ سازمان سیاسی وابسته نبودند و“جز آزادی“ نمی خواستند، نه کمتر و نه بیشتر، در تمام طول حیات جمهوری اسلامی بی سابقه بود. هرچند که حاکمان با در خاک و خون کشیدن آن توانستند شعله های آشکارش را خاموش سازند، اما آتشی که از زیر خاکستر آن را بر افروخته بود در زیر همان خاکستر زنده است زیرا کمترین دلیلی برای مردن آن پیدا نشده است. آن جنبش نخستین جنبش برخاسته از میان مردم بود که توانست پشت نظام را بلرزاند، هرقدر هم که مدعیان رهبری آن بر وفاداری “بدون تنازل” خود به مبانی نظام تاًکید کرده باشند و باز بکنند.
محرک خامنه ای درادای آن جمله ی تاریخی خود ـ درخواست ملتمسانه از مردم به شرکت در راًی هرچند مخالف نظام باشند ـ ، علاوه بر دشواری های کمرشکن اقتصادی و دیپلماتیک امروز نظام، از بیمی آب می خورد که آن جنبش در دل او و سران این نظام انداخت؛ هم از بیمی که از بایکوت انتخاباتی دارد.
اگر با وجود آمادگی بی سابقه ی جامعه برای ورود به مرحله ی نافرمانی های مدنی، به علت عدم آمادگی مخالفان واقعی نظام این فرصت فوت شد، علل پدیدآورنده ی این فرصت فوت نشده است. این علل می تواند پس از “انتخابات” اخیر و ملاحظه ی نتایج آن، باز هم تشدید شود؛ اما با بودن این نظام فوت نخواهد شد!
پس از انتخاب یک“اصلاح طلب معتدل” و با ” سر به راه شدن” زائده های اصلاح طلبان در خارج از کشور که دستی در دست نظام یا جناح های آن داشتند و دست دیگر را بر شانه ی مخالفان، در دورانی که از هم اکنون با اظهار شادی و تبریکات متقابل آنان آغاز شده، باید شاهد آن باشیم که آب گل آلودی که با جار و جنجال اینان در رسانه های “شیطان بزرگ” و متحدانش به راه افتاده بود جای خود را به فضای سالم تری دهد. فضایی که در آن مخالفان اصیل بتوانند فارغ از این قبیل پارازیت ها صدای خود را به گوش یکدیگر و مردم برسانند.
پس اگر این هواداران دوروی نظام، و از این پس “سر به راه “، را کنار بگذاریم، مخالفان واقعی و اصیل آن، که هدفی جز نجات ایران و استقرار حاکمیت ملت ندارند باید بتوانند با قناعت به همان حد اقلی که همگی هرباره از آن سخن می گویند یعنی دموکراسی متعارف و شناخته شده ـ مسلمأ فارغ از قید قیمومت دین یا هر ایدئولوژی رسمی دیگری ـ و با اعلام عدمِ طرفداری از همه ی دوره های دیکتاتوری در ایران، به هم نزدیک شوند تا به کمک یکدیگر پایه های یک اتحاد وسیع برای برچیدن نظام موجود ا ز راه مسالمت آمیز نافرمانی های مدنی را بگذارند.
تکرار این نکته هرگز زائد نخواهد بود که افزودن هر خواست دیگری بر این چارچوب حداقل، چنانکه تجربه ای طولانی نشان داده است، بزرگترین مانع بر سر راه چنین اتحادی خواهد بود و طرح کنندگان هرخواست بیشتری بخشی از مسئولیت عدم پیشرفت به سوی این هدف را بر عهده خواهند داشت.
هر فرد یا سازمان مسئولی باید بداند که خواست حد اقل البته به معنای همه ی خواست های موجود در صفوف جامعه نیست. زیرا چارچوب دموکراسی متعارف درست به منظور این است که در درون آن بتوان برای همه ی خواست های اضافی دیگر، تا جایی که منافی حاکمیت ملی نباشند( چنانکه حاکمیت دینمداران خواهد بود)، یا با تمامیت ارضی کشور تناقض نداشته باشند، به مبارزه ای متمدنانه ادامه داد.
همانطور که فروکاستن این حداقل به شرکت در انتخاباتی از نوع رایج در جمهوری اسلامی به معنی اعلام چشم پوشی از رهایی ملت ایران است، طرح هدف هایی در ماوراء چارچوب دموکراسی متعارف نیز، با دوری جستن از امکان تحقق این چارچوب و اتحاد ضروری برای آن، به معنی موکول ساختنِ آن هدف به مُحال خواهد بود، و در نتیجه نوعی دیگر از پشت کردن به آن.
کوشش در جلوگیری از فروپاشیِ نظامی که، به قول یکی از کارشناسان کشور، اقتصاد یک ملت باستانی را به سیاهچاله ای تبدیل کرده که همه ی محیط بیرون از خود را می بلعد و کشوری کهنسال را تا لب پرتگاه اضمحلال کشانده است دیگر از هیچ راهی و با هیچ سحر و جادویی ممکن نیست. این حقیقت بزرگی است که نباید از تکرار آن خسته شد و کوشش برای استتار آن به هر بهانه که باشد تنها سنگ انداختن در راه نجات کشور و ایجاد تاًخیر در کار رهایی ملت است و چیزی جز خیانت به این مردم نام ندارد. برای پیشرفت سریعتر درجهت رهایی کشور از اضمحلال باید از این پس اینگونه کوشش ها با نیرو و قاطعیت بیشتری افشاء گردد.
در برابر کسانی که، برخی به بهانه ی خیرخواهی همگان و به نام پیشرفت گام به گام به سوی دموکراسی، اما در حقیقت از راه سازشکاری، و بناچار با سرپوش گذاردن بر مهمترین واقعیات کشور ونظام حاکم، شرکت در اینگونه “انتخابات” را توصیه می کنند، و برخی دیگرشان به عنوان تاکتیک سیاسی همین راه را می روند، باید همواره کسانی هم باشند که تمام حقیقت را بی پرده با مردم در میان گذارند، یعنی از چهره ی سالوس کارگردانان این نظام پرده برگیرند. زیرا بدون بیان تمام حقیقت تشخیص راه از چاه غیرممکن خواهد بود.
امروز بایدهمه ی نیروی اندیشه ی مخالفان نظام موجود بر یافتن راه های اتحاد آزادیخواهان اصیل گردِ خواست همگانی حداقل یعنی استقرار یک دموکراسی متعارف بدون پیرایه های غیرحیاتی متمرکز گردد.
چنین است تنها راه دستیابی به اتحادی که می تواند نافرمانی مدنی را به حربه ی نهایی برای پایان عمر نظام کنونی بدل کند.
پنجم تیرماه یکهزار و سیصد و نود و دو
سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا
دکتر علی راسخ افشار، دکتر پرویز داورپناه، علی شاکری زند، مهندس مهدی مقدس زاده.