back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری: انقراض سلسلۀ قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی (...

جمال صفری: انقراض سلسلۀ قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی ( 1) قسمت دوم

 

 ◀   مدرس  و تغییر  سلطنت

 

اول مدرس گفت اعتراض نظامنامه ای دارم. تدین  که مثل شمر بود  می خواست نگذارد. گفت کدام نظامنامه؟  او گفت  اعتراض  من این است  که این کار بر خلاف  قانون اساسی است. تدین گفت این که  نظامنامه نیست. گفت همین که سلطنت را عوض بکنند این بر خلاف  قانون  اساسی است. اصلاً  نباید  صحبتش  بشود. تدین گفت  کجای  نظامنامه؟  مدرس هم قهر کرد و  رفت. آن  وقت مصدق السلطنه  نوبتش رسید، پا شد رفت توالت که  دستش را بشوید. آن قدر طول داد  که نوبت مال من شد. حقه ای  به من زد. ] درحالی که[   او ل کسی  بود که  دست بلند کرده بود و طبعاً  نوبت  او بود. ولی آن قدر  طول داد که نوبت من شد. او نطق  مفصلی  تهیه کرده بود و می خواست  تنها باشد.

حرف زن اول من بودم.  من هم گفتم  این کار  که می خواهید  بکیند برخلاف  قانون اساسی  و صلاح مملکت  است.  بین خودشان ترتیبی داده  بودند که هر مخالفی که  صحبت  می کرد  از موافقین  به آن  مخالف  جواب می داد. وقتی  آقا سید یعقوب خواست جواب بگوید،  گذاشتم از جلسه  رفتم. درکوچه  و خیابان  کسی نبود. راه را پلیس گرفته بود. احتمال داده  می شد  کسانی  بر خلاف  حرف بزنند کشته بشوند. آنهایی که پول گرفته بودند  چنانکه  بر خلاف  او حرف  می زدند  می کشتند. سلیمان میرزا درمسألۀ جمهوریت گفته بود تدین همین امروز  پنجاه هزار  تومان گرفته  است. دوستان من هم خیلی  نگرانی  داشتند. بعد از من علاء صحبت کرد.

رفتم پائین دیدم در باغ  بهارستان و جلو میدان بهارستان فقط سرباز بود. درشکه  پیدا نمی شد.  به خود هیچ ترس راه ندادم. در همان نطق  خود  هم گفتم بعضی ها  می گویند  هر کس  مخالف  طرح حرف بزند صدمه  دارد. اعتناء نکردم. آخر درشکه  پیدا کردم.  یک قدری  ملاحظه  داشتم  کجا بروم. عیال  من خیلی  نگران شده بود.  به درشکه چی گفتم  برو بازار کربالایی عباسعلی. رفتم  بازارچۀ مذکور  منزل آسید عبدالرحیم خلخالی  که یکی از بهترین دوستانم بود. از آنجا  تلفن کردم  به منزل. به عیالم  گفتم من اینجا هستم شما هم بیایید. آنجا ماندیم  تا غروب رفتیم منزلمان. منزل ما  را در محاصرۀ مفتش  گذاشتند. کسی دیدن من می خواست بیاید، او را دنبال می کردند. پشت سرعیال  من هم مفتش می آمد.  نمی دانم  در منزل  علاء  و مصدق السلطنه  و دولت آبادی  هم  مفتش  بود یا نه ؟  هر روز مزاحم و مراقب  من بودند.

یک روز رفتم منزل  مرحوم علاء ، تا ولی آباد  راهی نبود. آنجا  یک نفر را دیدم آمد گفت خودتان را معرفی بکنید.  گفتم  فلان کس. برگشت و رفت. این مفتش علاء بود. یک ماه  تحت نظر مفتش بودیم. مصدق السلطنه اتومبیل داشت. می آمد  علاء را می گذاشت در اتومبیل  بعد به منزل ما  می آمد. ما هم سوارمی شدیم. او خیلی زرنگ بود. راهی پیدا کرده بود. سوار می شدیم  می رفتیم  بیرون شهر. بعد  می رفتیم ونک منزل مستوفی الممالک. این مفتش ها می دویدند، آخر نمی رسیدند. مجبورمی شدند برگردند. (11)  

 

 ◀  یحیی دولت آبادی در بارۀ شب 9 آبان می نویسد:«روز هشتم آبان یکهزار و سیصد و چهار(1304 )  کارکنان  سردار سپه درمجلس می خواهند اطمینان کامل داشته باشند که فردای  آنروز  در موقع  رأی  گرفتن  بر خلع قجر و نصب سردار سپه اکثریت کامل خواهد داشت و چون که  رأی مخفی گرفته  می شود و معلوم نخواهد بود  کی مثبت رأی  داده است و کی منفی، از اینرو می خواهند از نمایندگان  امضاء بگیرند  که آنها رأی مثبت خواهند داد  در صورتیکه  باز هم مشکل  است معلوم  باشد کی  رأی  مخفی  را منفی  داده است  گرچه  امضائ مثبت  کرده باشد.

بدیهی  است هیئت  رئیسه  مجلس  این تدبیر را برای  بدست آوردن  رأی  یک عده ای  که در بارۀ  آنها مشکوک  می باشند  نموده است.   والا کارکنان سردار سپه  را می شناسند و می دانند عدد آنها  بیش از نصف  نمایندگان است.  این  است که  ورقه  حاضر کرده، صورت پیشنهادی را که  به آن رأی گرفته می شود  بالای آن  نوشته می دهند  کار کنان خود امضاء می کنند و در شب  هشتم  آبان  مجلسی  در خانه سردار سپه کرده مرکب از یک عده  از هیئت رئیسه  مجلس و یک عده  از رؤسای  نظام  و نظمیه  و اشخاصی  را از نمایندگان  به آن  مجلس  بعنوان  اینکه سردار سپه  آنها را خواسته دعوت کرده آنجا از انها  امضاء می گیرند که دیگر مجال گفتگو  نبوده باشد  نگارنده  در اینروز  بواسطه  کسالت  مزاج  به مجلس  نرفته  از این موضوع  اطلاعی ندارم  شب است ساعت  ده در حیاط  را می زنند. صاحبمنصبی  است می گوید  از طرف  حضرت اشرف  آمده ام  شما را احضار  فرموده اند. می پرسم  درشکه ای، اتومبیلی آورده اید؟  می گوید  خیر در این وقت شب وسایل  نقلیه عمومی مشکل بدست  می آید  و  راه دور است چه باید کرد؟  می گوید نمی دانم  به من امر شده است   به شما  بگویم  فوراً بروید  به منزل حضرت اشرف. می پرسم  مأمور هستید  مرا ببرید؟  می گوید  خیر ولی  مطمئن  باشم که رفته اید.

ناچار روانه شده نزدیک نصف شب است به منزل سردارسپه می‌رسم. اطاقها همه روشن است و جمعی از تجار و کسبه دیده می‌شوند که در اطاق‌ها نشسته یا خوابیده‌اند و اینها متحصنین هستند … ناچار می‌روم به اطاق زیر زمین، جمعی از نمایندگان و صاحب‌منصبان نظام و نظمیه در اطراف نشسته، میزی دروسط است و روی میز ورقه ایست. به محض نشستن یاسائی نماینده سمنان ورقه را برداشت بدست من داده می‌گوید امضاء کنید ورقه را می‌خوانم و می‌فهمم مطلب چیست و می‌بینم مابین شصت و هفتاد نفراز یکصد و بیست نفر نماینده آن را امضاء کرده‌اند. دیدن این ترتیب و عنوان غیر واقع احضار شدن از طرف سردار سپه طوری مرا منزجر ساخته است که هر پیش آمد ناگواری را براین حال ترجیح می دهم ورقه را روی میز میگذارم. نماینده سمنان با تشدد می گوید امضاء کنید! جواب می دهم اگر رأی داشته باشم درمجلس شورای ملی میدهم نه در این سردابه. می گوید اگر امضاء نکنید بد خواهد شد. اینجا من صدای خود را بلند کرده می گویم مرا تهدید می کنید ازاین بدتر برای من چه می شود صدای  من که  بلند شد از اطراف آمدند ببینند چه خبر است. یکی از نمایندگان که در این صحنه  رل بزرگی  بازی  می کند با نگارنده  دوست و شخص  با فتوتی است میرزا  علی اکبر  خان داور جای خود را تغییر  داده  نزدیک  می نشیند و خیر خواهی  می کند  که اندکی  ملاحظه کرده اسباب دردسری برای من فراهم نشود و چون یقین  می کند امضاء  نخواهم کرد، به حاضرین  رو کرده  می گوید اجازه بدهید با فلانی در باغچه  گردش  کرده  بر گردیم هر دو در آمده، نگارنده با وسیلۀ  نقلیه  یکی از دوستان که اتفاقاً می رسد خود را به منزل  می رسانم ».(12)   

«… بعدها سیدمحمد تدین، نایب رئیس اوّل آنروز مجلس در محاکمه خود در سال 1326 در دیوان عالی تمیز، در مورد ماده واحده ضمن تحریف واقعیت و برای تقلیل سهم خود در به سلطنت رساندن رضاخان، چنین می نویسد: «غروب روز جمعه 8  آبان ماه 1304 بود، بنده در شمیران بودم، دیدم تلفن کردند حضرت اشرف می‌فرمایند به شهر بیائید که شما را ملاقات کنم. آمدم بشهر، رفتم منزل، اوّل خدمتشان رسیدم، فرمودند در زیر زمین، داور مشغول کارهائی است، بروید به او کمک کنید. رفتم زیر زمین، دیدم داور نشسته پشت میزی و وکلاء ورقه‌ای را امضاء می‌کنند و داور به پیشخدمت می‌گوید به منزل بقیه وکلاء هم تلفن کنید بیایند. بعد از آنکه وکلاء رفتند و اطاق خلوت شد، داور آمد پیش من ماده واحده را نشان داده گفت این وکلاء این نامه را امضاء کرده‌اند شما هم اگر موافقت دارید امضاء کنید …» (13)  

 

 

 ◀  سرنگونی  سلطنت قاجار 

 

دکتر محمّد قلی مجد  از « از قاجار تا پهلوی »   بر اساس  اسناد وزارت خارجه  امریکا به برکناری  خاندان  قاجار در مجلس  اشاره می کند که :   پیشنهاد بر گزاری رفراندوم سیر تحولات  را تسریع کرد اموری  از تجمع  نیروهای نظامی در خارج  از ساختمان  مجلس  و شلیک  گلوله  گزارش  می دهد : « وکلای  مجلس  با شنیدن صدای  چند گلوله  در نزدیکی مجلس ، که احتمالاً از روی عمد، و برای  ارعاب  آنها  و خاتمۀ  مذاکرات  غیر ضروری شلیک شده بود ، سراسیمه « ادامۀ  جلسه  را به روز دیگری  موکول کردند .»  اموری  گزارش  می کند  که روز بعد نمایندگان مجلس  به یک میهمانی عصرانه  دعوت شده بودند : « بعد از ظهر روز جمعه ، مورح 30 اکتبر، به نمایندگان پیغام  دادند که  به خانه رئیس الوزرا  بروند.  در آنجا  ازآنها  خواسته شد قول  بدهند  که به نفع این لایحه (برکناری  خاندان  قاجار  از سلطنت )  که فرادای همان  روز به مجلس ارائه شد رأی خواهند داد . از قرار معلوم  نمایندگان مجلس هم خیلی  عجولانه « رنگ عوض  کردند»، و البته شکی  نیست که به انحاء مختلف تطمیع وتهدید شده بودند، که فقط  خشونت  فیزیکی کم داشت .» با وجود اینکه هنوز رئیسی برای مجلس انتخاب  نشده  بود، در 31 اکتبر1925 ،  مجلس با 80 رأی موافق درمقابل 5 رأی مخالف، خاندان قاجاررا عزل و« اموردولت موقت را به شخص رضا خان  پهلوی واگذار» کرد. روزنامه  ایران تصویب  لایحۀ  سی و یکم  اکتبر  را اینگونه  گزارش  می کند:

قبل از اینکه  مجلس به لایحه  پیشنهادی ( در ارتباط  با برکناری خاندان قاجار و انتصاب آقای پهلوی  دررأس دولت موقت)  مدرس  پیشنهاد کرد که استعفای آقای مستوفی  از ریاست  مجلس قرائت  شود و  اقدام لازم دراین باره صورت بگیرد.( اموری : «  براساس آیین نامه های مجلس ، این مسئله  ضرورتاً موجب  موکول  شدن مذاکرات  مجلس  به روزهای آتی  و مانع  از هرگونه  اقدامی پیش از انتخاب رئیس مجلس در ظرف سه روز آینده  می شد.»  وکلا  پیشنهاد  مدرٌس  را رد  کردند و دلایل  شان هم این بود که ( 1)  نامه ای  که آقای مستوفی  نوشته  صرحتاً دال بر استعفای ایشان نیست، ( اموری :  اما  این نامه  واقعاً از استعفای  مستوفی حکایت  داشت و  ادعای مجلس  فقط  بر اساس  عبارات  مغلق ومبهمی بود که در نامه به کار رفته  بود)، ( 2 )  زمانی  که رئیس مجلس استعفا می داده ،  روال بر این بوده است که پیش از قرائت استعفا نامه ، نمایندگان تلاش  کنند  تا رئیس مجلس  استعفایش  را پس  بگیرد، و (3 )  بحرانی  جدی کشور را فرا گرفته و این وظیفه  مجلس است  که برای پایان  دادن به آن فوراً دست  به کار  شود.  مدرس ، تقی زاده ، دکتر مصدق( مصدق  السلطنه )  ودولت آبادی  می گفتند  که لایحۀ پیشنهادی غیر قانونی است.  علاوه  براین  تقی زاده ، علایی و دکتر مصدق این  لایحه  را برخلاف  مصالح  مملکت  اعلام  کردند. تقی زاده  پیشنهاد کرد که جهت یافتن  راه حلی قانونی برای این مشکل کمیته ای تشکیل شود. نمایندگان مذکور پس از ایراد سخنانی در مخالف با لایحه پیشنهادی صحن مجلس را ترک کردند.  سید یعقوب ، داور و یاسایی ازسرسخت ترین مدافعان این لایحه  بودند. آنها برای اثبات  قانونی  بودن لایحه به  تلگرام هایی  اشاره  کردند  که از ایالات  و ولایات مختلف  رسیده بود و از وخامت  اوضاع کشور خبر می داد . علاوه  بر این، آنها  اصلاحاتی را  که مجلس  در سال 1909  بواسطۀ ارسال  تلگرام از گوشه  و کنار کشور در قاننون اساسی صورت  داد به  منزلۀ سابقه ای  برای این کار متذکر  شدند . ( اموری :  در آن مورد خاص ، یک  شاه  قانونی  مراحل  کار را تصویب  کرد.)  با اینکه  دکترمصدق  چنین اقدامی را غیر قانونی  خوانده بود.، صلاحیت های بی نظیر آقای پهلوی و کاستی های شاه برکنار شده را انکار نکرد. او گفت  که پادشاه شدن آقای پهلوی درست نیست، زیردریک کشورمشروطه شاه فاقد اختیاراتی است که مردی  مثل آقای پهلوی برای خدمت به ملت لازم دارد . اگراو را پادشاه کنیم و همزمان اجازه  بدهیم  که ریاست وزرا و ریاست عالیۀ  قشون  را نیز  داشته باشد، استبدادی  مطلق  بر کشور حکمفرما خواهد شد.  او با اشاره  به چند  اصل بسیار مفید از قانون اساسی اظهار داشت که دور از وطن پرستی     است که با متوسل  شدن به روش های غیر قانونی  برای اصلاح  قانون اساسی  ارج  و قرب  آن در نظر جهانیان بکاهیم . در پاسخ ، داور  گفت که  تصویب این لایحه  در مجلس  به معنای پادشاهی  آقای پهلوی نیست… مجلس مؤسسان باید دراین باره  تصمیمی  بگیرد. مجلس  فقط  در صدد  برکنار  کردن سلسله قاجار است ، آنهم  به دلیل  آنکه مردم ایالات  و ولایات  مختلف مملکت  این را  خواسته اند… مجلس باید  با این اوضاع  خطرناک  مقابله  کند.  او به نمایندگان اطمینان داد که  تصویب لایۀ  پیشنهادی  موجب  تضعیف  قانون اساسی  نخواهد  شد.  از اینکه لایحه به تصویب رسید، تدین، نایب  رئیس مجلس ، اعلام  کرد  که این اقدام  به معنی  انحلال مجلس  نیست… مجلس  تا پایان  دوره  دو ساله اش ، حتی پس از تشکیل مجلس  مؤسسان ، به کار  خود ادامه خواهد داد. (14)

 

‏◀ توضیحات و مآخذ:‏

 

1 – نطق دکتر مصدق در مجلس شورای ملی – مذاکرات مجلس ،  ۳۰ شهریور ۱۳۲۹ نشست ۶۱

2 – سیف پور فاطمی « آئینه عبرت » ،خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران – انتشارات جبهۀ ملی ایران – 1368 – ص 518

 

3 ـ  باقر عاقلی – «ذکاءالملک فروغی و  شهریور 1320» ،  انتشارات علمی و انتشارات سخن ، 1367 – صص 50 ـ 51 – به نقل نوشتۀ احمد افرادی «  فروغی در گذر تاریخ» – سایت  دنیا خانۀ من است 

http://ahmadafradi.blogfa.com/post-14.aspx 

 

4 – گفتگو تاریخ ایرانی با عبدالحسین آذرنگ : پنجم آذرماه امسال هفتادمین سالگرد درگذشت محمدعلی فروغی چهارشنبه 22 آذر 1391- سایت دیپلماسی ایرانی 

5- علی اکبر داور، « اساس بحران ما اقتصادی است» ، مجله آینده، سال 2، شماه 1،1305، صص 8-9

6 – محمّد تقی ملک الشعرا بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد دوّم  – ‏ناشر: امیر کبیر-‏‏1363 ‏‏‏‏–   صص 319 – 317    ‏

‏7 – پیشین  –    صص 321 – 320   ‏

8- پیشین – صص 331 –   321 ) ‏

9 –  حسین مکّی ‏ « تاریخ بیست ساله ایران  »-  جلد سوم  ، نشر ناشر– ‏چاپ سوم – 1363 –    صص 391 389   ‏

‏10- «رنجهای سیاسی دکتر مصدق» – یادداشتهای جلیل بزرگمهر – به کوشش عبدالله برهان –  ناشر  ثالث – 1377 –  صص 160 – 157  ‏

11  – زندگی طوفانی ( خاطرات  حسن تقی زاده ) – انتشارات فردوس – 1379 – صص 225 – 222  

‏12 – خاطرات حیات یحیی دولت آبادی –  جلد 4 – انتشارات عطار – 1361 –  صص 382 –381‏

13 – باقر عاقلی، داور و عدلیه (تهران: علمی، 1369)، ، صص 72 ـ 71 

‏14- دکتر محمّد قلی مجد  « از قاجار تا پهلوی » – ترجمه رضا مرزانی- مصطفی امیری – مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – بهار 1389 –   صص –  391 – 389 

** در خاطرات سلیمان بهبودی  «محرم ، پیشکار و وکیل خرج خانوادۀ رضاخان »  در روز  3   خرداد 1304 آمده است: 

«… روزی حضرت اشرف  با مرحوم ذکاءالملک فروغی  خلوت کرده بودند.، مرا احضار  و فرمودند  هروقت آقای  فروغی  مطلبی  به شما  رجوع کرد، کأنهُ مثل این است که من رجوع  کرده  باشم ، بدون  این که  از من کسب اجازه کنید انجام  دهید و به رئیس نظمیه هم بگوئید گفتۀ ایشان گفتۀ من است.

منبع: غلامحسین میرزاصالح «  رضا شاه، –  خاطرات سلیمان بهبودی،شمس پهلوی،علی ایزدی » – طرح نو – 1372 –    ص 239

 

میرزا حسین ،پیرنیا ، ملقب به مؤتمن الملک

 

میرزا حسین ،پیرنیا ، ملقب به مؤتمن الملک ، دولتمرد اواخر دوره قاجاریه و نماینده مجلس شورای ملی . فرزند میرزانصرالله خان نائینی مشیرالدوله بود. در 1292/1254 ش ، در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و معلومات متداول را در تهران فرا گرفت و سپس عازم اروپا شد و در مدرسه حقوق پاریس ادامه تحصیل داد. پس از بازگشت به ایران به خدمت وزارت امورخارجه درآمد و در 1317، که مدرسه علوم سیاسی دایرگردید، در آنجا به تدریس پرداخت . در 1320 به ریاست دفتر وزارت امور خارجه منصوب شد، تا 1325 در این سمت باقی بود و درهمین سمت لقب مؤتمن الملک گرفت (بامداد، ج 1، ص 388؛ سپهر، ص 138).

 

مؤتمن الملک در آغاز نهضت مشروطه ، چون تحصیلکرده فرانسه بود، به این نهضت گرایش جُست و به اتفاق برادرش ، پدر را در یاری مشروطه خواهان تشویق کرد و سرانجام در تنظیم قانون اساسی و نظامنامه انتخابات و متمم قانون اساسی شرکت جست و در این راه کوشش بسیار کرد (صفائی ، ج 1، ص 715).

 

در 29 رمضان 1325/4آبان 1286 میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک ، که به رئیس الوزرایی منصوب شده بود، کابینه خود را به شاه و مجلس معرفی کرد. در این کابینه ، برای اولین بار، مؤتمن الملک مقام وزارت گرفت و متصدی وزارت تجارت و گمرکات شد (ضرغام بروجنی ، ص 16). در ترمیم کابینه نظام السلطنه مافی ، برای باردوم ، به وزارت تجارت منصوب و در ترمیم سوم کابینه نیز همان سمت را دارا شد (همان ، ص 22، 24). در اولین کابینه میرزا احمدخان مشیرالسلطنه ، که در 7جمادی الاولی 1326/ 17 خرداد 1287 در باغ شاه به محمدعلی شاه معرفی شد، سمت مؤتمن الملک وزارت فوائد عامه و تجارت بود، و در ترمیم کابینه همان سمت را حفظ کرد (همان ، ص 26ـ29) ولی به هنگام ترمیم کابینه در 7 ذیحجه 1326/ 15 دی 1287 ازوزارت مستعفی گردید. در رئیس الوزرایی دوم میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک ، که به کفالت میرزا جوادخان سعدالدوله تشکیل یافت ، مؤتمن الملک به سمت وزارت علوم و معارف تعیین گردید و در ترمیم کابینه همچنان سمت خود را حفظ کرد (همان ، ص 34ـ35). پس از استبداد صغیر و فتح تهران ، که در نتیجه محمدعلی شاه از سلطنت خلع گردید و احمدمیرزا ولیعهد با نیابت علیرضا خان عضدالملک جانشین پدر شد (همان ، ص 37)، مؤتمن الملک از تهران به نمایندگی دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب گردید و در انتخاب هیئت رئیسه موقتی ، به ریاست برگزیده شد (فرهنگ قهرمانی ، ص 16،21). بعداً نیز چهارمین رئیس این دوره مجلس شد که هشت ماه و چهارده روز به طول انجامید (همان ، ص 25).

 

پس از انحلال مجلس دوم و آغاز فترت در 19 صفر 1332/28 دی 1291، که محمدعلی خان علاءالسلطنه به رئیس الوزرایی انتخاب شد، در کابینه خود مؤتمن الملک را به سمت وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب کرد، ولی وی پس از مدت کوتاهی ، از عضویت کابینه استعفا کرد (ضرغام بروجنی ، ص 82 ـ83؛ عاقلی ، ج 1، ص 94ـ95).

در انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی ، مؤتمن الملک وکیل اول تهران شد و از نخستین روز افتتاح مجلس در 15 محرم 1333/ 13 آذر 1293 تا سفر مهاجرت و تعطیلی مجلس در 6 محرم 1334/ 23 آبان 1294 ریاست با او بود. عمر مجلس سوم یک سال بود (فرهنگ قهرمانی ، ص 29،35ـ 38؛ عاقلی ، ج 1، ص 107).

 

مؤتمن الملک در 1335/1296ش در دو کابینه علاءالسلطنه به وزارت فوائد عامه و تجارت معرفی شد و در کابینه عین الدوله هم دارای همان سمت بود. او در همان سال در کابینه حسن مستوفی ، وزیر معارف و اوقاف شد (ضرغام بروجنی ، ص 101ـ 107) و در 1338 در کابینه میرزاحسن خان مشیرالدوله ، مقام وزارت مشاور گرفت (همان ، ص 119ـ120). وی در دوره چهارم مجلس شورا که در تیر 1300 افتتاح گردید، از تهران به نمایندگی انتخاب شد و در تمام آن دوره ریاست مجلس شورای ملی را برعهده داشت . در دوره پنجم نیز کماکان از تهران به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب شد و به ریاست مجلس رسید (فرهنگ قهرمانی ، ص 42، 48ـ49، 57، 63).

روز 2 فروردین 1303 جلسه علنی مجلس شورای ملی برای اعلام جمهوریت تشکیل شد. عده زیادی از روحانیان و اصناف در میدان بهارستان اجتماع کردند و در مخالفت با جمهوری سردارسپه شعار دادند. در نتیجه بین مردم و نظامیان زدوخورد شدیدی روی داد. به دستور سردارسپه رئیس الوزرا و وزیر جنگ ، عده زیادی نظامی وارد میدان شده ، به ضرب و شتم مردم پرداختند. بسیاری از مردم مصدوم و مجروح یا مقتول شدند و جلسه مجلس بدون اخذ نتیجه تعطیل شد. مؤتمن الملک ، رئیس مجلس ، به سردارسپه نسبت به ضرب و شتم مردم شدیداً اعتراض کرد و نظم مجلس و بهارستان را برعهده خود دانست . سردارسپه اظهار کرد که امنیت مملکت با اوست و به وظیفه خود عمل کرده است . مؤتمن الملک دستور داد که زنگ جلسه را بنوازند تا تکلیف سردارسپه را تعیین کند. با شفاعت عده ای از نمایندگان ، از جمله مشیرالدوله ، بین سردارسپه و مؤتمن الملک سازش و تفاهم به وجود آمد و سردارسپه از عمل خود معذرت خواهی کرد (عاقلی ، ج 1، ص 185).

روز 15 مهر 1304، طبق عرف مجلس ، انتخاب هیئت رئیسه مجلس پنجم انجام گرفت و مؤتمن الملک به ریاست مجلس انتخاب شد، ولی در همان روز وی این منصب را نپذیرفت و استعفا کرد. روز 19 مهر 1304 مجدداً برای انتخاب ریاست مجلس رأی گیری شد و نمایندگان به ریاست مؤتمن الملک رأی دادند. روز 21 مهر مجدداً مؤتمن الملک مستعفی شد و از حضور در جلسات مجلس خودداری کرد (همان ، ج 1، ص 197).

مؤتمن الملک و مشیرالدوله ، مستوفی را تشویق به ریاست کردند ولی او هم نپذیرفت . استعفای مؤتمن الملک به حسب ظاهر برای طرفداری از اصل لایتغیر بودن قانون اساسی بود، ولی او با تغییر سلطنت مخالفتی نداشت زیرا می دانست که حکومت فرسوده قاجاریه و ناتوانی احمدشاه با تحولات و مخالفتهای سیاست خارجی و با اوضاع و احوال بخصوصی که در مملکت پیش آمده بود دیگر قابل دوام نیست . مؤتمن الملک ، با کمال زیرکی ، با یک تیر دو نشان زد، یعنی با استعفای خویش و سپردن ریاست مجلس به دست سیدمحمد تدین ، هم امر انقراض سلطنت قاجاریه را تسهیل کرد و هم وجهه ملی خود را حفظ نمود (صفائی ، ج 1، ص 723ـ724). 

مؤتمن الملک در انتخابات دوره ششم مجلس شورای ملی از تهران به وکالت رسید ولی داوطلب ریاست مجلس نبود و تدین به ریاست انتخاب گردید (فرهنگ قهرمانی ، ص 70). تدین در بهمن 1305 از ریاست مجلس مستعفی و در کابینه حسن مستوفی به وزارت معارف انتخاب گردید (عاقلی ، ج 1، ص 217، 218) و در نتیجه در 15 فروردین 1306، که انتخاب هیئت رئیسه تجدید شد، مؤتمن الملک به ریاست مجلس انتخاب گردید و تا آخر دوره ششم ریاست داشت (فرهنگ قهرمانی ، ص 79ـ81). در انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی ، باردیگر مؤتمن الملک از تهران به وکالت انتخاب گردید و چون از این دوره (1307 ش ) به بعد، اصول انتخابات تغییر کرد و صورت فرمایشی به خود گرفت که در تمام دوره سلطنت پهلوی ادامه داشت ، مؤتمن الملک نمایندگی مجلس را نپذیرفت (بامداد، ج 1، ص 388ـ389).

مؤتمن الملک در دوره چهاردهم از تهران به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب شد ولی نمایندگی مجلس را نپذیرفت . در 18 مرداد 1321، پس از استعفای نخستین کابینه علی سهیلی ، اکثریت نمایندگان دوره سیزدهم رأی به زمامداری او دادند ولی وی به هیچوجه زیربار مسئولیت نرفت (صفائی ، ج 1، ص 726).

در اوایل بهمن 1324 وی مجدداً از طرف نمایندگان مجلس نامزد نخست وزیری شد و 51 نفر از نمایندگان به او ابراز تمایل کردند اما رقیب وی ، احمد قوام ، با دو رأی اضافی نخست وزیر شد (عاقلی ، ج 1، ص 384).

حسین پیرنیا مؤتمن الملک در روز 9 شهریور 1326، در 73 سالگی ، درگذشت و در آرامگاه خانوادگی ، در امامزاده صالح تجریش ، دفن گردید. روز دهم شهریور، به مناسب درگذشت او، تمام وزارتخانه ها و ادارات دولتی تعطیل شد (عاقلی ، ج 1، ص 408). وی را از رجال عاقل و متین ایران شمرده اند (بامداد، ج 1، ص 388).

 

منابع : مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12و13و 14 هجری ، ج 1، تهران 1347 ش ؛ احمدعلی سپهر، ایران در جنگ بزرگ : 1918ـ1914 ، تهران 1336 ش ؛ ابراهیم صفائی ، رهبران مشروطه ، ج 1، تهران 1363 ش ؛ جمشید ضرغام بروجنی ، دولتهای عصر مشروطیّت ، تهران ] تاریخ مقدمه 1350 ش [ ؛ باقر عاقلی ، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی ، تهران 1376 ش ؛ عطاءالله فرهنگ قهرمانی ، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از 2508 تا 2536 شاهنشاهی ، تهران 1356 ش ./ باقر عاقلی

 

منبع: دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائره المعارف اسلامی،

 /http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=2945

 

 ◀  مرتضی قلیخان، اقبال‌السلطنه ماکویی

 

مرتضی قلیخان، اقبال‌السلطنه ماکویی فرزند تیمورخان اقبال‌السلطنه حکمران ماکو و سرحددار ایران و رییس ایل بیات‌های ماکو. وی از طرف دولت مامور حفاظت از سرحدات ایران با دولت عثمانی و روسیه بود. وقتی فرمان مشروطیت صادر شد، در مقام مبارزه برآمد، ولی مشروطه‌خواهان آذربایجان او را تعقیب کردند. به خاک قفقاز رفت و مشغول تحریک شد. آشوب و ناامنی بالا گرفت و مردم در فشار قرار گرفتند. با قوایی که در قفقاز فراهم کرده به ماکو حمله نمود. مشروطه‌خواهان را منکوب ساخت و مجددا قدرت را در دست گرفت. با مشروطه مخالف بود و در بلوای تبریز به مشروطه‌خواهان لطمه‌های سنگینی زد. تا کودتای 1299 قدرتمندترین خان آذربایجان بود.سرلشکر عبدالله طهماسبی که به فرماندهی لشکر آذربایجان منصوب شد، برنامه اصلی‌اش از بین بردن اقبال‌السلطنه بود. با وی طرح دوستی ریخت، چند بار به ماکو رفت. به وی صمیمیت نشان می‌داد، تا اینکه یک روز که به ماکو رفته بود پس از صرف غذا هدایایی برای سردار سپه مطالبه کرد. خان ماکو از خزانه پر و پیمان خود هدایای ذی‌قیمتی به سردار سپه داد، حتی مقادیری جواهر و اشیای نفیس به امیرلشکر بخشید. هنگام خداحافظی طهماسبی از او خواهش کرد در اتومبیل فرمانده لشکر بنشیند تا مقداری از راه را با هم طی کنند و مذاکره نمایند. وقتی اتومبیل از ماکو فاصله گرفت، در اولین آبادی سردار خواست از اتومبیل پیاده شود و به ماکو بازگردد، ولی فرمانده لشکر به او اعلام داشت که طبق دستور دولت توقیف است.

سردار متاثر شده و گفت من و پدرانم سال‌های سرحددار این آب‌وخاک و در دولت‌خواهی ضرب‌المثل بوده‌ایم. من برای خدمت به شاه حتی با ملت جنگ کردم تا یاغی نبودن خود را اثبات نمایم. برای توقیف من اینقدر مقدمات لازم نبود. ما سپر بلای شما مامورین هستیم. پادشاه پس از ما به شما خواهد پرداخت.

هر طور بود طهماسبی،‌ اقبال‌السلطنه را با خود به تبریز آورد و محبوس نمود، ولی ظاهرا در زندان وسایل رفاه او را فراهم ساختند و همه روزه امیرلشکر برای دیدار او به زندان می‌رفت و وعده استخلاص او را می‌داد. در مدتی که در زندان بود مامورین طهماسبی خزائن جواهرات و اشیای قیمتی او را ضبط کردند و به طوری که شنیده شد این ثروت تمام و کمال تحویل سردار سپه گردیده است. اقبال‌السلطنه در زندان مرد و معلوم نیست به مرگ طبیعی از دنیا رفته یا به دست عمال دولت به قتل رسیده است. (1 ) 

جعفر ،آقازاده  در «بررسی زندگی و اقدامات اقبال السلطنه ماکویی» در بارۀ  قتل اقبال السلطنه و غارت اموال وی  توسط رضاخان بدنیسان شرح  می دهد:    سرلشگر امیر طهماسبی والی نظامی آذربایجان در این دوره رابطه ای ظریف و ماهرانه با ایلات و عشایر منطقه برقرار کرده بود. او سعی در جلب قلوب و محبت متنفذین منطقه داشت و رابطه خود را با آنها نزدیک می کرد تا در آینده از این روابط استفاده نماید. در راستای این هدف ، امیر لشکر طهماسبی در 24 تیر ( 1302) به ماکو مسافرت کرد و حدود 11 روز در این منطقه اقامت کرد . او هدف خود از این مسافرت را ملاقات با رؤسای طوایف منطقه و امیدوار کردن آنها به الطاف سردار سپه اعلام کرد . او در این سفر با اقبال السلطنه و دیگر خوانین دیدار کرد و آنها تعهد کردند که 365 خروار گندم به دولت پیشکش دهند . از طرفی اقبال السلطنه و دیگر خانها پذیرفتند که در فاصله بین ماکو و خوی راه شوسه بسازند . برای بررسی مالیاتهای عقب افتاده خوانین و پرداخت آن کمیسیونی تشکیل شد . در این سفر طهماسبی سمت ریاست اقبال السلطنه بر قشون ماکو را تأیید کرد ولی سلطان حمزه خان جلیلوند را به معاونت او انتخاب کرد.  

امیر طهماسبی از این سفر چند هدف را دنبال می کرد . او می خواست سردار ماکو و ایلات منطقه را نسبت به دولت مرکزی و شخص رضاخان سرمهر آورد و آنها را به حفظ موقعیت خویش امیدوار نماید . از طرفی این سفر برای این بود که اقبال السلطنه و ایلات دست از مخالفتهای گذشته بردارند و نسبت به دولت مرکزی مطیع باشند . تعهدات مالی که خوانین ماکو و سردار برخلاف گذشته به گردن گرفتند حاکی از ترس آنها از قدرت دولت مرکزی و آگاهی آنها نسبت به تغییرات قدرت دولت مرکزی می باشد . او در این سفر قصد اعتماد سازی در روابط خود با سردار را داشت تا سردار او را دوست و یارخود بداند تا در صورت نیاز از این دوستی بهره برداری نماید . او بعداً هم دیدارهایی با سردار ماکو داشت ، ولی اقبال السلطنه هرگز به این دیدارها و ماهیت واقعی آن پی نبرد. 

 

دستگیری و قتل اقبال السلطنه

 

به نظر می رسد تا این دوره سردار سپه و طهماسبی بیشتر سعی داشتند تا با جلب نظر و اعتماد اقبال السلطنه ومطیع کردن او، قدرت دولت مرکزی را دراین ناحیه برقرارسازند والبته با تعهداتی که اقبال السلطنه درسفرامیر طهماسبی تقبل کرد ، نوید سازش بین طرفین و ابقای اقبال السلطنه به عنوان یک قدرت اقتصادی اما بدون اقتدار سیاسی را درمنطقه می داد . اما سردار ماکو اقداماتی کرد که اگر رضاخان در برانداختن او شک داشت ، تردیدش از بین رفت و مصمم به از میان برداشتن او شد . مواردی که خوانین درسفر طهماسبی متعهد به انجام آن شدند در واقع به معنی مصالحه دولت با ایشان بود . نقض این موارد توسط سردار منجر به واکنش شدید دولت در برابر وی شد . سردار بعد از توافق چون همیشه به خودسری عادت کرده بود و در فکر حکومت مستقل خویش بود ، علی رغم درخواست های طهماسبی ، این موارد تعهد را بر نتافت و شروع به کارشکنی کرد . با تحریکات سردار ، عشایرماکو دوتن از قزاق های شهر را بدون دلیل به قتل رساندند . ازطرفی او اگرچه تعهد کرده بود که هزینه ساخت راه شوسه ماکو به خوی را به همراه دیگر خوانین بپردازد ولی از این کار امتناع کرد. از سویی دیگر سردار با نوشتن نامه هایی به سران عشایر منطقه آنها را به شورش علیه دولت برانگیخت ولی آنها حاضر به این کار نشدند و نامه های سردار را به نزد امیر لشگر طهماسبی فرستادند .  با این اقدامات ، سردار راه هرگونه صلح به روی رضاخان را بست و وی بهانه خوبی برای برانداختن اقبال السلطنه پیدا کرد . رضاخان ، طهماسبی را که توانسته بود اعتماد سرداررا بدست آورد ، مأموردستگیری وی کرد . او در29 مهر سال 1302 به ماکو نزد اقبال السلطنه رفت و با نیرنگ و خدعه او را دستگیر نموده و روانه تبریز کرد .  طهماسبی وظیفه اش را به خوبی انجام داد؛ بطوری که اقبال السلطنه به قول همسرخویش آنقدربه طهماسبی اطمینان پیدا نموده بود که گمان نمی کرد وی را دستگیر نماید وگرنه می توانست به شوروی فرارنماید. گویا سرداربه حمایت شوروی ها و پناه دادنشان به خودش مطمئن بود ، این امرشاید نشانگرروابط پنهانی دیگر وی با آنها و سازش های میان ایشان باشد ، اما این مسأله به دلیل فقر منابع درحال حاضر برای ما پنهان است . طهماسبی بعد از دستگیری اقبال السلطنه بیانیه ای منتشر کرد که به دلیل اهمیت آن ، قسمتهایی از آن را در زیر می آوریم  :

دراینموقع سردار اقبال السلطنه ماکوئی را دستگیر و اعزام تبریز نمودم همان اقبال السلطنه خائن را که از ذکر مفاد مراسلات خیانت کارانه متعدد مشارالیه …. خودداری می نمایم. و با قلب سرشار از فرح ؛ صمیمانه بعموم لشگریان که رشته فتوحات پی در پی در اثر شجاعت و عزم راسخ آنان سرتاسر آذربایجان منور شده است تبریک گفته به برادران و رعایای ستم کشیده آذربایجان عموماً و نواحی ماکو و خوی خصوصاً بشارت داده تبریک می گویم….. ماراست که از خالق متعال ، عظمت و قدرت یگانه ناجی ایران حضرت اشرف وزیرجنگ و فرمانده کل قشون دامت عظمته را مسئلت نماییم… اکنون اکراد رشید ماکو با خیال راحت قدم به صحنه خدمتگزاری گذاشته و برای ثبوت ادعای خود امنیت فوری فرا گرفته سرتاسر ماکو را بشارت میدهند.اکنون رؤسای طوایفین که از کثرت ظلم و تعدی اقبال السلطنه چندین سال بماکو نیامده بودند ، بواسطه اطمینان و انتظاری که بمراحم یگانه سرپرست حقیقی قشون پیدا نمودند تقاضای آمدن به تبریز را نمودند و عنقریب حرکت مینمایند….» این پیام در تاریخ سوم آبان 1302 از بازرگان صادر شده است . لحن حماسی این بیانیه نشان از اهمیت قدرت سردار ماکو در نظر دولت مرکزی می باشد . از طرفی طهماسبی ، سردار را خائن به وطن ذکر می کند و می نویسد که از ذکر نامه های خیانت کارانه او خودداری می کند ، منظور طهماسبی شاید نامه های اقبال السلطنه به اکراد می باشد که در این نامه ها او آنها را به شورش علیه دولت تحریک کرده بود . در این نامه وی در صدد به دست آوردن دل اکراد منطقه بوده و با ایشان به توافق رسیده که آنها برای اثبات حسن نیت خود به تبریز بیایند . با این سیاست ، او زیرکانه سرنوشت اکراد را که قدرت نظامی منطقه در دست آنها بود ، از اقبال السلطنه که یاغی معرفی شده ، جدا می کند تا از شورشهای احتمالی آنها در اثر دستگیری اقبال السلطنه جلوگیری نماید . اکراد هم تسلیم در برابر دولت مرکزی را به شورش و حمایت از اقبال السلطنه ترجیح دادند .

 

اقبال السلطنه مدتی در تبریز زندانی بود که خبر مرگ او بعد از چند روز به سکته قلبی اعلام شد .  اما از همان زمان درباره نحوه ی مرگ او سوء ظن پیدا شد و بعداً هم کسانی چون تیمورتاش ، فیروز و دیگران با همین سکته های رضاشاهی کشته شدند . بهبودی پیشکارِ رضا خان می نویسد که اقبال السلطنه به دار آویخته شد . مکی معتقد است که او را بوسیله آمپول و تزریق سم کشتند ، دولت آبادی معتقد است که او را اعدام کردند ،  ولی خانواده او معتقد بودند که سردار ماکو نه اعدام شد ، نه به دار آویخته شد و نه سکته کرد ، بلکه در زندان مسموم شد .  مستوفی معتقد است که خود سردار سپه دستور قتل اقبال السلطنه را صادر کرده بود و امیر طهماسبی بدون اجازه او نمی توانست این کار را انجام دهد .  از همه این اشارات می توان به این نتیجه رسید که اقبال السلطنه به دستور رضاخان کشته شد ، نه اینکه به مرگ طبیعی مرده باشد .

 

امیر طهماسبی بعد از دستگیری اقبال السلطنه ، عده ای از افراد پادگان نظامی را در کاخ سردار که خزانه او در آنجا قرار داشت ، مستقر کرد و آنها خدمه قصر را بیرون کردند . بعد از مرگ سردار بیشتر خزائن او بوسیله مأمورین مخصوص امیر لشگر و یا شاید توسط خود او مصادره و به تهران فرستاده شد. این نوشته مستوفی را سندی که از کارگذاری آذربایجان در تبریز در تاریخ 11 دی 1302 صادر شده تأیید می نماید : « پولهای اندوخته شده و استعدادهای آقای اقبال السلطنه که یکی از صاحبمنصبان نظامی از طهران برای حمل آن آمده بود تحویل و به طهران حمل فرمودند.»  . میزان این اموال مصادره شده بسیار زیاد بود بطوریکه زن سردار می گوید که این اموال را بار چهل شتر کردند و به تبریز و از آنجا به تهران فرستادند.  پسر سردار سالها بعد ادعا کرد که میزان خسارت وارد شده از سوی رضاخان به اموال آنها حدود دو میلیارد ریال بوده است .  در میان این اموال چندین شمشیر مرصع و جواهر نشان و جواهرات سردار بود که چند میلیون ارزش داشتند . عین السلطنه هم اشاره می کند که قورخانه او را هشتصد شتر به تبریز حمل کرد.   . امین الشرع هم می نویسد که 28 صندوق پول نقره ، 4 صندوق پول طلا و قورخانه وی را با 18 شتر به تهران فرستادند. صرف نظر از درستی این مبالغ و آمارها ، اقبال السلطنه به طور موروثی ثروت هنگفتی داشت که با قتل وی بیشتر این اموال مصادره شد .

 

بدون تردید تمام یا قسمت بیشتر ثروت مصادره شده اقبال السلطنه به رضاخان رسید و این ثروت او دومین منبع ثروت هنگفت رضا شاه ( منبع اول ثروتش اموال امیر عشایر خلخالی بود) گردید و مبلغی هم از این ثروت صرف هزینه های وزارت جنگی که هر روز در حال گسترش و بازسازی توسط رضاخان بود ، گردید .  رضاخان معتقد بود که طهماسبی قسمتی از اموال اقبال السلطنه را به خود اختصاص داده است. و به این علت از وی عصبانی بود ولی طهماسبی خود این مسأله را انکار می کرد. مستوفی هم معتقد است که در این میان چیزی از ثروت خان ماکو به طهماسبی نرسید و رضاخان تمام این اموال را خود صاحب شد و از آن چیزی به خزانه دولت داده نشد .  بعداً مصادره اموال اقبال السلطنه و دیگران و تحویل ندادن آنها به خزانه دولت مرکزی و اختصاص آنها به خود یکی ازموارد استیضاح مدرس و اقلیت مجلس پنجم از سردارسپه بود که به جایی نرسید  رضاخان تنها به ضبط اموال سرداراکتفا نکرد بلکه قسمتی از املاک او را هم ضبط کرد؛  ولی جزئیات این امرروشن نیست .

 

پس از دستگیری و زندانی شدن اقبال السلطنه ، در ماکو حکومت نظامی اعلام شد و یاور معین السلطنه به فرمانداری نظامی ماکو و سلطان حمزه خان جلیل وند به ایلخانی طوایف ماکو برگزیده شد .  بعد از مرگ سردار هیچ عکس العملی از بازماندگان و نوکران او نشان داده نشد  . از این امر می توان نتیجه گرفت که اگر سردار تهدیدی برای قدرت رضاخان محسوب می شد و قدرت و توان لازم برای مقابله با دولت را داشت ، حتماً بازماندگان او علیه دولت مرکزی بعد از مرگ سردار می شوریدند . سردار در این مواقع قدرت جنگی خویش را از دست داده بود « مردی بود بعدت در اقلیت و بثروت در اکثریت»   و تنها ثروت هنگفتش عامل اقتدار وی بود و نمی توانست تهدیدی علیه حاکمیت دولت مرکزی باشد . قدرت و استقلال عمل سردار در منطقه نه به علت اقتدار ذاتی اش بلکه به علت ضعف قدرت دولت مرکزی بود که به متنفذینی نظیر سردار اجازه مخالفت با دولت مرکزی را می داد . رضاخان در ظاهر ابتدا قصد داشت تا او را بعد از قبول اقتدار دولت مرکزی در قدرت اقتصادی خویش به عنوان زمیندار در منطقه ابقا نماید اما تحریکات وی در منطقه و عدم فرمانبرداری کامل از دولت مرکزی سبب مرگش شد . ثروت افسانه ای سردار و امید دست یافتن به آن هم از عوامل قتل وی توسط رضاخان سردار سپه بود . سردار سابقه ای نیکو در ذهنیت ایرانیان و مردم منطقه نداشت. قتل و عامهای مردم آزادی خواه منطقه در جریان مشروطه ، خودسریهای بعد از مشروطه و سیاست گرایش به کشورهای همسایه و بویژه روسیه سبب نفرت مردم منطقه و دیگر نقاط کشور از وی شده بود . او وجهه ای ملی برای خود نساخته بود که دولت و مردم خواهان حفظ وی در منطقه باشند . بعد از قتل وی از سوی سیاسیون اعتراضی جدی به مرگ وی نشان داده نشد ( 2 ) 

 

 منابع

 

1 –  دکتر ‏باقر عاقلی  « ‏شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» جلد اول – نشر گفتار – ‎۱۳۸۰  –  صص 168 – 167

2 –   جعفر ،آقازاده «بررسی زندگی و اقدامات اقبال السلطنه ماکویی»  – سایت  حوزه

http://www.hawzah.net/fa/thesis/thesisview/81688

 

 ◀  سردار عزیز الله معزز 

سردار عزیز الله معزز فرزند یارمحمدخان سهام‏الدوله بجنوردى است که قریب یک قرن پدر و خودش و خانواده‏اش در ولایت بجنورد حکومت داشتند. دو عشیره بزرگ از اکراد به نام زعفرانلو در قوچان و شادلو در بجنورد و اسفراین و جوین و نردین از قدیم سکونت داشتند و به زراعت و تجارت و سرحددارى مشغول خدمت بودند.

ناصرالدین شاه در اواسط سلطنت خود بجنورد و استرآباد و اسفراین و نردین و شاهرود را به یارمحمدخان سهام‏الدوله رئیس عشیره‏ى شادلو سپرد. پس از درگذشت سهام‏الدوله، عزیزالله‏خان سردار معزز حاکم بجنورد شد و آن منطقه‏ى وسیع را که سرحدى بزرگ بین ایران و روسیه است، حفاظت و حراست مى‏کرد. سردار معزز مردى لایق و شجاع و دست‏ودل‏باز بود، همیسشه سفره‏اى گسترده داشت و مردم از خوان او بهره‏مند مى‏شدند. سردار حقوق و رسومات دولتى را نیز به خوبى مى‏پرداخت. در سال 1297 ش وثوق‏الدوله رئیس‏الوزراى وقت بنا به تقاضاى برادرش قوام‏السلطنه، فرمانرواى کل خراسان و سیستان اداره استرآباد را هم ضمیمه حکومت بجنورد کرد. سردار معزز در طغیان خداوردى با تفنگچیان خود به شیروان رفت و با کمک ایل تیمورى و بربرى و ژاندارم آن یاغى معروف را شکست داد. سردار معزز به معناى واقعى مردى وطن‏پرست و ایران‏دوست بود و هرگز رنگ خارجى نگرفت.

در سال 1301 امیرلشکر حسین‏آقا خزاعى فرمانده لشکر جدیدالتاسیس خراسان یک فوج سرباز به ریاست سرهنگ مهدى‏خان به بجنورد فرستاد و در آن خطه پادگان تاسیس نمود و چون فرمانده پادگان میل به چپاول و غارتگرى داشت و سردار معزز را مانع کار خود دید و با هزاران حیله و دسیسه فرمانده لشکر را فریب داد و او را به اخراج سردار از بجنورد راضى کرد. سردار شخصا به تهران رفت و دور از غوغا و سروصدا و توسل و تشبث، به استراحت و دید و بازدید پرداخت. با رفتن عزیزالله‏خان به تهران و شرارت سرهنگ مهدى‏خان ترکمانان سر و صدا راه انداختند و از بجنورد قوائى براى سرکوبى آنها فرستاده شده ولى قواى دولت در یک شبیخون تار و مار شد. سربازان فرار کردند و اساسا فوج بجنورد از هم گسیخته شد و دولت نیز متوجه شد که وجود سردار در آن منطقه لازم است و به وى تکلیف کرد به بجنورد رفته امور حکومت را کماکان بر عهده بگیرد و به پاس خدمات گذشته نیز شمشیرى مرصع به او دادند. هنگام بازگشت وى از تبعید تهران از طرف مردم و رعایا استقبال بى‏سابقه‏اى به عمل آمد و او مجددا بر سریر قدرت استوار گردید تا اینکه خزاعى به تهران احضار شد و سرتیپ جان‏محمدخان امیرعلائى بجاى او نشست که پس از مدتى کوتاه «فرعون خراسان» لقب گرفت. او تصمیم داشت در همان نخستین ماههاى حکومت خود را در خطه‏ى خراسان، سردار معزز را از بین برد و دوباره قواى بجنورد را تقویت نماید. جان‏محمدخان فوج بجنورد را تقویت نمود و سرهنگ عربشاهى را به فرماندهى آنجا گمارد و به وى دستور داد سردار معزز را دستگیر و به مشهد اعزام دارد. سرهنگ عربشاهى براى دستگیرى او اقدام کرد ولى سردار پیغام داد اگر منظور رفتن من به خراسان است، نیازى به توپ و تفنگ نیست، من خود فورا به مشهد خواهم رفت وچنین هم کرد. ولى مثل اینکه ریش سفیدان و معمرین بجنورد این بار بر آنها الهام شده بود که این رفتن سردار بازگشتى ندارد، بنابراین به شدت با حرکت وى به مشهد مخالفت کردند و به وى متذکر شدند که هم خود را به خطر مى‏اندازد و هم مارا زیر چکمه قزاقان له خواهى کرد.

ولى عزیزالله‏خان به این گفته وقعى نگذاشت و با چهار برادر و دامادش و فراشباشى و چند نفر تحت حفاظت سلطان ساعدالسلطان و بیست نظامى، راه مشهد را پیش گرفت. در قوچان سلطان نورالله میرزا جهانبانى از طرف جان‏محمدخان با دو کالسکه به آنها برخورد مى‏کند و سردار با کسان خود سوار کالسکه شده به مشهد عزیمت مى‏نمایند.

در راه مشهد نورالله میرزا به ظاهر نهایت عزت و احترام را در حق سردار معزز و کسان او ابراز مى‏دارد و بعد از ورود به مشهد، نورالله میرزا براى راپورت نزد سرتیپ جان‏محمدخان مى‏رود و کسب تکلیف مى‏کند. تکلیف معلوم شد. همه در قلعه بیگى مشهد حبس شدند اما چه حبسى! اتاقى تنگ و تاریک و کثیف و غذاى آنها نان خالى بود. در میان رجال و بزرگان کشور که در آن ایام دست‏اندرکار بودند، امیراقتدار انصارى وزیر داخله، روابط بسیار نزدیکى با سردار معزز داشت و همین امیراقتدار بود که سردار معزز را به سردار سپه معرفى و ضمانت کارهاى او را و فرمانبرداریش را نموده بود. جان‏محمدخان و ایادى او و طراحان نقشه‏هاى شیطانى او به این موضوع آگاهى داشتند و قبلا مقدماتى فراهم کرده بودند و آن نامه‏اى بود که با امضاى جعلى سردار معزز به پاریس براى سلطان احمدشاه نوشته بودند و این نامه در پاریس به وسیله‏ى ایادى سردار سپه به تهران ارسال شده بود و رضاخان سردار سپه به محض خواندن نامه، بدون تحقیق و اثبات صحت یا سقم آن، اقدامات حاد خود را آغاز کرد. اولین اقدام تند وى، زندانى نمودن امیرلشکر امیراقتدار وزیر داخله بود و بعد هم جان‏محمدخان امیرعلائى را در حیات یا ممات سردار معزز مختار و تصمیم گیرنده نموده بود.با بازداشت امیراقتدار، دیگر هیچگونه حمایتى از سردار معزز امکان نداشت بشود و فرعون خراسان تصمیم به قتل او گرفت تا بتواند به غارت جواهرات و دارائى او بپردازد.

ظاهرا یک دادگاه نظامى تشکیل شد و سردار معزز با دو برادر جوان و بى‏گناه و داماد و سه نفر دیگر که در مجموع هفت نفر مى‏شدند، به دار کشیده شدند و بدین ترتیب جان‏محمدخان به غارت دارائى او پرداخت.

خبر مرگ سردار معزز و نزدیکانش در بجنورد هنگامه‏ها برپا کرد. اهالى بجنورد و افراد ایل شادلو قیام کرده نظامیان را در شهر محاصره کردند. از تهران سرهنگ پولادین با فوج خود به بجنورد عزیمت نمود و عده‏اى هم از چریکهاى محلى از قوچان و درگز به یارى ساخلوى بجنورد شتافتند. سرتیپ جان‏محمدخان هم براى سرکوبى مردم بجنورد و ایل شادلو، به بدرانلو رفته پس از بازدید فوج پولادین وارد بجنورد شد و به کشتار دسته‏جمعى دست زد. روزنامه‏ى رویتر در شماره‏ى 1872 خود چنین نوشته است:… ده نفر از مشایخ محلى در خود بجنورد و شش‏هزار و پانصدوچهل و چهار نفر از روساى اشرار که دستگیر شده بودند در میدان حزب اعدام شدند.

بعد از اعدام سردار معزز، سرتیپ جان‏محمدخان مامورینى به بجنورد فرستاد تا آنچه از نقدینه و جواهر و فرش و گوسفند دارد تصرف نمایند. سردار پنج بسته جواهر مرغوب و ممتاز داشت که قسمت اعظم آن به جان‏محمدخان داده شد. تعداد زیادى قالى و قالیچه به مشهد حمل گردید. تعداد اسبها و گاو و گوسفندى که از بجنورد و قراء مجاور مانند اسفراین و نردین ضبط و به مشهد برده شد، فوق‏العاده زیاد بود و تمام آنها فروخته شد و پول آن به جیب جان‏محمدخان وارد شد.»( 1) 

 

« فرمانده لشکر شرق پس از سرکوبی ترکمن‌ها و جمع‌آوری ثروت فراوان و دار زدن سردار معزز بجنوردی، دیگر کمتر توجه به امور نظامی داشت چون ضمن فرماندهی لشکر، استانداری و نیابت تولیت آستان‌قدس رضوی را عهده‌دار و مرتبا به جمع‌آوری مال مشغول بود. حقوق و جیره افراد حیف و میل می‌شد. در نتیجه پادگان مراوه‌تپه به فرماندهی سروان لهاک‌خان به علت نرسیدن حقوق و جیره سر به شورش برداشتند. نخست شهرهای درگز، شیروان و قوچان را تصرف کرده به سمت مشهد حمله نمودند و اعلام جمهوری کردند و در بجنورد عده‌ای از افسران را که با آنها همکاری نکرده بودند به جوخه آتش سپردند. چون سرتیپ جان محمدخان قادر به جلوگیری از قیام لهاک‌خان نبود فورا نیرویی از تهران متشکل از پیاده و توپخانه به فرماندهی سرهنگ روح‌الله جهانبانی با اتومبیل روانه بجنورد گردید و نیروی هوایی نیز به آنها کمک کرد و در نتیجه لهاک‌خان شکست خورد و به روسیه فرار کرد. رضاشاه پس از دفع لهاک‌خان متوجه شد که شورش مزبور در اثر سوء جریان در لشکر خراسان و سوءاستفاده‌های سرتیپ جان محمدخان است لذا برای رسیدگی به خراسان عزیمت نمود. لدی‌الورود سرتیپ امان‌الله جهانبانی را به فرماندهی لشکر خراسان منصوب نمود و جان‌محمدخان را پس از کندن سردوشی‌هایش مغضوبا به تهران روانه کرد و مدتی نیز توقیف بود و سرانجام از ارتش اخراج شد. رضاشاه اندوخته‌های او را گرفت و با آن حقوق معوقه افسران لشکر خراسان را پرداخت. در بجنورد نیز همکاران لهاک‌خان را که دوازده نفر بودند اعدام کرد.

سرتیپ جان محمدخان پس از اخراج از ارتش به کار دولتی دعوت نشد. به کشاورزی پرداخت. ثروت پدری و ثروتی را که در خراسان اندوخته بود از دست داد. تا اینکه در سال 1330 در تهران درگذشت.(2 ) 

منابع : 

1 –  دکتر ‏باقر عاقلی  « ‏شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» جلد دوم  – نشر گفتار – ‎۱۳۸۰ – صص 795 – 793 

2 – « همکار بی رحم رضا شاه، روزنامه دنیای اقتصاد  شماره 2531 به تاریخ 26/9/90

 

نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۱ از ۹ تا۲۳ تیر ۱۳۹۲

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید