این یک داستان واقعی ست!
داستان روحانیت
داستان پنجم
جنگ ۷۲ ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند! (حافظ)
اسلام منهای روحانیت، آنتی تز فقه فقهاست و روحانیون شیعه را بشدت عصبانی می کند.
روح الله خمینی(۱مهر۱۲۸۱، ۱۳خرداد ۱۳۶۸)در یک سخنرانی، آشکار به این تز حمله می کند:
“ما بیزار هستیم از اینکه بگویند اسلام منهای روحانیت. اسلام منهای روحانیت خیانت است. میخواهند اسلام را ببرند، اول روحانیت را میبرند؛ اول میگویند اسلام را میخواهیم، روحانیت را نمیخواهیم! روحانیت استثنا بشود، اسلام در کار نیست. اسلام با کوشش روحانیت به اینجا رسیده است.”(۴خرداد ۱۳۵۸،جلد۷ صحیفه امام. ص ۴۸۴).
روحانیت سنتز این تفکر را التقاط می داند!
آنان التقاطی اندیشیدن را محصول تز اسلام منهای روحانیت دانسته و ناشر آنرا بدعت گذار، و حکم تکفیرش را صادر می کنند!
جنبش مهسا را می توان سمبل و نمادی از اوج رو در رویی اسلام فقاهتی و آخوندی با مدرنیته و مدرنیزم دانست که در ۴۴ سال تبلیغ “دین رسمی” از نهادهای حکومتی نتوانست نسل مورد ایده آل خود را تربیت کند.
سرعت بسیار بالای تکنولوژی که در ماهواره، اینترنت، موبایل و پدیده ی هوش مصنوعی تجسم و تعمیم یافته،در پوشش، تغذیه، افکار و عقاید انقلاب بوجود آورده است.و تصورات ذهنی و مالیخولیایی نظام های توتالیتر(تمامیت خواه) و نئوکراسی(حکومت مذهبی) و هم چنین شیوه های استعمارگری برای استحمار کردن آدم ها و رسیدن به وصال استثمار را تغییر داده است. و آن ها را به راه های دیگری برای ادامه ی مقصودشان وادار ساخته است.
نظام ولایت فقیه مبتنی بر احکام فقهی هم مستثنا از این وضعیت نیست. مدرنیته و مدرنیزم آنان را مجبور به عقب نشینی کرد و برای بقا، همچنان در تدارک حیله های جدیدی هستند!
پرسش این است:
آیا با زمینه ی سال ها فرهنگ مذهبی که در رگ و پی نسل های ما _ به عنوان سنت_ ریشه دوانده، در چنین زمانه ای که غیر عالم به علم و عقل رجوع می کند و به اصطلاح می خواهد “علمی زندگی کند”، اسلام منهای روحانیت می تواند به عنوان ایده ی جایگزین سنت و آشتی دهنده ی مدرنیته و سنت، برنده ی این ستیز باشد؟ تا آنجا که حتی روحانیت را ملزم کند برای حفظ خود، از انحصارطلبی و تنگ اندیشی در اسلام شناسی دست بشوید و حتی برای حذف نشدن از دایره ی زندگی عمومی و خصوصی مردم، به منادیان اسلام منهای روحانیت پناه ببرد و باصطلاح خود را آویزان آنان کند!؟
و برای عوامی که به قول “بیات زنجانی”: اگر عالم به علم نیستند به استناد همان علم، از آنان تقلید علمی بکنند، و نه تقلید عملی!؟
وی که به مناسبت انتشار کتاب ۸ جلدی خود بنام “دراسات” _که در مورد “علم اصول” است_ مصاحبه ای با سایت عصر ایران انجام داده، در پاسخ پرسشگر که پرسید:
” اگر قرار باشد نتایج این نوع نگاه به علم اصول در زندگی من، در سبک تقلید من و در سبک دینداری من خودش را بطور باواسطه، و نه لزوماً بیواسطه، نشان بدهد، پرسش من این است که این نوع نگاه به این دانش فنی و حرفهای خاص چگونه نتایجش را در زندگی من عامی نشان میدهد به عنوان یک انسان مقلد؟ ”
بیات زنجانی پاسخ می دهد:
” اسلام دنبال این است که افراد علمی زندگی کنند. «علمی زندگی کردن» یعنی چه؟ یعنی آدم تا وقتی به علم نرسیده نباید به گمان و ظن عمل بکند؛ به عبارت دیگر انسان حق ندارد دنبال ظن برود. قرآن هم صراحتاً گفته است: «إن الظن لایغنی من الحق شیئاً»! پس، اسلام آمده تا بگوید دنبال علم بروید. به همین دلیل گفتهاند که اولین حجت، علم است. لذا به آن میگویند حجت بالذات. حجیت علم هم غیری نیست. یعنی اگر در یک جایی خبر واحد را میگوییم حجت است چون پشتوانه آن علم است. اما علم چرا حجت است؟ به خاطر خودش است. ما این را به عنوان یک اصل میپذیریم… یکی از خصوصیات اسلام این است که معجزه آن از جنس علم است؛ کتاب است. کتاب را باید خواند، کتاب را باید فهمید، کتاب را باید بحث کرد. به همین دلیل هم این کتاب به من میگوید که در من بیندیشید، در من فکر کنید، من را همینجوری نپذیرید. اما در عین حال شما از ابتدا تا انتهای قرآن یک آیه را پیدا نمیکنید که بگوید عقل چیست؟ قرآن دنبال معرفی عقل نیست. چون قرآن مخاطبش عُقلا هستند. بلکه قرآن میگوید چرا عقلتان را به کار نمیاندازید؟ تمام دعوی قرآن در این باب این است که چرا شما از عقلتان استفاده نمیکنید. پس اولاً اسلام دنبال این است که افراد سراغ علم بروند. ثانیاً اسلام دنبال این است که انسان عقلش را به کار بیندازد. این عقل عنصری همگانی است.
درست به همین دلیل است که قرآن میگوید که در درجه اول شما وظیفهتان این است که اسلام را خودتان «بشناسید». چرا سراغ کسی دیگری میروید؟ به همین دلیل است که گفته در اصول دین تقلید نکنید. اگر در اصول دین تقلید هم بکنید باطل است و منِ قرآن، آنرا قبول ندارم. اصول دین یعنی چه؟ یعنی چیزهایی که مربوط به فکر است، مربوط به عقل است.
خب بعد از اینکه تقلید در اصول دین را، در اینجا پنبهاش را زد و ابطال کرد، بعد میگوید که در بقیه امور هم آیا فرصت داری؟ آیا امکان داری؟ آیا شرایطش را داری؟ برو خودت به دنبال علم باش. کی گفته شما به دنبال یک فرد دیگری بیفتید؟! چه کسی این را گفته؟! اصل اولی، عدم حجیت قول کسی بر کس دیگر است. به همین دلیل قرآن صراحتاً در سورۀ اعراف و جاهای دیگر میگوید که ما از آن ها میپرسیم شما چرا اینکار را کردید؟ پاسخ میدهند: چون پدران ما این کار را کردند. قرآن صراحتاً میپرسد که حتی اگر نمیفهمیدند؟! کی گفته شما دنبال پدر و مادرتان بروید؟ ممکن است آن ها نفهمند، ممکن است اشتباه کنند! چرا تقلید میکنید؟ پس ظن و گمان، تبعیت از ظن و گمان، تبعیت از تقلید مقبول نیست، ممنوع است و انسان باید علمی عمل کند و دنبال علم برود. اما این علمی که اسلام میگوید علم برهانیِ ابنسینایی نیست. چون آن علم که برای همه امکانپذیر نیست… ما میگوییم علم متعارف. به همین دلیل میگوییم اگر شما به کسی اطمینان دارید که راست میگوید حرفش را علم فرض کنید… نتیجهاش این میشود که اجتهاد واجب کفایی است. پس از اینجا معلوم میشود که یک: اصل اولیه و نخستین تکلیف افراد، اجتهاد است. چرا؟ چون انسان با اجتهاد به علم و به حکم میرسد و اگر کسی نتواند خودش مستقلاً دنبال علم و اجتهاد برود، آنوقت باید رجوع به عالم بکند. از اینجا تعریف دیگری برای تقلید داریم. چون تقلید ما دو جور است: یکی تقلید عملی و دیگری تقلید علمی. یک آقایی در یک جا گفته بود که تقلید کار میمون است. ما توضیح دادیم و گفتیم که این تقلید عملی است که کار میمون است اما ما میگوییم تقلید علمی. تقلید علمی یعنی چه؟ یعنی رجوع به متخصص. شما خدای ناکرده اگر مریض باشید به دکتر متخصص هم مراجعه بکنید آیا تقلید از میمون است؟ نه، یک کار عُقلایی است… ما تقلید را طور دیگری تعریف کردهایم. برخی آقایان میگویند تقلید، «التزام» است به اینکه کسی به رأی دیگری عمل کند. این تقلید نیست. برخی هم میگویند نخیر تقلید، «تعهد» است به اینکه آنچه آقا در رساله نوشته به آن عمل کنید. باز میگوییم این هم تقلید نیست. پس تقلید چیست؟ ما میگوییم طبق آن اصل اولیه، اسلام میگوید علمی زندگی کنید از آن طرف هم میگوید «اگر نشد» تقلید کنید. پس باید به این برگردیم. یعنی چه؟ یعنی معنای تقلید این است که غیر عالم به علم عالم رجوع کند و طبق علم او عمل کند.انسان مکلف یا مجتهد است یا مقلد ولی به هر حال این هر دو دنبال علماند. لذا مجتهد دنبال علم خودش است و مقلد دنبال علم مجتهد است.”(پایان نقل قول)
در یادداشتی که با عنوان ” دین را زمینی کنیم” و در برخی سایت ها هم در تاریخ ۲۷ مهر ۱۳۹۵ منتشر شده است، نوشتم:
” دین را زمینی کنیم تا زمین گیر نشویم. شما می روید پیش یک دکتر متخصص (مثلن، دکتر گوش و حلق و بینی)، ممکن است از مداوای وی راضی باشید، لذاسعی می کنید در مورد گوش و حلق و بینی برای تست و چکاپ، دوباره نزد همان دکتر بروید. و ممکن است از نسخه ی مداوای او خشنود نباشید و یا دکتر بهتری به شما معرفی شود و پیدا کنید، این دکتر جدید، لزوما ممکن است ایرانی، مسلمان، و شیعه هم نباشد؛ و یا اصلن سکولار و بی دین است، اما به او اعتماد می کنید، چون می دانید در تخصص خود تبحر بیشتری دارد!… اما آیا همانطور که در ابتدا آن مثال را آوردیم نمی شود غیرمسلمان در موضوع دین کارشناس شود؟ و بواسطه ی توانایی و دانش خود برای عوام و کسانی که خط مشی زندگی خود را در عمل به عقاید دینی می دانند، نسخه تجویز کند؟ و آدم ها همچون تغییری که در پزشک معالج خود می دهند، در برخی و یا همه ی امور دینی، به هرکس که خواستند رجوع کنند؟ و هر وقت هم خواستند مثل آن دکتر تغییرش دهند؟ و حتی به استدلال و راهکار و فتاوی و توصیه ها و نظرات کارشناسی دیگرانی رجوع کنند…؟
«عبدالکریم سروش» در مباحثه ی خود با «عبدالعلی بازرگان» در برنامه ی «پرگار» بی.بی.سی پیرامون شناخت درست و صحیح قرآن (راهنما و کتاب اصلی مسلمانان) می گوید: «با این علومی که فعلا درحوزه خوانده میشود، هیچکدام این ها کافی نیست. ما باید به تاریخ برگردیم و به آنتروپولوژی و آن اوضاعی که در زمان پیامبر بود، یعنی انسان شناس و مردم شناس بعلاوه اینکه علوم دینی را هم بدانند، باید تاریخ و مردم شناسی و روانکاوی افزوده شود…”
(ن.ک. به یادداشت اینجانب با عنوان دین را زمینی کنیم!).
در امتداد زمان، فقه و اصول “متمم قرآن” شد. در واقع، “مانیفست روحانیت” فقه و اصول است!
روحانیت معتقد است بدون خواندن فقه و اصول، علم کلام و علم رجال و علم حدیث شناسی، و امثال آن _که به مرور زمان در هم تنیده شده و فهم آنرا هم فقط خودشان می دانند!!_ کسی بدون آن، حق تفسیر و استنتاج از قرآن را ندارد!
اسد الله بیات زنجانی در همان مصاحبه با سایت عصر ایران در شرح نوع نگاهش به اسلام و قرآن در مورد کتاب خود می گوید:
” فقیه میگوید که این آیه به این دلیل مطلب را واجب کرده است؛ اینجا علم اصول میگوید که چه کسی گفته که آیه حجت است؟ در علم اصول شما اول باید حجیت آیه را اثبات بکنید و بعد در فقه بر مبنای آن حکم بکنید. آیه وقتی میتواند برای من دلیل باشد که اولاً: کلام خدا باشد. چون اگر کلام خدا نباشد به چه دلیل حجت است؟
ثانیاً: از کجا من بفهمم که این کلام خداست یا نه؟ این را علم فقه نمیتواند بگوید بلکه علم اصول میتواند بگوید. علم اصول از جهتی هم علم دیگری مانند علم کلام میگوید که اگر کلام خدا نباشد، آن وقت معجزه نیست. اگر معجزه نباشد، آن وقت تحریف، تغییر، ازدیاد و نقیصه هم در آن راه خواهد داشت و آن وقت شاید هم قرآن چند برابرش اضافه باشد. از کجا معلوم که قول خداست؟ شاید کم یا زیاد شده؟ اگر حتی یک جا از متن هم کم شده باشد طبق این قاعده فلسفی که «حکم الأمثال فی ما یجوز و فی ما لایجوز واحد» وقتی من یک جا احتمال حذف دادم همه جا احتمال حذف وجود دارد. بررسی این پیشفرض و نقش آن در مسیر استنباط یکی از کارهای علم اصول است تا بعد فقیه بتواند بر مبنای آیه، حکم بکند. به این ترتیب همینجا میتوان وارد موضوع علم اصول شد و اساساً برای علم اصول، موضوع تعریف کرد!”
در پرانتز باید گفت: سال هاست که همچون ایشان _و دیگر فقها_ وقت صرف کرده و چنین کتاب هایی را نوشته اند. این در حالی ست که قرآن خودش می گوید فهمیدنش ساده و آسان است:
“وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ
و یقیناً ما قرآن را برای پند گرفتن آسان کردیم، پس آیا پند گیرنده ای هست؟
«یَسَّرْنا»: ساده نمودهایم. آسان ساختهایم. یعنی قرآن لغز و چیستان نبوده و پیچیدگی ندارد.”
اما روحانیت با دکانی که برای دین فروشی(با تاسیس حوزه های علمیه و مدارس دینی) باز کرد، در امتداد زمان، سال به سال _فقه که مبنای فهم قرآن از نگاه روحانیت است_ حجیم تر و کلفتی کتابش ضخیم تر شد!!
آیه الله حسینعلی منتظری(۱مهرِ ۱۳۰۱–۲۹ آذرِ۱۳۸۸) در جایی خطاب به طلاب حوزه های علمیه گفته است:
“بعد از۵۰ سال درس خواندن، آخرالامر نروید یک رساله عملیه از روی دست همدیگر کپی کنید!!”[نقل به مضمون]:
روحانیت صرفا خود را متخصص دراسلام شناسی و قرآن شناسی می داند و قبول دارد. نگاه دیگران چنانچه با آن ها زاویه پیدا کرد، بدعت، و التقاط است!
آنان با تاسیس مدارس تدریس فقه و اصول، شناخت قرآن را چنان پیچیده کردند که خودشان هم برای رد و تائید نظرات و دیدگاه های خودشان، گاه همدیگر را نفی و طرد و حذف کرده اند!
آیت الله منتظری در پاسخ به این پرسش که دیدگاهش در باره ی دکتر شریعتی چیست؟ گفته است:
” مگر ما روحانیت اشتباه نداریم؟ مگر جوامع ما اشتباه نداشتند؟ اشتباه، خواهی نخواهی هست. این درست نیست که ما خودمان را مطلق فرض کنیم و بگوییم اسلام را صد درصد ما فهمیده ایم و آن ها از اسلام بیگانه هستند.
( نقل از: نشریه نامه، ۶ تیر ۱۳۷۸).
علی گلزاده غفوری (۲۵اردیبهشت۱۳۰۲–۱۱دی۱۳۸۸) در پاسخ به پرسش روزنامه انقلاب اسلامی مورخ ۱۲ مهر ۱۳۵۸می گوید:
” آن اسلامی که هنوز میان اهل فنش، وقتی بگوئید، جای این سوال است که کدام اسلام؟ اسلام کجا؟ اسلام کدام مملکت؟
(ن.ک. به حکایت حکومت ولایت فقیه در ایران:کدام اسلام؟ اسلام این فقیه؟ یا آن فقیه؟ اصلا فقیه کیست؟ ولایت فقیه؟ کدام فقیه؟! شماره ۱۱۳ در همین سایت).
تاسیس جمهوری اسلامی درپسا انقلاب بهمن۵۷، و سپس تلبیس واستحاله ی آن به “نظام ولایت فقیه”، به شکل آشکار و در تجربه، به افکار عمومی ثابت کرد که روحانیت فقط خود را مترادف با “اسلام” و متولی و آمر به اجرای اسلام می داند.
خمینی در مخالفت با مخالفان روحانیت، همان زمان گفت:
“این قدر تعقیب نکنید که بخواهید هی روحانیت را کنار بگذارید. آخر شما در ظرف چندین سال چه کار کردهاید برای این کشور که حالا روحانیون را میگوئید که نباید باشند؟ خوب، چه کردهاید؟ چه کار مثبتی شما کردهاید؟ جز حرف هیچی ندارید. هی میگوئید ما گفتیم.خوب، گفتید، چه کردهاید؟ الآن این ملتی که دنبال این جمعیت بودند و دنبال اسلام بودند، روحانیت را نشانه ی اسلام میدانستند.”(روزنامه اطلاعات، ۶خرداد۱۳۶۰)
با تصویب اصل ولایت فقیه _که همه ی راه ها به آن ختم شد_ حکومت اسلامی منظور روحانیون نیز به شکل عملی اجرایی شد.
علی اکبر هاشمی رفسنجانی (۳شهریور ۱۳۱۳–۱۹دی۱۳۹۵) از تاثیرگذاران بر خمینی، از آن به عنوان “اسلام فقاهتی” یاد می کند؛ وی گفته است:
” یک نظر در دنیا، در دنیای اسلام این است که حکومت بالاصاله مال خداست و خداوند این حکومت را برای افراد معینی داده، آن افراد اسمشان آن موقع برده شده، دوازده نفر بودند و بعد از آن ها هم کسی که از طرف آن ها نیابت بکند، شرایط خاصی لازم دارد که همین فقها هستند که ما اسمش را گذاشتیم ولایت فقیه. یک نظر اینکه نه، حکومت انتخابی است و مردم هر کس و هر فاسق و فاجری را می توانند بر خودشان مسلط کنند… خیال می کردند که بر اساس دمکراسی غربی افرادی مثل منفورهای خود باخته جبهه ملی هم می توانند در راس این کشور قرار بگیرند. دیدند نشد دیگر، این به هم خورد. دوم که ما اسمش را گذاشتیم اسلام فقاهتی. این مرحله عملی قضیه است. یکی از اختلافات عمیق ما با آقای بنی صدر و امثال آقای بنی صدر و کسانی که هنوز هم با ما در خیلی جا ها هستند، این بود که آیا حالا که ما می گوئیم حکومت اسلامی با چه معیاری مقررات باید تائید بشود؟ خوب لفظا همه می گوئیم اسلام. اما چه اسلامی؟ اختلاف اینجا شروع می شود. آن ها می گویند اسلام با یک اجتهاد پویای زنده امروزی.از این تعبیرها!! و ما می گوئیم اجتهاد اسلامی که امروز در حوزه های علمیه تدریس می شود… آن ها می گویند: نه، ماقبول نداریم یک نفری در حوزه علمیه قم درس خوانده باشد و با دنیا آشنایی ندارد، فتوا بدهد و این دانشگاه و این مردم و این طبقه ی باصطلاح منور، مجبور باشند که فکر آن ها را بپذیرند. همه ی اختلاف اینجاست.” (ن.ک. به کتاب در مکتب جمعه، ج۳، ص۲۷۸، نماز جمعه، ۱۲ تیر ۱۳۶۰)
وی هم چنین در یکی دیگر از خطبه های خود به تاریخ ۱۸ی ۱۳۶۰، و با اشاره به اسلام فقاهتی می گوید:
” همانگونه که مستمعین ما انتظار دارند امروز بحث های من در هر دو خطبه مزبور به وحدت و استفاده از فرصت اعلان هفته وحدت است… شعار وحدت زیاد بوده و درخواست وحدت زیاد بوده و خواست همه است. اما این مساله باید باز بشود… به نظر می رسد اتحاد واقعی و وحدت [ان هذه امتکم واحده] تنها بر محور یک مکتب حق که با فطرت انسان سازگار باشد، به صورت پایدار ممکن است… چهار رکن معمولا در یک گروه متحد در نظر گرفته اند که این ها باید در آن ها باشد: وحدت جهان بینی، وحدت عقیده یا ایدئولوژی؛ وحدت استراتژیک یا خط مشی کلی؛ وحدت تاکتیک یا وحدت در فروع و جزئیات… تاکیتک آن حرکت های مقطعی و عملیاتی است که انسان در برنامه انجام می دهد که فروع ما است و فقه مان است. فقها مشخص تاکتیک اند و اصول و عقاید ما را، علم کلام و متکلمین تبیین می کنند و فلاسفه عالیمقام جهان بینی را تبیین می کنند. ایدئولوژی از جهان بینی در می آید. آن کسی که با ما در جهان بینی اختلاف دارد نمی شود با او اتحاد واقعی برقرار کرد… و اما فروع همین است. باز ما در گذشته همین انقلاب، همین چند سال بعد از پیروزی آزمایش کردیم که اگر اختلاف در فروع هم داشته باشیم نمی توانیم با هم متحد باشیم. داستان ما ولیبرال ها، داستان ما و بنیصدر، داستان ما با خیلی از گروهک هایی که خودشان را مسلمان می دانستند همین بود. ما می گفتیم: “اسلام فقاهتی”، اسلامی که مجتهدین و کارشناسان تائید شده اسلامی تعیین بکنند، باید حاکم بر جامعه باشد. آن ها مسائل من درآوردی داشتند برای خودشان. سرهر چیز با هم اختلافمان می شد. به حجاب می رسیدیم اختلافمان می شد. به درس خواندن می رسیدیم اختلاف مان می شد… سر هر مساله ای که بر خورد می کردیم که می خواست “رنگ فقاهت” داشته باشد آن دید با این دید فرق می کرد و به اختلاف کشیده می شد.” (ن.ک. به کتاب در مکتب جمعه، ج۴، ص ۱۷۷)
روح الله خمینی معتقد بود: ” اشخاص برای خودشان بفکر خودشان حکومت نکنند”! وی گفته است:
“الان رژیم رسمی ما جمهوری اسلامی ست. و فقط مانده که احکام هم احکام اسلامی بشود… در حکومت اسلامی اسلام و قانون اسلام حکومت می کند. اشخاص برای خودشان بفکر خودشان حکومت نکنند. ما می خواهیم احکام اسلام در همه جا جریان پیدا کند… در اسلام حکومت، حکومت قانون است. حتی حکومت رسول الله و حکومت امیرالمومنین حکومت قانون است. یعنی قانون خدا آن ها را تعیین کرده است. آن ها به حکومت قانون واجب الاطاعه هستند. پس حکم از آن قانون خداست. و قانون خدا حکومت می کند و در مملکت اسلامی باید خدا حکومت کند و غیر قانون خدا هیچ چیز حکومتی ندارد.” (روزنامه جمهوری اسلامی ۵ تیر ۱۳۵۸).
شعار خوارج هم در مقابله با علی امام اول شیعیان همین بود: ان الحکم الا لله!
اخباریون (تفکر قالب و غالب بر روحانیت شیعه) آن ها هم هم می گویند ما از خودمان حرفی نمی زنیم و جز قال الباقرو قال الصادق سخنی نمی گوئیم!!
هم چنین خمینی در تدریس، ولایت فقیه در حوزه نجف، اسلام را اینگونه ترسیم می کند:
” می پرسم آیا رسول اکرم(ص) اینطور بودند؟ قرآن را می خواندند و کنار می گذاشتند و به حدود و اجرای قانون کاری نداشتند؟
خلفای بعد از رسول اکرم(ص) بنایشان بر این بود که مسائل را دست مردم بدهند و بگویند با شما کاری نداریم؟ یا به عکس، حدود معین کرده بودند و شلاق می زدند و رجم می کردند، حبس ابد می کردند، نفی بلد می کردند؟
به فصل حدود و دیات اسلام رجوع کنید، می بینید همه این ها از اسلام است و اسلام برای این امور آمده است. اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد. امامت اعتباری و حکومت برای تنظیم امور جامعه است. ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است. حتی از نماز و روزه واجب تر است. همین تکلیف است که ایجاب می کند خون ها در انجام آن ریخته شود. از خون امام حسین(ع) که بالاتر نبود برای اسلام ریخته شد و این روی همان ارزشی است که اسلام دارد!”
(نقل از: کتاب: امام و روحانیت. انتشارات دفترسیاسی سپاه پاسداران.سال۱۳۶۲ص ۴۴).
علی اکبر هاشمی رفسنجانی نیز پس انقلاب در نماز جمعه و در تاریخ ۱۰مهر ۱۳۶۰در تبیین حکومت اسلامی گفته بود:
“روش های پیشگیری در اسلام آنقدر قوی است که در مسائل تربیتی حاضر نیست به سبک دمکراسیغرب اول میدان را برای تبلیغات گمراه کننده باز بگذارد. و اجازه دهد مردم در لجنزارغوطه ور شوند بعد وسیله ی اصلاح بسازد…[اسلام] حتی در تبلیغات اجازه ی پخش اوراق و کتب مضله را نمی دهد… کتاب گمراه کننده خرید و فروشش، چاپش، حتی نگهداریش هم حرام است… خوب همانطور که می دانید اسلام قوانین کیفری بسیارروشن و قاطعی دارد. ما قصاص داریم و حدود مختلف داریم. از اعدام و سنگسار و به دارکشیدن و قطع دست و پا و شلاق و تعزیرهای انواع کوچک تر و دیه ها، و جربمه های مالی…قرآن در مورد حفظ حدود وحقوق جامعه و فرد و اجرای حدود خیلی اصرار دارد.” (ن.ک. به کتاب در مکتب جمعه،ج ۴،ص ۱۳).
پس از تغییر نظام سلطنتی به جمهوری اسلامی، اسلام مورد نظر حکومت در عقاید و دیدگاه ۶ تن از فقیه شورای نگهبان تجمیع شد که آنان نیز خودشان توسط ولی فقیه منصوب می شوند تا توسط آن ها قوانین تصویب شده برای اسلامیزه شدن از کانال تنگ و باریک آن ها عبور کند!!
اگر به سخنان خمینی در پیش و پس از انقلاب و همچنین دیگر روحانیون _که در بعد از بهمن ۵۷ بر مدیریت و اداره ی کشور مسلط شدند_ نگاهی بیافکنید و در آن دقت کنید، کاربرد واژه ی “اسلام” در کلام و گفتار آنان بسیار است!
بطور مثال در ارتباط با مخالفت جبهه ملی با لایحه قصاص، خمینی اسلام را آنگونه می داند که خود می فهمد؛ وی گفته است:
“آن روز تکلیف ما روشن بود. به عبارت دیگر، تکلیف در مقابل یک جمعیتی که، یا یک رژیمی که، صاف ایستاده بود در مقابل مصالح کشور و مصالح اسلام عمل میکرد روشن بود. و ما هیچ باکی از این نداشتیم که ملت را سراسر بر ضد آن رژیم تجهیز کنیم و آنچه که میتوانیم و در توان داریم در خدمت اسلام عمل کنیم و به نظر میآید که عمل کردیم؛ … لکن مع الاسف ما الآن مقابل یک گروه ها و گروهک هایی هستیم که نه به طور صریح میآیند بگویند که ما اسلام را قبول نداریم و قوانین اسلام را قبول نداریم و جمهوری اسلامی را قبول نداریم. تا باز ما تکلیفمان معلوم باشد و همان طوری که سابق عمل کردیم امروز هم عمل کنیم. و نه آن طور است که این ها سر جای خودشان بنشینند و به قوانین مملکت خاضع بشوند و به اسلام و قوانین اسلام خاضع بشوند. بین دو محظور الآن [هستیم]: با این ها معامله محمد رضا باید کرد؟ یا با این ها باز دعوت به صلح و صفا و دعوت به عمل به قوانین؟… ضروری مسلمین، چه برادران اهل سنت و چه برادران شیعی، ضروری این است که این قرآن از خداست و در قرآن هر چه باشد ضروری است که باید پذیرفت… اینکه این راهپیمایی برای مقابله با اسلام است؛ برای مقابله با جمهوری اسلامی است؛ و برای مقابله با حکومت اسلام است… ما با این هایی که اظهار دوستی میکنند و تیشه بر داشتهاند و به ریشه اسلام میزنند باید چه بکنیم؟… الآن هم، من نصیحت میکنم، این جمعیت متدین «نهضت آزادی» را، و آقای رئیس جمهور را [ابوالحسن بنی صدر]، الآن هم من نصیحت میکنم که آقا! شماها دست بردارید از این سنگاندازی جلوی چرخ اسلام، دست بردارید… جدا کنید حساب [خودتان] را از مرتدها. این ها مرتدند. «جبهه ملی» از امروز محکوم به ارتداد است… اسلام درِ رحمتش باز است به روی همه مردم… از مخالفت هایی که با اسلام کردید، بیایید توبه کنید. برگردید، توبه همهتان قبول است!… یکی از چیزهایی که این ها باز برایش سینه میزنند و «جبهه ملی» هم در اعلامیهاش [آورده این است که] دانشگاه چرا باز نمیشود. هی دانشگاه! آقا دانشگاه شما را بیرون داده! این دانشگاه باز بشود، ده بیست سال دیگر یک عدهای بیایند، همین ها هستند، همین که شمایید! آن ها هستید که اسلام را هیچ قبول ندارید؛ احکام اسلام را احکام «غیر انسانی» میدانید! ما میخواهیم یک دانشگاهی درست بشود برای ملت. ما میخواهیم یک دانشگاهی باشد که بعد مثل شما را بیرون ندهد! یک دانشگاهی که یک آدم متعهد به اسلام را بیرون بدهد. اگر تعهد به اسلام داشته باشد،… تمام علمایی که در خلال مشروطیت برای اسلام کار کردند، میرزای شیرازی برای اسلام کار کرده است، آقای کاشانی برای اسلام کار کرده، شیخ فضل الله کرده، تمام این ها به آن ها بد گفتند! آن روزنامه جبهه ملی را پیدا بکنید: میرزای شیرازی را متهم کرده به دروغگویی! شیخ فضل الله را این قدر فحش داده! جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست، انسانی است. آقای کاشانی هم همین طور. جرم این ها همین است که این ها عقیدهشان این است که باید اسلام در ایران پیاده بشود… در تمام طول سلطنت رضا شاه و محمد رضا شاه سبّ به اسلام در کار نبوده، و «جبهه ملی» سبّ اسلام کرده است… این در زمان آن بود که این ها فخر میکنند به وجود او (مصدق). او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم «آیت الله» توی خیابان ها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد.” (۲۵ خرداد ۱۳۶۰، جلد ۱۴ صحیفه امام خمینی، از ص۴۴۸ تا ص ۴۶۵).
محمد توکلی خیرخواه(۱۰تیر۱۳۱۰– ۱۹آذر۱۳۹۹) مشهور به “محمد یزدی”،که از ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۵ رئیس مجلس خبرگان رهبری بود و در نظام ولایت فقیه شغل های ریاست قوه قضائیه، عضویت در شورای نگهبان، و مجمع تشخیص مصلحت نظام و نماینده مجلس شورا را داشت و ایضا عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم هم بود، از “روح اسلام” می گوید!!
او به عنوان یکی از احضار کنندگان روح اسلام!! گفته است:
“در روز اول این دهه، یعنی ۱۲بهمن، دانشگاه باز شد. و انقلاب فرهنگی ایران اولین تجربه خود را به آزمایش گذاشت. انقلاب فرهنگی چیزی نیست که در زمان کوتاهی بتوان به آن رسید. راه این انقلاب طولانی است. اما شروع کرده است. مقدماتی را فراهم کرده است و اولین تجربه را به کار گرفته است. اسلامی شدن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی تنها این نیست که چند کتاب درسی تغییر چهره دهد. یا چند برنامه دانشگاهی جایش را عوض کند. و یا چند استاد روحانی در دانشگاه بیاید. یا چند استاد دانشگاهی در حوزه شرکت کند و یک مقدار اطلاعات تبادل پبدا کند. انفلاب فرهنگی یعنی انقلابی که روح اسلام را در دانشگاه بدمد و در تمام رشته های مختلف دانشگاه و در تمام کلاس ها و در تمام اساتید و دانشجویان روح اسلام و گرمی حرارت اسلام احساس شود… مساله این نیست که تنها علوم انسانی، اسلامی باشد. مساله این نیست که رشته خاصی از رشته های دانشگاهی به نام علوم انسانی -آن هم با تفسیر خاصی که بعضی از اساتید دارند، اسلامی باشد. مساله این نیست که گفته شود علومی چون روانشناسی، جامعه شناسی، آمار، جغرافیای انسانی و بعضی از علوم دیگر رنگ اسلامی پیدا کند، مساله این است که باید روح اسلام در تمام مراحل دانشگاه احساس شود.” (ن.ک. به کتاب در مکتب جمعه، ج۴، ص۲۲۶ به تاریخ ۱۶بهمن ۱۳۶۰).
“روح اسلام” همان تئوری “ولایت فقیه” است که ۴۴سال در تمامی شئون زندگی خصوصی و عمومی مردم ورود کرده است!
علی اکبر هاشمی رفسنجانی در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۶۲ و در خطبه نماز جمعه، با مختومه کردن جریان اجتهاد و مرجعیت، “روح اسلام” را این چنین تشریح می کند:
“انشاء الله این خبرگان به طور کلی در آینده مساله روحانیت را و مساله مرجعیت را که بایستی یک روزی نظام پیدا کند، حل بکنند. انشاء الله آنجور بشود! ببینید مساله تقلید و مساله رهبری این دو مساله بالاخره در این جامعه باید وضعش روشن بشود! ما از لحاظ کلی هیچ شکی نداریم که یک مجتهدی وقتی که آدم خودش به درجه اجتهاد رسید، خوب، از خودش تقلید می کند! حق ندارد که از دیگری تقلید بکند. و اگر هم تشخیص داد که یک کسی اعلم است و اصلح است، شرایط اجتهاد را دارد، می رود از او تقلید می کند، این یک مساله است؛ما نمی خواهیم بگوئیم که حق تقلید را از دیگران _اگر تشخیص دادند_ سلب بکنند؛ اما اینکار چه می کند؟ وقتی که هفتاد، هشتاد نفر مجتهد این جوری، عالم به زمان برسند به یک کسی که باید مرجع هم باشد _و شرطش هم این است که آن رهبری که تعیین می کنند مرجع باشد_ او را تعیین بکنند برای رهبری جامعه، طبعا مرجع تقلید هم اوست! یعنی دیگر این درست نیست در جامعه ما که به یک شکلی در بیابد که یک کسی رهبر سیاسی باشد، یک کسی مرجع دینی باشد، تقلید بکنیم از او! چون این، اصلا باعث متلاشی شدن نظام است! مگر می شود که یک رهبر داشته باشیم، بگوید که مثلا قضیه باید این جوری باشد، یک کسی هم که مرجع تقلید یکجای دیگری هست، بگوید: نه؛ فتوای من این است. مردم هم از او تقلید بکنند! خوب این چه شد؟ این چه رهبری ای شد؟!! این مساله خود بخود پایه اش اینجوری حل می شود:
وقتی که این هشتاد نفر آدم این جوری نظر دادند و کسی را تعیین کردند که مرجع هم بوده، خود بخود او مرجع تقلید می شود!
عرض کردم یک وقت حکم بین خودشان و خداست و آن فتوا است، فتوای خود امام هم همین است که ما باید از اعلم تقلید بکنیم. البته این اعلم شرایط زیادی دارد! ما اعلمی را هم اینجوری خشک مطرح نمی کنیم. کسی که مسائل اجتماعی را اصلا نداند و فقط در یک بعد مثلا در بعضی از ابواب فقه قوی باشد، این را خیال کنیم اعلم است! چون می دانیم ابواب دیگر هم در اجتهاد تاثیر دارد. این ها با هم مربوط است. یک فتوایی که می خواهیم بدهیم، ماها خودمان که در مسائل فقهی اهل کار هستیم، می فهمیم که آدم یک فتوایی که می خواهد بدهد فقط یک بعد قضیه را نمی تواند ببیند. با عناوین مختلفی سر و کار پیدا می کند. با قواعد مختلفی سر و کار پیدا می کند و باید همه جوانب را در نظر بگیرد.” (ن.ک. به کتاب در مکتب جمعه، ج۶، ص۴۳۴)
خمینی در جواب علی خامنه ای _که خود پیش از بر تن کردن ردای ولایت فقیه، بخاطر ایراد سخنانی در نماز جمعه مورد عتاب وی قرار گرفته بود_ اسلام فقاهتی منظور هاشمی رفسنجانی را اینگونه به وضوح و آشکار تشریح می کند:
” از بیانات جنابعالی در نماز جمعه اینطور ظاهر می شود که شما حکومت را که به معنای ولایت مطلقه ای که از جانب خدا به نبی اکرم(ص) واگذار شده و اهمّ احکام الهی است و بر جمیع احکام شرعیۀ الهیه تقدم دارد، صحیح نمی دانید. و تعبیر به آنکه اینجانب گفته ام حکومت در چهارچوب احکام الهی دارای اختیار است بکلی برخلاف گفته های اینجانب بود. اگر اختیاراتِ حکومت در چهارچوب احکام فرعیۀ الهیه است، باید عرضِ حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوّضه به نبی اسلام(ص) یک پدیدۀ بی معنا و محتوا باشد و اشاره می کنم به پیامدهای آن، که هیچ کس نمی تواند ملتزم به آن ها باشد: مثلاً خیابان کِشی ها که مستلزم تصرف در منزلی است، یا حریم آن است در چهارچوب احکام فرعیه نیست… باید عرض کنم حکومت، که شعبه ای از ولایت مطلقۀ رسول الله(ص) است، یکی از احکام اولیۀ اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم می تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدی که ضِرار باشد، در صورتی که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و می تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند. آنچه گفته شده است تاکنون، و یا گفته می شود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقۀ الهی است. آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آن ها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمی کنم.” (۱۶دی۱۳۶۶ صحیفه امام، ج۳۰، ص۴۵۱)
بعد از این نامه، علی خامنه ای در بهمن ماه همان سال در یکی از خطبه های نماز جمعه چنین گفت:
” کار ولی فقیه در جامعه چیست؟ کار ولی فقیه عبارت است از اداره ی جامعه بر مبنای اسلام. اما آن جاهایی که مصالح اسلامی و اجتماعی را ولی فقیه تشخیص می دهد و بر طبق مصلحت یک دستوری صادر می کند، آن دستور، حکم الله است. آن دستور، یک دستور شرعی است. ولی فقیه چه با اتکاء به دلیل عقلی قطعی، و چه با اتکاء به ادله شرعی یک مصلحتی را برای جامعه تشخیص می دهد و آن مصلحت را اعمال می کند و آن حکم الله می شود و برای همه مردم این حکم واحب الاطاعه است. و معنای این جمله ای هم که در بیانات بزرگان تکرار شد که حکومت از احکام اولیه است، همین است… در جامعه اسلامی تمام دستگاه ها، چه دستگاه های قانونگذار، چه دستگاه های اجرا کننده، اعم از قوه اجرائیه و قوه قضائیه، مشروعیت شان بخاطر ارتباط و اتصال به ولی فقیه هست. والا به خودی خود، حتی مجلس قانونگذاری هم حق قانونگذاری ندارد… بالاتر از این من بگویم قانون اساسی در جمهوری اسلامی که ملاک و معیار چارچوب قوانین است، اختیارش بخاطر قبول و تائید ولی فقیه می باشد. والا خبرگان پنجاه نفر، شصت نفر، صد نفر از هر قشری، چه حقی دارند دور هم بنشینند و برای مردم مملکت و مردم جامعه قانون اساسی وضع کنند؟ اکثریت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا کنند و برای همه مردم این قانون را لازم الاجرا بکنند؟ آن کسی که حق دارد قانون اساسی را برای جامعه قرار بدهد ولی فقیه هست.” ( روزنامه جمهوری اسلامی ۳بهمن۱۳۶۶).
شیوه ای که وی با ولی فقیه شدن خود در ۳۴سال زمامداری آنرا اجرایی کرد!
احمد جنتی یکی دیگر از احضار کنندگان روح اسلام _که در مرز ۱۰۰سالگی ست و همچنان بر صندلی قدرت تکیه زده_ پس از نامه ی خمینی به علی خامنه ای در مورد ولایت فقیه، چنین گفته است:
“پیامر علاوه بر اینکه مسئول دریافت تبیین وابلاغ رسالت الهی و پیام های خداوند است، مسئولیت دیگری دارد و آن اداره امورمسلمین است… این مقام ولایت پس از پیامبر بزرگ اسلام به دلیل آن که قهرا اسلام باید حکومت داشته باشد و اسلام بدون حکومت نیست و مشکل است و ظاهر و صورت خود به خود به امام معصوم منتقل شد… در زمان غیبت امام معصوم این ولایت باید باشد. چون یک دینی که می خواهد تا قیامت باقی بماند و باید خود به خود همه احکامش قابل اجرا باشد، حکومت می خواهد. نمی شود اسلام باشد و حکومت نباشد… پس اسلام حکومت می خواهد و این حکومت باید دست کسی سپرده شود و این جامعه باید یک ولی داشته باشد و این ولی بر اساس مسائل قطعی اسلام باید یک امام عادل آشنا به مسائل اسلامی، آشنا به مسائل زمان و قادر بر اداره امور مردم با آن شرایطی که این پست حساس اقتضامی کند باشد…. وقتی علمایی پیدا شدند که با رعایت شرایط زمان و شناخت این شرایط و شناخت نیازهای مردم متناسب با منطقه و زمان قانون وضع کنند و حق قانونگذاری در این حد را از جانب خدا دارند، مسائل حل می شود… ما الان دوران الفبای حکومت اسلامی را طی می کنیم و باید سال ها بگذرد تا این رشته تکامل پیدا کند تا مردم و مردم دنیا بفهمند که چگونه اسلام می تواند در عصر ها و قرن ها حکومت کند…همانطور که امام بزرگوار هم در نامه شان مطرح کرده بودند مساله حکومت اسلامی اهّم واجبات اسلامی است… یکی از اختیارات حاکم اسلامی اختیار قانونگذاری متناسب بر شرایط زمان مکان و یا مصلحت همه جانبه جامعه اسلامی است. از اختیارات دیگر تصرف در شئون مردم است در آنجا که به صلاح جامعه باشد ولی علیرغم میل مردم… ولی امر مسلمین یکی از وظایفش این است که علیرغم تمایل مردم اگر لازم باشد حکمی صادر کند. آنجا هم که ولی فقیه حکومت می کند با اتکای به اسلام شناسی و عدالتش دقت می کند، آنجایی که لازم باشد مشورت می کند و مصلحت را تشخیص می دهد. او بعد از تشخیص مصلحت، امر می کند. مردم چه بخواهند و چه نخواهند باید آن را اجرا کنند. اینجا دمکراسی غرب نیست که آرای مردم اجرا بشود، ولایت مطرح است!” (روزنامه جمهوری اسلامی ۲۷دی۱۳۶۶)
این همان خالص سازی اسلام است که در مانیفست روحانیت، یعنی فقه و اصول تجمیع شد و فقه فقها هم در یک شخص و یک تئوری، یعنی ولی فقیه و ولایت فقیه کانالیزه و در مدیریت اجرایی ج.ا، به خالص سازی افراد رسید!!
همان اسلام فقاهتی است که روحانیت شیعی در ایران مبتکر و مجری آن است. اسلامی که فقه را متمم قرآن کرد و حتی قرآن را به بایگانی سپرد!
آیتالله جوادی آملی که الان از مراجع تقلید حوزه علمیه قم است، با مشاهده ۴۴سال ضعف های روحانیت، در بیان تبیین اسلام، چنین اعتراف می کند:
“روا نیست درس ۱۰۰سال قبل حوزهها را با همان سبک در حوزها بگویید؛ علم و صنایع ترقی کرده جهان شناسی تغییر کرده. اگر بخواهیم یک حوزه پایا و مانا داشته باشیم الا و لابد قرآن باید درس اصلی اش باشد. روا نیست همان درسی که صد سال قبل در حوزه ها می خواندند همان درس را با همان سبک بخواهید الآن در حوزها بگویید. بالاخره علم ترقی کرده، صنایع ترقی کرده جهان شناسی تغییر کرده، هر چند خطوط کلی و اصول اصلی مالایتغیر است، اما کیفیتش، خصوصیاتش، نحوه اش باید به سبکی باشد که مشکلات جامعه را حل کند.” (روزنامه اعتماد)
غیر از نظام ولایت فقیه شیعه مذهب که در ایران حاکم است، مشابه ی این حکومت هم با نگاه اهل سنت به اسلام، رسما در کشور افغانستان توسط طالبان بوجود آمده است!
حکومت طالبان هم می گوید:
“همه تصمیمات ما بر مبنای احکام شرعی اسلام است و طالبان چیزی به آن اضافه نمی کند!”
محمد صادق عاکف، سخنگوی وزارت امر به معروف و نهی از منکر دولت طالبان گفته است:
“مردم خواهان اجرای شریعت در اینجا هستند و اکنون شریعت اجرا میشود، همه تصمیمات بر مبنای احکام شرعی اسلام است و طالبان چیزی به آن اضافه نکرده”. (کانال تلگرامی روزنامه مستقل)
این نوع تفکر بازگشت و ریشه در فقه فقها دارد که قرآن و اسلام را با ادله ی آن تعریف و تبیین، و بر اساس و بنیاد آن فتوا و حکم صادر می کنند! و فقط هم حوزه های علمیه و روحانیت را متخصص اسلام شناسی و تفسیر قرآن می دانند، همانطور که پس از رسیدن به حکومت، سیاست و امور سیاسی را نیز در تخصص و انحصار خود دانستند!
پرسش این است:
آیا اسلام منهای روحانیت شدنی ست؟!
آیا از یک غیر مسلمان، یا یک شخص لامذهب و یا باصطلاح با سکولار که مناسبات انسان ها در روابط اجتماعی را بر اساس عقلانیت زمانه تصور می کند و می خواهد به تصدیق و عینیت در جامعه برساند، و باصطلاح با منطق ریاضی ۲دوتا ۴تا، قوانین را تبیین و تدوین می کند، آیا اگر این اشخاص در اسلام شناسی متخصص شوند و قرآن شناس شوند، و ایضا فقیه در فقه و اصول، و در دانش و تخصص آن ها شک و شبهه ای هم نباشد، آیا فتاوی آن به عنوان احکام اسلام می تواند مقبول باشد و مسلمانان از آن ها به اصطلاح “تقلید علمی” بکنند!؟
آیا هوش مصنوعی می تواند به مسلمانان راهکار شرعی و دینی به مومنین و ایمان آوردندگان بدهد؟!
آیا با این تفکر، می شود حکم و فتوا داد؟ و به استناد متد شناسی ناسخ و منسوخ در قرآن، راهکارها یا راهبردهایی برای عوام و مردم عادی ارائه داد؟ برای آنانکه عالم به علم نیستند و برای “تقلید علمی” به “علم عالم” رجوع می کنند!؟
محمد رضا فاکر(۱۳۲۴مشهد–۲۱بهمن ۱۳۸۸ تهران)نماینده سابق مجلس و از نمایندگان خمینی در سپاه، سال ها پیش چنین گفته بود:
” فراماسونری یک تشکیلات مخفی غربی سابقه دار و ناشناخته و مرموزی است. بعد از جریان مرحوم میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه) سرمایه گذاری زیادی کرد روی مساله تفکیک دین از روحانیت و طرح اسلام منهای آخوند و پروتستانتیسم اسلامی و پر زرق و برق، اما بی جان کردن مذهب ما و استمرار آن خط هم به توسط فراماسونرهای روشنفکر نمای مذهبی نمای ما حاصل شد… برای اینکه اسلام منهای روحانیت را تثبیت کنند… همه این ها اینطور دقیق و حساب شده یک خط را تعقیب می کرد که عمامه را از زندگی اجتماعی مردم مسلمان و شیعه جدا کنند!… شاگردان مدرسه رشدیه می گفتند: که ما باید اسلامی بوجود بیاوریم و تبلیغ کنیم که آخوند در آن اسلام نباشد!… نسل جوان ما را در حدود سال های ۵۱ و ۵۲ و تا حدود سال۵۵ طوری کرده بودند که این جوان ها گمان می کردن اگر خواسته باشند اسلام را نجات بدهند باید با روحانیت مبارزه کنند. نجات اسلام را در مبارزه با روحانیت می دانستتد… این خط هنوز هم وجود دارد… بعضی از آقایان جامعه مدرسین می فرمودند رفتیم خدمت امام، ایشان فرمودند: که سعی کنید این فقه را زنده نگهدارید. و فقه را همان جوری که هست، زنده نگهدارید. یعنی چه؟ یعنی خط روشنفکری منحوس پلید را که اینقدر به اسلام ضربه زده خدای ناکرده کسی در مسائل فقهی و احکام الهی نکشاند. فقه ما از روایات است و تقریبا اغلب روایات را هم مرحوم مجلسی در بحار [الانوار] ذکر کرده است.” (نقل از: کتاب: امام و روحانیت.انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲).
بین مسلمانان(اعم از شیعه و سنی و…) یک وجه مشترک و خلل ناپذیر از ابتدای مکتوب شدن قرآن تا حال حاضر وجود دارد. و آن اینکه یک حرف و یک جمله و حتی اعراب گذاری کلمات جابجا نشده است. (به اینکه قرآن بصورت کلام بر زبان محمد از وی شنیده شد و وی با لحن و حرکات دست و سیما برای عرب بدوی آنرا بیان کرده، کاری نداریم: نک.به یادداشت اینجانب با عنوان: “فقه اسلام نیست، اسلام قرآن نیست و دین هم قرآن نیست” در همین سایت) اما در عوض از دل همین قرآن مکتوب، ده ها فرقه و مذهب و آئین به عنوان دین اسلام بیرون آمد. و به قول حافظ جنگ ۷۲ ملت راه افتاد!
و به قول مولانا در مثنوی:
“چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چونکه آن رنگ از میان برداشتی
موسی و فرعون کردن آشتی”
پیش از انقلاب۵۷، در میان اهل تسنن، گروه اخوان المسلمین به رهبری حسن البنا و سید قطب (که وی خالق واژه ی اسلام آمریکایی است)، و بعد از انقلاب هم تفکر القاعده، داعش، و طالبان (که تاسیس آن ها منشا سیاسی دارد) اسلام سیاسی آنان بوده است.
و در میان مرکز شیعیان، (ایران)، نهضت آزادی ایران، سازمان مجاهدین خلق، نماد اسلام روشنفکری و التقاطی!
و فدائیان اسلام، جمعیت موتلفه، و روحانیون سیاسی به رهبری خمینی نماد اسلام فقاهتی و سیاسی!
و در روحانیت غیر سیاسی، مصداق آن مرحوم آیت الله شریعتمداری که با تاسیس دارالتبلیغ در قم و انتشار نشریاتی چون “در راه حق” و “مکتب اسلام” بیان آنان از تعریف اسلام بود.
و ایضا در غیر روحانیت، دکتر علی شریعتی که در سخنان و دیدگاه خود، اسلام منهای روحانیت را طرح کرد و او را مولف و بنیانگذار این تئوری در ایران می دانند و خیلی ها اعتقاد دارند عقاید او و تاثیرش بر نسل جوان آن دوره، علت وقوع و پیروزی انقلاب۵۷ بوده است!
محمد جواد حجتی کرمانی در گفت و گو با خبرنگار روزنامه خرداد (۲۱ خرداد ۱۳۷۸) گفته است:
این قرائتی که ایشان[ علی شریعتی] از اسلام داشت و باعث شد که جوان ها به مسجد بیایند و افکار نو اسلامی را به آن ها تفهیم کند، خود این قرائت مورد اعتراض بسیاری از روحانیون بود، که بسیاری از اعتراض ها سطحی بود و عمدتا توسط افرادی مطرح می شد که فاقد اطلاعات کافی بودند و مطالب دکتر را درک نمی کردند و به عمق حرف های او پی نمی بردند؛ در عین حال تعدادی از دانشمندان حوزه هم بودند که حرف های دکتر را یک جور التقاط بین اسلام و افکار اسلامی می دانستند. و معتقد بودند که این تفکر دکتر بدعتی خطرناک در اسلام است. از جمله این افراد که چنین احساسی داشتند در درجه اول مرحوم شهید مطهری که جریانات حسینیه ارشاد و مسائل تلخ آن ایام که عمده اش در تاریخی بود که من در زندان بودم، معلول این تفکر بود. من در دیداری که با شهید مطهری داشتم در منزل مرحوم آقای ربانی املشی در قم به صراحت از شهید مطهری شنیدم که ایشان این احساس خطر را داشتند. اما در سطح دوم و عالم و استاد دیگری که در آن زمان البته از نظر شان و مقام رتبه پائین تراز آقای مطهری بود به هرحال الان در حوزه علمیه و در محافل علمی حوزوی مقام استادی را دارند، آقای مصباح یزدی بودند که همان وقت هم استاد حوزه بودند. ایشان در واقع شمشیر را از رو بسته بودند و در سخنرانی شان به صراحت و با تندی از مرحوم دکتر یاد می کردند و قرائت مرحوم دکتر را از اسلام بدعت و انحراف می دانستند.”
با این وجود، برخی از روحانیون، مثل آیت الله منتظری نگاه مصباح یزدی را نداشتند و حتی ایشان در حدود ۵۶سال پیش و در آن سال ها کتاب “اسلام شناسی” دکتر علی شریعتی را _که مورد مناقشه و شاید علت ضدیت اصلی روحانیت با وی بود_ با توقیع و امضا روی جلد کتاب، آنرا به کتابخانه ای در نجف آباد اصفهان هدیه می دهد!
و این یکی از موارد اختلاف ها و ضدیت روحانیت قشری با آیت الله منتظری است که در گذشته بود و پس از انقلاب سر باز کرد! مثل نوع نگاه و مواضع وی به جریان کتاب “شهید جاوید” صالحی نجف آبادی!
حسن یوسفی اشکوری در یادداشتی با عنوان: “در نقد شریعتی،مطهری: دو نگاه به روحانیت” در روزنامه نشاط، ۲۹خرداد ۱۳۷۸ نوشته است:
“چنانکه مشهور است بدعت عبارت است از داخل کردن چیزی غیر دینی یا ضد دینی در دین. آیا به نظر مطهری و دیگر مدافعان روحانیت اعتقاد به سلسله عالمان و فقیهان و روحانیان جزو دین است؟!
اگر پاسخ مثبت است دلیل و ادله شرعی کدام است؟ تاکنون کسی رسما ادعا نکرده است که اعتقاد به روحانیت ضرورت دین است. هر چند که عملا چنین نیست. علی القاعده عالمی چون مطهری به خوبی می دانسته است که علم و عالم درفرهنگ قرآن، حتی در زبان حدیق در عصر سجادیه، و حتی تابعان هرگز به معنای روحانیت یا علم و دانشی ویژه و بطور خاص علوم و معارف دینی، مانند فقیه و حدیث، و کلام و فلسفه، و تفسیر و… نبوده است.طبقه عالمان دین هم در شیعه، به معنایی که امروز مراد می کنیم، پس از عصر غیبت شکل گرفت. و پس از دوران صفوی، عنوان روحانی پیدا کرد. و سرانجام به صورت فعلی درآمد. بنابراین نه اعتقاد به روحانیت و حتی فقه و فقاهت جزو دین و ضرورت شریعت است، و نه انکار آن. واژه و مفهوم بدعت در فرهنگ دین چیزی نیست که به سادگی درباره هرکس یا گروه یا فکر یا عقیده ای به کار گرفت. چرا که مبانی بدعت در فقه و کلام دینی و احکام صادره در بدعتگذار روشن است.”
وی در دنباله و ادامه مقاله خود نوشته است:
” از دیدگاه علی شریعتی:
۱_ در اسلام عالم و فقیه وجود دارد اما روحانی وجود ندارد.
۲_ طبقه عالمان و فقیهان به ضرورت پدید آمده اند و وجودشان هم ضروری و مفید است. ولی هرگز رسمیت ندارند.
۳_ ولایت و زعامت و فرمانروایی سیاسی، روحانی یا فقیه و عالم وجود ندارد.
فکر می کنم که تمامی سخنان پراکنده شریعتی درباره روحانیان را، با توجه به نوشته یاد شده، باید فهم و تفسیر و تحلیل کرد. مثلا وقتی ایشان می گوید: “اسلام منهای آخوند”، منظور چیست؟ واضح است که ایشان در اینجا اولا آخوند را به معنای روحانی بکار برده است. نه عالم و فقیه. ثانیا رسمیت را نفی کرده است. نه ضرورت را. این روشن است که شریعتی به لحاظ ایدئولوژیک به اسلام منهای آخوند اعتقاد داشته است. یعنی برای اسلام متولی و همزاد قائل نبوده ، و بارها تاکید کرده است که در اسلام واسطه ای بین خالق و مخلوق وجود ندارد.”
در پایان، این پرسش را مطرح می کنیم:
که آیا “اسلام منهای روحانیت” می تواند همان مفاد و معنای این آیه قرآن:
“فبشر عباد، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ”
باشد؟!…
آیا می توان به استناد این آیه، عقاید مختلف را در یک چرخ آسیاب و یا مخلوط کن میکس کرد و فراورده ی آنرا مثل نفت خام که در صنعت پتروشیمی کالاهایی را تولید می کند که دیگر نفت نیست، و به قول قرآن: “کل یوم هو فی شان” (ما هر لحظه در تولید و خلق تازه هستیم) به افرادی که می خواهند علمی زندگی کنند و چون عالم به علم نیستند لاجرم از دیگرانی که متخصص آن هستند پیروی علمی می کنند، نسل های آینده را تربیت کرد؟ و به آنان ایده ی چگونه زندگی کردن را آموخت؟!
گفت وگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد
خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها (صائب تبریزی)
ایران. تهران. ۱ مهر ۱۴۰۲
محمد شوری
نویسنده و روزنامه نگار
t.me/shourimohammad
محمد شوری: اسلام، منهای روحانیت
اخبار مرتبط