در دومین سالگرد درگذشت پدرم، از مقاومت او در برابر خودکامگی آقای خمینی و بازسازی استبداد، وفاداریاش به اصولِ انقلاب- استقلال، آزادی و رشد بر میزان عدالت- و استمرار او در مبارزه تا آخرین لحظات عمر میگویم و از اهمیت تعیینکنندهای که این رفتار برای تداوم مبارزات نسل انقلاب و نسلهای بعدی در راه استقلال و آزادی داشته است.
سردمداران استبداد انسانها را در موقعیتهایی قرار میدهند که میباید بین تسلیم یا مقاومت انتخاب کنند. آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی بازسازی استبداد را در خرداد ۶۰ به آن مرحله رساندند که به اندک آزادیهای باقی مانده نیز هجوم آوردند و آنها را از بین بردند: در ۱۷ خرداد ۶۰، آقای بهشتی، رئیس قوهی قضاییه، دستورِ تعطیلی روزنامهی انقلاب اسلامی، پرتیراژترین روزنامهی ایران، روزنامهی میزان متعلق به نهضت آزادی و چند روزنامهی دیگر را صادر کرد. در ۲۰ خرداد، آقای خمینی ابوالحسن بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد. در ۲۵ خرداد که بنا بود به دعوت جبههی ملی تظاهراتی در مخالفت با لایحهی قصاص و در حمایت از رئیس جمهوری برگزار شود، آقای خمینی سخنرانى کرد و گفت: «اگر سى و پنج میلیون نفر بگویند بله، من مىگویم نه. (…) آن روز مسلح نداشتیم موفق شدیم حالا مسلح نیز داریم! (…) جبهه ملى مرتد است. (…) من حالا هم توبه را قبول مىکنم. اسلام توبه را قبول مىکند. نهضت آزادى از رادیو اعلام کند این اطلاعیهی جبهه ملى کفرآمیز است (…) و آن آقا [بنی صدر] هم بروند از ملت عذرخواهى کند.»
در فاصلهی روزهای ۱۷ تا ۲۵خرداد ابوالحسن بنیصدر تصمیم به مقاومت در مقابل قدمهای آخرِ آقای خمینی برای بازسازی استبداد مطلقه میگیرد. واکنش اولیهی او در مقابل جفا و خیانت به عهد آقای خمینی به اصول انقلاب که به اوج رسیده، آماده شدن برای شهادت است. او در ۲۱ خرداد میگوید: «آن روز که از کرمانشاه باز میگشتم، مسألهی از دست دادن ریاست جمهوری و زندان و محکومیت را در ذهن خود حل کرده بودم. در من، روحیه و حالت سیاوش بود. قربانی شدن را میپذیرفتم، یعنی بهتر است بگویم پذیرفته بودم». او گرچه از حقانیت خود مطمئن بود اما میدانست که مقابله با آقای خمینی، در زمانی کمتر از سه سال پس از پیروزی انقلاب، برای مردم ایران دشوار خواهد بود. اگر در کودتای ۲۸ مرداد، انتخاب بین شاه و دکتر مصدق برای جامعه بسیار آسان بود، مبارزه با استبدادِ آقای خمینی که مردم مثل پدرِ بزرگی به او علاقه داشتند، تردیدآمیز به نظر میرسید. اما او با مشاهدهی روحیهی مقاومت و ارادهی همسرش و تحتِ تأثیر حضور جمیعت بیسابقهی مردم در آخرین مسافرتهایش به شهرهای همدان، شیراز، زاهدان و کرمانشاه که با شعارِ «بنی صدر، مقاومت، مقاومت، با هر که، با هر کس» از او استقبال میکردند، تصمیم به مقاومت میگیرد. بنیصدر (در ۷ مرداد ۱۳۶۰) زمانی موافقت کرد از ایران خارج شود که اطمینان یافت که مردم پس از کودتا، با تحریم وسیعِ «انتخابات ریاست جمهوری» در ۲ مرداد ۱۳۶۰، مخالفت بدونِ خدشه و ابهامِ خود را با بازسازی استبداد و آقای خمینی اعلام نمودند. از آن پس او میبایست بدونِ شک و سستی، پای در عرصهی مبارزه و مقاومت بگذارد.
اهمیت تاریخی مقاومت و پایداری پس از خرداد ۶۰
ابوالحسن بنیصدر ضربهی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تحقیرِ مردم به واسطهی آن را با تمام وجود لمس کرده بود و روحیهی شکست، افسردگی و تزلزل را که بر جامعه غالب کرده بود به چشم دیده بود. آن زمان، مردم ضربه را از سوی شاه و دربار، آیت الله کاشانی، بهبهانی و قدرتهای خارجی سلطهگر و عوامل آنها دریافت کرده بودند. در مقابل، رهبر نهضت ملی، دکتر مصدق، به عهدِ خود با مردم وفادار بود و کوچکترین خیانتی به اعتمادِ مردم نکرد. او تا لحظهی مرگ، بر اصول استقلال و آزادی استوار ماند و مقاومت را ادامه داد. پایداری مصدق میراثی بود که با اتکاء به آن جامعه میتوانست روحیهی اعتماد، از جمله اعتماد به نفس، را بازیابد. میراثی که یکی از شرایط امکانِ تداومِ مبارزهی نسلهای پس از کودتا را که به انقلاب ۵۷ انجامید فراهم آورد.
تفاوتِ عمدهی کودتای خرداد ۶۰ با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، آن بود که مردم، جفا به آرمانهای انقلاب را از سمت کسی میدیدند و ضربه را از کسی میخوردند که با عشق وصفناپذیر و اعتمادِ کامل او را به رهبری انقلابِ پرشکوه ۵۷ رسانده بودند. بنیصدر به خوبی میدانست که چنین ضربهای چه تزلزلی در روحیه، اعتماد به نفس و توان مقاومت مردم پدید خواهد آورد. انقلاب ۵۷ یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ ایران و جهان در قرن بیستم بود که شادیای بیکران و امید به برقراری آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی را در مردمِ ایران و جهان سوم و حتی غرب برانگیخت. کودتای خرداد ۶۰ خیانتی عمیق به آن امید و شورِ مردم ایران و جهان برای ساختن دنیایی بهتر بود.
بنیصدر خطاب به همسرش میگوید: «فکرش را بکن با تمام توان میکوشیدم این روحانی پیر، معنویتی بیلک و پاک از هر آلودگی بماند. با چه تلاشی و با چه اخلاصی و با چه سماجتی میکوشیدم بر دامن او گرد نیز ننشیند. و او چگونه کوشید قیافهی پاک مرا با خشونت و بیرحمی لجنآلود سازد. زبانش زبان تطمیع و تهدید شده است (…) مدتها بود که ورد زبانش این شده بود اگر میخواهید رئیس جمهوری بمانید باید … اگر می خواهید فرمانده کل قوا بمانید … من میخواهم شما مقام خود را حفظ کنید اما … چرا فراموش کرده بود که انقلاب زیباترین اثر یک نسل است. هنرمند آنست که همه چیز بدهد تا این اثر کمال پذیرد و جاودان گردد. چقدر حقارت میخواهد کسی این اثر را قربانی عناوین بیاعتباری چون ریاست جمهوری و رهبری و … بگرداند؟»
تصمیمِ بنیصدر مبنی بر مقاومت و تداوم وفای او به عهد با مردم پس از کودتای خرداد ۶۰ دستِ کم سه اثر داشته است:
1- جلوگیری از اینکه تاریخ جعلی رژیمِ برخاسته از کودتا علیه انقلاب، یگانه روایت تاریخی از آن باشد و اینکه این رژیم خود را وارث انقلاب بنمایاند و مشروعیت انقلاب را از آنِ خود کند.
2- افشای روابط ارگانیک خمینی و ریگان -رئیسجمهور جمهوریخواهِ امریکا پس از ریاست جمهوری کارتر که با معامله بر سر گروگانها با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی (که نام اکتبر سورپرایز گرفت)، در انتخابات بر کارتر پیروز شد. روابطی که به پشتوانهی آن آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی، کودتای خرداد ۶۰ را اجرا کردند.
3- زنده نگاه داشتن گفتمان انقلاب ۱۳۵۷ تا مبارزه برای به نتیجه رساندن اهداف آن ادامه پیدا کند. حرف و عمل بنیصدر به نسلهای پس از انقلاب شهادت داد که اولین منتخب مردم ایران مدافع خواستههای انقلاب بوده و هست و خود ترجمان آنهاست. تمام جنبشها حاصل تجربیات مبارزات ملی و جهانی هستند. هیچیک نقطهی آغاز مبارزهای کاملاً بریده از گذشته و بیریشه نیست. بیان و فکر راهنمای انقلاب ۵۷ بر اصول استقلال، آزادی و رشد بر میزان عدالت استوار بود. این انقلاب در امتداد تاریخ مبارزات مردم ایران در راه استقلال و آزادی – از جنبش تنباکو تا انقلاب مشروطه و نهضت ملی کردن صنعت نفت- هویت و معنا یافت. بدون پایداری و مقاومت عدهای از مبارزانِ تاریخِ وطنمان برای زنده نگاه داشتن تاریخ این جنبشها و استواری در دفاع از اصولِ آنها، چنین پیوستگی و تداومی در تاریخ مبارزات مردم ایران هرگز امکانپذیر نبود. از آغاز جنبش ۱۴۰۱ تا امروز شاهد نمونههای بارزی از تلاش استبدادیان برای تحریف تاریخ و خدشهدار نمودن هویت جنبشهای مردم ایران هستیم. شاهد آن هستیم که چطور عوامل رژیم پهلوی تلاش بیوقفه میکنند تا تاریخ مبارزات مردم ایران، مثلِ جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب ۵۷ را تحریف کنند و یا خود را میراثدار انقلاب مشروطه نشان دهند! ایستادگی انسانهایی نظیر بنیصدر بر اصول راهنمای مبارزات مردم ایران مانع از آن میشود که آنها، همانند رژیم ولایت مطلقه فقیه، بتوانند انقلاب ۵۷ را با نظام ولایت فقیه برابر بکنند و «نسل پنجاه و هفتیها» را تحقیر کنند. بنیصدر بارها تکرار میکرد که «مصدق عیبِ رها کردن تجربه در نیمه را نداشت. از آنها که در انقلاب مشروطیت شرکت کرده بودند، به هنگام جنبش ملی کردن صنعت نفت، او و دهخدا تنها کسانی بودند که نه آن تجربه و نه سه اصلی که هدفهای انقلاب مشروطیت بودند و اصول راهنمای دموکراسی به شمار میآیند -استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی- را رها نکردند. اگر مصدق به نقض استقلال تن میداد، نه تنها مانع از آن نمیشد که قراردادی نظیر قرارداد کنسرسیوم بسته شود و استبداد برقرار شود بلکه ناتوانی یک ملت به امضای نماینده آن ملت میرسید و ادامهی تجربه تا یافتن جامعهی مستقل و آزاد، نامیسر میگشت».
پس از شکست جنبشها عموماً بخشی از مبارزان یا دچار یأس شده و با مبارزه وداع میگویند، یا تجربه را رها کرده، از اصول جنبش صرفِ نظر میکنند و به تجربیات جدید روی میآورند. پس از کودتای ۲۸ مرداد، در دورهی اصلاحات رژیم شاه –دورهی نخستوزیری دکتر امینی در سالهای ۴۰-۴۱-، بخشی از رهبری جبههی ملی به اصلاحات امیدوار گشت و سیاستِ «صبر و انتظار» را رویه کرد. از اینرو، از تقدم آزادی بر استقلال و عدم برخورد مستقیم با قدرت مسلط و حامی اصلی رژیم شاه، یعنی ایالات متحده امریکا دفاع میکرد. نهضت آزادی نیز همین رویکرد را اتخاذ نمود.
پس از کودتای خرداد ۶۰ توصیه و سفارشهای فراوانی به بنیصدر میشد تا دربارهی اصول انقلاب تجدید نظر کرده و از بخشی از آنها صرف نظر نماید. چند نمونه از این توصیهها را ذکر میکنم:
– پس از خروج از ایران در مرداد ۶۰، عدهای از هموطنان به او گوشزد میکردند که قربانی زد و بند آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی با امریکا شده و اگر خواهان آیندهی سیاسی است، میباید در استواری بر خط استقلال کمی بازنگری کند و خلاصه با امریکا کنار بیاید! سالها بعد حتی استدلال میشد که با وجود پدیدهی جهانی شدن، استقلال دیگر به کاری نمیآید!
– در زمان ریاست جمهوری بوش پسر و جنگ امریکا با عراق، دولت امریکا تلاش میکرد تا مانند آنچه در عراق انجام داده است، حکومتی جانشین رژیم ولایت فقیه تشکیل دهد تا پس از حمله به ایران آن را مستقر سازد. از این رو برای مشروعیت گرفتن به سراغ بنیصدر آمد اما او قاطعانه گفت نه تنها به حکومتی برآمده از قدرتهای خارجی هرگز مشروعیت نخواهد داد بلکه با آن با تمام توان مبارزه نیز خواهد کرد. و از جمله به سبب چنین مقاومتهایی بود که دولت امریکا نتوانست در ایران جنگافروزی کند. آیا اگر بنیصدر مانند برخی دیگر، به خدمت قدرتهای خارجی در میآمد و یا با گروههای وابسته همداستان میشد، میتوانست نماد انقلاب ۵۷ بماند و مشروعیت آن را از رژیم بستاند؟
– در دورهی اصلاحات، توصیه میشد که به آزادیهای محدود و به تحول مرحلهای تن دهد. بسیاری از او میخواستند که از آقای خاتمی دفاع نماید و پشت اصلاحات را بگیرد اما مسألهی او شخص یا اشخاص نبود. تجربهی ریاست جمهوریِ خودِ او گواهی زنده بر اصلاحناپذیری رژیم بود و بارها تکرار میکرد که اصلاح رژیم با حفظ ولایت فقیه ناممکن است. اگر بنیصدر به رژیمی که محصولِ کودتا علیه انقلاب بود دوباره رجوع میکرد و مشروعیت میبخشید، آیا نسلهای بعد از انقلاب میتوانستند بین انقلاب ۵۷ و افرادی مانند بنیصدر -که به اصول آن که همانا استقلال، آزادی و رشد بر میزان عدالت است، وفادار ماندند- و نظام استبدادی مستقر تفاوت قائل شوند و مشروعیت انقلاب را از آن رژیم بستانند؟
استواری برحق، تدوام در مبارزه و زنده نگاه داشتن امید
همهی قدرتهای استبدادی برای بقای خود محتاجِ ترویجِ احساس زبونی و ناتوانی در جامعه هستند. ترس از حرکت، از دست دادنِ اعتماد به نفس و به دیگری، لازمهی تسلیم به استبدادها است. در کودتای خرداد ۶۰ مردم ایران از طیفهای عقیدتی گوناگون که لزوماً در همهی موارد با آقای خمینی همعقیده نبودند ضربهای مرگبار از او خوردند. بنیصدر به خوبی واقف بود که این تجربهی تلخ، مسئولیتش را بسیار سنگین میسازد زیرا جامعه برای به حرکت درآمدن، محتاج به اعتماد به نفس و نمادهایی وفادار به عهد با مردم است. چنین اعتمادی از راه استواری بر اصولی که انسان به نام آنها مبارزه مینماید، شکل میگیرد. بنیصدر به خصوص از آنجا که اولین منتخب مردم در تاریخ ایران بود، خود را موظف میدانست که کارنامهاش نمادِ استواری بر حق باشد تا مردم ایران، هم به رأی خود و هم به انقلاب ۵۷، مفتخر باشند و توان و اعتماد به نفس را در خود بازیابند و به مقاومت برخیزند.
بنیصدر به کار علمی بسیار علاقهمند بود. بارها میگفت که «اصلاً به کار سیاسی علاقهای ندارد و آن را از روی وظیفه و مسئولیت نسبت به وطنش و مردم ایران انجام میدهد». او آرزو داشت که پس از آزادی ایران و پایان یافتن مسئولیت مبارزه، آخر عمر خویش را با مادرم به ایرانگردی بگذراند. اگر قبل از تحقق آزادی و استقلال در ایران، بنیصدر بنا را بر ناتوانی مردم و یأس از پیروزی گذاشته بود و اعلام میکرد که من بیشتر از آنچه مسئولیتم بوده، سهمم بوده، برای وطن تلاش کردهام و میخواهم در آخرین سالهای عمرم، دیگر به زندگی شخصی و علمی خود بپردازم، شکستخوردهای بود که به نوبهی خود امید و اعتماد به توانایی را از مردم سلب کرده است و به رژیم و گروههای مخالف وابسته به قدرتهای خارجی مشروعیت بخشیده است. اما انتخاب او این بود که دوران تعبیدش را سراسر وقف مبارزه کند و حتی یک روز از تلاش برای آزادی وطن دست نکشد.
بر خلاف آنچه که آن را امید کاذب مینامید، یعنی دل بستن به تغییر و تحولاتِ عواملی خارج از عملِ خود، امید را نتیجهی کار و تلاش پیگیر انسان و جامعه و پروراندن تواناییهای خویش میدانست. بدین جهت بود که در بستر بیماری سخت نیز، تا آخرین توان به مبارزه ادامه داد. در هفتهی پیش از فوتش، روی آخرین کتابش «خشونت زدایی» کار میکرد و با گروهی از دانشجویان در ایران جلسهی بحث داشت. در واقع با عملش، بیآنکه به زبان آورد، به خانواده، دوستان و همرزمانش که شاهد آخرین تلاشهای او بودند، درس مقاومت میداد و پیام میداد که هیچ عذری برای وانهادن مبارزه جایز نیست.
ایستادگی مبارزانی همچون بنیصدر بر اصول راهنمای جنبشهای تاریخ معاصر ایران است که امید به تحقق اهداف انقلاب مشروطه، نهضت ملی کردن صنعت نفت و انقلاب ۵۷ را زنده نگه میدارد.
باشد که سیمرغ استقلال و آزادی به مقصد رسد!