١٣٩٢/٠۴/١۵- مترجم: فروغ طاعتی- در اوت 1918 بعد از شکست صربستان، جبران قطعه ای را تحت عنوان « شکست، شکست من» در مجلّۀ کوسووو منتشر نمود.
شکست، شکست من … خرد من، و تنهائئ من. تو در چشمانم از هزاران پیروزی عزیزتری… لطیفتر از دنیا و افتخاراتش در قلب من.
شکست، شکست من … در اعماق وجودم، تیر سرپیچی و تمرّدم را بجو… به لطف توست که می فهمم از اینکه هنوز بسیار جوانم و قدمهایم بیش از حدّ گستاخ و چالاک… توئی که به من آموختی از اینکه در حسرت و آرزوی برگ بوی پژمرده نباشم… و در وجود توست که تنهائی را کشف نمودم وهمچنین نشاط طرد و تحقیر شدن را…
شکست، شکست من … شمشیر تابان و سپر درخشانم، در چشمانت خواندم که درک شدن، یعنی خوار و بی بها گشتن… که آنکس که خود را پادشاه می خواند، بردۀ “خود” است و آنی که اسیر است، همانی ست که محکم چسبیدن به اوج کمال را خوب می داند. ودر مردمک چشمانت دیدم میوه ای که سقوطش را اعلام نموده و گرسنه و تشنه، استیضاح می کند…
شکست، شکست من … همراه متهوّر و بی باک من. تو آوازم را می شنوی… فریاد و سکوتم را می شنوی….کسی جز تو، قادر به سخن گفتن با من نیست… سخن از صدای ضربه های بال و توصیف دریای غضبناک و در طغیان… سخن از بلندیهائی که به شب ناسزا می گویند… تو، وفقط تو تنها لایق و قادر به بالا رفتن از جادّه های پر شیب و سنگلاخ “جان” منی.
شکست، شکست من … شهامت و شجاعت جاودانۀ من، تو و من با هم در طوفان می خندیم و با دستانمان گور آنچه را که در ما می میرد، خواهیم کَند… ایستاده در مقابل خورشید، خود را چون دیواری از مفرغ بر پا نموده و خطرناک خواهیم شد…
گزیده ای از کتاب: زندگئ الهام گرفتۀ نویسندۀ “پیامبر”
ژان پی یر دهدا
مترجم: فروغ طاعتی
منبع: صفحه فیس بوک فروغ طاعتی